eitaa logo
داداش شهیدم ابراهیم هادی
357 دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
15.6هزار ویدیو
76 فایل
اللهم الرزقنا توفیق الشهادة في سبیلک @zolfaqar4
مشاهده در ایتا
دانلود
✌️🇮🇷خداقوت بر شما ملت حماسه‌ساز ✍اما لطفا کمی آهسته‌تر سالگرد پیروزی را تبریک بگویید، آرام‌تر خوشحالی کنید و تصاویر حضور میلیونی را کمتر اشتراک‌گذاری کنید؛ شاید در حوالی شما، براندازی در حسرت ناکام شده و افسرده باشد😜 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt
3.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️ انقلابِ مستضعفان، یعنی همین👆 بازم بگید مردم از  نظام بریدن به کوری چشم دشمنان مردم ما تا ظهور آقا صاحب الزمان عج پای این نظام مقدس جمهوری اسلامی ایستاده اند . 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt
🔴 ساندیس چیست ؟ 🔹 مایعی است مقوی که ایرانیان با خوردنش توانستند حکومتِ ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی را سرنگون کنند ! هشت سال در مقابلِ جنگ تحمیلی از خود دفاع کنند و یک وجب خاکشان را به دشمن ندهند ! ۴۰ سال در بدترین شرایط تحریمی زندگی کنند و دست از انقلابشان بر ندارند !! 🔹 عجب ملتی هستیم ما!! وقتی توانسته ایم با ترکیبِ آب و اسانس و شکر (ساندیس) ، آسیا و آفریقا و آمریکای جنوبی و ... را تسخیر کنیم و سرمایه گذاری چند میلیارد دلاری آمریکا را با شکست مواجه کنیم ، دشمن حق دارد که از ما بترسد!! 🔹 کارشناسان امریکا و اروپا با دریافت بودجه های تلیارد دلاری به دنبال کشف رمز محتویات رازآلود ساندیس هستند سازمان اف بی آی مسئولیت و فرماندهی این کارشناسان را بر عهده دارد🤷‍♂️😂 😅😅😅😅😅😅😅 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt
‍ ‍ 📌توسل روزانه حاج قاسم سلیمانی چه بود؟ ✍جواد تاجیک، از روایان دفاع مقدس در هیئت هفتگی جامعه علمیه امیرالمومنین(ع): حاج قاسم، پرچمدارِ فرهنگِ دفاع مقدس در جنگ سوریه بود. یک‌بار شخصی از من پرسید: «چی شد که حاج قاسم این‌طوری بود؟» گفتم: «من یک بار به صورت اتفاقی ایشان را در فرودگاه مهرآباد دیدم و از خود حاج قاسم این سوال را پرسیدم. ایشان جواب دادند: من روزی نیست که به شهدا توسل نکنم و روزی نیست که یاد شهدا در دل من زنده نشود! گفتم بیشتر با کدام شهید مأنوس هستید؟ گفت: شهید حاج قاسم میرحسینی… هر جا گره به کارم می‌افتد به حاج قاسم میرحسینی توسل می‌کنم.» این راوی دفاع مقدس ادامه داد: دوستان ما در طلائیه و در تفحص شهدا، کنارِ پیکر یکی از شهدا، یک قمقمه پر از آب پیدا کردند. آب این قمقمه بعد از سی سال، نه گندیده بود، نه بو گرفته بود، نه لجن بسته بود. مدیر وقت حوزه‌های علمیه آیت الله مقتدایی به معراج شهدای اهواز آمده بودند. این قمقمه را که به ایشان نشان دادیم گفتند: این یک نشانه است. که هر چیزی که کنار شهدا باشد هیچ وقت نمی‌گندد. آدمی که با شهید باشد بوی تعفن نمی‌گیرد و حاج قاسم اینطور بود. همواره یاد شهدا بود، به یاد شهدا اشک می‌ریخت و یاد شهدا را در همه جا زنده می‌کرد. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt
🌱چهل سال گمنامی🌱 🌷شهید ابراهیم هادی می خواست گمنام زندگی کند، اما امروز در تمام آفاق فرهنگی مجموعه انقلابی کشور اسمش پیچیده است. (مقام معظم رهبری) ❤️ابراهیم جان، چهل سال است که خواستی گمنام بمانی و حتی یک وجب از خاک زمین را اشغال نکنی، دعایت مستجاب شد، اما ... 🍃خدای تو تقدیر دیگری برایت نوشت بعد از سالها نام و یاد تو بر سر زبان ها افتاد و هزاران نفر با خواندن سرگذشت تو، عاشق زندگی و خدای تو شدند. تو گمنامی خواستی اما خدا برایت خوش نامی را انتخاب کرد... تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۱۱/۲۲ 🕊🌹 محل شهادت: فکه – کانال کمیل 🍃 🌸🕊 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt
دلانه🌼♥️🌼 💢می‌گفت: قدیما کھ ترازو داشتن یِ سنگ محک داشتن، همه چیو با اون . 💢می‌گفت: اگھ سنگ محک زندگیت بشه لبخندِ سود کردی! - امام زمان پسند زندگۍ کنیم😍 : 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
حق داشت .... ↜ باورش نمی‌شد ... این همان چندسال پیش اوست 💢مرداد ۱۳۸۱، تهران ساختمان معراج‌ الشهداء مادری پیکر فرزندش را پس‌از سالها برای‌ به آغوش کشید 🕊🌷 رژیم عراق این قهرمان وطن را در دوران اسارت به شهادت رسانده‌ بود عکاس: اسماعیل داوری 💔 🌺 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt
~🕊 🌴✨ هیچ وقت ندیدم که ابراهیم، به دنبال لذت شخصی خودش باشد. لذت برای او تعریف دیگری داشت. اگر دل کسی را شاد می‌کرد، خودش بیشتر لذت می‌برد. اگر پولی دستش می‌رسید سعی می‌کرد به دیگران کمک کند. خودش به کمترین‌ها قانع بود، اما تا می‌توانست به دیگران کمک می‌کرد. ♥️ 📗سلام بر ابراهیم ؛ جلد دوم ، ص ۳۲ 📚‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt
✍ آیت‌الله بهجت(ره): ما خیال می‌کنیم که معصومین به زیارت ما محتاج‌اند! امام‌ حسین می‌خواهد بگوید: من به شما احتیاج ندارم، شما به ما خاندان محتاجید… ما باید متشکر و ممنون باشیم که خداوندِمنان، نعمت ولایت و مودّت آن‌ها را به ما عطا فرموده است. 📚رحمت واسعه ص۲۳۷ 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt ‌‌‌‎‌‌‌
11.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
°•🌱 به مناسبت سالروز شهادت عماد مغنیه ملقب به روح مقاومت، روایتی از افتخارات این شهید ْ 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt
‏°•🌱 امروز سالروز شهادت کسیه که روزگارِ رژیم صهیونیستی رو سیاه کرده بود... 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🌻 💥 یک ساعت به اذان مغرب مانده که یوزارسیف طبق قولی که به من داده بود به خانه امد ومن هم اماده ی اماده برای رفتن به خانه ی سمیه بودم,میدانستم یوزارسیف از سر کاری سخت میاید اما یوزارسیف مرد کارهای سخت بود,البته شرکتشان عصرها کار نمیکرد اما طبق توافقی که یوسف قبل از ازدواج با من کرده بود بعضی عصرها که کاری برایش جور میشد سرکار میرفت,یوسفم همان روز اول گفت که درامد کاردر شرکت کفاف زندگی مارا خواهد داد ودر معذوریت نخواهیم بود ویوسف تعهد کرد ,ریالی از پول شرکت را بیرون خانه خرج نمیکند اما درعوض عصرها کارهای برقی خارج از شرکت برمیدارد که درامدش را دوست دارد تمام وکمال انفاق کند وصدقه دهد ,بااینکه نوعروس بودم وتاب دوری همسرم را نداشتم اما به خاطر دل پاک وعقیده ی پاکتر وایمان راسخ یوزازسیفم ,پذیرفتم وخداییش اوهم رعایت حال مرا میکرد وسعیش براین بود اوقاتی را که خارج از,خانه میگذراند زمانی باشد که من استراحت میکنم یا به مادرم سر میزنم و... یوزارسیف با لبخندی ملیح دست در دستم انداخت وگفت:دیگر اسب سواری بس است,امروز به خاطر کاری که برای,علیرضا میخواهی انجام دهی ,مرکبش را دودستی تقدیمم کرده تا زودتر دل بی قرارش قرار گیرد.... لبخندی زدم وگفتم اما سوار اسب خودمان مزه اش بیشتر است...وبااین خوش وبش سوار سمند علیرضا شدیم وپیش به سوی خانه بابای سمیه حرکت کردیم,میدانستم که الان سمیه بی صبرانه منتظر است ,چون اینقدر شیطنت به خرج داده بودم وحسابی کنجکاوش کرده بودم به طوریکه سمیه اصلا به مخیله اش نمیگنجید قاصد ازدواجش هستم ,بلکه فکر میکرد اتفاق خارق العاده ای در زندگی خودم افتاده که باید سنگ صبورم باشد... یوسف راهش را کج کرد ومیخواست از میانبر کوچه ی قدیمی ما به خانه سمیه برسد. به اول کوچه رسیدیم واز در نیمه باز خانه ی حاج محمد مشخص بود کسی پشت در, انتظار چیزی را میکشد که حتی یوزارسیف هم متوجه شد وباریتم بوق ماشین عروس ,جلوی خانه ی حاج محمد چند بوق زد ,باورم نمیشد علیرضا تا این حد خاطرخواه سمیه باشد,اما خداییش دروتخته باهم جور جور بود. به چهارکوچه رسیدیم وباید میپیچیدیم داخل چهارکوچه که نگاهم به در خانه مان که روزگاری درانجا زندگی میکردم افتاد وناخوداگاه اهی کوتاه کشیدم که ناگاه دست یوزارسیف روی دستم قرار گرفت وگفت:ناراحت نباش زری بانو ,دنیاست ,بی وفاست میگذرد وخاطره ها میماند...من که حتی در کشورخودم نیستم چه کنم؟؟ چقدر این مرد حواسش به من بود وتک تک حرکاتم را میدید وعمق افکارم را میخواند ..بغض گلویم را گرفت...بمیرم برای یوزارسیفم که اواره ی کشوری دیگر شد...کشوری که داعیه ی عدالت دارد اما بی عدالتی را در برخورد وحتی در نگاه به یک افغانی کاملا ,احساس میشود.... اخر کی میفهمند که ارزش انسانها نه به ملیتشان بلکه به ایمان واعتقادشان به خداست... جلوی خانه ی سمیه پیاده شدم,هنوز ماشین حرکت نکرده بود ومن در نزده بودم که سمیه پشت درخانه شان داخل کوچه ظاهرشد... دارد... 📝نویسنده: ط_حسینی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷