eitaa logo
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
157 دنبال‌کننده
1هزار عکس
144 ویدیو
25 فایل
اینجا میقات محبین شهدا است. او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد.... گروه جهادی فرهنگی و رسانه ای نسیم مهر شماره ثبت : 4006312414011 ادمین کانال : @Ammosafer1461
مشاهده در ایتا
دانلود
او با همان جسم کوچک اما روح بزرگ و دل دریایی‌اش به قلب دشمن می‌زد و با وجود مخالفت فرماندهان ، خود را به صف اول نبرد می‌رساند تا از شهر و دیار خود دفاع کند . بهنام چندین بار نیز به اسارت دشمن درآمد ، اما هر بار با توسل به شیوه‌ای از دست آنان می گریختر. برای فریب عراقی ها می زد زیر گریه و می گفت : “ من دنبال مامانم می گردم گمش کردم ” او با بهره گیری از توان و جسارت خود توانست اطلاعات ارزشمندی از موقعیت دشمن را به دست آورده و در اختیار فرماندهان جنگ قرار دهد . عراقی ها که فکر نمی کردند این نوجوان 13 ساله قصد شناسایی مواضع ، تجهیزات و نفرات آنها را دارد ، رهایش می کردند . یک بار که رفته بود شناسایی , عراقی ها گیرش انداختند و چند تا سیلی آبدار به او زدند جای دست سنگین مامور عراقی روی صورت بهنام مانده بود ، وقتی برگشت دستش را روی سرخی صورتش گرفته بود ، هیچ چیز نمی گفت ، فقط به بچه ها اشاره کرد عراقی ها کجا هستند و بچه ها راه افتادند . 🌹 🕊 شادی روح و
❤️شهیدی که اسم و رسم امام حسنی داشت و با ذکر یا اباعبدالله آسمانی شد. سیزدهم ارديبهشت ۶۵ درکـربلای فـکه همچـون مقـتدايش حضـرت ابوالفـضل العبـاس(ع) هـر دو دستش جـدا میشود و چشمانش هم مورد اصابت گلوله قرار مي‌گيرد. در حالی كه به علت خونريزی شديد دچار عطش شده بود و آب طلب می كرد، نیمه های شب آسمان شروع به باریدن كرد. دمادم صبح، یارانی که در کنارش بودند دیدند که حسن نیـم‌خـیز شد و عرضـه داشت : « الســلام علــیک یــا ابـــاعــبداللـــه ع » و بعد سـر به زمین گذاشت و به آسمـان پــرکشید .. مدتی قبل برای دوستان نزدیکش، تاریخ و نحوۀ شهادتش را بیان کرده بود! و دقيقاً روز شهادتش با سالروز تولدش يكی می شود.  پیـکر مطهرش ۱۸ روز در سرزمین گرم و سوزان فـکه، زیر آتش بی امان دشمن ماند تا به آغوش خـانواده بازگشت. 📚 گنجینه لشگر ۱۰ بقلم مراد کاکاوند 🔻فـرمانده گـردان المـهدی (عج) لشــگر ده سیدالشـهدا(ع) ◇مزار مطهرش: بهشت زهـرا قطعه ۲۴
📌 لبخند دلنشین شهید زیبا روی مقاومت در قبر 🔷️ همیـشه بشــاش و خنــده‌رو بـود. انرژی خاصی در صورتش موج می‌زد و لبخندی که همیشه همراهش بود، حتی در قبر هم از او جدا نشد. ◇ مجموعه‌ای از خصلت‌های اخلاقی و ایمانی، که از مکتب سـیدالشـهدا (ع) تغذیه می‌شد. ◇ اهتمام زیادی به نماز و مخصوصاً نماز شب داشت. همیشه سوره واقعه را تلاوت می‌کرد. از صله رحم بسیار سخن می‌گفت و به آن عمل می‌کرد. ◇ همیشه فانی بودن دنیا را به خود و اطرافیان تذکر می‌داد و می‌گفت که: «باید از لذت‌های این دنیــای فــانی هم فاصله بگیریم.» ◇ شخصیتی دوست‌داشتنی که نزد همگان مجبوب بود و هرکس چهره زیبای این شهید را می‌دید، به عشق و محبت در ایشان نسبت به خدا و مسیر شهادت پی می‌برد. ◇ شهـید وسـام، علاقه خاصی به امام خامنه‌ای داشت؛ علاقه‌اش به ایشان طعم دیگری داشت. ◽راوی: همسر شهـید مقاومت لبنان
🌺🍀💐☘️💐🍀🌺 بچه های لشکر تا روز وقت داشتند در شرهانی به جستجوی شهدا بپردازند. اما این روزهای آخر هر چی می گشتند خودشان را نشان نمی دادند. ناامیدی در چهره تک تک افراد موج میزد. روز بود و روز آخر ما. بچه ها امیدوار بودند. بچه ها به امید گرفتن عیدی، جستجو را آغاز کردند. بچه ها رمز عبور را گذاشتند. هر کس نجوایی می کرد. تا عصر مشغول بودیم. هر چه گشتیم بی فایده بود. لحظات وداع رسید. رو به قبله کردم و گفتم: "غروب نیمه شعبان است. آقا جان، ما قابل نبودیم. ما به امید شما کار را شروع کردیم. حال باید دست خالی برگردیم." اشک چشمان همه بچه ها را بارانی کرده بود. آماده حرکت شدیم. یکی برای تبرک مشتی خاک برمی داشت و یکی سیم خاردار و ... با صورتی پر از اشک از ما جدا شد. رفت سراغ یه گل شقایق وحشی که آنجا رویده بود را از ریشه جدا کند و در قوطی کنسرو قرار دهد و به عقب بیاورد. زیر گل را خالی کرد. باورش سخت بود. شقایق درست روی جمجمه یک روییده بود. پیکر را از زیر خاک خارج کردیم. خوشحالی ما وقتی کامل شد که پلاک هویت استعلام شد. باور کردنی نبود. نام پشت بی سیم اینگونه اعلام شد: 📚 کتاب وصال، صفحه ۱۳۳ الی ۱۳۶ جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح و ارواح طیبه
رزمنده‌ای که شفا گرفت. قبل از عملیات والفجر مقدماتی بود، شب جمعه برادران درخواست کردند که برای خواندن دعای پر فیض کمیل در مسجد پادگان جمع شویم. یکی از دوستان نابینا بود و جایی را نمی‌دید. قبل از اعزام، هرچه تلاش کردند تا مانع از آمدنش به جبهه شوند موفق نشدند. می‌گفت: «می‌توانم لااقل آب برای رزمندگان بریزم». آن شب در اواسط دعا بلند شد. مدام صدا می‌زد: «یابن‌الحسن (عج)، مهدی جان کجا می‌روی؟ من نابینا هستم. من نابینای چشم بسته را از این گرفتاری و فلاکت نجات بده». در حال گریه به راه افتاد و 20 متری جلو رفت و فریاد زد: «خدا را شکر، خدا را شکر، چشمانش باز شد، بچه‌ها دورش حلقه زدند و او را غرق بوسه کردند. آن شب همگی خدا را شکر کردیم که امام زمان (عج) به مجلس‌مان عنایت نمودند.». راوی: جلال فلاحتی
وقتی پدر شهید در جبهه بود، نامه‌ای از طرف مادر محمود به دستش می‌رسد، در آن نامه نوشته شده بود که محمود سه روزه اعتصاب غذا کرده است و می‌خواهد به جبهه بیاید. پدرش مرخصی می‌گیرد و به تهران می‌آید و وقتی دلیل غذا نخوردن را می‌پرسد، محمود می‌گوید: اگر شما شهید شوی حضرت زهرا(س) و امام حسین(ع) شما را شفاعت می‌کنند، برادرهایم را هم همینطور، ولی من چکار کنم و در جواب حضرت زهرا(س) چه بگویم. محمود بالاخره به پایگاه بسیج می‌رود که به جبهه اعزام شود، اما فرمانده پایگاه قبول نمی‌کند، در نهایت او در بهداری مشغول می‌شود. بعد از 10 روز محمود اصرار می‌کند که برای جنگیدن به جبهه آمده است و نمی‌خواهد در بهداری بماند. یکی از فرماندهان یگان دریایی که با پدرش آشنا بود، قبول می‌کند که محمود در یگان دریایی مشغول به کار شود. محمود نوجوان 13 ساله هم مشغول آموزش غواصی می‌شود.
🌷شهید مدافع حرم حامد جوانی🌷 نام: حامد جوانی نام پدر: جعفر ولادت: 1369/8/26 (تبریز) شهادت: 1394/4/4 (سوریه) وضعیت تاهل: مجرد نام جهادی: ندارند اما معروف به شهید ابوالفضلی هستن(به علبت علاقه به حضرت ابوالفضل(ع)) اخرین مقام: سرباز بی بی زینب(س) نحوه شهادت: حامد مثل اچار فرانسه بود همه کار میکرد داعش از دستش آسایش نداشت در روز ۲۳ اردیبهشت حامد را با موشک ضد تانک زدن مجروع شد به مدت ۴۳ روز در بیمارستان بقیه الله تهران بستری بود که دعوت حق را لبیک گفت شهید حامد جوانی قبل ازشهادت همه کاراهای خود را کرده بود یعنی سنگ قبرش را آماده کرد بود و پوستر هایش راهم چاپ کرده بود سن شهادت: 25ساله علاقه: حضرت ابوالفضل(ع) قسمتی از وصیتنامه شهید: من خیلی آرزو داشتم که ۱۴۰۰ سال پیش بودم و در رکاب مولایم امام حسین(ع) می‌جنگیدم تا شهید شوم و حال، وقت آن رسیده که به فرمان مولایم امام خامنه‌ای لبیک گفته و از اهل بیت پیامبر دفاع بکنم... لذا به همین منظور عازم دفاع از حرمین به سوریه می‌شوم و آرزو دارم همچون حضرت عباس(ع) در دفاع از خواهر بزرگوارشان شهید بشوم.
هجده نفر بوديم كه براي شناسايي به منطقه ي چنانه رفته بوديم. روزها استتار مي كرديم و شب ها راه مي افتاديم. در حقيقت در ميان دشمن بوديم. سهميه ي ما مقداري برنج خام بود كه بعد از سه روز آن هم تمام شد. طلبه اي همراهمان بود كه شرايط سخت، بسيار بر او فشار مي آورد. يك روز بعد از نماز صبح، آن طلبه به شهيد برونسي اعتراض كرد و گفت: «من دچار شك و ترديد شده ام.» برونسي گفت: «اگر من اين حرف را بگويم، مسأله اي نيست، اما تو كه چند سال نان امام زمان (عج) را خورده اي، چرا؟!» آن طلبه متأثر شد و ادامه داد: «من بايد خودم را بسازم.» روزهاي بعد او را بسيار سرحال ديدم. پرسيدم: «چي شده؟ خيلي سرحال شدي!» پاسخ داد: «ديشب صحراي وسيعي را در مقابلم ديدم. آقايي در آن جا ايستاده بود كه صورتش آفتاب را منعكس مي كرد. رو به من گفت: بلند شو. مگر فرزند اسلام و شهيد انقلاب به تو نگفت كه نبايد به خود ترديد راه بدهي؟ سخن او حجت است.» در همان شناسايي، دشمن متوجه حضور ما شد و آن طلبه «خودساز» به بزرگترين آرزوي هر مجاهد (شهادت) نايل آمد. طبق وصيتش، شهيد برونسي پيكرش را به زادگاهش برد و به خانواده تقديم نمود. راوي : حجه الاسلام محمدقاسمي
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
شهیدمصطفی ردانی پور شهیدی که حضرت زهرا(س)دعوت عروسیش راپذیرفت. رفته بود حرم حضرت معصومه سلام الله
شب جمعه، دعای کمیل می خواند. اشک همه را در می آورد. بلند می شد. راه می افتاد توی بیابان ؛ پای برهنه. روی رملها می دوید. گریه می کرد. امام زمان را صدا می زد. بچه ها هم دنبالش زار می زدند. می افتاد. بی هوش می شد. هوش که می آمد، می خندید. جان می گرفت. دوباره بلند میشد. می دوید ضجه می زد. یابن الحسن یابن الحسن می گفت. صبح که می شد، ندبه می خواند. بیابان تمامی نداشت. اشک بچه ها هم. یادگاران، جلد هشت کتاب شهید ردانی پور، ص 6
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🌷شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌷 نام: محمدرضا دهقان امیری نام پدر: علی ولادت: 1374/1/26 (تهران) شه
فاطمه طوسی مادر مدافع حرم که ۲ برادرش نیز در دفاع مقدس و حمله کوموله‌ به شهرهای مرزی به رسیده‌اند . درباره شب قبل از پسرش این‌گونه روایت کرده است : شب قبل از احساس کردم ، مهر از دلم جدا شده است ، آن موقع نیمه‌شب از خواب بیدار شدم ، حالت غریبی داشتم ، آن شب برادر در خواب به من گفت : خواهر نگران نباش پیش من است . صبح که از خواب بیدار شدم حالم منقلب بود ، به بچه‌ها و همسرم گفتم شما بروید ، من خانه را مرتب کنم . احساس می‌کردم داریم ، عصر بود که همسرم ، مهدیه دخترم و محسن پسر کوچکم از آمدند ، صدای زنگ در بلند شد ، به همسرم گفتم حاجی قوی‌ باش خبر را آورده‌اند . وقتی حاجی به اتاق بازگشت به من گفت فاطمه زخمی شده است ، من می‌دانستم به آرزویش رسیده است . متولد ۲۶ فروردین‌‌ماه سال ۱۳۷۴ به عنوان فرزند دوم و پسر ارشد خانواده در تهران به دنیا آمد. او از دهه هفتادی مدافع حرم است که ۲۱ آبان‌ماه سال ۱۳۹۴ در سن ۲۰ سالگی طی عملیاتی در حلب سوریه به فیض نائل شد .
❇️ مگر ما امام‌زمان نداریم؟ ✨مسئول تیم شناسایی بودم و به دستور علی آقا باید وضعیت تنگه سومار را در می آوردم. از هر طرف که می‌رفتیم، می‌خوردیم به میدان‌مین و موانع و نرسیده به آنجا کپ می‌کردیم. دیگر خسته شده بودم. آمدم پیش علی آقا و گفتم: نمی‌شود. جوابی نداد. گفتم: از هر طرف که رفتیم به سیم‌خاردار و میدان موانع برمی‌خوریم. معلوم بود که علی آقا عصبانی شده. وقتی عصبانی می شد، چشم‌های سبزش را گوشه ای می‌دوخت. با عصبانیت داد زد: مگر ما امام‌زمان نداریم؟  این جمله را با تمام وجودش گفت. گفت: همین الان می رویم. مات و مبهوت گفتم: حالا؟ توی این روز روشن؟ رفتیم و شناسایی کامل انجام شد.✴️ 🌷راوی کریم مطهری هم‌رزم شهید از کتاب "دلیل"
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
❇️ مگر ما امام‌زمان نداریم؟ ✨مسئول تیم شناسایی بودم و به دستور علی آقا باید وضعیت تنگه سومار را در
🌷شهید دفاع مقدس علی چیت سازان🌷 نام: علی چیت سازان(برادر شهید محمدامیر چیت سازان) نام پدر: ناصر ولادت: 1341/9/20 (همدان) شهادت: 1366/9/4 (گامو) وضعیت تاهل: متاهل نام جهادی: ندارند اما معروف به عقرب زرد هستند اخرین مقام: سرباز امام خمینی(ره)و فرمانده اطلاعات عملیات لشکر۲۲ انصارالحسین نحوه شهادت: در حین انجام یک ماموریت گشت شناسایی سن شهادت: ۲۵ساله علاقه: ــــــ قسمتی از وصیتنامه شهید: کسی میتواند از سیم خاردار های دشمن عبور کند که در سیم خاردار های نفسش گیر نکرده باشد.
📌 ماجرای شهیدی که رهبری با شال سبز او نمازجماعت را خواند. 🔹️ قبل از یکی از عملیات ها، بچه های گردان حضرت علی اکبر(ع) پیش رئیس جمهور وقت (مقام معظم رهبری) می روند. ◇ موقع نماز وقتی حضرت آقا می خواهند نماز را شروع کنند، سید جمال که قرار بود مکبر نماز باشد، شال سبزش را می اندازد روی دوش آقا و می گوید: این را گذاشتم تا تبرک بشود و بعدا می برم تا ان شا الله در جبهه به آرزویم برسم و شهید بشوم ◇ بین نماز، سید جمال مداحی سوزناکی می کند که مورد توجه حضرت آقا قرار می گیرد. ◇ بعد از نماز، سید می رود شالش را بگیرد که آقا می فرمایند: شما ساداتی و اگر مشکلی ندارد این به عنوان تبرک پیش من بماند که سید جمال قبول می کند. ◇ حضرت آقا از رزمندگان گردان علی اکبر(ع) جویای احوال سید جمال می شود که به ایشان می گویند که سید شهید شده است. 🔹️ شهید سید جمال قریشی متولد روستای برغان از توابع کرج بود که در ۱۷ تیر ۱۳۶۵ و عملیات کربلای یک به شهادت رسید. ◇ سید جمال، سه برادر و عمو و پسر عمویش هم به شهادت رسیده اند و این خاندان، شش شهید به انقلاب هدیه کرده است.
| شهید زنده است... 🔹شهیدی به خواب مادرش آمده و گفته است: «شب جمعه‌ها اینجا نیا، ما پنج‌شنبه‌ها به زیارت اباعبدالله علیه السلام می‌رویم، آقا در جلسه می‌فرمایند: «آنهایی که مادرشان سر قبرشان آمده است برگردند و بروند، مادرشان واجب‌تر است.» اگر می‌شود یک روز دیگر بیا که زیارت اباعبدالله هم از ما گرفته نشود.» شهدا زیارت می‌روند! 🔸شهیدی آمده و کارنامۀ دخترش را امضا کرده است. از شهید نمونۀ امضایی در بانک بود، کارشناس‌های بانک خط‌شناسی و امضاشناسی کردند و گفتند همین است. امضا در موزۀ بنیاد شهید هست، بروید و ببینید. شهدا هر از چندگاهی می‌آیند و کارهایی می‌کنند که به من و تو بفهمانند و حجت را تمام کنند که شهید زنده است. ـ - - - - - - - - - 🇮🇷 شهید مهدی ناصری 🔅 ولادت: ۲ فروردین ۱۳۴۱ ❣️شهادت: ۱ دی ۱۳۶۶ 📍محل شهادت: شلمچه 🕌 آرامگاه: گلزار شهدای امام‌زاده سید علی‌اصغر، ساوه ـ - - - - - - - - -
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🌷شهید دفاع مقدس علی چیت سازان🌷 نام: علی چیت سازان(برادر شهید محمدامیر چیت سازان) نام پدر: ناصر ول
📌 صدام جوان غیور ریش خرمایی را عقرب زرد نام گذاشته بود. 🔷️ تو همدان شاید کمتر کسی باشه که اسم «علی چیت سازیان» به گوشش نخورده باشه!فرمانده اطلاعات و عملیات لشکر انصار الحسین آنقدر به زبان عربی مسلط بود که تو دل دشمن نفوذ می کرد. اصن محال بود بره شناسایی و دست خالی برگرده! ◇ فرمانده قرارگاه نجف پرسید: «جوان ریش خرمایی کیه؟» ◇؟گفتیم: «مسئوول اطلاعات و عملیات، یه اعجوبه ایه توی کار اطلاعات.» و از او خواستم گزارش آخر رو بده. ◇ مقابل نقشه ایستاد و انگشت روی جاده ی زرباطیه به بدره گذاشت.و مفصل گفت: که فرمانده تیپ عراقی کی میاد و کی می ره و حتی اینکه تا کجا او نو با سواری می آرن و بقیه ی مسیر رو تا خط با جیپ و نفر بر فرماندهی . ◇ فرمانده قرارگاه باورش نمی شد که علی و بچه هاش ظرف یک ماه ، خطوط سه و چهار عراق را هم شناسایی کرده باشند! برا همین چیزا بود که صدام بهش لقب«عقرب زرد» رو داده بود! 📚زندگی به سبک شهدا، ص94-95
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
‍🌷سردار شهید محمدرضا تورجی زاده🌷 نام: محمدرضا تورجی زاده نام پدر: حسن ولادت: ۱۳۴۳/۴/۲۳ (شهیدا/اصف
شهید محمدرضا تورجی زاده، از بس که شیفته حضرت زهرا (س) بود، به سادات هم ارادت ویژه داشت. گردانی داشت به نام یازهـــرا (س) که بیشتر نیروهایش از سادات بودند. داشت سوار تویوتا میشد که برود، رفتم جلو و گفتم: برادر تورجی میخواهم بیایم گردان یا زهرا. گفت شرمنده جا نداریم. گفتم: مگر میشود گردان مادرمان برایمان جا نداشته باشد؟ تا فهمید سیـّدم، پیاده شد، خودش برگه ام را برد پرسنلی و اسمم را نوشت. محمدرضا هم مداح بود هم فرمانده، سفارش کرده بود روی قبرش بنویسند یازهــــــرا. اونقدر رابطش با حضرت زهرا قوی بود که مثل بی بی شهید شد. خمپاره خورد به سنگرش و بچه ها رفتند بالای سرش؛ دیدند ترکش خورده به پهلوی چپ و بازوی راستش...
شکر خدا عقیق تو را ساربان نبرد...💔 ۴ آبان سالروز شهادت شهید آرمان علی وردی🖤 خاطره ای زیبا از شهید آرمان علی وردی از زبان دوستان شهید: روزی یکی از شهدای دفاع مقدس به نام شهید عبدالله پولادوند تفحص شد. ایشان طلبه بودند؛ شهید آرمان بسیار غبطه خوردند به حال این شهید بزرگوار در گروهی که رفقای ما پیام تفحص شهید پولادوند را اعلام کردند؛ یادم هست آرمان پیامی نوشت که متن آن پیام این بود : ((چه سعادتی این شهید داشته است . این شهید هم طلبه بودند و هم بسیجی و هم به شهادت رسیدند.)) که در آخر خود آرمان هم به همین گونه به شهادت رسید. 🌷خون این شهید بزرگوار و سایر شهدای مدافع امنیت، با آشکار کردن ماهیت واقعی بدخواهان کشور، رشد بصیرت و آگاهی بیشتر مردم را در پی خواهد داشت. شاخه گلی به زیبایی صلوات تقدیم به ارواح طیبه شهدا خصوصا این شهید بزرگوار 🌹 شهیدآرمان_علی_وردی🕊🌹 🌷اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🤲
داشتم خاکریز می زدم که آمد بالای لودر ، سلام کرد و کنارم نشست و مرتب توضیح می داد که کجا خاکریز بلندتر باشد و کجای خاکریز پایین تر و معلوم بود که خیلی وارد است . آتش دشمن که شدیدتر شد من را فرستاد پایین و خودش پشت بولدوزر نشست . مدتی که گذشت آمدند دنبالش و صدایش کردند و گفتند : " آقای رضوی بی سیم از فرماندهی " خشکم زد . خودش بود ، مهندس محمد تقی رضوی ، قائم مقام قرارگاه مهندسی خاتم الانبیاء جهاد ، همانی که همه بچه ها به اسم "آتقی" او را می شناختند .
🌷شهید سیدمحمدتقی رضوی به روایت مادر: سید محمد بعد از ازدواج؛ با خانواده به اهواز رفت، مدتها از او خبری نداشتیم خانواده هوای دیدارش را داشتند همه به دنبال فرصتی می گشتیم که به دیدار سید محمد و همسرش برویم. سرانجام با آمدن عید و تعطیلات سال جدید ما نیز اسباب سفر بستیم و روانه اهواز شدیم و بعداز رسیدن به اهواز راهی خانه محمد تقی شدیم من از زندگی محمد تصور دیگری داشتم و هیچگاه فکر نمیکردیم که زندگی او اینگونه باشد برای همین لحظه ای حیران شدم و بی اختیار قطرات اشک از گوشه چشمم به پایین لغزید زندگی سید محمد خیلی ساده تر از آن چیزی بود که حتی بتوان تصورش را کرد کل زندگی آقا تقی در دو پتو خلاصه می شد که یکی زیر انداز و دیگری روانداز بود. آنها حتی بالشی هم نداشتند که زیر سرشان بگذارند. آقا تقی اورکتشو برای زیر سرش استفاده می کرد و خانمش هم چادرشو زیر سرش می‌گذاشت... 🌴 ا▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️ شهيد رضوى در هنگام ازدواج، معيار زندگى را بر مبناى تقوا و تفاهم قرار داد همسر شهيد در اين باره چنين نقل مى ‏كنند: «او هميشه مى‏ گفت: ما براى رضاى خدا ازدواج مى ‏كنيم، زندگى ما با زندگى سايرين فرق دارد. در زندگى ما نه خانه ‏اى خواهى ديد، نه ماشينى و نه حتّى سفره عقد آن چنانى. براى من، انسانيّت و ايمان مهم است.» ‼️ ▫️فرداى روز عروسى، محمدتقى بهمراه همسرش به تربت حيدريه رفت و يك ماه در آنجا بود كه در طى اين مدّت مشغول خدمت بمحرومين و روستاييان بود. پس از آن به سوى اهواز رهسپار شدند.
🌷مناجاتی از شهید خدایا! عاشق ترم کن به دیدارت خدایا! خطا کردم به بزرگی و عظمتت ببخشم خدایا! با همه گناهانم ببخش و بیامرزم و شهادت نصیبم گردان خدایا! نمیدانم بااین بار گناهان با چه رویی به پیشگاهت برسم .با این همه عشق دیدارت دیگر تحملم را بریده است. خداایا! با دیدن یاوران صدیقت احساس حسادت میکنم راه مرا در کنار یاورانت قرار ده. خدایا! در این شبهای با عظمت طلوع فجر در کنار رزمندگان اسلام مراهم در کنار یاورانت قرارده خدایا! خانواده شهدافرزندان شهدامنتظر پیروزی اسلام هستند نصرت نهایی را هرچه زودتر عطا فرما.
🌷سردار شهید دفاع مقدس علی اصغر ارسنحانی🌷 نام: علی اصغر ارسنجانی نام پدر: عباسعلی ولادت: 1337/11/1 شهادت: 1366/1/19 وضعیت تاهل:متاهل نام جهادی: معروف بودند به فرمانده داش مشتی ها اخرین مقام: فرمانده گردان میثم تمار لشکر 27 محمد رسول الله (ص) بود نحوه شهادت: محمدرضا فاضلی دوست از نحوه شهادت ایشان چنین می گوید: به او گفتم «حاجی، تابلو اعلانات درست کردی!» او هم خندید و گفت «می‌دانم که برویم جلو، برگشتی نداریم و همانجا می‌مانیم؛ بعد‌ها که بچه‌ها آمدند برای برگرداندن جنازه‌هایمان از این اسامی، جنازه را شناسایی کنند».  همین هم شد سن شهادت: 29 ساله علاقه: ___ قسمتی از وصیتنامه شهید: اطلاعاتی‌ از وصیتنامه ایشان یافت نشد. ولی شهید ارسنجانی در مناجاتش با معبود نوشته است: بارالها برای رضای تو به جبهه می‌روم و در راه تو می‌جنگم و اگر شهادت را نصیب ما گردانیدید، فقط شهادت در راه خودت را نصیب ما بگردان.
نامه جالب و خواندنی مادر شهید به فرزندش
قسمت دوم نامه👆
هفتم آبانماه سال ۱۳۵۹ سالروز شهادت و عروج سردار گمنام و بی نشان؛ سعید گلاب بخش, “معروف به محسن چریک” 🌸 جوانی خوش‌سیما، متولد ۱۳۳۸ -- اصفهان که رسم ولایتمداری و ایمانش، در کنار ورزیدگی جسم و توان نظامی بالا، از او نمادی کامل از یک مجاهد فی سبیل الله ساخته بود. از کودکی ذهن فعال و جستجوگری داشت. خانواده او هم بسیار مذهبی و در عین حال از اعیان اصفهان بودند. خانواده اش از همان اوان کودکی در تربیت او طبق موازین دینی و اخلاق اسلامی، از هیچ کوششی کوتاه نکردند. او همزمان با تحصیل، گرایش خاصی به مباحث و مسائل مذهبی پیدا می‌کند و به مطالعه کتابهای دینی روی می‌آورد. سعید هنگام تحصیل در سال سوم راهنمایی، از آنجا که درگیر مسایل سیاسیی شده بود، یکباره درس و تحصیل را رها می‌کند و او با تهیه گذرنامه جعلی به چند کشور اروپایی و آخرسر به لبنان سفر می کند. سعید به گروه های مبارز لبنانی پیوست تا خود را مهیای جهاد در راه اسلام نماید. در آن جا با شهید " اندرزگو " و " جلال الدین فارسی " آشنا می‌شود و با گذراندن آموزش نظامی، در مبارزات مردم فلسطین شرکت می‌جوید. تا به آنجا که شنیدن نام محسن در میان همرزمان و همدوره‌ای‌هایش چنان شور و شوقی ایجاد می‌کرد که تو گویی اسطوره‌ای از لابه‌لای سطور تاریخ پای به جهان خاکی نهاده و با نام «محسن چریک» دوشادوش رزمندگان رودرروی خصم می‌جنگد. با عزیمت حضرت امام به پاریس سعید هم به خدمت ایشان آمد. در این مدت پدرش به دیدن او می آمد. هزینه فعالیت های فرزند را پرداخت می نمود. با عزیمت حضرت امام به ایران به عنوان یکی از مسئولین حفاظت امام با پرواز دوم راهی ایران شد. سعید بلافاصله پس از پیروزی انقلاب وارد سپاه شده تا تجارب سودمند نبرد با صهیونیست ها رابا جوانان کشورش انتقال دهد.
🌱 رزمنده و مجاهد مومن و فداکار، سعید گلاب بخش همو که در عنوان جوانی راه مبارزه با دشمنان را یافت و با سفر به سوریه و لبنان، نزد فلسطینی ها، آموزش های چریکی و پارتیزانی را فرا گرفت. پس پیروزی انقلاب، جوانان داوطلب و پاسداران انقلاب، دسته دسته نزد او آموزش نظامی و تاکتیک های جنگی را فرا می گرفتند که در میان آنها سرداران بزرگی نظیر شهیدان علی تجلایی، محمود قلب پور، و .... به چشم می خورند:👇👇
فرمانده شاخص و رزمنده ممتاز، شهید جاویدالاثر، علی تجلایی، در سال ۱۳۳۸ در تبریز به دنیا آمد. در سال ۱۳۴۴ قدم به عرصه علم و دانش گذاشت و چند سال بعد در رشته ریاضی دیپلم گرفت. در دوران دبیرستان، ساواک یک‌بار او را به دلیل امتناع از امضای برگه عضویت حزب رستاخیز احضار کرد، اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی، او در شمار اولین نفراتی بود که به عضویت سپاه درآمد و دوره آموزش نظامی ۱۵ روزه‌اش را زیر نظر سعید گلاب بخش معروف به «محسن چریک» در پادگان سعدآباد تهران گذراند. سردار مخلص سپاه در زمستان ۶۳ در عملیات بدر آسمانی شد و همانگونه که آرزو داشت، ذره ای از این خاک را آرمیدن اشغال نکرد!!
📌 مدافع حرمی که شهید راه سلامت شد. 🔷️ شهید مدافع سلامت حاج تقی داستان متولد ۲۰ خرداد ۱۳۴۵ در پی ابتلا به کرونا در حین تداوم خدمت رسانی به بیماران جان به جان آفرین تسلیم کرد. ◇ با توجه به تداوم حضور و نقش آفرینی مدافعان سلامت در خدمت رسانی به مبتلایان بیماری کرونا،مدافع سلامت تقی داستان به این بیماری منحوس مبتلا و در نیمه شب۷ آبان ۱۴۰۰ علی رغم همه ی تلاش ها برای مقابله با بیماری، این مدافع سلامت در بیمارستان امام علی(علیه السلام) کرج جان به جان آفرین تسلیم کرد. ◇ شهید مدافع سلامت  تقی داستان از رزمندگان مدافعان حرم و برادر دو شهید می باشد. ◇؟سالهای طولانی در سنگر های مختلف  دفاع از وطن و دفاع از حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) و دفاع از مرزهای سلامت  خالصانه و مخلصانه فعالیت نمود. ◇ شهید مدافع سلامت تقی داستان به عنوان کارشناس پرستاری و در عرصه کنترل و حراست مجموعه های مختلف و نیز در هیئت اندیشه ورز بسیج جامعه پزشکی سپاه استان البرز فعالیت و مشارکت داشت واز رزمندگان هشت سال دفاع مقدس و از مدافعان حرم بود . ◇ مزار این شهید بزرگوار همانند برادران شهیدش در گلزار شهدای امامزاده محمد کرج قرار دارد.
🥀🌹🕊🌷🕊🌹🥀 در شانزدهم اردیبهشت ۱۳۴۶ در روستای سراجه قم زاده شد. در سال ۱۳۵۲ به دبستان «روحانی» قم (نام قبلی: کریمی) وارد شد و از مهرماه سال ۱۳۵۶ تحصیلاتش را در مدرسه راهنمایی حافظ در شهر قم ادامه داد. سپس همراه خانواده‌اش به کرج مهاجرت کرد و از مهرماه ۱۳۵۸ در مدرسه خیابانی مشغول به تحصیل شد. پخش اعلامیه‌های در سال‌های ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ در سن حدود ده تا یازده سالگی ، دیدار با در بازگشت به ایران ، شرکت در تظاهرات انقلاب اسلامی در زمستان ۱۳۵۷ و شرکت در درگیری‌های خوزستان از جمله اقدامات اوست. وی در بیست ششم شهریور ماه ۱۳۵۹ یک هفته پیش از اعلام رسمی آغاز جنگ و همراه نیروی مقاومت بسیج به جبههٔ خرمشهر اعزام شد. از آنجا که در روزهای نخستین از شرکت او در خط مقدم جلوگیری می‌شد، با تلاش‌هایی از جمله یک نفوذ چریکی به خط نیروهای دشمن، برای حضور در خط مقدم اجازه گرفت. وی در غروب سی و یکم شهریور ماه از نخستین روزهای اعلام تجاوز نظامی ارتش عراق همراه با محمدرضا شمس در جبهه نبرد حضور رسمی یافت. این دو، یک بار در هفته اول مهرماه زخمی شده و به بیمارستان ماهشهر اعزام شدند. چند روزی پس از بهبودی با ترخیص از بیمارستان و بازگشت به جبهه و پایان دادن مجدد به مخالفت فرماندهان با حضورشان ، به خط مقدم اعزام شدند. امّا بار دیگر در بیست و هفتم مهرماه طی مقاومت در برابر حمله‌های دشمن دوباره زخمی شد. 🥀🌹🕊🌷🕊🌹🥀
🥀🌹🕊🌷🕊🌹🥀 پس از بهبودی نسبی دوباره در جبهه ها حاضر می شود . ۸ آبان ماه ۱۳۵۹ و رفیق همرزمش محمد رضا شمس ، در سنگر بودند که توسط تانک های رژیم بعثی محاصره می شوند . محمد رضا شمس دوست و همسنگر در این میان زخمی می شود و با سختی و مشقت بسیار او را به پشت خط می رساند . وی به جایگاه قبلی خود برگشته و می بیند تانک های عراقی به طرف رزمندگان در حال حرکتند . در حالی که تعدادی نارنجک به کمرش بسته بود به سمت تانک ها حرکت می کند . تیری به پای او می خورد و او از ناحیه پا مجروح می شود . وی با این حال خود را به تانک می رساند و با استفاده از نارنجک موفق می شود تانک را منفجر کند . با این انفجار سایر تانک ها دست به عقب نشینی می زنند . بدنبال شدن ، صدای جمهوری اسلامی ایران با قطع برنامه‌های خود اعلام می‌کند که سیزده‌ساله با فداکاری زیر تانک عراقی رفته ، آن را منفجر کرده و خود نیز شده ‌است . در پیامی که به مناسبت دومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی بیان ‌کردند ، چنین فرمودند : رهبر ما آن طفل سیزده ‌ساله‌ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگ‌تر است ، با نارنجک ، خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت نوشید.
🔰 شهید 🌷شهیدی که سرپرست چند یتیم بود و موقع شهادت ذکر یا حسین (ع) زمرمه می‌کرد 🌷