◇ فقط ۱۲ سال سن داشت. دانشآموز اول راهنمایی بود که با شروع جنگ تحمیلی خود را به جبهههای حق علیه باطل رساند.
◇ در اولین حضورش در جبهه وارد گردان تخریب شد و با تلاش و خدمات زیاد مورد توجه فرماندهان قرار گرفت. در همان مرحله اول از ناحیه دست مجروح شد و در بیمارستانی در تهران بستری شد.
◇ بعد از بهبود نسبی دوباره عازم جبهههای غرب کشور شد.
🔹️ در عملیات والفجر ۴ درحالیکه پیشاپیش رزمندگان مشغول بازگشایی محور عملیاتی و خنثی کردن مینها بود ، به شدت مجروح شد و به اسارت نیروهای عراقی درآمد.
◇ به خاطر مجروحیت او را در بیمارستان الرشید عراق بستری کردند ، اما با توجه بهشدت جراحات وارده و از طرفی شکنجه های بعثیون ؛ هفتم آذرماه ۱۳۶۲ در همان بیمارستان غریبانه به شهادت رسید.
✍بخشی از وصیت نامه:
◇میدان، میدان امتحان و آزمایش است
◇ و تا امتحان نباشد، ثابت نمیشود که کدام فرد واقعا مدافع اسلام و قرآن است
💥پیکرش را در همان مکان دفن می کنند تا اینکه بعد از ۲۰ سال پیکر را به ایران انتقال و طی مراسم باشکوهی در گلزار شهدا زادگاهش به خاک می سپارند.
#شهید_عبدالعظیم_خلیلزاده🌷
#یادش_با_صلوات
#دفاع_مقدس
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
:
🕊باشهداتاشهادت🕊
@bashohadatashahadattt
3.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍ فرازۍ از وصیتنامه شهید مدافع حرم شهید محمدهادی ذوالفقاری: پشت سر ولایت فقیه باشید، حجابها بوۍ حضرت زهرا (س) نمیدهد؛ آن را زهرایے کنید.
شادۍروحمطھرشھداصلوات
#راهیان_نور
#دلتنگی
🌹🍃🌹🍃
🕊باشهداتاشهادت🕊
@bashohadatashahadattt
🌿برف که میاد، یاد محمود کاوه میافتم…
🌷 برف که میاد، یاد محمود کاوه میافتم. استادِ جنگ در کوهستان، چریک خراسانی در کردستان و پای کار جبهه غرب. وقتی برای آزادسازی سد بوکان با یک گردان ۴۰ کیلومتر مسیر را در برف رفت، چندین بار از ابتدا تا انتهای ستون را دوید کسی جا نمونه. توی برف و یخ و مه، به دشمن آوار شد و سد آزاد شد.
🕊باشهداتاشهادت🕊
@bashohadatashahadattt
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌻#یوزارسیف
💥#قسمت93
راحله اشک چشماش را پاک کردوگفت: راستش این بچه بعداز شهادت پدرومادرش ,حیران وسرگردان شده وهروقت پیش یکی از خانومهای مدافع حرمی ست که همراه همسراشون میان منطقه عملیات الانم پیش من هست وقراره,اخر ماه اگه ما رفتیم بامیان,عباس هم ببریم جستجوکنیم وببینیم از اشناهاشون کسی را میتونیم پیدا کنیم که عباس را بسپریم دستشون...
خیلی خیلی از وضعیت عباس ناراحت شدم وگفتم:آخه تا اخر ماه هم خیلی راهه,اخه بچه تواین منطقه خوف وخطر ,روحش لطمه میبینه,الان شما حتما اخر ماه میرین؟
راحله که انگار از,این سوال من یه شرم زنانه رو صورتش نشست ,گفت:رفتن که میریم,اخه...اخه من تازه متوجه شدم باردارم وخانواده ام اصرار دارن برگردم اونجا چون شرایط,زندگی اونجا خیلی بهتر از,اینجاست..
راحله تازه گرم صحبت شده بود که با صدای,انفجار مهیبی که از,بیرون به گوشمان رسید زهره ام ترکید ومثل فنر از جا پریدم..
راحله خیلی با طمانینه نگاهم کرد وگفت:برای ما دیگه این صداها عادی شده,شما هم چندروز بمانید عادت میکنید
دلم گرفته بود اخر این جا,جای خوبی,برای ماندن کودکی به سن عباس حتی برلی,یک ساعت, نبود .
اما من خبر از اینده وچرخ روزگار دوار نداشتم وهرگز نمیتوانستم حدس,بزنم که سرنوشت عباس با زندگی من گره میخورد...
#ادامه دارد...
📝نویسنده: ط، حسینی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌻#یوزارسیف
💥#قسمت94
ازاینکه با یک صدای انفجار اینهمه خودم را باختم ,خجالت کشیدم ومیخواستم دوباره برجای خود بنشینم ناگاه صدای انفجاری مهیب تر برخاست ,انگار از فاصله ی بسیار نزدیکی بود,با بهت به راحله نگاه کردم که بلافاصله بعد از انفجار صدای همهمه ای شدید به گوش رسید,راحله درحالیکه رنگش پریده بود از جا بلند شد,انگار واقعا این صدای دوم ,آژیر خطری را درگوشش به صدا دراورده بود ,به سمتش رفتم,حالا که میدانستم بارداراست,دستش را گرفتم وگفتم,ارام تر عزیزم,استرس نداشته باش برات خوب نیست,خودت میگفتی این چیزا اینجا عادیست وهر روز بارها وبارها صدای انفجار وتیر وتفنگ اینجا طنین انداز میشود.
راحله همانطور که با دستهای سردش دستهام را فشار میداد گفت:درسته,اما نه اینقدر نزدیک حتما داخل اردوگاه را زدند...باید بریم ببینیم چی شده...خدا کنه نزدیک اردوگاه را نشانه نرفته باشند.
تااین حرف را زد ,بی اختیار دستش را رها کردم وبا عجله ای بیشتر,از راحله در راباز کردم وخودم را به محوطه رساندم...
تعداد زیادی زن به سمت نقطه ای دورتر حرکت میکردند,یکی از انها با لهجه افغانی فریاد زد,کثافتها زمین بازی بچه ها ,پشت اردوگاه را زدند...بااین حرف,مو برتنم سیخ شد ,اخه بچه ها چه گناهی کردند,اخه ظلم وجنایت تاکی وکجا,یکدفعه یاد عباس وسمیه افتادم...وای خدای من نکنه....نکنه....
حالم دست خودم نبود ,همراه بقیه ی زنها شدم وبا سرعت خودم را به سمتی که جمعیت روان بود رساندم که...
#ادامه دارد...
📝نویسنده:ط، حسینی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#خودسازیباشهدا🌹
همیشه سرش پایین بودو توچشمای #نامحـرم نگاه نمیکرد.
#روزسوم شهادتش وقتی این پوستر روزدند،وقتی نگاهم افتاد،گفتم دورت بگردم احمدجان!
این عکس #همه شخصیت توست
مدافع حرم شهید احمد عطایی
🌹🍃🌹🍃
🕊باشهداتاشهادت🕊
@bashohadatashahadattt
جانبازان کسانی هستند که نماز سرخ عشق را به وضوی خون اقامه کرده اند و زکات جسم خویش را به معشوق تقدیم داشته اند.
ولادت حضرت ابوالفضل (ع) و روز جانباز خجسته باد .
بازمانده
🕊باشهداتاشهادت🕊
@bashohadatashahadattt
1.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #استوری | فرا رسیدن سالروز ولادت حضرت زینالعابدین، امام سجاد علیهالسلام مبارک باد
1.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚 صلوات خاصه امام رضا «ع» 💚
🌷 اللهم 🌷
🌷 صل علیٰ 🌷
🌷عليِ بْنِ موسَی 🌷
🌷الرِضَا المرتضیٰ الاِمام🌷ِ
🌷 التَّقيِ النَّقي و حُجَّتكَ 🌷
🌷 عَلی مَنْ فَوقِ الاَرض 🌷
🌷ومَن تَحتَ الثَّريٰ 🌷
🌷 الصِّديقِ 🌷
🌷الشهید🌷
🌷صَلاةً 🌷
🌷كَثيرةً تامَّةً 🌷
🌷 زاكيةً مُتَواصِلةً 🌷
🌷 مُتَواتِرَة ًمُتَرادِفة 🌷
🌷 كَأَفْضَل ماصَلَّيْتَ عَلى🌷
🌷 أَحَدٍ مِن اَوْليائِك. 🌷
🌷صلوات الله علیک🌷
🌷و علی آبائك🌷
🌷وأوﻻدك🌷
💚♻️کاش میشد پر بگیرم تا حرم
💚♻️پیشِ سلطان پیشِ آقایِ کرم
💚♻️کاش دعوت میشدم با زائران
💚♻️در حرم پر میزدم با عاشقان
💚♻️کاش من راهم صدایم میزدی
💚♻️یک زیارت را به نامم میزدی
💚♻️کاش گردد این گدا پابوسِ تو
💚♻️بندهٔ عاشق تر و مخصوصِ تو
💚♻️درشبِ قبرم کنی من راخطاب
💚♻️میکنی آقا قدمها را حساب
💚♻️باتوعاشقترشدن عشقِ منست
💚♻️عشقِ زیبای شما رزق منست
در خانه هایی که نماز شب خوانده می شود و قرآن تلاوت می گردد آن خانه ها نزد آسمانیان همچون ستاره ها درخشانند.(وافی، ج2، ص23)
رسول خدا(ص)فرمودند:
🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲
نماز شب وسیله ای است برای خشنودی خدا و دوستی ملائکه. (بحارالانوار، ج87، ص 161)
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
سلام طاعات و عباداتون قبول درگاه حق تعالی...
هر شب نماز شب را هدیه میکنیم به روح شهدای والامقام
امشب ثواب نماز شب را به روح شهدای (ششم ) اسفند ماه هدیه میکنیم ان شاءالله مورد شفاعتشان قرار بگیریم.
التماس دعای فرج
🤲🤲🤲🤲