یه شب نیمه هاى شب بود وبچه ها خوابیده بودن. ازصداى ناله یکى ازبچه ها بقیه بیدارشدن.یکى رفت روسرش بیدارش کرد گفت چیه سیدخواب بد دیدى؟ زد زیرگریه هرچى گفتن چی شده فقط گریه میکرد. تااینکه گفت خواب بى بى زینب دیدم. همه گفتن خوش بحالت اینکه گریه نداره. حالا بى بى چى گفت بهت؟ باگریه گفت بى بى فرمودن مااهل بیت به شما بچه هاى شیعه افتخار میکنیم . یهو دیدم دست راست بى بى خونى ودست چپ مبارکش سیاه وکبود. گفتم بى بى جان مگه مابچه شیعه هاى حیدرى مرده باشیم که دستاى مبارکتون اینجورباش. چی شده بى بى جان. ایشون فرمودن پسرم وقتى دشمن گلوله اى به سمت شماشلیک میکنه بادست راستم جلواون گلوله رومیگیرم تابه شمانخوره واسه همین خونى شده وزمانى که شماگلوله اى به سمت دشمنان شلیک میکنین بادست چپ هدایتش میکنم تابه هدف بخوره واسه همین دست چپم کبودشده...
سه روزبعد سیدمصطفى حسینى که خواب #حضرت_زینب رو دیده بودشهیدشد.
شهید #مدافع_حرم شهید_سیدمصطفی_حسینی تیپ فاطمیون
⬅️ #زندگینامه_شهید_سید_مرتضی_آوینی
شهید سید مرتضی آوینی در شهریور سال 1326 در شهر ری متولد شد؛ تحصیلات ابتدایی و متوسطهی خود را در شهرهای زنجان، کرمان و تهران به پایان رساند و سپس به عنوان دانشجوی معماری وارد دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد. او درباره تحصیلات دانشگاهی خود میگوید:
"حقیر دارای فوق لیسانس معماری از دانشکدهی هنرهای زیبا هستم اما کاری را که اکنون انجام میدهم نباید به تحصیلاتم مربوط دانست حقیر هرچه آموختهام از خارج دانشگاه است. قبل از انقلاب بنده فیلم نمیساختهام اگرچه با سینما آشنایی داشتهام. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است... با شروع انقلاب تمام نوشتههای خویش را، اعم از تراوشات فلسفی، داستانهای کوتاه، اشعار و...در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که "حدیث نفس" باشد ننویسم و دیگر از "خودم" سخنی به میان نیاورم..."
سید مرتضی آوینی، فیلم سازی را در اوایل پیروزی انقلاب و در گروه تلویزیونی جهاد آغاز کرد. گروه جهاد، اولین گروهی بود که بلافاصله بعد از شروع جنگ به جبهه رفت. سید مرتضی آوینی در این باره میگوید:
"وقتی به خرمشهر رسیدیم هنوز خونینشهر نشده بود شهر هنوز سرپا بود، اگرچه احساس نمیشد که این حالت زیاد پر دوام باشد و زیاد هم دوام نیاورد ما به تهران بازگشتیم و شبانهروز پای میز موویلا کار کردیم تا اولین فیلم مستند جنگی دربارهی خرمشهر از تلویزیون پخش شد؛ فتح خون."
سید مرتضی آوینی علاوه بر کارهای مستندسازی به کار تالیف نیز میپرداخت. شروع کار مطبوعاتی او از اواخر سال 1362، با نگارش مقالاتی برای نشریات "اعتصام" و "جهاد" آغاز شد. او نگارش کتاب فتح خون که به ماجرای قیام امام حسین علیه السلام میپردازد را در سال 1366 به انجام رساند.
دوران اوج فعالیت مطبوعاتی وی در فاصله سال های 68 تا 72 و در ماهنامهی سوره بود. مقالات وی در این دوران، شامل موضوعاتی درباره مسایل نظری سینما، نقد فیلم، تحلیلهای نظری درباره ی هنرهای قدیم و جدید، موضوعات اعتقادی و مسایل جهان معاصر میشود.
اواخر سال 1370 "موسسهی فرهنگی روایت فتح" به فرمان مقام معظم رهبری تاسیس شد تا به کار فیلمسازی مستند و سینمایی دربارهی دفاع مقدس بپردازد و تهیهی مجموعهی روایت فتح را که بعد از پذیرش قطعنامه رها شده بود ادامه دهد. شهید آوینی و گروه فیلمبرداران روایت فتح سفر به مناطق جنگی را از سر گرفتند و طی مدتی کمتر از یک سال کار تهیهی شش برنامه از مجموعهی "شهری در آسمان" را به پایان رساندند. اما برنامهی وی برای تکمیل این مجموعه و ساختن مجموعه های دیگر با شهادتش در روز جمعه بیستم فروردین 1372 در قتلگاه فکه ناتمام ماند.
روحش شاد و مهمان اباعبدالله علیه السلام ان شالله
سید شهیدان اهل قلم🕊
🌷شهید سید مرتضی آوینی
محل تولد: شهر ری
محل شهادت: فکه
*🌷او کارگردان فیلم مستند و روزنامهنگار حوزهٔ فرهنگی اهل ایران بود🌙کلام شهید← خون دادن برای امام خمینی زیباست💫 اما خون دل خوردن برای امام خامنه ای از آن هم زیباتر است.🌙همرزم← پای سید روی مین رفت💥پایت روی آن برود، 1300، 1400 ساچمه بیرون میریزد.تقریباً در آن صحنه همه زخمی شدیم🥀من عقب برانکارد سید را گرفته بودم🥀پا از مویرگها جدا شده بود🥀و سه چهار بار پایش زیر پایم افتاد و روی زمین کشیده شد🥀بیشباهت به صحنهی شهادت آقا اباالفضل العباس(ع) نبود🥀که میگفتند به پا ضربه زدند و پا از روی اسب کشیده میشد.🥀پایش را برداشتم و روی سینهاش گذاشتم🥀و شروع کرد مادرش را صدا زدن: «یا فاطمه زهرا(س)🥀خیلی دردش زیاد بود یک جا دیگر نتوانست تحمل کند گفت: «خدایا! همه گناهانم را ببخش و مرا شهید کن»🥀این آخرین ذکر سید بود و بعد از آن به اِغما رفت و دوربینش به هنگام شهادت خاموش شد📷🥀20 فروردین 1372 بود در فکه و در حال ساخت مجموعه مستند و تلویزیونی روایت فتح📷 که او بر اثر برخورد با مین🥀به شهادت رسید.*🕊️🕋
هدایت شده از معلمانه/ جعفر روحی
🌺در سالگرد شهادت برادر عزیزم سپاسگزار خواهم بود از طریق لینک زیر هدیه ای نثار روح این شهید بفرمایید👇
https://iPorse.ir/6248580
📆 ۲۱ فروردین ۱۳۷۸ - شهادت امیر دلاور، سپهبد علی صیاد شیرازی
💠 صیاد شیرازی متولد ۱۳۲۳ - درگز (از توابع استان خراسان)؛ دوره آموزشی رنجر و چتربازی را در ارتش گذراند و پس از طی دوره تخصصی توپخانه، به لشکر زرهی تبریز پیوست. او در ضمن خدمت، فعالیتهای انقلابی خود را بر علیه رژیم شاه به صورت مخفیانه انجام میداد.
🔸 پس از پیروزی انقلاب، گروهکهای معاند در کردستان دست به تحرکات جداییطلبانه زدند و بسیاری از مناطق را تصرف نموده و یا محاصره کردند. صیادشیرازی در مبارزه با آنها نقش مؤثری ایفا نمود و در تهیه طرحهای عملیاتی که منجر به شکستن حصر شهرهای سنندج و پادگانهای مریوان، بانه و سقز شد، شرکت داشت.
🔹این افسر مؤمن و دلاور در ماههای آخر ریاست جمهوری بنیصدر به دلیل برخورداری از روحیه انقلابی و مقابله با خیانتهای او از سمت فرماندهی عزل شد. در این هنگام شهیدکلاهدوز وی را به خدمت در سپاه دعوت نمود.(کلاهدوز خود نیز ارتشی بود که در تشکیل سپاه نقش داشت و به سمت قائم مقام سپاه پاسداران منصوب شده بود.)
▫️شهید صیاد نقش به سزایی در همکاری و نزدیکی ارتش و سپاه داشت. او پس از خلع بنیصدر از فرماندهی کل قوا، برای پایان دادن به ناهماهنگی ارتش و سپاه در آن دوران، قرارگاه مشترک عملیاتی سپاه و ارتش را راه اندازی نمود. سپس فرمانده نیروی زمینی ارتش به او واگذار شد که تا پایان جنگ در همین سمت باقی ماند. شجاعت و اخلاص صیاد شیرازی، وی را محبوب رزمندگان کرده بود و محبت او در قلوب آحاد نیروهای ارتش، سپاه و بسیج جای داشت.
▪️آخرین سمت وی پس از جنگ، جانشینی ستاد فرمانده کل قوا بود. فرمانده مؤمن و رشید نیروهای مسلح در صبح روز 21فروردین1378 هنگامی که با اتومبيل خود به قصد عزيمت به محل كار از خانه خارج شد، توسط منافقی مسلح که لباس رفتگری بر تن داشت به رگبار بسته شد. سازمان منافقین اعلام نمودند که صیادشیرازی را به تلافی ضربات مهلکی که وی در عملیات مرصاد به آنها وارد آورده بود، به شهادت رساندند.
صیاد دلها...🕊️
🌷شهید علی صیاد شیرازی
محل تولد: درگز/خراسان
محل شهادت: تهران
*🌷صبح شنبه21 فروردین 1378، وقتی كه او فرازهای آخر دعای عهد را زمزمه میكرد📿مقابل خانهاش🚪منافقی در لباس رفتگر در كمین او نشسته بود🧹لحظهی موعود فرا رسید. ساعت 6:45 در باز شد🚪و ماشین تیمسار بیرون آمد🚖 او منتظر ماند تا فرزندش مهدی در پاركینگ را ببندد و به او برسد، معمولاً سر راهش او را هم به مدرسه می رساند، مرد ناشناس در پوشش كارگر رفتگر🧹به محض خروج امیر صیاد شیرازی از منزل🚪و در حال سوار شدن به اتومبیل خود🚖 به او نزدیک شد🧹تیمسار شیرازی وقتی متوجه آن مرد رفتگرنما شد🧹منتظر ماند تا او خواسته اش را بیان كند🍂مرد مهاجم پاكت نامه ای را به دست تیمسار صیاد شیرازی داد تا آن را بخواند📃تیمسار در حال بازكردن پاكت بود📃كه ناگهان مرد ناشناس با سلاح خودكاری كه پنهان كرده بود🥀او را هدف چند گلوله از ناحیه ی سر🥀 سینه🥀و شكم🥀قرار داد💥و از محل حادثه گریخت🍂پیكر غرق به خون تیمسار ابتدا به بیمارستان فرهنگیان و سپس به بیمارستان 505 ارتش منتقل شد، اما سر انجام براثر شدت جراحت🥀به شهادت رسید*🕊️🕋
قرار بود صبح روز عید غدیر برود به خدمت آقا و درجه ی سرلشگری اش را بگیرد . همه تبریک گفتند خودش می گفت : « درجه گرفتن فقط ارتقای سازمانی نیست و قتی آقا درجه را روی دوشم بگذارند . حس می کنم ازم راضی هستند . وقتی ایشان راضی باشد امام عصر ( عج ) هم راضی اند . همین برایم بس است . انگار مزد تمام سالهای جنگ را یکجا بهم داده اند .»
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
سید شهیدان اهل قلم🕊 🌷شهید سید مرتضی آوینی محل تولد: شهر ری محل شهادت: فکه *🌷او کارگردان فیلم مستن
تنها آرزوی شهید آوینی در همه آثارش که برای خودش محقق شد : «ای شقایقهای آتش گرفته، دل خونین ما شقایقی است که داغ شهادت شما را بر خود دارد! آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید؟»
📸 ۲۰ فروردین ۱۳۷۲
پیکر حنجره شهیدان تاریخ
و علمدار فرهنگی جبهه حق
در قتلگاه فکه افتاده است.
💠 انگار که آوینی این جملات را فقط برای صبح شهادت خود در ۲۰ فروردین سال ۱۳۷۲ گفته بود!
🌷شهید آوینی: «صبح شد و بانگ الرحیل برخاست و قافله عشق عازم سفر تاریخ شد. خدایا! چگونه ممکن است تو این باب رحمت خاص را تنها بر آنان گشوده باشی که در شب هشتم ذیالحجه سال شصتم هجری مخاطب امام بودهاند و دیگران را از این دعوت محروم خواسته باشی؟ آنان را میگویم که عرصه حیاتشان عصری دیگر از تاریخ کره ارض است. هیهات ما ذلکالظن بک؛ ما را از فضل تو گمان دیگری است.
▫️پس چه جای تردید؟ راهی که آن قافله عشق پای در آن نهاد، راه تاریخ است و آن بانگ الرحیل هر صبح در همه جا بر میخیزد. اگر نه، این راحلان قافله عشق، بعد از هزار و سیصد و اندی سال به کدام دعوت است که لبیک گفتهاند؟!»
🔸منبع: کتاب «فتح خون»
📌 شهیدی ۱۸ ساله تهرانی، ۴۲ پیش گفت: ما در میدان مبارزه هستیم تا مسئولین به اسلام خدمت کنند
🔹️ شهید دانش آموز منوچهر کسبکار حاجی آقا که به عنوان نیروی بسیجی از کلاس مدرسه به مناطق عملیاتی رفت در وصیت نامه اش خود را دلباخته حضرت حق و عاشق شهادت معرفی و می گوید:
◇ ازخداوند می خواهم مرا جزو غلامان درگاهش بپذيرد؛ خدايی كه بهترين و نزديكترين راه را برای رسانيدن من به خودش برايم نمايان ساخت، و هر چه را كه در دنيا هست وسيله برايم قرار داد تا من بهتر بتوانم به سوی خودش گام بردارم
◇ شكر می كنم خدايی را كه مرا دلباخته دنيای فانی نكرد تا به آتش دوزخ دچار نشوم
◇ خواهران وبرادران، اين حقيقتي است كه همه ما دير يا زود بايد برويم، ولي وسيله رفتنها فرق می كند، پس بگذاريد آدمی بهترين وسيله را كه شهادت می باشد انتخاب كند و به لقاءالله بپيوندد
🔸️ دوست دارم در ميادين نبرد كشته شوم، مانند شهدای كربلا. ميخواهم مانند شهدا با همين لباس رزم به خاكم سپاريد و همه بدانند من پاسدار اسلام بودم و به خاطر اسلام شهيد شدم
◇ آری من در جبهه جنگ می رزمم تا امامم، تا مجلس شوراي اسلامي، تا دولتم و ملتم بتوانند برای اسلام خدمت كنند
🔻 شهید منوچهر کسبکار حاجیآقا در ۳۰ مرداد ۱۳۴۳ درتهران متولدو بارها به عنوان بسیجی در جبهه حاضر و سرانجام در ۱۸ دی ۱۳۶۱ در فکه به شهادت رسید و مزار او در قطعه ۵۰ بهشت زهرا واقع است.
📌 حاج قاسم: در خواب از شهید زین الدین راز سیدمهدی شدن را پرسیدم و گفت: اینجا مقام سیادت گرفتم.
🔹️ هیجانزده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟ همین چند وقت پیش، توی جاده سردشت؟»
◇ حرفم را نیمهتمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانیاش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسههاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زندهن.»
◇ عجله داشت. میخواست برود. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه میخوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمندهها برسونم.»
◇ رویم را زمین نزد و گفت: « قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی که میگم زود بنویس.»
◇ هولهولكی گشتم یک برگه كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم»
◇ بنویس: «سلام، من در جمع شما هستم» همین چند كلمه را بیشتر نگفت.
◇ موقع خداحافظی به او گفتم: «بیزحمت زیر نوشته رو امضا كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. زیرش نوشت: «سیدمهدی زینالدین»
◇ نگاهی بهتزده به آن كردم و با تعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی»
◇ سید مهدی گفت: « اینجا بهم مقام سیادت دادن.»
◇ از خواب پریدم. موج صدای مهدی هنوز توی گوشم بود «سلام من در جمع شما هستم»