سمت چپی رتبهی ۴پزشکی به دعوت دانشگاه سوربن فرانسه جواب رد داد سمت راستی دانشجوی ممتازه دانشگاه تورنتو بود برگشت منایران استدلال همشون این بود در حال حاضر در جنگ هستیم و کشور به ما نیاز داره!
نسل امروز رو باید با این اعجوبهها آشنا کرد؛ کمکاری کنیم, جاشونو دشمنان قسم خورده دین و کشور و رسانه های مسموم در فضای مجازی میگیرن!!!
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🔹️قسمت اول: 📌 ماجرای تحول بادیگارد یک خواننده زن طاغوتی که شهید دفاع مقدس شد 🔹️ شاهرخ دانشآموز در
۱۷ آذر ۵۹
روزی که «شاهرخ ضرغام» با شهادت، گذشته اش. را پاک کرد🌿
⌛️اول دی ماه ۱۳۲۸ در تهران تولد یافت.
چند سالی با خانواده اش به آبادان رفت . پس از سه سال که به تهران برگشتند سراغ کشتی رفت و تا سال ۱۳۵۵ درگیر کشتی بود.
او هیکل درشتی داشت، در نخستین حضور مسابقات کشتی فرنگی قهرمان جوانان تهران دستهٔ صد کیلو شد و سال ۱۳۵۰ در دستهٔ فوقسنگین جوانان کشور قهرمان شد.
در مسابقات کشتی آزاد تهران نیز نایبقهرمان شد. بعد نیز در سالهای بعد نایبقهرمان کشتی فرنگی بالای صد کیلوی کشور شد. در مسابقات کشتی سامبو قهرمان جوانان تهران در دستهٔسنگین وزن شد.
وی را پیش از انقلاب به جاهل مآبی و لات گری می شناختند ... و پاتوق او کاباره ها و اماکن عیش و نوش بود!!!
با شنیدن نام امام روح الله (سید اولاد پیغمبر-ص) تحولی درونی در او پیدا شد و در ایام منتهی به پیروزی نهضت به انقلابیون پیوست.
روز ۱۲ بهمنماه سال ۵۷ لحظه ورود امام خمینی (ره) به فرودگاه مهرآباد، شهید شاهرخ ضرغام به همراه چند کشتیگیر دیگر که توسط فدراسیون کشتی برای گروه محافظت از امام انتخاب شده بودند، مستقر شدند.
در ایام انقلاب او در پاکسازیها نقش داشت و با شروع غائله کردستان وقتی حضرت امام (ره) فرمودند: به یاری پاسداران در کردستان بروید، دیگر سر از پا نمیشناخت.
به پاوه و سر پل ذهاب و بعد به سمت سوسنگرد میرود. در همان روزهای اول جنگ قبل از همه پا به عرصه گذاشت.
به توصیه شهید چمران به آبادان رفته و به شهید هاشمی فرمانده جنگ های نامنظم «فداییان اسلام» میپیوندد.
وقتی خبر رسید که آبادان در حال محاصره است، این شهید به همراه نیروهای داوطلب مردمی به ذوالفقاری آبادان میرود.
صبح هفدهم آذرماه ۱۳۵۹ برای عملیات و آزادی بخشهایی از آبادان به سمت جاده ماهشهر می رود. که زخمی می شود و بعد به شهادت می رسد.
پیکرش در شمال رودخانه بهمنشیر آبادان جبهه دشت ذوالفقاریه حد فاصل جاده آبادان ـ ماهشهر جا ماند، بعدها هم اثری از پیکرش پیدا نشد.
عرق خوری که جام شراب را کنار گذاشت.
🌿 به فطرت الهی خویش بازگشت . . . پای در میدان جهاد با نفس و دشمن بیرونی نهاد ... و سرانجام شربت شهادت نصیبش شد🕊🕊
⚪️ او از لذت زودگذر و چندروزه دنیا گذشت و به عیش مدام و ابدی در جوار حق تعالی دست یافت
۱۷ آذر -- سالروز شهادت شاهرخ ضرغام
🌱طوبی له و حسن مآب🌱
💠 به گفته عارف بالله، آیت الله حق شناس: آیت الله بروجردی ها حساب کتاب دارند، ولی شهدا بی حساب و کتاب هستند.
✍پ.ن: یعنی رهبر شیعه و مرجع تقلید در روز محشر مورد بازخواست قرار می گیرد، ولی شهید، بدون حساب و کتاب، وارد بهشت می شود ... حتی آن عرق خور توبه کرده!!
🌴 ... و خداوند بدی های ایشان را به خوبی ها و گناهان آنها را به طاعات و عبادات تبدیل می کند.
(آیه ۷۰ -- سوره فرقان)
بسم الله . .
قبل از اعزام ، فرمانده گردان گفت:
قرار هست ۷ نفر از خانواده های #شهدا برای زیارت بیان سوریه و پرواز هواپیماشون با ما یکی هست.
در نتیجه ۷ نفر از ما باید بمونند.
هر کسی داوطلب هست دستش رو بالا بیاره . .
وقتی فرمانده این رو گفت ، هیچ کسی دلش راضی نمیشد که از این اعزام جا بمونه.
اما اولین نفری که دستش رو بالا آورد ، حاج ابراهیم بود.
بدون درنگ و تعلّل . .
واقعا تصمیم سختی بود!!
واقعا معامله ی دشواری بود که حاج ابراهیم به خاطر احترام به پدر و مادر شهدا ، از اعزام به سوریه محروم شد.
گذشت و . .
بعد از مدتی حاج ابراهیم به سوریه اعزام شد.
وقتی به منطقه رسید از همون روز اول چله #زیارت_عاشورا شروع کرد.
روحانیِ گردان می گفت:
هیچ زیارت عاشورایی نبود که حاج ابراهیم "گریه" نکنه . .
در بین بچه های مدافع حرم یک معنویت خاصی داشت.
گذشت تا اینکه دقیقا در چهلمین روز از شروع زیارت عاشورا ، حاج ابراهیم با تله دست ساز داعشی ها آسمانی و #شهید شد.
جالب تر از اون، اینکه در کل گردان فقط یک نفر شهید شد و اون هم کسی بود که اولین نفر دستش رو بالا آورد.
به قول روحانی گردان ، حاج ابراهیم اونجا گل رو زد.
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
عرق خوری که جام شراب را کنار گذاشت. 🌿 به فطرت الهی خویش بازگشت . . . پای در میدان جهاد با نفس و دشم
🌹۱۷ آذرماه ۱۳۵۹ - سالروز شهادت حُرّ انقلاب، شاهرخ ضرغام
🔹جوانی بِزنبهادُر که کار او خوشگذرانی، لَهو و لَعِب و جمع کردن نوچه به دور خود بود.
🔹او در عالم اَلواتگری، تمام پلها را پشت سرش خراب نکرد. لااقل ماه رمضان و محرّم، به احترام روزه و امام حسین، دست از کارهای خلاف میکشید.
با آغاز انقلاب و با شنیدن نام سیّدی به نام خمینی، تحولی در او پیدا شد. پس از آن دیگر لب به زهرِماری نزد.
▪️ از قدرتِ ضربِ بازویش برای مقابله با ساواکیها و مزدورانِ آدمکُشِ شاه استفاده میکرد. با پیروزی انقلاب۵۷ نیز در صحنه بود و با عناصر مُعاند و مزدورِ بیگانه برخورد میکرد.
🌹 با شروع جنگ به گروه فداییان اسلام به فرماندهی شهید مجتبی هاشمی پیوست. او طیف وسیعی از به اصطلاح اخراجیها تا آدمها دانشگاهی و درسخوان را دور خود جمع کرده بود. نمونۀ آن، شهید اصغر شعله ور که به محض شنیدن خبر جنگ، درس و محیط راحتِ آمریکا را رها نمود و خود را به ایران رساند و در آبادان به گروه هاشمی پیوست.
شاهرخ ضرغام، رشادتهای فراوانی از خود نشان داد تا این که پاک شد و لیاقت شهادت را پیدا کرد. او در ۱۷ آذر۵۹ و در جبهۀ ذوالفقاری آبادان در صحنهای نزدیک به مواضع دشمن، به کفّارِ بعثی یورش برد تا این که ناگهان، گلولهای سرکِش سینۀ او را شکافت و با چهرهای خونین به ملاقات پروردگارش شتافت. پیکر مطهر او نیز هرگز بوطن بازنگشت.
✍...و شاهرخ ضرغام حجّتی شد برای تمام جوانهایی که از سرِ جهالت، سرگرم گناه و غفلت بوده و از عاقبت اعمال خلاف خود بی خبرند......
#شادی_روح_پاکش_صلوات
#حضور_و_تصرف_پس_از_شهادت!
🌷وسط هفته، سر ظهر وارد گلزار شهدا شدم و مشغول فاتحه خوانی به شهدایی بودم که عکسهایشان را میدیدم. وقتی نزدیک پرچم وسط گلزار رسیدم، صدای حاج اکبر را شنیدم که با همان لحن شوخش میگفت: ای بیوفا! نمیآیی یک فاتحه هم برای ما بخوانی؟!
🌷فکر کردم یکی از بچههاست که سر به سرم میگذارد. اعتنا نکردم به حرکتم ادامه دادم. دوباره و سهباره همان صدا را شنیدم. با خودم گفتم: چقدر قشنگ صدای حاج اکبر را تقلید میکند. یک دفعه شهید در من تصرف کرد و مرا کشاند سر قبر خودش. به خودم که آمدم سر مزارش بودم. وحشت کرده بودم و مثل بید میلرزیدم. یکدفعه دیدم....
🌷یکدفعه دیدم قبر باز شد. دیگر ارتباط، کاملاً قلبی شده بود. شهید به من گفت: میخواهی آن طرف را نشانت دهم؟ گفتم: نه اصلاً توانش را ندارم. بدنم دارد از شدت فشار از هم میپاشد. ازش خواهش کردم که دیگر ادامه ندهد. سر قبر دوباره بسته شد و کم کم حالم سر جایش آمد. از آن به بعد هر وقت گذرم به گلزار شهدا بیفتد اول میروم سر قبر حاج اکبر.
📚 کتاب "امیر دریا دل" (خاطرات شهید حاج اکبر خرد پیشه شیرازی)، نوشته: علی رضا صداقت، صفحه ۱۶۴
#نمیخواست_جنازهاش_روی_دست_مردم_بیاید....
🌷عاشق گمنامی بود و همیشه میگفت: دوست ندارم جنازهام روی این زمین جایی را بگیرد. در تشییع شهدای یکی از عملیاتها، رضا اشعری به جواد گفت: جواد یک روز میبینمت روی دست مردم. او هم محکم جواب میدهد: بچه هیچ وقت نمیخواهم جنازهام روی دست مردم بیاید.
🌷توی عملیات بدر خیلی حالش گرفته بود. وقتی حالش را پرسیدم، گفت: رضا یعنی قراره من یه بار دیگه بمونم. توی همین عملیات کتفش تیر خورد. بچهها خوشحال شدند که با مجروح شدنش برمیگردد عقب؛ اما برنگشت. کتفش را خودش پانسمان کرد و توی خط ماند. روز دوم پاتک وقتی که گلوله تانکی کنارش خورد، با سر و روی خونین روی زمین افتاد.
🌷دو نفر امدادگر پیکر نیمه جان جواد را روی برانکارد گذاشتند که برش گردانند عقب، خمپارهای روی پیکرش خود. همان شد که میخواست. پیکرش جایی از زمین را اشغال نکرد و روی دست مردم هم نیامد. سالها بعد تنهاترین چیزی که ازش برگشت جاماندههای لباسش بود.
فرمانده شهید محمدجواد فخاری، جانشین فرمانده گردان سید الشهداء ۱۷ قم
راوی: حاج حسین یکتا
📚 کتاب "مربعهای قرمز"نوشته زینب عرفانیان، صفحه ۲۸۸ _ ۲۸۶
منبع: وب سایت برشها
#یک_تیر_دو_نشان....
🌷پرسید: مادر! دوست داری من چهطوری شهید بشوم؟ گفت: من چه میدانم که تو دوست داری چهطوری شهید بشوی؟ ناصر گفت: دوست دارم فوری شهید نشوم؛ چند ساعت توی خون خودم بغلطم و درد بکشم تا سختی و رنج جانبازان را هم درک کنم.
🌷خمپاره که آمد، یازده ترکش به بدنش نشست. وقتی رساندنش به بیمارستان، داشت ذکر میگفت: یا حجتبن الحسن(عج…) پارچه نوشته “آزادی خرمشهر را به حضور امام و امت حزب الله تبریک میگوییم” بر فراز مسجد جامع خرمشهر یادگار شهید ناصر فولادی است.
🌷شهید ناصر فولادی مسئول تبلیغات تیپ ثارالله (قبل از تبدیل تیپ به لشکر) بود و در عملیات بیت المقدس و روز فتح خرمشهر به فیض عظیم شهادت نائل شد.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز ناصر فولادی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#تیر_اصابت_شدهی_دقیق!
🌷در گردان تخریب لشکر ۵۷ که رزمندگانشان به واحد «ایثار» معروف شده بودند، در اکثر مواقع پس از خنثی کردن میادین مین، در ادامه عملیات هم حضور داشتند وکمک میکردند. در عملیات «فتح ۵» برای آزادسازی شهر «ماؤوت» عراق نیز چنین شد. یکی از نیروهای واحد تخریب نوجوانی بسیجی به نام «مرتضی آقایی» اهل روستای دارایی خرم آباد بود که روحی لطیف داشت و عاشق شهادت بود. او در وصیتنامه خود نوشته بود «خدایا من آرزوی شهادت دارم و از تو میخواهم شهادتم را به وسیله اصابت تیر به قلبم که برای امام حسین (علیه السلام) میتپد قرار دهی تا شرمنده او نباشم و قلبم فدای قلب حسین (علیه السلام) شود.»
🌷پس از عملیات از تیم تخریب خواسته شد که به مقر خود بازگردند؛ اما آنها سلاح برداشته و به همراه گردان در ادامه عملیات شرکت کردند. سه نفر از نیروهای دشمن در یک سنگر محکم بتونی مخفی شده بودند و چند نفر از نیروهای لشکر را مجروح و شهید کرده بودند. این سنگر موقعیت استراتژیکی و مهمی در منطقه داشت و با مهندسی نظامی مناسبی ساخته شده بود. اسلحه «آر.پی.جی» و تیربار هم با توجه به فاصله زیادی که داشت در آن اثر نمیکرد و سلاحی با بُرد قدرت بیشتر هم در اختیار نبود. بنابراین باید با پذیرش خطر کشته شدن پیشروی نیروها انجام میشد....
🌷در نهایت تصمیم بر این شد که چند نفر از رزمندگان شهادت طلب، خود را به خطر بیاندازند و برای انهدام آن سنگر اقدام کنند. از جمله افراد داوطلب، سردار شهید احمد قاسمزاده و مرتضی آقایی بودند. آنها جهت انهدام سنگر به طرف دشمن حرکت کردند و نوع عملیات آنان به روش جنگ چریکی و حرکت و دویدن با سرعت و استفاده از خیزهای پنج ثانیه بود. در آخرین لحظاتی که مرتضی آقایی خود را به نزدیکترین فاصله به سنگر دشمن رسانده بود تیر دشمن به سینهاش اصابت کرد و او را به آرزویش رساند.
🌷پس از او سردار احمد قاسمزاده خود را به آن سنگر رساند و با پرتاب نارنجک آن را منهدم کرد و نیروهای دشمن را که در درون آن سنگر بودند به هلاکت رساند. وقتی بچهها به بالین جسد مرتضی آقایی رسیدند، دیدند تیر شلیک شده از سمت دشمن دقیقاً به قلبش اصابت کرده است.
🌹خاطره ای به یاد سردار شهید احمد قاسمزاده و شهید معزز مرتضی آقایی
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
خاطره ای از شهید محمود کاوه/ ساکنان ملک اعظم،ص88 مفقود الاثر می گفت:" دوست دارم مفقودالاثر باشم،
#هیبت_فرمانده
🌷یک اسیر گرفته بودیم، از آن گردن کلفتها! دوتا چیز را لازم داشتیم بدانیم. یکی اینکه بقیه کوملهها کجا رفتهاند؟ یکی هم اینکه با اسرای ما چکار کرده اند؟ طرف لب از لب برنمیداشت. میگفت: گردنم رو هم بزنین، چیزی نمیگم.
🌷....محمود رسید. دست گذاشت روی شانهاش. شروع کرد باهاش قدم زدن. از بچهها دور شد. چند دقیقه بعد برگشتند. محمود جایی را نشان داد. گفت: اونجا رو بکنید. خودش با یک گروه رفت دنبال کوملهها. اسیره را هم برد.
🌷آنجا را که کندیم، جنازه بچهها را پیدا کردیم. تا مدتها دوست داشتم، بدانم به آن اسیر چه گفت که این جور رامش کرد! هیبتش ولی نمیگذاشت بپرسم ازش.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید سردار محمود کاوه
📚 کتاب "ساکنان ملک اعظم"
منبع: سایت اخلاص شمیم
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
شهیدی که زمان و مکان شهادتش را می دانست* *شهید عبدالحسین برونسی*🌹 🌱متولد: تربت حیدریه ۱۳۲۱ 🌷شهادت:
🌷 شهیدی که حضرت زهرا(س)زمان و مکان شهادتش را به وی اطلاع داد 🌷
🔸سردار شهید عبدالحسین برونسی
◇نام: عبدالحسین برونسی
◇نام پدر: حسینعلی
◇ولادت: سال 1321/06/03 (مشهدا/تربت حیدریه/روستای گلبوی کدکن)
◇شهادت: 1363/12/23 (عملیات بدر)
◇وضعیت تاهل: تاهل
◇نام جهادی: ندارند
◇اخرین مقام: سرباز امام خمینی(ره) و فرمانده تیپ ۱۸ جواد الائمه
◇نحوه شهادت:
اصابت ترکش خمپاره بر بدن شهید/پیکر مطهر بازنگشت
◇سن شهادت: 42 ساله
◇علاقه: حضرت زهرا(س)
◇قسمتی از وصیتنامه شهید:
گر بدانم با خون من حتی یک دختر حجاب خود را رعایت میکند حاضرم صدها بار کشته شوم.
#یادش_باصلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۸ آذرماه، اولین سالگرد شهادت طلبه بسیجی قمی مدافع امنیت #شهیدحسنمختارزاده به دست اغتشاشگران در سال ۱۴۰۱ گرامی باد🥀