🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
💠پاسدار شهیدی که مقام معظم رهبری مزارش را پنج مرتبه زیارت کردند. ◇شهیدی که مزارش از شهرهای شمالی و
🌱 ۵ بهمن ۱۳۳۵ -- سالروز ولادت عارف شهید، عبدالمهدی مغفوری
نوزاد بود که به سختی مریض شد .به حضرت ابوالفضل علیه السلام متوسل شدند، بهبود یافت.
از ۱۲ سالگی اذان دعای سحر و ادعیه و قرآن میخواند دوستانش به او عبدالله می گفتند.
هر کاری را با بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ شروع و با الْحَمْدُ للّهِ تمام می کرد.
نیمه های شب بیدار می شد وضو می گرفت و نماز شب می خواند.
با پیروزی انقلاب به عضویت سپاه درآمد و به کردستان اعزام شد.
مسئول روابط عمومی سپاه کرمان سپاه زرند و فرماندهی سپاه سیرجان و واحد بسیج استان کرمان و جانشین ستاد لشکر ۴۱ ثارالله را به عهده داشت.
چندین بار به جبهه عزیمت و مجروح و شیمیایی شد.
بزرگان اهل عرفان، به او لقب «مجسمه تقوا» داده بودند.
شهیدی که در همه حال و در هر شرایطی اذان
می گفت.
شهیدی که هنگام تشییع و دفنش موقع اذان بود برخی صدای اذانش را از تابوت شنیدند.
شهیدی که در حضور او غیبت ممنوع و با ادب تذکر می داد.
شهیدی که در سجده ها و قنوت نمازش ، دعای کمیل را می خواند.
شهیدی که با همان لباس خاک آلود برگشته از ماموریت به خواستگاری رفت.
شهیدی که روی قالی های خانه نمی نشست. می گفت: نشستن روی این قالی ها مرا از یاد محرومان غافل
می کند.
شهیدی که در محل کار زودتر از همه می آمد و دیرتر از همه می رفت.
شهیدی که در هفته چند ساعت برای خود "کسر کار" می زد. می گفت: در حین کار احتمال می رود یک لحظه ذهنم به سمت خانه، همسر و یا فرزندم رفته باشد، وقت کار، من متعلق به بیت المال هستم و حق استفاده شخصی ندارم.
شهیدی که عارف حوزه علمیه، او را استاد خود
می دانست.
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
سالگرد شهادت شهید محمد بروجردی 🌱 همرزم شهید «محمد بروجردی» گفت: بروجردی را خدا چنان حیاتی بخشیده بو
#طنز_جبهه
با یه موتور درب و داغون میومد کمیته🏍 ، سرو کله اش که پیدا میشد بچه ها تیکه بارش میکردند - آقای بروجردی ! پارکینگ ماشین های ضد گلوله🚍 اون طرفه ، برو اونجا پارکش کن !
- حاجی ! حیفه اینو سوار میشی ها !😉 میدونی بهش خط بیفته چی میشه☹️!؟
- حاجی بده من ببرمش روش چادر⛺️بکشم تا آفتاب نخوره ، حیفه 👀!
بروجردی هم کم نمیآورد ، موتور رو داد به همین آخری و گفت :
" بارک الله ! ببر چادر بکش روش ، فقط مواظب باشیا ، ما همین یه وسیله رو داریم 😂😂😂😂😂
او کسی نبود جز شهید محمد بروجردی:
🌷بنیانگذاری گروه مسلحی به نام گروه توحیدی صف
🌷مسئول تیم حفاظت از امام روحالله خمینی پس از بازگشت به ایران در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷
🌷عضو تیم ۱۲ نفره مؤسس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
فرمانده و بنیانگذار نیروی پیشمرگان کرد مسلمان در کردستان
🌷فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهدا
🌷فرمانده سپاه پاسداران کردستان ملقب به #مسیح_کردستان
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
خاطره ای از زبان فاطمه مغنیه: "جهاد مشهد را خیلی دوست داشت. هروقت دلش می گرفت و وقت آزاد داشت، می گ
از برادر شھید مغنیه پرسیدند، مستحبترین توصیه شھید چه بودهاست؟
جواب داد:
همیشه از ارتباط ما با امام زمانمان (عج) و لزوم تقویت این ارتباط و حضور امام مھدی (عج) در ھمه اعمال و همیشه در ذهن ما، صحبت میکرد، هميشه در تمام سطوح و نيز بر ديگران در خودسازی کار میکرد تا مردمی باشند که کشور را برای امام عصر و زمان آماده کنند و همه اعمال خود را به او و خداوند متعال پيوند دھند.
#شهیدجهادمغنیه
هدایت شده از صوت انقلابی
🇮🇷امام خامنه ای:
✋به آحاد مردم توصیه میکنم، این است که نگذارید احساس #غیرت_انقلابی و تکلیف در مقابل #انقلاب، در دلهای شما ضعیف بشود و فرو بنشیند.
👈 مثل کسی که از خانواده و حرم و ناموس خود دفاع میکند، از انقلاب و ارزشها و دستاوردهای آن، همینطور #دفاع کنید.( ۱۳۶۸/۰۷/۲۸ )
پ . ن : اگر قرار است از انقلاب اسلامی دفاع کنیم ، یکی از لوازمش کسب معرفت نسبت به شبهات انقلاب اسلامی است.
گوش دادن به این سلسله جلسات ما را در پاسخ گویی به شبهات انقلاب اسلامی توان مند میکند.
#پاسدارانقلابباشیم
➕از طریق گوش دادن به ۳۰ جلسه کارگاهی براحتی در عرصه جهاد تبیین وارد شو و از چیزی که شهدا و امام ره برایش جانفشانی کردند (انقلاب اسلامی)، دفاع کن 💪😉
👈آدرس این ۳۰ جلسه اینجاست 👇
https://eitaa.com/sot_enghelabi/4087
❇️ کانال صوت انقلابی
┏━━ 🎵 ━┓
🆔 @sot_enghelabi
┗━━ 🎵 ━┛
👆📷 عکس حجله ای سه نفره
🌷🌹🌷سه شهید هم سن (متولد ۱۳۴۸) که به ترتیب در ششم و هفتم و هشتم بهمن ماه سال ۶۵ در عملیات کربلایی ۵ بشهادت رسیدند🕊🕊🕊
ا🚩▫️🚩▫️🚩▫️🚩▫️🚩
دی ماه ۶۵ بود.
گردان حمزه که ما در آن بودیم، در خط مقدم ارتفاعات قلاویزان در مهران، مستقر بود.
آن روز دوربین را آوردم رفت دم سنگرشان تا با هر کدام از بچه ها عکس بیندازم.
از هر سه نفرشان خواستم از سنگر بیرون بیایند که آمدند.
هر سه را کنار هم ایستاندم و درحالی که خواستم عکس بگیرم، گفتم:
- یه عکسی ازتون می گیرم که هر کی دید و فهمید، خنده اش بگیره.
امینی با تعجب پرسید: "بخنده؟ واسه چی؟ مگه ما چمونه؟"
که گفتم:
- خنده دارتر از این می خوای که هر سه تایی تون متولد 1348 هستید؟ تو با این ریشت و محسن با این جثه کوچیک و احمد با این هیکل درشت!
ده روز بیشتر نگذشت که ما را از مهران به پادگان دوکوهه بردند و از آن جا به منطقه عملیاتی کربلای 5 در شلمچه
دو سه روز بیشتر از مستقر شدن مان در خط مقدم نگذشته بود که هر سه جوان 17 ساله که در مهران ازشان عکس گرفته بودم، بشهادت رسیدند
محسن کردستانی متولد: 1348 شهادت: سه شنبه 7 بهمن 1365 مزار: بهشت زهرا (س) قطعه 27 ردیف 88 شماره...
احمد بوجاریان متولد: 1348 شهادت: چهارشنبه 8 بهمن 1365 خاکسپاری: 17 تیر 1375 مزار: بهشت زهرا (س) قطعه 28 ردیف 43 مکرر شماره 20
ستار امینی متولد: 1348 شهادت:دوشنبه 6 بهمن 1365 مزار:بهشت زهرا (س) قطعه 29 ردیف 23 شماره 5
(راوی: حمید داودآبادی، نویسنده دفاع مقدس)
🏴 مرحوم آیه الله احمد سیبویه ۲۰سال امام جماعت حرم حضرت ابالفضل(ع)بود.
حالات وخصائص عجیبی داشت
در ۱۰۰ سالگی مثل یک نوجوان روضه میخوند وگریه میکرد
موقع روضه می آمد لابلای جمعیت میگشت گریه کن ها رو شکارمیکرد یعنی میرفت زانو به زانوش براش روضه میخوند
بدون میکروفن صدای رسائی داشت.
یه روز توی قم بود اومد توی محراب زانو به زانوی آیه الله بهجت شد.
وسط روضه یاد جوانی کرد گفت شیخ محمدتقی یادته جوانی شبهای محرم بین الحرمین تا صبح دوتائی میخوندیم وسینه میزدیم؟
این عارف فرزانه میگفت
شیخ حسین سامرائی بمن گفت:
شبی در سرداب سامرا تنهائی گرم اشک و #روضه #زینب_کبری (س) بودم ناگهان متوجه شدم آقائی پشت سرم نشسته که از هیبتش توان برگشتن ندارم او با زمزمه های من سخت گریه میکرد مقداری بعد از روضه که گذشت فرمود:
شیخ حسین به شیعیانم بگوئید خدا را به عمه جانم #حضرت_زینب قسم بدهند و برای فرجم دعا کنند
سپس من توانی در خود احساس کردم برگشتم ولی دیگرکسی راندیدم.
روحش شاد و با اولیای الهی محشور باد🤲
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🌷 ۱۱ شهریور ۱۳۶۵ - شهادت محمودکاوه، فرمانده لشکر ویژه شهدا، اسوه ایمان، تقوی، رشادت و دلاوری ▫️▫️▫️
💠 «خودسازی معنوی و رزمی»، صفت برجسته شهیدکاوه
🔹آیت الله میرزا احمد سیبویه سالک راه حق و عارف بالله در سفری که به مشهد مقدس داشتند علاوه بر تشرف به بارگاه ملکوتی علی ابن موسی الرضا(ع)، به زیارت قبور شهدای دفاع مقدس به ویژه سردار رشید سپاه اسلام محمود کاوه نیز نایل شدند.
🔸این مرد الهی که عمری را در عرفان و معنویت گذرانده بود از وصف کرامات، معنویت و علو درجات شهید کاوه سخن به میان آورده و کاوه را فردی توصیف نمود که همواره به دنبال خودسازی بوده است.
▪️چنین تعبیری را نیز رهبر معظم انقلاب در مورد شهید کاوه دارند:
─ این جوان جزء عناصرکم نظیری بود که او را درصددخودسازی یافتم؛ حقیقتاً اهل خودسازی بود، هم خودسازی معنوی و اخلاقی و تقوایی و هم خودسازی رزمی.
ا▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️
📷 تصویر فوق:👆 آیت الله میرزا احمد سیبویه، در حال زیارت مزار شهید والامقام محمود کاوه و ذکر فضایل، کرامات و صفات معنوی شهید
#شهید_مدافع_حرم
#مسلم_خیزاب
یک ارادت خاصی به #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف داشتند.
به جای نام علی که هر دو دوست داشتیم نام محمد مهدی را برای پسرمان انتخاب کردند .
هر موقع به #امام_حسین علیه السلام و #امام_رضا علیه السلام ، سلام می دادند ، می گفتند : یا #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف نگاهت را از من برنگردان .
#شهادت_اتفاقی_نیست
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
📌 ماجرای تفحص بند انگشت و انگشتر در فکه
🔹️ مدتی بود که در میدان مین فکه، منطقه عملیاتی "والفجر یک" در حال تفحص بودیم اما از پیکر شهدا هیچ اثری نبود.
◇ عصر عاشورای سال ۱۳۷۳ یا ۷۴ بود. پکر بودم و به سمت ارتفاع ۱۱۲ همین طور راه می رفتم و به شهدا التماس می کردم که خودی نشان دهند.
◇ ناگهان در خاکهای اطراف چیزی سرخ رنگ
نظرم را جلب کرد. توجه که کردم به انگشتر می مانست ....
◇ جلوتر که رفتم دیدم یک انگشتر است. دست بردم برش دارم که با کمال تعجب دیدم یک بند انگشت هم بدان متصل است.
◇ خاک های اطرافش را کندم . بچه ها را صدا کردم. علی آقا محمود وند و بقیه هم آمدند.
◇ یک استخوان لگن، یک کلاه خود آهنی و یک جیب خشاب پیدا کردیم.
◇ بچه ها یکی یکی می نشستند و بغض شان می ترکید. این انگشت و انگشتر پلی زده بود
◇ با امام حسین (ع) در عصر عاشورا
روضه ای بر پا شد ...
📚 راوی: مرتضی شادکام
کتاب تفحص، نوشته حمید داود آبادی،
ناشر: صیام، صفحه ۲۳-۲۲٫
زورخانه در جبهه
سعید با حضور در پادگان دوکوهه، به همراه شهید «عبّاس دائم الحضور» توانست رزمندگان را به ورزش باستانی جذب کند و با بهره گیری از کمترین امکانات، زورخانه ای در اردوگاه برپاکند که بعد از شهادتش، نیز ورزش باستانی در جبهه ها از جایگاه ویژه ای برخوردار بود.
زمانی که جبهه بود به او می گویند باید برای مسابقات به خارج بروی و او قبول نمی کند و وقتی می گویند در مسابقات داخلی شرکت کن، می گوید: «چه ارزشی داره من مدال به گردنم بیندازم و رفقایم در جبهه تکه تکه شوند؟» در آن زمان یک برنامه آموزشی از ایشان ساخته شده بود و در تلویزیون نشان داده می شد. دوستان ایشان که به مرخصی آمده بودند پس از بازگشت به او می گویند: «تو را در تلویزیون دیده ایم.» و او با بی اعتنایی می گوید: «ولش کن، بگذار همین جوری، خاکی عینِ هم باشیم»
*بچههای گردان میثم علاقه خاصی به سعید داشتند.
بچههای گردان میثم و دیگر گردانها علاقه خاصی به سعید داشتند چرا که پاک بود و شیرین. هنگامی که در لباسِ رزم ورزش میکرد، می چرخید، میلهای باستانی را به آسمان میانداخت، همه شیفتهاش میشدند؛ از همه بالاتر اخلاقش بود که نسبت به کسی بغض، حسد و کینه نداشت. با همه از درِ محبّت وارد میشد. اول یک شوخی بامزه بود، بعد خنده و بعد دوستی...
💠 روایتی کوتاه از زندگی شهید سعید طوقانی
«پهلوان شهید سعید طوقانی» از جمله نوجوانانی بود که رمز عزت و غیرتمندی را از امام راحل (ره) فراگرفت و برای سربلندی دین و میهن، از فدای گرانبهاترین دارایی خویش، یعنی جان خود، دریغ نکرد. سعید طوقانی، سال 1348 در تهران به دنیا آمد و به لحاظ اینکه پدرش حاج اکبر، از ورزشکاران باستانی به نامِ تهران بود، در خردسالی به این ورزش علاقه مند شد و به همراه پدر و برادران بزرگترش که آنان نیز از جمله ورزشکاران بودند، در زورخانه حضور پیدا می کرد. علاقه زیاد او به شیرینکاری در ورزشِ باستانی باعث شد تا در این زمینه بسیار رشد کند و با ارائه نمایشهای زیبا، همگان را متحیر سازد.
*در سن 7سالگی، بازوبند پهلوانی کشور را از آن خود کرد
6 سالگی او مصادف بود با حضور بیش از پیش در عرصه ورزش باستانی و در سن 7 سالگی - سال 1355- در مراسمی با حضور مسئولین رده بالای مملکتی توانست تنها در عرض 3 دقیقه، 300 دور به دور خود بچرخد و با اجرای حرکات منحصر بفرد، بازوبند پهلوانی کشور را از آنِ خود سازد. از آن روز به بعد، پوسترها و تصاویری با عنوان «پهلوان کوچولوی کشور سعید طوقانی» زینتبخش زورخانه ها و نشریات ورزشی شد.
*در اوج افتخارات، به خاطر امام ورزش را ترک کرد
اوج افتخارات سعید سال های55 تا 57 بود. سعید که آن زمان 9 سال بیشتر نداشت، نامهای به امام می نویسد و میگوید: «من به خاطر کمک به شما و اعتراض به وضع موجود، ورزش خودم را ترک می کنم.» نامه سعید 9 ساله در آن زمان و باتوجه به فشارهای ساواک، نشان از شجاعت او داشت. در همین دوران بود که همراه پدر و برادرهایش به خیابان ها رفته و فریاد عدالت خواهی سرمی داد و با نگهداشتن تصویر امام (ره) در میان کتابهایش، از انقلاب حمایت می نمود.
با شروع تجاوز رژیم بعثی عراق به ایران در مهر ماه سال 1359 با وجودی که سن و سال چندانی نداشت، برای رفتن به جبهه اصرار می کرد، چرا که نمیتوانست شاهد رفتن برادران بزرگترش به جبهه باشد و در خانه بماند. سرانجام با اصرار فراوان توانست همراه پدر و گروهی از ورزشکاران باستانی، برای اجرای ورزش در حضور رزمندگان اسلام، راهی جبهه شود؛ اما خود به خوبی می دانست که اینها همه فقط بهانه ایست برای حضور در صفوفِ رزمندگان و بس. در بازگشت از جبهه، اگرچه جسمش به خانه بازگشت و ظاهراً در کلاس درس بود، ولی روحش در جبهه ها جا ماند.
آنقدر اصرار ورزید که با دستکاری شناسنامه و بالا بردن سنّش، توانست راهی جبهه ها شود. روزی که از خانه رفت تنها کاغذی از او، روی طاقچه خانه ماند که بر روی آن نوشته بود: «برادر حمید من رفتم منطقه جنگی لطفاً دنبال من نگردید»