eitaa logo
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
155 دنبال‌کننده
1هزار عکس
144 ویدیو
25 فایل
اینجا میقات محبین شهدا است. او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد.... گروه جهادی فرهنگی و رسانه ای نسیم مهر شماره ثبت : 4006312414011 ادمین کانال : @Ammosafer1461
مشاهده در ایتا
دانلود
💜 جانباز قطع نخاعی ناصر توبه‌ای در سن ۲۱ سالگی فرماندهی یکی از گردان‌های لشکر ۴۱ ثارالله کرمان را بر عهده داشت که در آن زمان حاج قاسم سلیمانی در سمت فرماندهی لشکر خدمت می کرد. سردار شهید حاج قاسم سلیمانی وقتی نزدیک ایام عید می خواست به کرمان و به دیدار والدین خود برود به همسر این جانباز زنگ می زد و می گفت: "من دو روز به خانه شما می آیم." لباسی تهیه می کرد و به خانه او می رفت. جانباز را استحمام می داد، تخت او را آماده می کرد و در این دو روز به همسر جانباز می گفت کار آشپزخانه هم به عهده من است؛ دو روز خدمت گذاری این جانباز قطع نخاعی را داشت؛ بعد به سمت خانه خودش می‌رفت. تا شهید نباشی، شهید نمی‌شوی☑️
هدایت شده از بسته فرهنگی و تربیتی
💠مجموعه محتوایی ویژه 🖇بدون لوگو، واترمارک و با کیفیت بالا 💢محتوای منتشر شده تا کنون 🔹روزشمار انتخاب - بسته شماره ۱ https://eitaa.com/entekhabatmedia/13 🔸روزشمار انتخاب - بسته شماره ۲ https://eitaa.com/entekhabatmedia/24 🔹روزشمار انتخاب - بسته شماره ۳ https://eitaa.com/entekhabatmedia/37 🔸روزشمار انتخاب - بسته شماره ۴ https://eitaa.com/entekhabatmedia/48 🔹روزشمار انتخاب - بسته شماره ۵ https://eitaa.com/entekhabatmedia/59 🔸مجموعه عکس نوشته نیابت https://eitaa.com/entekhabatmedia/70 🔹عکس نوشته و تصویر پروفایل ۱ https://eitaa.com/entekhabatmedia/78 🔸عکس نوشته و تصویر پروفایل ۲ https://eitaa.com/entekhabatmedia/120 🔹عکس نوشته و تصویر پروفایل ۳ https://eitaa.com/entekhabatmedia/142 🔸عکس نوشته و تصویر پروفایل 4 https://eitaa.com/entekhabatmedia/297 🔹مجموعه استوری - بسته شماره ۱ https://eitaa.com/entekhabatmedia/85 🔸مجموعه استوری موشن - بسته شماره ۱ https://eitaa.com/entekhabatmedia/138 🔹مجموعه پروفایل پرچمت ما را کفن https://eitaa.com/entekhabatmedia/95 🔸مجموعه کاربرگ نقاشی کودک https://eitaa.com/entekhabatmedia/105 🔹شعر کودکانه انتخابات ۱ https://eitaa.com/entekhabatmedia/119 🔸مجموعه پوستر ویژه انتخابات https://eitaa.com/entekhabatmedia/125 🔹داستانک انتخابات - شماره ۱ https://eitaa.com/entekhabatmedia/137 🔸داستانک انتخابات - شماره ۲ https://eitaa.com/entekhabatmedia/225 🔹مجموعه استوری پوستر به زبان فارسی https://eitaa.com/entekhabatmedia/152 🔸مجموعه استوری پوستر به زبان عربی - بسته شماره ۱ https://eitaa.com/entekhabatmedia/173 🔹مجموعه استوری پوستر به زبان عربی - بسته شماره ۲ https://eitaa.com/entekhabatmedia/215 🔸مجموعه پروفایل پای کار ایرانیم https://eitaa.com/entekhabatmedia/181 🔹استوری موشن آینده ما در دستان ماست https://eitaa.com/entekhabatmedia/180 🔸مجموعه متن کوتاه انتخابات - بسته شماره ۱ https://eitaa.com/entekhabatmedia/209 🔹استوری موشن آبروی جمهوری اسلامی https://eitaa.com/entekhabatmedia/228 🔸احکام انتخابات - بسته شماره 1 https://eitaa.com/entekhabatmedia/232 🔹مجموعه استوری روزشمار انتخابات (1 تا 9 روز) https://eitaa.com/entekhabatmedia/251 🔸قصه کودکانه انتخابات - شماره 1 https://eitaa.com/entekhabatmedia/254 🔹مجموعه پوستر نماد وحدت ملی - شماره 1 https://eitaa.com/entekhabatmedia/231 🔸مجموعه پوستر نماد وحدت ملی - شماره 2 و 3 https://eitaa.com/entekhabatmedia/256 🔹مجموعه پوستر نماد وحدت ملی - شماره ۴، ۵ و ۶ https://eitaa.com/entekhabatmedia/290 🔸عکس نوشته و تصویر پروفایل ویژه 4 https://eitaa.com/entekhabatmedia/261 🔹مجموعه پادکست ویژه انتخابات - شماره ۱ https://eitaa.com/entekhabatmedia/270 🔸مجموعه فتوکلیپ انتخابات https://eitaa.com/entekhabatmedia/271 🔹قصه کودکانه انتخابات - شماره 2 و 3 https://eitaa.com/entekhabatmedia/277 🔸اسلایدپست همه می‌آییم https://eitaa.com/entekhabatmedia/283 🔹استیکر انتخابات https://eitaa.com/entekhabatmedia/308 🔸عکس نوشته و تصویر پروفایل 5 https://eitaa.com/entekhabatmedia/318 🔹داستانک انتخابات - شماره 3، 4 و 5 https://eitaa.com/entekhabatmedia/331 🔸مجموعه استوری موشن انتخابات https://eitaa.com/entekhabatmedia/334 🔹احکام انتخابات - بسته شماره 2 https://eitaa.com/entekhabatmedia/340 🔸مجموعه متن کوتاه انتخابات - بسته شماره 2 https://eitaa.com/entekhabatmedia/354 🔹مجموعه اینفوگرافیک - شماره 1 و 2 https://eitaa.com/entekhabatmedia/368 🔸مجموعه پادکست ویژه انتخابات - شماره 2 https://eitaa.com/entekhabatmedia/360 🔹احکام - بسته شماره 3 https://eitaa.com/entekhabatmedia/375 🔸احکام - بسته شماره 4 https://eitaa.com/entekhabatmedia/386 🔹استیکر - بسته شماره 2 https://eitaa.com/entekhabatmedia/397 🔸قصه کودکانه - شماره 4 https://eitaa.com/entekhabatmedia/405 🔹استیکر انتخابات - بسته شماره 3 https://eitaa.com/entekhabatmedia/407 🔸قصه کودکانه انتخابات - شماره 5 https://eitaa.com/entekhabatmedia/416 🔹شعر ویژه یوم الله ۲۲ بهمن https://eitaa.com/entekhabatmedia/418 🗳کانال بسته فرهنگی و تربیتی 👇 ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺🌺🌺✾𖣔༅═•‏┅┄ ╭━━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━━╮ 🆔 http://B2n.ir/z24985 ╰━━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━━╯
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
📌 شهیدی که جایگاهش را در بهشت نشانش دادند. 🔹 هادی برادر شهید یوسف الهی بیان نموده که نیمه شبی دیدم
‏📷 ۲۷ بهمن؛ سالروز شهادت شهید محمدحسین یوسف‌ الهی 🔹سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در بخشی از وصیت نامه خود خطاب به همسرش خواسته بود که در کنار مزار شهید یوسف‌ الهی به خاک سپرده شود. 🔹شهید محمد حسین یوسف الهی، فرمانده واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان بود که در سال ۱۳۶۴ و در ۲۴ سالگی به شهادت رسید. 🌹
💢 🌹این خواب خیلے مرا خوشحال ڪرد خواب دیدم ڪه امـام سجـاد (؏) نوید و خبر شهــادت من را به مـادرم می‌گوید و من چهره‌ی آن حضرت را دیده و فرمود : « تو به مقام شهـادت می‌رسے » و من در تمام طول عمرم به این خــواب دل بسته‌ام و به امید شهـادت در این دنیا مانده‌ام و هم‌اڪنون ڪه این خواب را می‌نویسم یقین دارم ڪه شهـادت نصیبم می‌شود و منتظـر آن هم خواهـم ماند ... تا ڪے خداوند صلاح بداند ڪه من هم همچون شهیدان به مقام شهادت برسم و به جمـع آن‌هـا بپیوندم ... هم اڪنون و همیشه دعاے قنوت نمازم " اللهم الرزقنے توفیـق الشهادت فے سبیل‌الله " است ڪه خداوند شهادت را نصیبم ڪند و از خدا هیچ مرگـے جز شهــادت نمی‌خواهم »✨ 📚 منبع : دفتر خاطرات شهید وصیت ڪرده بود تا زنده است ڪسے دفتر خاطراتش را نخواند !! راستے چه رمزے است بین بشارت شهادت توسط امام ‌سجاد (؏) و اعزام به سوریه از طریق تیپ امام سجاد (؏) ...
📌 مادر شهید لنگرودی: هادی را از کلاهی که بر سر داشت در نمایشگاه عکس شهدا شناختم. 🔷️ بعداز کـربلای پنج، همه دوستانش برگشتند؛ الا هـادی من. بهم گفتند: «ماشینمون جا نداشت هـادی نیـامد!» امـا چهـره ها، چیـز دیگری نشـان می‌داد. ◇ هفتـه هـا گذشت واز پسـرم خبـری نشد. مضطرب بودم. اتفاقی یکی از هم کـاروانی های پسرم را دیدم. گفتم: «اگـر شهـید شـده، بگـویید طـاقت شنیدنش را دارم.» 🔹️ ناچـاراً گفت: «هـادی شهید شد و جنازه‌اش به همراه تعدادی از شـهدا به کنار جـاده منتقل شد. آنروز هـادی یک بارانی آبی به تن داشت. آمبولانس ها تعدادی از شهـدا را به عقب آوردند؛ ولی خبـری از هـادی نبـود!» 🔻 مادرادامه میدهد: «تابه امروز کسی نفهمیده جنـازه هـادی چـه شده. عده‌ای می گویند احتمـالا خمپـاره‌ای به کنـار جنـازه خورده و خـاک، پیکـر مطهـرش را پوشـانده باشد و همین باعث شـده آمبولانس‌ها او را پیدا نکنند. ◇ سال‌ها گذشته و از او تنهـا یک مـزار خالی باقی مانده. در یکی از روزهـا برای زیارت فـرزندم به گلـزار شهدای لنگـرود رفتم. ◇ نمایشگاه عکسی از شهـدا برپـا بود، به تصـاویر شهدا نگـاه میکردم. جـذبه عکسی مـرا به خـود جلـب کرد و با کمی دقت، با هیجـان فریـاد زدم: «این هـادی منـه! این هـادی منـه! با دستـان خـودم این کـلاه را برایش بافتم؛ ایـن هـــادی منــه...»
شهیدی که طبق خواسته‌اش مثل حضرت ابوالفضل(ع) شهید شد🕊 پدر عزیزم به دلم افتاده که این آخرین سفر من به سوریه می‌باشد و می‌دانم که شهید خواهم شد لذا از صمیم قلب مرا حلال کنید.‌ ای عاشقان اهل بیت رسول الله! من خیلی آرزو داشتم که ۱۴۰۰ سال پیش بودم و در رکاب مولایم امام حسین (ع) می‌جنگیدم تا شهید شوم و حال، وقت آن رسیده که به فرمان مولایم امام خامنه‌ای لبیک گفته و از اهل بیت پیامبر دفاع بکنم؛ لذا به همین منظور عازم دفاع از حرمین به سوریه می‌شوم و آرزو دارم همچون حضرت عباس (ع) در دفاع از خواهر بزرگوارشان شهید بشوم. ۲۵ فروردین حامد جوانی» ایشان دو دست و دو چشمش را فدای حضرتـــ زینب (س) کرد✨ در سال ۱۳۹۴ هدف اصابت حملات گروه تروریستی داعش قرار گرفت و ابوالفضل گونه آسمانی شد🕊
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
قرار بود بهش درجه ی سرلشکری بدهند. گفتیم: خب به سلامتی، مبارکه بابا. خندید. تند و سریع گفت: خوش حال
🔹گذرے بر سیـــره شہیــد تذکر که میداد مینوشت و می گذاشت توی پاکت و محرمانه اش می کرد. می گفت: شخصیت طرف مقابل خرد نمیشه، من با او دوست هستم و به خاطر دوستیمون اشتباهش رو میگم اگر رو در رو بگم خجالت می کشه، ولی وقتی برایش نامه می نویسم و محرمانه اش می کنم کسی خبردار نمی شه تذکر من براش به صورت کتبی می ماند و از یادش نمی رود. شہیـــد علے صیاد شیـــرازے
چہ داغی ... بر دلِ مادر نشانده ، ایـن بوسـه ی آخـر ... ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 شهیدی که رهبر انقلاب او را اعتلای‌ اسلام دانست حاج همّت عاشق‌ او بود و او را بسیجی واقعی مینامید، حاج‌احمدمتوسلیان نبوغش را دریافت و مسئولیت توپخانه لشکر ۲۷ را به او داد شهید حاج همت: «خدا گواه است که این بچه حزب اللهی یکی‌ از مفاخر اسلام بود. بیش‌از سه‌سال در جبهه حضور داشت. وقتی آمده بود به سپاه مریوان، نه بسیجی بود، نه پاسدار، یک دست لباس سرباز پوشیده بود. در این سه سال با همین یکدست لباس زندگی کرد، همان را می شست و می‌پوشید. یک جفت کفش هم داشت که کف آن ساییده شده بود. یک ریال حقوق دریافت نکرد. پولی را هم که پدر و مادرش به او می دادند با بچه ها می گذاشتند روی هم تا یک قبضه خمپاره برای توپخانه بخرند. در کردستان اول از خمپاره ۶۰ شروع کرد بعد رفت سراغ ۸۰، بعد آمد توپخانه ۱۰۵ و... همه این مهارت ها را یاد گرفت و بعد آمد روی موشک. موشک را تا آن موقع هیچ کس نمی توانست استفاده کند. انسان بسیار عجیبی بود.»
چهار سال مریض بود . کلی دوا و دکتر کردیم فایده نداشت . آخرین بار بردیمش پیش بهترین متخصص اطفال تو اصفهان . معاینه اش کرد و گفت:کبدش از کار افتاده . شاید تا فردا صبح زنده نماند . پدرش سفره (ع) را نذر کرد . آقا شفایش داد . دفعه آخری که رفت جبهه ازش پرسیدم کی بر میگردی؟ جواب داد: هر وقت که راه کربلا باز شود . توی عملیات والفجر یک شده بود مسئول دسته دوم گروهان حضرت ابوالفضل . وقتی شهید شد شانزده سالش تمام شده بود شانزده سال بعد هم برگشت . درست شب وقتی برگشت اولین کاروان زائرهای ایرانی رفت کربلا . راه باز شده بود...🕊 🌷  
يادي از يك بسيجي فرانسوي در گلستان شهداي انقلاب اسلامي، گل‌هاي كميابي وجود دارند كه تنها با تفحص و جستجوي فراوان به چشم مي‎آيند. شهيد «كمال كورسل» نيز از آن گل‎هاي نادري است كه به نفس حق باغبان انقلاب اسلامي‎، در گلستان اسلام ناب محمدي روييد و در معركه دفاع مقدس پرپر شد يادي از يك بسيجي فرانسوي  يك نفر بود مثل آدم‌هاي ديگر، موهايي داشت بور با ريشي نرم و كم‎پشت و سني حدود هفده سال. پدرش مسلمان بود و از تاجرهاي مراكش و مادرش، فرانسوي و اهل دين مسيح. «ژوان» دنبال هدايت بود. در سفري با پدرش به مراكش رفت و مسلمان شد. محال بود زير بار حرفي برود كه براي خودش،‌ مستدل نباشد و محال بود حقي را بيابد و بااخلاص از آن دفاع نكند. در نماز جمعه اهل سنت پاريس، سخنراني‌هاي حضرت امام را كه به فرانسه ترجمه شده بود، پخش مي‌كردند. يكي از آنها را گرفت و گوشه خلوتي پيدا كرد براي خواندن، خيلي خوشش آمد و خواست كه بازهم براي او از اين سخنراني‌ها بياورند. بعد از مدتي، رفت و‌آمد «ژوان كورسل» با دانشجوهاي ايراني كانون پاريس، بيشتر شد. غروب شب جمعه‌اي، يكي ازدوستانش «مسعود» لباس پوشيد برود كانون براي مراسم، «ژوان» پرسيد: «كجا مي‌ري؟» گفت: «دعاي كميل» ژوان گفت: «دعاي كميل چيه؟! ما رو هم اجازه مي‌دي بياييم!» گفت: «بفرماييد». چون پدرش مراكشي بود، عربي را خوب مي‌دانست. با «مسعود» رفت و آخر مجلس نشست. آن شب «ژوان» توسل خوبي پيدا كرد. اين را همه بچه‌ها مي‌گفتند. هفته آينده از ظهر آمد با لباس مرتب و عطرزده گفت: «بريم دعاي كميل». گفتند: «حالا كه دعاي كميل نمي‌روند»؛ تا شب خيلي بي‌تاب بود. يك روز بچه‌هاي كانون، ديدند «ژوان» نماز مي‌خواند، اما دست‌هايش را روي هم نگذاشته و هفته بعد ديدند كه بر مُهر سجده مي‌كند. «مسعود» شيعه شدن او را جشن گرفت. وقتي از «ژوان» پرسيد: «كي تو رو شيعه كرد؟» او جواب داد: «دعاي كميل علي(ع)». گفت: «مي‌خواهم اسمم رو بذارم علي» «مسعود» گفت: «نه، بذار شيعه بودنت يه راز باشه بين خودت و خدا با اميرالمؤمنين(ع).» گفت: «پس چي؟» ـ «هرچي دوست داري» گفت: «كمال» چه اسم زيبايي، براي خودش انتخاب كرد. مسيحي بود. شد مسلمان اهل سنت و بعد هم شيعه، در حالي كه هنوز هفده بهار از عمرش نگذشته بود. مادرش، خيلي ناراحت بود. مي‌گفت: «شما بچه منو منحرف مي‌كنيد». بچه‌ها گفتند: «چند وقتي مادرت را بيار كانون» بالاخره هم مادرش را آورد. وقتي ديد بچه‌ها، اهل انحراف و فساد نيستند، خيالش راحت شد. كتابخانه كانون، بسيار غني بود. «كمال» هم معمولاً كتاب مي‌خواند. به خصوص كتاب‌هاي شهيد مطهري. خيلي سؤال مي‌كرد. بسيار تيزهوش بود و زود جواب را مي‌گرفت، وقتي هم مي‌گرفت ضايع نمي‌كرد و به خوبي برايش مي‌ماند. يك روز گفت: «مسعود! مي‌خوام برم ايران طلبه بشم». ـ «برو پي كارت. تو اصلاً نمي‌تواني توي غربت زندگي كني. برو درست را بخوان.» آن زمان دبيرستاني بود. رفت و بعد از مدتي آمد و گفت: «كارم براي ايران درست شد. رفتم با بچه‌ها، صحبت كردم. بنا شده برم عراق. از راه كردستان هم قاچاقي برم قم.» با برادرهاي مبارز عراقي رفاقت داشت. مسعود گفت: «تو كه فارسي بلد نيستي، با اين قيافه بوري هم كه داري، معلومه ايراني نيستي! خيلي اصرار داشت. بالاخره با سفارت صحبت كردند و آنها هم با قم و در مدرسه حجتيه پذيرش شد. سال شصت و دو ـ شصت و سه بود. ظرف پنج ـ شش ماه به راحتي فارسي صحبت مي‌كرد. اجازه نمي‌داد يك دقيقه از وقتش ضايع شود. هميشه به دوستانش مي‌گفت: «معنا ندارد كسي روي نظم نخوابد؛ روي نظم بيدار نشود.» خيلي راحت مي‌گفت: «من كار دارم. شما نشستيد با من حرف بزنيد كه چي بشه! بريد سر درستون. من هم بايد مطالعه كنم.» يك كتاب «چهل حديث» و «مسأله حجاب» را به زبان فرانسه ترجمه كرد. هميشه دوست داشت يك نامي از اميرالمؤمنين(ع) روي او بماند. مي‌گفت: «به من بگيد ابوحيدر، اين آن رمز بين علي(ع) و من هست.» يك روز از «مدرسه حجتيه» زنگ زدند كه آقا پايش را كرده توي يك كفش كه من زن مي‌خواهم. هرچه مي‌گوييم حالا اجازه بده چندسالي از درست بگذره، قبول نمي‌كند. مسعود گفت: «حالا چه زني مي‌خواهي؟» گفت: «نمي‌دونم، طلبه باشد، سيده باشد، پدرش روحاني باشد، خوشگل باشد.» مسعود هم گفت: «اين زني كه تو مي‌خواي، خدا توي بهشت نصيبت مي‌كند.» هرچه توجيهش كردند، فايده نداشت. «مسعود» ياد جمله‌اي از كتاب حضرت امام افتاد كه توصيه كرده بودند «طلبه‌ها، چند سال اول تحصيل را اگر مي‌توانند، وارد فضاي خانوادگي نشوند.»
رفت كتاب را آورد. گفت: «اصلاً به من مربوط نيست، ببين امام چي نوشته.» جمله را كه خواند، كتاب را بست. سرش را انداخت پايين. فكر كرد و فكر كرد. بعد از چند دقيقه سكوت گفت: «باشه». خيلي به حضرت امام ارادت داشت. معتقد بود فرامين ولي فقيه، در واقع، دستورات اهل بيت(ع) است. هروقت‌ ما گفتيم: «امام» مي‌گفت: «نه! حضرت امام». يك روز رفت پيش مسعود و گفت: «مي‌خواهم برم جبهه» ايام عمليات مرصاد بود. مسعود گفت: «حق نداري». گفت: «بايد برم». مسعود: «جبهه مال ايراني‌هاست؛ تو برو درست رو بخوان». گفت: «نه! حضرت امام گفتند واجب است.» فرداي آن روز، رفته بود لشگر بدر و به عنوان بسيجي، اسم نوشته بود و رفت عمليات مرصاد. هنوز يك هفته نشده بود كه خبر شهادتش را آوردند. آن موقع، تقريباً بيست و چهار سال داشت. از زمان بلوغش تا شهادت هشت ـ نه سال بيشتر عمر نكرد، ولي هرروز يك‌قدم جلوتر بود. مسيحي بود، سني شد، و بعد شيعه مقلد امام شد و مترجم و بالاخره رزمنده. چقدر راحت اين قوس صعودي را طي كرد، چقدر سريع. كمال، آگاهانه كامل شد و در يك كلام، بنده خوبي شد. يكي از دانشجويان ايراني مقيم فرانسه مي‌گويد: اگر «كمال كورسل» شهيد نمي‌شد، امروز با يك دانشمند روبه‌رو بوديم، شايد با روژه‌ گارودي ديگر! كمال عزيز! ريشه‌هاي باورت در ضمير ما، تا هميشه سبز باد!
🌷۲۹ بهمن ۶۱ -سالروز شهادت رزمنده نوجوان، علیرضا محمودی 🌿 آرام بخواب بسیجی! .... دقایقی قبل از شهادت. عکاس: "محمود حاج محمدی" "علیرضا محمودی پارسا" ۲۳ تیر ۱۳۴۸ دیده به جهان گشود. در دیماه ۶۱ عازم جبهه شد و از آنجا بمنطقه عملیاتی فکه رفت. باوجودی که ۱۳ سال بیشتر نداشت،در گردان شهادت بفرماندهی برادر "صیاد محمدی" در عملیات والفجر مقدماتی در فکه شرکت کرد او یک بار مجروح شد و در بیمارستان به علت جراحت شدید از ناحیه صورت و گلو بستری بود ولی بمحض بهبودی نسبی، مجددا به جبهه رفت او سرانجام در روز ۲۷ بهمن ۶۱ بر اثر اصابت خمپاره از ناحیه شکم و سینه به شدت مجروح شد و به بیمارستان آیت‌الله کاشانی اصفهان اعزام گردید. وی پس از تحمل دو روز درد شدید، در نیمه شب جمعه ۲۹ بهمن ۶۱ در حالی که حضور مقدس حضرت اباعبدالله (ع) را بربالین خود احساس می‌کرد و بر ایشان سلام می‌داد، جان خود را تقدیم جانان کرد ✍فراری از وصیت شهید: "پدر و مادر عزیزم، می دانم که برای من سختی های زیادی دیده اید و بی خوابی ها کشیده اید. من شما را خیلی دوست داشته و دارم، ولی بدانید که من خدا و اسلامم را از شما بیشتر دوست دارم." ا🔹▫️🔹▫️🔵▫️🔹▫️🔹 🌷رزمنده نوجوان بسیجی، علیرضا محمودی ▫️متولد کرج -سال۱۳۴۸ بدنیا آمد، سال۶۱ به جبهه رفت، یعنی۱۳سالش بود. کمتر از یک سال بعد در عملیات والفجر مقدماتی بشهادت رسید.‌ ‌🔹دفعات حضور در جبهه: ۴ بار 🔸 دفعات جانبازی: ۱ بار - منطقه سومار‌‌ 📷عکس فوق (بالا سمت چپ) او را نشان می دهد که اسلحه‌اش را به آغوش کشیده و از فرط خستگی در کنار «شنی» تانک، آرام خوابیده