eitaa logo
داداش شهیدم ابراهیم هادی
357 دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
15.6هزار ویدیو
76 فایل
اللهم الرزقنا توفیق الشهادة في سبیلک @zolfaqar4
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🌻 💥 دراتاق راباز کردم ومنتظرشدم تا یوزارسیف وارد بشه اما ,یوزارسیف با لحن پراز محبتی گفتند اول خانمها وچشمکی زدند وادامه دادند ,درضمن اول صابخونه,شما مالک تمام ملک این اتاقید پس اول شما... با خجالت وارد شدم,هاج وواج وسط اتاق ایستادم,احساس میکردم یه جای غریبه هستم,نمیدونستم چکار کنم که یوزارسیف نزدیکم شد,به ارامی چادر را از سرم برداشت وگفت:دیگه لازم نیست پیش من بپوشیش ودرحالیکه خیلی با سلیقه تاش میکرد وگاهی مثل پر گلی به دماغش نزدیکش میکرد ونفسش را داخل میکشید اشاره کرد به طرف تخت وانگار که اتاق خودشه,مبل کنار تخت را تعارفم کرد,مثل میهمانی سربه زیر,با گونه هایی گل انداخته روی مبل نشستم ویوزارسیف,هم با کمال پررویی روی تخت من چسپیده به مبل نشست,اصلا باورم نمیشد,این حاج اقا بااون حاج اقایی که مدتها میشناختم خیلی فرق داشت,اون حاج اقا خیلی با حجب وحیا وسربه زیر بود که نگاهش فقط زمین را سیر میکرد اما این حاج اقا مثل جوانهای امروزی که با کمال پررویی خیره توچشمات میشن, بود اما نگاهش مثل نگاه اون جوانا اذیتم نمیکرد,بلکه یه جور گرما داخل وجودم میریخت. چند دقیقه ای بود که درسکوتی مطلق نشسته بودیم ,تنها صدایی که به گوشم میرسید صدای نفس کشیدن وتپش قلب خودم بود,کم کم شک کردم اصلا یوزارسیف داخل اتاق هست یا نه؟اهسته سرم را بالا اوردم وناگاه درنگاه خیره ومهربانش غرق شدم,میخواستم سرم را دوباره پایین بیاندازم که با برخورد دست یوزازسیف با پوست صورتم که چانه ام را,به بالا میداد دوباره هول ودست پاچه شدم... یوزارسیف سرم را گرفت بالا وگفت:بانو....زری بانو.....بانوی زندگیم....اومدیم حرف بزنیم مگه نه؟؟؟ وخنده ای زد وادامه داد:یا به قول شما ایرانیها سنگامون را وا بکنیم...نه اینکه همش خجالت بکشیم وسرخ وسفید بشیم... حالا مثل یه دختر خوب یه حرفی بزن تا صدای خانمم را بشنوم.... بااین حرفش دوباره تمام تنم غرق عرق شد وناخوداگاه گفتم:اخه...میدونی...یوزارسیف... تا این حرف از دهنم پرید ,کل صورت یوزارسیف پراز خنده شد....وبا لحنی که خالی از شیطنت هم نبود گفت:خدا را شکر....پس من یوزارسیف شدم...چشمکی زد وگفت حتما شما هم زلخیا هستی؟؟ان شاالله جگرت مثل جگر زلیخا نباشه... خندم گرفت,ریز خندیدم واینجوری بود که کم کم حال طبیعی ام را به دست اوردم.. یوزارسیف حرفهای اصلی وجدی اش را شروع کرد,هرچه که بیشتر حرف میزد ,ببشتر به روح بزرگ وباطن پاکش پی میبردم.... یوزارسیف پاک پاک بود مثل ایینه, باطنش سفید سفید بود مثل برف...... از من خواست هرخواسته وشرط وشروطی دارم براش بگم وخودشم یه سری شرایطی داشت که هرچه بیشتر میگفت ,بیشتر اشک توچشام حلقه میزد.... دارد... 📝نویسنده:ط، حسینی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🌻 💥 وقتی به خودم امدم که دستهای گرم یوزارسیف دستهای سرد مرا در برگرفته بود ,یوزارسیف خیره به نقطه ای روی شال صورتی من حرف میزد:زری بانو به زندگی غریبانه ی یوسف سبحانی خوش امدی...امیدوارم با امدنت تنهایی یوسف را وسکوت زندگی اش را بشکنی,بانوی زیبایم, من در بست غلامت هستم اما موضوع مهمی بود که البته برای من مهم است ,باید برات میگفتم,اخه من به خاطر عهدی که با خدایم بستم هراز گاهی باید کوله بار سفر ببندم وروزهایی را درمیدان جنگ سرکنم,این موضوع ،اصلی ترین دغدغه من است ،گفتم تا همین اول راهی نظرت را بدانم تا اگر مخالفتی نداشته باشی با دلی شاد همسفر زندگی ام شوی واگر هم خدای ناکرده موافق نباشی,یا طرحش را به نوعی تغییر دهیم که موافقت بانو در ان باشدو یا به گونه ای متقاعدتان کنیم... خندم گرفت اهسته گفتم:یعنی لپ کلامتان این هست که آش خالته بخوری پاته ونخوری هم پاته درسته؟؟یا قبول کنم یا به زور میقبولانیتمان؟؟پس سنگین ترم که مخالفتی ننمایم.. بااین حرفم ,صدای خنده ی زیبای یوزارسیف برهوا رفت وگفت:عجب زبلی هستی هااا تا عمق مطلب را دریک ثانیه گرفتی...ما چاکریم بانو...دربست نوکرتیم.. واینچنین بود که من حکم چشم انتظاری ودلهره ی یک عمر را با همسفری یوزازسیف مدافع حرمم, پذیرفتم... یوزارسیف که حالا از تصمیم وبله من مطمین شده بود گفت:حال که مهم ترین دغدغه ذهنی مرا با کلام ارامش بخشت, ارام کردی ,هرشرط وشروطی که داری بگذار که بر روی تخم دوچشمانم بنهم... من که قبلا خیلی به این مسایل فکر کرده بودم گفتم:شرط وشروطی ندارم اما دوست دارم بعداز ازدواجمان اگر شرایطش را داشتیم سری به کشورتان بزنیم شاید ردی از خانواده تان بدست اوریم ودومین ارزویم این است از حالا تا هروقت زنده ایم ,من وتو باهم ,خواه فرزند داشته باشیم وخواه نداشته باشیم,هر اربعین باهم سفری عشقی پیاده از نجف تا کربلا داشته باشیم....بااین حرف انگار انرژیم تمام شده بود سرم را دوباره پایین انداختم.. یوزارسیف دستان سردم که حالا با حرارت دستان او گرم شده بود به لبهایش نزدیک کرد وهمانطور که محجوبانه بوسه ای برمیچید گفت:سمعا وطاعتا....پس سفر ماه عسلمان مشخص شد ,من به رسم ایرانیان تورا به ماه عسل خواهم برد ,دوتا کشور خارجی...اول سرزمین خودم,افغانستان ودوم سرزمینی که عشق شیعه...عمه ی سادات درانجا ساکن است,سوریه ...خواهم برد وبرای مهریه ات,هرچه پدر تعیین کردند روی چشمم وعلاوه بر ان سفر پیادره روی هرساله ی اربعین از نجف تا کربلا را از جانب خودم وبه خواسته ی بانویم ,اضافه خواهم کرد.... اشک در چشمانم حلقه زده بود,باورم نمیشد اینگونه خوشبخت باشم,باورم نمیشد که دربیداری اینچنین گل و گوهری نصیبم شده باشد..... اما غافل از روزگار بی رحم بودم که شاعر چه زیبا درباره اش گفته:گلچین روزگار عجب خوش سلیقه است.... دارد... 📝نویسنده: ط,حسینی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🕊🌿🌸 يازده سال از شهادت عبدالحسين مي گذشت و بار زندگي و بزرگ كردن چند بچه با حقوق كم، بر دوشم سنگيني مي كرد. نزديك عيد بود و خلاصه من مانده بودم و كلي قرض كه از آشنايان و دوستان گرفته بودم. هرچه سعي به قناعت داشتم، باز هم مشكل قرض ها بسيار خودنمايي مي كرد. يك روز با دلي پر از غصه رفتم سر خاك عبدالحسين و شروع كردم به درد دل كه: «شما رفتي و من و بچه ها را با يك كوه مشكل تنها گذاشتي. اي كاش يك جوري از دست اين قرض ها راحت مي شدم.» وقتي از بهشت رضا (ع) باز گشتم، آرامش عجيبي سراسر وجودم را فرا گرفته بود، گويي چيزي در درونم، مرا به حل مشكلات اميد مي داد. ايام عيد بود كه زنگ خانه به صدا درآمد. پسرم، حسن را فرستادم تا در را باز كند. وقتي برگشت، چهره اش برافروخته شده بود و با لكنت مي گفت: آقا! آقا! وقتي رفتم بيرون، با صحنه اي مواجه شدم كه احساس كردم در اين دنيا نيستم. باورم نمي شد، مقام معظم رهبري از در حياط به داخل تشريف آورده بودند و بعد از آن وارد اتاق شدند. شوق و حال آن لحظات، واقعاً وصف ناشدني است. نزديك يك ساعت از محضرشان استفاده كرديم و ايشان از خاطرات خود با شهيد برونسي گفتند. به جرأت مي توانم بگويم، در آن لحظات بچه هايم ديگر احساس يتيمي نمي كردند. در ميان حرف ها، صحبت از مشكلات شد و من قضيه ي قرض ها را خدمت ايشان عرض كردم. بسيار راحت تر و زودتر از آن چه فكر مي كردم مسأله حل شد. 🕊🥀شهید برونسی منبع :كتاب 15 آيه راوي : همسر شهيد ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt
گرماے خونه هامون توے این روز هاے سرد ازسوختن نفت و گاز نیست این گرما را مدیون مردانے هستیم ڪه براے ما سوختن.... 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt
..🌹🍃 بخشی از 🌷🕊 اگر پهلوی من مثل زخمی نشده بود به من شهید نگویید 💐 🌹🍃🌹🍃 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt
4.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🕗ساعت عاشقــــ❤️ــــے* ⃟⃟✨ 💚💚 *سخت است که ببینم همه رفتندحرم* *و من از دور برای تو غزل میسازم* *باز در تلخی ایامِ خودم* *رویای* * کرب و بلا را چو* *عسل میسازم* ... .*یاامام_رضاجانم❤️* ✋ *اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ* *موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و* *حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے* *الصّدّیق الشَّهید* *صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً* *مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً* *مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ* *ما صَلّیَتَ عَلےاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ* 🕊️🍃
میشه جوون بود میشه خوش تیپ بود میشه به موهات ژل بزنی میشه تیشرت بپوشی میشه همه اینا رو داشته باشی و هم بشی ... اگه همه ی این کارها برای خدا باشه 🌷 برای شادی روح پاکشون صلوات 🌹🍃🌹🍃
شهید کسی است که در میدان جنگ و در خدمت امام یا نائب او کشته شود و هرکس در زمان امام زمان (عج) در حفظ اسلام کشته شود، یقیناً به او ملحق خواهد شد، شهادت عبارت است از نبوغ درخشان حیات در کمال هشیاری و آزادی. 🌹شهید مدافع حرم علی شاهسنایی🌹 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt
هنگامى كه طوفان ها بیش‌از تحمل توانایى من شدت مےگیرند؛ علی را در نظرم مجسم مےڪنم. دردهاے او و رنج‌های او تنهایى او و ناله‌ها و سوز و گدازهای درونى او، طوفانهاى حوادث كه یكى پس از دیگری او را محاصره كرده بود. همه را به یاد می‌آورم... و آنگاه تسكین مى یابم 📚خدایا به سوی تو می آیم دست‌نوشته های 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt
2.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا صاحب الزمان (عج) 🌸💎 💚 السلام علیک یا اباصالح المهدی💚 🌸 💔🤲 🌟 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt ❇️🔸❇️🔸🕋🔸❇️🔸❇️ بخوان دعای فرج را که یار برگردد بخوان دعای فرج را که شب سحر گردد بخوان دعای فرج را اگر که می خواهی حدیث غیبت یار تو مختصر گردد بخوان دعای فرج را و از خدا بطلب وجود نازکش ایمن ز هر خطر گردد لبیــک یا حسیـــــن🖤 ✨بسم الله الرحمن الرحیم🖤 إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ🌎 وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ🪐 وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیک الْمُشْتَکی وَ عَلَیک الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اَللَّــهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَینَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِک مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِیبا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِی یا عَلِی یا مُحَمَّدُ اِکفِیانِی فَإِنَّکمَا کافِیانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکمَا نَاصِرَانِ یا مَوْلانَا یا صَاحِبَ الزَّمَانِ اَلْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکنِی أَدْرِکنِی أَدْرِکنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ ،