eitaa logo
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
155 دنبال‌کننده
1هزار عکس
144 ویدیو
25 فایل
اینجا میقات محبین شهدا است. او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد.... گروه جهادی فرهنگی و رسانه ای نسیم مهر شماره ثبت : 4006312414011 ادمین کانال : @Ammosafer1461
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
#سمیه_کردستان (ناهید فاتحی کرجو) ▪️... اوایل زمستان سال ۱۳۶۰ به شدت بیمار شد و به درمانگاهی در مید
یکی از شهدای بزرگوار جنگ تحمیلی، است که زیر دست منافقین کوردل و زیر شکنجه های آنها به شهادت رسید؛ شکنجه هایی که باعث شد تا به ناهید لقب را بدهند؛ زیرا او هم به مانند حضرت سمیه زیر شکنجه به شهادت رسید.تاریخ شهادت سمیه کردستان روز نخست آذرماه سال شصت و یک ذکر شده است. وقتی انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید، غرب کشور دچار هرج و مرج شد؛ گروهک های ضد انقلاب مثل کوموله و دموکرات که فکر می کردند نظام نمی تواند جلوی آنها باایستد قد علم کردند. غرب کشور شلوغ شد. تشکیلات مارکسیستی به شدت فعالیت می‌کردند و حتی اجازه نمی دادند که نیروهای ارتش و سپاه وارد کردستان شوند. ناهید فاتحی کرجو که از فعالان انقلابی در غائله کردستان به شمار می‌رفت، با برادران سپاه پاسداران در سنندج همکاری داشت و چند تن از اعضای کوموله نقش مهمی ایفا کرد. درپی همین شناسایی‌ها بود که شد و آنها به دنبال فرصتی برای انتقام جویی از وی بودند.«کوموله»‌ها ناهید ۱۶ ساله را به شدت شکنجه می کردند. بودند و _پایش را کشیده بودند. تمام سر و بدنش به علت ضربات ناشی از شکنجه کبود بود. کوموله به ناهید گفته بود اگر به (امام) خمینی دشنام بدهی تو را آزاد می کنیم. سرانجام سمیه کردستان را شبانه به بیابان‌های اطراف روستا می‌برند و جلوی چشمان خودش برایش قبر حفر کرده و او را می‌کنند. ناهید شانزده ساله زنده زنده دفن می‌شود.
🔰چند ساعتی مانده به عمليات «والفجر4»، هوا به شدت سرد، ابرهای سياه، نم نم بارون، هواي دل بچه ها را و کرده و هر کسی در فکر کاری بود. 🔰يکی اسلحه اش را روغن کاری می کرد، يکی نماز می خوند. ذکر بود و زمزمه و يک جور ميقات. همه گرد هم مي چرخیدند تا از همديگر بطلبند. هر کسي به توانش و به قدر . 🔰از هر کسی می پرسیدم و رد می شدم. داشتم با یکی از رزمنده ها بر سر این که چگونه آدم ها اراده خودشون را وقت مقتضی از دست می‌دهند بحث می کردم که توجه ام را جلب کرد 🔰 بود بچه گنبد کاووس، از لشکر 25 کربلا داشت در به در دنبال سربند يا زهرا(س) ميیگشت، اومد پيش ما دو نفر و من بهش گوشزد کردم که همه براي ما هستند. 🔰ميرحسين گفت: درست مي گويی، آفرين، اما بدان که هر کسي به فراخور حال و دلش. ما سادات، مادرمان الزهرا(س) هستيم. 🔰من ديشب عجيبي ديدم، آقا (عج) باشال سبز رنگی به گردن، سربند يا زهرا(س) را بسته به پيشانی ام و بهم گفت: من را به برسان، بگو قدر خودشان را بدانند. 🔰من حالی غريب پيدا کردم و اشک نم نم می چکید. بعد از هم جدا شدیم طولی نکشید که وقت رفتن رسید. 🔰توی کانال نشسته بودیم، زمزمه بچه ها بلند بود و باران نم نم می بارید. سيد ميرحسين، يا فاطمه زهرا(س) به بسته بود و جلوی ستون به سمت منطقه موعود عملياتی پيش می رفتیم. ساعاتی بعد، رمز عمليات خوانده شد و ديگر همه از هم جدا شدیم. 🔰جنگ سنگين میشود... سید میرحسین شبستانی «متولد 1348» بعدها در عملیات کربلای 4 در منطقه عملیاتی جنوب جزیره ام الرصاص، بر اثر خمپاره به ، به فیض می رسد. . 🌷 🌷
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🌹گرامیباد ١٦ دی ماه سالروز شهادت شهید سید حسین علم الهدی شهید دانشجو و از عمارهای انقلاب اسلامی در ج
دفن و چیدن بقایای پیکر تفحص شده شهید محمدحسن قدوسی درون در قبر (سال ۶۱ و پس از آزادسازی هویزه ... که امکان تفحص پیکرهای مطهر شهدای مظلوم فراهم شد) 🌷محمدحسن قدوسی، دانشجوی شهید و از دوستان و همرزمانش شهید حسین علم الهدی او نوه دختری علامه طباطبایی و فرزند روحانی انقلابی و مجاهد نستوه، شهید آیت الله علی قدوسی بود. دادستان کل کشور که بدست منافقین کوردل بشهادت رسید. او قبل از انقلاب در قم، مدرسه علمیه شهید حقانی را راه اندازی و اداره می کرد. بسیاری از مسئولین و روحانیونی که پس از پیروزی انقلاب، بر مسند پست های مهم قرار گرفتند، شاگردان ایشان بودند. گویا از قبل، وظیفه کادر پروری برای نظام نوپای اسلامی به او سپرده شده بود!! .... خدمتی بس خطیر و مهم؛ آن هم برای دوران پرالتهاب اوایل انقلاب که کشور با مسائل و بحران های فراوان روبرو بود.
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🌹گرامیباد ١٦ دی ماه سالروز شهادت شهید سید حسین علم الهدی شهید دانشجو و از عمارهای انقلاب اسلامی در ج
📍 قصه این حسین ما هم به گودال مقتل میرسه... 🔸 بارها گفته‌ام عجب هویزه ایه! یعنی هویزه خودش است. مثلاً احدی الحسنیین (یا پیروزی یا شهادت) را شنیده‌اید؟ اهالی هویزه هر دو را تجربه کردند. ۱۵ دی دشمن را در هم کوبیدند و ۱۶ دی به شهادت رسیدند؛ چه شهادتی! دانش‌آموز و دانشجو و سرباز و جهادگر و... همه با هم جنگیدند. خوزستانی، خراسانی، فارسی، تهرانی... از همه جای ایران بودند. به همین خاطر، خبر شهادتشان که پیچید، همه ایران تکان خورد. اصلاً تا آن موقع، جنگ برای مرزنشینان بود‌. این شهدا با شهادتشان بیدارمان کردند مثل شهدای کربلا که جامعه آن روز را بیدار کردند. بی‌جهت نیست هویزه شد کربلای ایران. تانک ها در هویزه با پیکر یاران حسین علم‌الهدی و یارانش آن کردند که اسب ها در کربلا با پیکر اصحاب حسین سفینة النجاه. روضه نمی‌خوانم‌؛ نمی‌گویم پیکرها مدت ها زیر تابش آفتاب سوزان و باد و بوران و باران ماند. نمی‌گویم وقتی شهدا تفحص شدند، مادران شهدای حماسه هویزه گفتند استخوان های پسرانی که در راه خدا دادیم، پس نمی‌گیریم. درست مثل همان مادر وهب در کربلا که سر پسرش را فرستاد.
📌 مادر چهارشهید از ساوه اُمُّ البَنین ایران شد. 🔹️ حاجيه خانم فاطمه عباسي ورده (مادر مكرمه شهيدان؛ «احمد»؛ «علي»؛ «يونس» و «محمّد» جوادنيا) متولد ورده ساوه است؛ اما بعد از ازدواج به تهران آمده است ◇ از حاج علی اکبر همسرش می‌گوید که اولین اذان‌ سحرهای ماه رمضان در محله و مسجد را او می‌گفته که سال ۷۵ به رحمت خدا می‌رود ◇ این مادر شهید درباره فرزندانش مي‌گويد: احمد از قبل از انقلاب فعالیت می‌کرد. یادم هست یک شب که دیر آمد ساعت دو نیمه شب بود؛ اما من بیدار بودم. دنبالش تا اتاق رفتم و دیدم چیزی را لابلای روزنامه‌ پنهان می‌کند. در صندوق گفتم باز کرد، دیدم قوطی رنگ است و او شب‌ها «مرگ بر شاه» را دیوارنویسی می‌کند. ◇ احمد به پاوه رفت و در سال ۵۹ به دست کومله‌ها شهید می‌شود. ◇ مادر تا خبر شهادت احمد را می‌شنود نه شکایت می‌کند نه حتی گریه: «من سریع سجده شکر به جا آوردم؛ چون احمد بالاخره به آرزویش رسید.» ◇ بعد از شهادت احمد ، علی و یونس ۱۸ و ۱۶ ساله هم بهانه جبهه گرفتند تا دو سال بعد این دو برادر هم به برادر بزرگترشان بپیوندند: «علی و یونس هر دو برای عملیات فتح خرمشهر رفته بودند. علی شب شهید شده بود و یونس صبح؛ اما چون یونس جلوتر بود، جنازه‌اش چند روز دیرتر و موقع مراسم ترحیم علی رسید.» ◇ محمد پسر ته‌تغاری و شوخ طبع خانواده هم پنج سال بعد به شهادت رسید تا بالاخره مادر خود را «ام‌البنین ایران» کند. ◇ مادر شهیدان جوادنیا بهترین لحظات زندگی‌اش را دیدار با امام(ره) و حضور رهبر معظم انقلاب در منزل خودشان می‌داند.
👆👆تصویر شهید "هادی ثنایی مقدم"، زینت بخش اتاق آقا ▫️اوایل بهمن ماه ۱۳۷۷ بود و بعد از ماه مبارک رمضان. همراه "مسعود دهنمکی" و فرزندانم سعید و مصطفی - که آن موقع هفت – هشت سال بیشتر نداشتند – خدمت مقام معظم رهبری بودیم. نماز جماعت مغرب و عشا در جمعی کوچک به امامت آقا خوانده شد و آقا همان جا روی سجاده برگشت رو به ما و حال و احوال و گپ و گفت شروع شد. تازه نشریه شلمچه، به ضرب و زور "عطاالله مهاجرانی" وزیر ارشاد اصلاحات تعطیل و قلع و قمع شده بود. مسعود تقویم زیبایی را که در نوع خود در آن زمان بی نظیر بود، با خود آورده بود تا تقدیم آقا کند. سررسید جالب "یاد یاران" با تصاویر رنگی شهدا که در نوع خود اولین بود. آقا، سررسید را گذاشت جلویش و شروع کرد به تورق. برای هر کدام از شهدا که تصویرش را می دید، خاطره یا نکته ای می گفت. از شهید "سیدمجتبی هاشمی" که فرمود: "آقا سید برای خودش در آبادان حال و هوایی داشت." تا شهید "عباس بابایی" که آقا خواب زیبایی را که چند شب قبل از آن شهید دیده بود، تعریف کرد. شهید "محمود کاوه" که آقا از آشنایی اش با خانواده آن عزیز در مشهد گفت و شهیدان دستواره که چند روز قبل از آن، به سر مزار آن سه برادر شهید رفته بود و ... هر کدام از تصاویر زیبا، احساس آقا را با خود همراه داشت. مثلا عکس شهید "علی اشمر" – قمرالاستشهادیین لبنان - برای آقا خاطره آخرین دیدار پدر آن شهید و برادر بزرگ تر او محمد را به همراه داشت، که حاج منیف گفته بود: "آقا، من حاضرم همین پسرم محمد را هم به راه اسلام و ولایت فدا کنم." و آقا که بر پیشانی محمد بوسه زده بود؛ و چندی بعد، محمد اشمر در عملیات مقاومت جنوب لبنان، با گلوله صهیونیست ها که بر پیشانی اش نشست، به شهادت رسیده بود. از بقیه بگذریم. همه اینها را گفتم تا به این جا برسم. آقا در بین صحبت هایش فرمود: "تصویر شهیدی در اتاق من هست که بسیار زیباست و خیلی به آن علاقه دارم." وقتی پرسیدم متعلق به کدام شهید است؟ ایشان فرمود که نامش را نمی دانم. سپس به آقا میثم – فرزندش - گفت که برود و آن عکس را بیاورد. دقایقی بعد که صحبت ها درباره عظمت شهدا گل انداخته بود، آقا گفت: "حتما باید شما اون عکس رو ببینید." سپس رو به میثم کرد و مجددا گفت: "شما برو اون عکس شهید رو از اتاق من بیار." که آقا میثم رفت و سرانجام عکس را آورد. ادامه دارد ... کارت پستال کوچکی بود از شهیدی با بادگیر آبی، که بر زمین تفتیده شلمچه آرام گرفته بود. زیر آن هم نام شهید را نزده بودند. عکس را که آورد، آقا با احترام و ادب خاصی آن را به دست گرفت و رو به ما نشان داد. همان طور که آن را جلوی چشم ما گرفته بود، فرمود: "شما به چهره این شهید نگاه کنید، چقدر معصوم و زیباست ... الله اکبر ... من این را در اتاق خودم گذاشته ام و به آن خیلی علاقه دارم." ناگهان یاد کلامی از دوست عزیزم "حسین بهزاد" افتادم. به آقا گفتم: "آقا، یک نکته مهمی در این عکس هست که مظلومیت او را بیشتر می رساند." آقا نگاه عمیقی به عکس انداخت و با تعجب پرسید که آن نکته چیست؟ که حرف حسین بهزاد را گفتم: "این بسیجی، با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته که گردوخاک وارد لوله اسلحه نشود. یعنی این شهید هنوز به خط و صحنه درگیری نرسیده و با اسلحه اش هنوز تیر شلیک نکرده است." با این حرف، آقا عکس را جلوتر برد و در حالی که نگاهش را به آن عزیز دوخته بود، با حسرت و با حالتی زیبا فرمود: "الله اکبر ... عجب ... سبحان الله ... سبحان الله" دست آخر، آقا مسعود زرنگی کرد و از آقا خواست تا اجازه دهد عکس آن شهید را به عنوان یادگار به او بدهد. آقا هم پذیرفت و روی دست راست شهید بر عکس، امضا کرد و به عنوان یادگار به مسعود داد. "هادی ثنایی‌مقدم" يازدهم تيرماه 1351 در شهرستان لنگرود به دنیا آمد. این نوجوان بسیجی روز 23 دي‌ماه سال 1365 در منطقه عملیاتی شلمچه به شهادت رسيد اما پيكرش هيچگاه بازنگشت. همرزمان او از نحوه شهادتش بر اثر اصابت مستقیم تير می‌گویند يادآور مي‌شوند كه هادی به همراه تعداد زیادی از شهدا به کنار جاده انتقال داده شد. پارچه سفید به همراه چوبی در کنار او قرار داده شد تا آمبولانس‌ها راحت او را پیدا کنند و به عقب برگردانند. آنها از آن محل دور شدند، آمبولانس‌ها تعدادی از شهدا را به سمت پشت خط آورد ولی خبری از پيكر هادی نبود. تا به امروز کسی نفهمیده است بر سر پيكر شهيد هادی ثنايي‌مقدم چه آمده است؟ عده‌ای می‌گویند احتمال دارد گلوله خمپاره‌ای به کنار پيكرش خورده و او را در زير خاک پنهان كرده و همین امر باعث شده است كه آمبولانس‌ها او را پیدا نکنند. حمید داودآبادی
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
📌 عنایت ویژه حضرت زهرا(س) به شهید حاج احمد کاظمی 🔷️ ترکش به سرش خورده بود. او را به بیمارستان صحرای
۱۹ دی‌ ماه سال ۱۳۸۴ «حاج احمد کاظمی» به آرزوی مشهورش رسید و دل خیلی‌ ها را سوزاند هرکسی او را بیشتر می‌شناخت دلش بیشتر سوخت ؛ از همه بیشتر «حاج قاسم»
حضرت آقا عبای نماز شب خودشون رو دادند تا رو با اون دفن کنند. آقا با این عبا "۱۴سال نماز شب" خوندند. اما اون دومین عبای نماز شب آقا بود که شهیدی با اون دفن می‌شد؛ اولین بار سر شهادت حاج احمد کاظمی بود . .🌿
📌 ماجرای یک عکس و پرتقالی که شهید کاظمی از خوردنش امتناع کرد. 🔹 من سال ۱۳۶۱ در واحد آتشباری ۱۲۰ تیپ ذوالفقار در منطقه عملیاتی مشغول به خدمت بودم. در یکی از روز‌ها فرمانده حاج احمد کاظمی از یگان ما بازدید کرد. ◇ وارد چادر ما شد و پس از سلام و احوالپرسی از نیرو‌ها؛ بعد از تعارف ما کنار رزمنده‌ها نشست. آن روز در چادر پرتقال داشتیم. من یک پرتقال برش زدم و به او تعارف کردم. ◇ حاج احمد از گرفتن پرتقال امتناع کرد، اصرار که کردم حرفی زد که تا به امروز در خاطرم مانده. او گفت؛ این میوه‌ها سهم شماست، برای من نیست که بخواهم از آن بخورم. ◇ با اصرار‌های من، اما حاضر شد یک پر از پرتقال را بخورد. برای من جای تعجب داشت که فرمانده لشکر اینقدر به سهم نیروهایش توجه داشت و این اخلاق و رفتار او الگوی تربیتی برای من و دیگران شد. ✍ به روایت: مرتضی گلی منبع: دفاع پرس
ما اهل اینجا نیستیم ما اهل جایِ دیگر هستیم باید برای اونجا خیلی تلاش بکنیم دلها رو بسپارید به خدای متعال متوسل بشید به ائمه اطهار و در رأس اونها علیه السلام امروز زیر پرچم داریم این لشکر و این سپاه رو اداره می‌کنیم که تحویل بدیم به عجل الله تعالی فرجه الشریف