eitaa logo
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
155 دنبال‌کننده
1هزار عکس
144 ویدیو
25 فایل
اینجا میقات محبین شهدا است. او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد.... گروه جهادی فرهنگی و رسانه ای نسیم مهر شماره ثبت : 4006312414011 ادمین کانال : @Ammosafer1461
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 شهیدی که حكم انتصاب مديريتی اش را پاره كرد!! 🌷٩ بهمن ۱۳۶۵ -- (عمليات كربلای ۵) سالروز شهادت جانباز سرفراز، شهید علیرضا نوری ▫️دانشجوي دانشگاه امير كبير ▫️مسئول حراست راه آهن کشور 🌱 قائم مقام لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) 🌴 در عملیات کربلای پنج که بسیار سخت بود، روزی او را فراخواندند تا حکم قائم مقامی وزیر راه و جانشینی ریاست راه آهن کل کشور را به وی ابلاغ کنند. او نگاهی به فرستاده وزیر کرد و نگاهی به لباس خاکی خودش و عکس شهدا و در حالی که عذرخواهی می کرد، با یک دست و با کمک دندانش حکم را پاره کرد و گفت: اگر می‌خواستم در تهران باشم که به جبهه نمی‌‌آمدم. من با خدا معامله کرده‌ام. به وزیر بگویید من علیرضا نوری ساروی آنقدر در این بیابان‌ها می‌مانم تا شهید شوم🕊🕊 ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 📄 بخشی از دست نوشته های شهید: ✍ نمی دانی چقدر لذت دارد که انسان خودش را در روحانیت جبهه ها حس می کند. همه شور و عشق رفتن به کربلا را دارند ، دائم در نمازها نوحه می خوانند. برای اباعبدالله الحسین سینه می زنند. برای ظهور و کمک امام زمان (عج) در جبهه ها سینه می زنند ، اینجا شور و حالی دیگر است. ان‌شاءالله قسمت همه عاشقان حسین (ع) بشود.
✍ روایتی از شهید علیرضا نوری، جانشین لشکر ۳۷ محمد رسول الله (ص) -- دوران دفاع مقدس ☀️ "صبح روز نهم" 🌹🌷به یاد شهید علی رضا نوری و تمامی گلگون کفنان دشت در نبرد عاشورایی ا▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ ا ﷽ ...با برآمدن خورشید صبحگاهی از افق مشرقِ دشت مرزی شلمچه، روز پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۶۵ آغاز شد. هر چند از شروع نبرد کربلای ۵، بیست شبانه روز سپری می شد، امّا برای او که شامۀ جانش با عطر شهادت اولیای خدا آشنا بود، زمین و آسمان شلمچه عجیب بوی خون می دادند. علی جنتی؛ بی سیمچی فرماندهی گردان حمزه در روایت ناشنیده اش از فرجام سرخ سردار جانباز لشکر ۲۷ ، علیرضا نوری می گوید: ... آن روز صبح وقتی می خواستیم از محل گردان حمزه در خط مقدم شلمچه به عقب بیاییم، کاظم ایرجی نشست پشت فرمان، من وسط و حاج آقا نوری هم سمت پنجره. همان موقع دشمن شروع کرد به گلوله باران روی جاده. معلوم بود با خمپاره 60 میلی متری خیلی دقیق دارد هدف هایش را می زند. هنوز خیلی از سنگر گردان مان دور نشد بودیم که یک گلوله نزدیک ماشین منفجر شد و یک ترکش از پشت، به ریۀ ایرجی خورد؛ نفس اش به خرخر افتاد و ماشین از حرکت ایستاد. حاج آقانوری خیلی زود از ماشین پیاده شد، رفت سمت راننده، کاظم را هل داد سمت من و خودش پشت فرمان نشست. دنده یک را زد و رفت تو دنده ی دو. دشمن هم اطراف ما را سنگین می کوبید. انتظار داشتم ماشین سرعت بگیرد و توی جاده پیش برود، امّا دیدم، سرعتش کم شد، رفت به سمت کنار جاده و توی یک چاله انفجاری متوقف شد. گفتم: حاجی جان ؛ چرا پس، نمی ری؟ جوابی نشنیدم، نگاه کردم، دیدم سرش را گذاشته روی فرمان ماشین. دوباره صدایش کردم، پاسخی نداد، زدم توی صورتش، باز هم حرکتی نکرد. با دقت نگاه کردم، دیدم اطراف گردنش خونی است. مثل این که ترکش به گردن یا ریه اش اصابت کرده و کاملا بیهوش شده. شاید هم در همان لحظه به شهادت رسیده بود." با بروز این اتفاق، جنتی لنگ لنگان در زیر آن آتش شدید، دوباره خودش را به سنگر فرماندهی گردان حمزه رساند و مشاهداتش را به محمود امینی؛ فرمانده گردان گزارش داد. امینی هم سعی کرد از طریق بی سیم خبر شهادت قائم مقام لشکر ۲۷ را به فرمانده لشکر اطلاع دهد تا زودتر بچه های تعاون بروند و پیکرهای این دو شهید را از آن معرکه خارج کنند. جیپ فرماندهی لشکر ۲۷ در حالی داخل یکی از چاله های حاشیۀ جادۀ شلمچه، در نزدیکی سه راه شهادت افتاده بود که پیکر خون آلود شهیدان نوری و ایرجی هم روی صندلی های آن قرار داشت. محمّد کریملو؛ از اپراتورهای بی سیم فرماندهی لشکر ۲۷، اولین نفری بود که با پیکر این دو شهید مواجه شد. او می گوید: «... صبح روز نهم بهمن ۱۳۶۵ به دستور حاج آقا کوثری، برای بررسی وضعیت ارتباطی نیروهای خودی و کنترل بی سیمها با موتور تریل 250، عازم خط مقدم شدم. پیش از رفتن به خط، از طریق بی سیم مرکز پیام شنیده بودم؛ برادر نوری به حاج آقا کوثری می گفت: «ممد! همۀ یگان های دوروبر ما خطشان را خالی کردند. الان دارم می بینم، نیروهایشان با پای پیاده و حتی پابرهنه دارند به عقب می روند. امّا بچه های ما دارند مقاومت می کنند، یک کاری بکن.» زیر آن آتش شدید، گاز موتور را گرفته بودم و جلو می رفتم. خمپاره و توپ همین طور بی محابا در اطرافم فرود می آمدند. نزدیک سه راه شهادت، در حاشیۀ جاده دیدم جیپ فرماندهی لشکر در آنجا متوقف شده است. تعجب کردم و با خودم گفتم: این ماشین اینجا چرا اینجا متوقف شده؟! حتماً اتفاقی برای سرنشینان آن افتاده. رفتم کنار جیپ، موتور را روی جک گذاشتم و داخل ماشین را سرک کشیدم. دیدم پیکر دو شهید، علیرضا نوری و کاظم ایرجی روی صندلی خودرو افتاده. آمدم کنار جاده و به یک دستگاه تویوتاوانت که در حال رفتن به عقب بود، علامت دادم. راننده همان جا متوقف شد. ماجرا را به او گفتم. در حالی که اطرافمان همچنان گلوله می آمد، با کمک آن بنده خدا پیکر این دو شهید را پشت وانت گذاشتیم. به راننده گفتم: گاز ماشین را بگیر و برو به سمت قرارگاه تاکتیکی لشکر ۲۷. خودم با موتور پشت سرش راه افتادم. به قرارگاه که رسیدیم، داخل شدم و ماجرا را به حاج محمّد کوثری گفتم. حاجی بیرون آمد و پشت تویوتا پیکر شهید نوری را دید. (گلعلی بابایی) شادی روحشان صلوات🌱
💠من بالاي قبر ايستاده بودم، در همان لحظه به امام حسين(ع) متوسل شدم و گفتم: يا اباعبداالله (ع) من در اين مصيبت فرزندم گريه و زاري و شيون نمي كنم. تو هم در كربلا به بالين فرزندت علي اكبر رفتي و مي داني كه چه حالي دارم و چه اشتياقي دارم كه يكبار ديگر روي فرزندم را ببينم و به چشمان او نگاه كنم. امام حسين(ع) را قسم دادم كه به حق علي اكبر دوست دارم چشمان فرزندم را كه بسته است مانند زمان حياتش باز ببينم و به آن نگاه كنم. و در همان لحظه مشاهده كردم چشمان فرزندم به مدت چند ثانيه باز شد و به من نگاه كرد و بعد هم چشمان خود را بست. اين معجزه خداوند و عنايت امام حسين(ع) را همه به چشم خودشان ديدند. 📃راوی:مادرشهید
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🌹شهید مدافع حرم مهدی صابری 🌹 🍂خدایا! خدای من ؛ خدای خوب و مهربانم... خیلی خیلی قشنگ تر و زیباتر از
عاشق تفنگ بود اونم تفنگ  AK47 یا همون چیزی که ما بهش می گیم «کلاشنیکف»... کلی اطلاعات ریز و درشت از این اسلحه داشت... فکر می کنم مجلات مربوط به اسلحه رو نیز می خرید.. تو سایت اسلحه هم می رفت... همیشه بهش می گفتم آخه تو با این هیکلت، تفنگ برای چی می خوای.... اما اون عزیز به هممون ثابت کرد دفاع از حرم اهل بیت علیهم السلام نه هیکل می خواد نه ادعا... بی ادعا رفت و به آرزوش رسید.. شهیدمهدی صابری
....؟!! 🌷ایام مهر ماه بود و شروع ترم دانشگاه. پيرمرد و پيرزن، دخترِ تنها پسر شهيدشون و به شهری غریب آوردند. یک هفته موندند و بالاخره ﺩﺧﺘﺮ شهيد تنها ماند!! گفت: روز اول که تنها شدم، خیلی گریه کردم و غربت شهر منو احاطه کرد. ترس هم کمی همراهم بود. شب که شد با خودم می‌گفتم: اگه بابام بود.... و با هق هق گریه خوابیدم.... تو خواب دیدم یه جوون با لباس رزمندگی اومد ايستاد پيشم و بهم گفت: توی این شهر مهمان ما شهدايى، هیچ غصه نخور. اگه بابات این‌جا پیشت نیست من هستم. گفتم: شما؟ گفت: محمدابراهیم موسی پسندی. صبح که شد پُرس و جو كردم و فهميدم کیه. 🌷بعد از شروع کلاسها.... یکی از اساتيد كه دید من محجبه‌ام و ولايى، خیلی بهم گیر داد و حرفهاى سیاسی رو خطاب به من می‌زد و با من به شدت بحث می‌کرد. تا اين‌كه در يكى از جلسات برگشت گفت: خانم فلانی دیگه حق نداری بیای سر اين کلاس. رفتم بیرون درحالی‌که فقط گریه می‌کردم، توی دلم با بابام حرف می‌زدم و اشك می‌ریختم.... دوباره شب دیدمش. همون شهید اومد بهم گفت: فردا برو سرِ كلاس بشین و كارى نداشته باش و به استادتون بگو: اگه ما و نسل بسیجی نبود؛ تو اين‌قدر راحت و آسوده نمی‌تونستی؛ حتی زندگی کنی!! از اين به بعد اگه خودتو اصلاح نکنی به شهدا بايد جواب پس بدی....!!! 🌷صبح رفتم سر كلاس. بچه‌های کلاس بهم گفتند: تو را به خدا خودت برو بيرون. این استاد از شماها و.... بدش میاد. استاد اومد يه نگاهی به کلاس و من انداخت. بعد روى تابلوی کلاس نوشت: ما هر چه آبرو و اعتبار و آسايش و امنيت داریم از شهدا داریم. و بعد سر كلاس رسماً از من معذرت خواهی کرد. از من پرسید: شما با شهيد محمدابراهیم موسی پسندی نسبتی دارید؟ من در جواب گفتم : بله.... ظاهراً عين خواب من رو استاد هم دیده بود. بعد از اون هم دیگه اون استاد با قبل فرق کرده بود....!! 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز محمدابراهیم موسی پسندی
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🌸در بهشت زهرای تهران قطعه ۵۰، شهیدی خوابیده است که قول داده برای زائرانش دعا کند. سنگ قبر ساده او، ح
📌 توجه‌ی خاص رهبر انقلاب به وصیتنامه‌ی یک شهید دهه هفتادی 🔹 مزار سجاد حکایت عجیبی دارد، خیلی‌ها میروند و حاجت می‌گیرند. ◇ شهید زبرجدی در فرازی از وصیتنامه‌اش خطاب به مردم گفته : 🌷 «اگر درد و دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مــزارم ، به لطف خدا حاضر هستم. ◇ من منتظـر همه شما هستم. دعـا می‌کنم تا هر کسی لیاقت داشته باشد شهید شود. ◇ خداوند سریع الاجابه است، پس اگر می‌خواهید این دعا را برای شما انجام دهم شما هم من را با خوشی یاد کنید.» 🔹️ امسال هم رهبر معظم انقلاب بالای سر مزار سجاد رفت. ♥️ کسی چه می داند آقا در دلشان چه نجوایی با او داشتند.... ◇ شهید مستجاب الدعوه ●تاریخ تولد: ۱۳۷۰/۱۱/۱۹ _ تهران ● تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۷/۷ _ حلب سوریه ● وضعیت تأهل: مجرد
🔆 روحانی تأثیرگذار جبهه‌ها 🌷۱۲ بهمن ۱۳۶۵-سالروز شهادت حجت‌الاسلام عبدالله میثمی،نماینده حضرت امام خمینی در قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) در عملیات -مصادف با شهادت حضرت زهرا (س) بر اثر اصابت تركش ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷 ▫️رهبر انقلاب: 🌷شهید میثمى یک اسطوره‌اى شد از لحاظ تأثیرش در رزمندگان به عنوان یک روحانى. اين برادران روحانى‌اى که از جبهه همواره آمدند و رفتند و اينها، وقتی هم ایشان حیات داشتند هميشه مى‌آمدند [درباره‌ی ایشان]مى‌گفتند يعنى واقعاً اسم شهيد ميثمى در زمان زنده بودنش به نيكى در بين كسانى كه مى‌رفتند در جبهه، جوان ها،طلبه‌ها آنچنان رایج شد. واقعاً تأثير ايشان درجبهه فوق‌العاده بود. شهادت ايشان هم ضايعه‌اى بود. ۶۶/۰۹/۰۱ ▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ 🌱توصیه‌ای شاد از شهید عبدالله میثمی🙂 هیچوقت عبدالله رو بی‌لبخند نمی دیدی. به دیگران هم می‌گفت: از صبح که بیدار میشین، به همه لبخند بزنین، تا هم دلشون رو شاد کنین و هم براتون حسنه بنویسن وقتی بدنیا اومد، پدربزرگش به قرآن تفأل زد و این آیه اومد: قَالَ‌ إِنِّي‌ عَبْدُ اللهِ‌ آتَانِيَ‌ الْکِتَابَ‌ وَ جَعَلَنِي‌ نَبِيّاً. برا همین اسمش رو گذاشتند عبدالله. وقتی هم شهید شد، سخنرانِ مراسم تشییع (که روحانی بود) می‌گفت: مانده بودم چطور سخنرانی رو شروع‌کنم.تفألی به قرآن زدم و این آیه آمد: قَالَ‌ إِنِّي‌ عَبْدُ اللهِ‌ آتَانِيَ‌الْکِتَابَ‌ وَ جَعَلَنِي‌ نَبِيّاً ا🚩▫️🚩▫️🚩▫️🚩 شهید میثمی این اواخر میگفت: "از خودم بدم می آید.خسته شدم از بس برای مجلس شهدا سخنرانی کرده ام. از وقتی آمده ام جبهه، ماه ها را می شمرم که سر سی ماه جواب و مزد کارهایم را از خدابگیرم
⏳ ۱۲بهمـن‌ سالروز شهادت نماینده حضرت « امام خمینی (ره) » در قرارگاه خاتم الانبیاء حجة الاسلام شهید عبدالله میثمی در عملیات کربلای پنج گرامی باد.* شهید روحانی عبدالله میثمی سال ۱۳۳۴ خورشیدی در خانواده‌ای مذهبی در شهراصفهان متولد شد. *🔻فعالیت‌های سیاسی ـ مذهبی* شهیدعبدالله میثمی در کنار کسب علوم دینی به اتفاق چند تن از دوستانش در مسجد محل، انجمن دینی و خیریه، هیئت رقیه فرزند حسین، کلاس‌های آموزش قرآن و صندوق قرض‌الحسنه را پایه‌گذاری کرد. او از چند سال تحصیل حوزوی و تبلیغ و ترویج امور دینی، در سال ۱۳۵۳ به همراه برادرش رحمت‌الله میثمی به قم رفته و در مدرسهٔ حقانی سکنی گزید و تکمیل دروس دینی پرداخت. وی در کنار درس به مبارزه با حکومت نیز مشغول بود. وی در سال ۱۳۵۳ به دلیل مبارزه با رژیم پهلوی دستگیر و زندانی شد. شهیدمیثمی که سی ماه از عمرش را در زندان به سر برده بود، در سال ۱۳۵۷ به دنبال انقلاب ۱۳۵۷ از زندان آزاد شد. *🔻فعالیت‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی* او با پیروزی انقلاب اسلامی، جهت ادامهٔ تحصیل به حوزهٔ علمیهٔ قم رفت و از محضر اساتید کسب علم کرد. سپس در کنار دوست دیرینه‌اش روحانی «مصطفی ردانی‌پور» مدتی را در کردستان گذراند و از آنجا به دنبال تشکیل سپاه در یاسوج، به آن شهر عزیمت کرد، تا در کنار پاسداران به سازماندهی و ارشاد عشایر محروم بپردازد. او از سوی نمایندهٔ امام خمینی در سپاه، به عنوان مسؤل دفتر نمایندگی امام خمینی در منطقهٔ نهم (فارس، بوشهر، کهگیلویه و بویراحمد) منصوب گردید. *🔻دفاع مقدس* دفاع مقدس رایک نعمت بزرگ و یک سفرهٔ گستردهٔ الهی می‌دانست ومعتقد بود هرکس بیشتر بتواند در جنگ شرکت کند، از این سفرهٔ الهی بیشتر بهره برده‌است. یکی از برادرش در مقابل دیدگان او در (تپه‌های شهید صدر) چشمانش شهید شد. او همچنین به پیروی از امام خمینی معتقد بود که "جنگ در رأس همهٔ امور است و بقیهٔ مسایل در مرحلهٔ بعد". بنابراین بسیار مشتاق بود که همیشه در جبهه بماند، تا اینکه از طرف فضل‌الله محلاتی، «نمایندهٔ ولی فقیه در سپاه» به مسؤولیت نمایندگی ولی فقیه در قرارگاه خاتم‌الانبیاء ـ که قرارگاه مرکزی و هدایت کنندهٔ تمامی نیروهای سپاه و بسیج و سایر نیروهای مردمی بود برگزیده شد، تا با حضور در میان نیروهای سپاهی، بسیجی و ارتشی، شمع محفل رزمندگان و مایهٔ قوت قلب آنان باشد. *🔻شهادت* در تاریخ ۹ بهمن ۶۵ در منطقهٔ عملیاتی کربلای ۵، از ناحیهٔ سر مورد اصابت ترکش قرار گرفت و بعد از سه روز در ۱۲بهمن بشهادت رسید و پیکر مطهرش در گلستان شهدای اصفهان در قطعه حمزه سیدالشهدا(ع) دفن شد.
قبل از رفتن ؛ زیارت حضرت‌زهرا(س) خواند. شهادت حضرت نزدیک بود و رمز عملیات هم یازهرا (س) از سنگر رفت بیرون وضو بگیرد؛ امّا دیگر برنگشت ..! كربلای ۵ بود كه تركش خورد بُردنش بیمارستان ... چند روز بعد ۱۲ بهمن ٦۵ شهید شد آنروز، روزِ شهادت حضرت زهرا بود...
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
➖خاطره ای از شهید: 🌸 اسماعیل دقایقی فرمانده لشکر بدر در تاریکی شب به چادرهای بچه های بسیجی سر می زد
در ایام دهه فجر و ورود امام به میهن هستیم / یادی کنیم از علاقه وافر شهید دقایقی به امام (چندی نیست که از شهادت دقایقی نیز گذشته: ۲۸ دی ۶۵) 💕 اسماعیل دقایقی، فرمانده لشگر بدر به امام خمینی عشق می ورزید و در او ذوب شده بود...❤️ 🏷چهل و پنجمین سال پیروزی انقلاب اسلامی ایران گرامی باد. 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 شعار آن روزهای معاودین عراقی و رزمنده های عرب زبان: الله واحد ، خمینی قائد (همان: الله اکبر، خمینی رهبر خودمان در دهه ۶۰) 👆📷 شهید دقایقی در حال سخنرانی در جمع رزمندگان لشکر ۹ بدر / دوران جنگ تحمیلی
9.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️از یهودی ها یاد بگیریم!♨️ 💝 جشن خانگی ....💝 ❇️ چگونه جشن دهۀ فجر را به خانه بیاوریم؟ حالا که قراره ۴۵ سالگی انقلاب اسلامی را جشن بگیریم ، بهتر است از خانه خود شروع کنیم . ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺🌺🌺🌺✾𖣔༅═•‏┅┄ ▫️کانون فرهنگی تربیتی الغدیر ╭━━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━━╮ 🆔 @kanoon_alghadir_slamshahr ╰━━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━━╯
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
۱۸ شهریور ۱۳۸۳ --- سالروز شهادت سردار گمنام سپاه؛ شهید حاج داود کریمی👇 ▫️مبارز سیاسی، قبل از انقلاب
💠 سردار گمنام سپاه؛ شهید حاج داود کریمی👇 ▫️مبارز سیاسی، قبل از انقلاب، برعلیه رژیم وابسته پهلوی ▫️از اعضای شورای مرکزی سپاه--بعد از پیروزی انقلاب ▫️فرمانده سپاه غرب کشور ▫️فرمانده سپاه تهران ▫️فرمانده عملیات جنوب کشور در آغاز جنگ تحمیلی(زمانی که شهید حسن باقری، معاون اطلاعات-عملیات او بود) ⚪️ داودکریمی،‌ مجاهد و مبارز مومن و خستگی ناپذیر در سال۸۳ بر اثر عوارض ناشی از بمباران شیمیایی صدام در دوران جنگ، به یاران شهیدش پیوست ا▫️▫️▫️▫️▫️ 📌 پیام شهیدکریمی بمسئولین: اگر لایق کاری نباشی و بپذیری خیانت کرده ای! 🔹️یکی از شاگردان حاج داود تعریف میکند، روزی از او پرسیدم: ▫️حاجی، آدم بزرگا چه کسانی هستند؟ ▪️حاج داود با حوصله جوابش را می‌دهد: "من خیلی از آن‌ها را می‌شناختم؛ اما همه‌شان شهید شدند. اگر می‌خواهی آدم‌های بزرگ را ببینی باید بروی به بهشت زهرا و از قطعه شهدا دیدن کنی. خودشان را که نه، عکس‌شان را می‌بینی!" ▫️راست می‌گویند که شما فرمانده آنها بودید؟ ▪️حاج داود برای چند لحظه کارش را رها می‌کند؛ و می‌گوید: چه فایده، فرمانده‌ای که از گردان و لشگرش جا بماند که دیگر فرمانده نیست؛ ای کاش من هم یک نیروی عادی و بی‌نام و نشان بودم وقتی این کلمات از دهانش خارج می‌شود، اشک در چشمانش حلقه می‌بندد ▫️شما چرا بعد از جنگ مسئولیتی نگرفتید؟ ▪️می‌گوید: مسئولیتی که گرفتنی باشد، واویلاست! فکر می‌کنم اگر کسی در کاری وارد نباشد و یا از او لایق‌تر باشد و مسئولیتی را قبول کند، خیانت کرده‌ است! 📷👆فرماندهان و مسوولان سپاه (اوایل دهه ۶۰) ایستاده-میانی: شهید داود کریمی نشسته-میانی: شهید محمد بروجردی