eitaa logo
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
157 دنبال‌کننده
1هزار عکس
144 ویدیو
25 فایل
اینجا میقات محبین شهدا است. او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد.... گروه جهادی فرهنگی و رسانه ای نسیم مهر شماره ثبت : 4006312414011 ادمین کانال : @Ammosafer1461
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀شهادت با زبان روزه درحال اذان گفتن 🌹من در آن زمان در تیرماه ١٣٦١ به عنوان تخلیه گر مجروح به شلمچه اعزام شده بودم و در کنار یک بیمارستان صحرایى در خط مقدم جبهه بودم که ناگهان دیدم شهید جلال افشار براى بازدید از مجروحین و وضعیت بیمارستان صحرایى به آنجا آمد. اما چه جمالى داشت! چفیه اى بر سر گذاشته بود و سیمایش مانند ماه مى درخشید💫 🌹کاملا با دفعات قبل که او را مى دیدم تفاوت داشت، او همیشه چهره و محاسن زیبایى داشت اما آن شب جمالش وصف ناپذیر بود ، بسیار درخشنده شده بود و من خوشحال بودم که در آن تنهایى جبهه، ایشان را دیدم و لحظاتى از حضورش لذت بردم اما نمى دانستم که او در آستانه شهادت است! غروب فردایش شهید افشار براى اقامه نماز با زبان روزه نداى اذان سر مى دهد و در حین گفتن اشهد ان محمدا رسول الله (ص)ترکشى به او اصابت مى کند...💔 🌹من در بیمارستان صحرایى بودم که ماشین آمبولانس خاکى استتار شده اى به سرعت  از راه رسید و مجروحى را تخلیه کردند، ناگهان با تعجب نگریستم دیدم شهید جلال افشار است و ترکش به پهلوى او اصابت کرده بود و خون به شدت جارى است، هنوز از هوش نرفته بود و لبانش با اذکار الهى تکان مى خورد و هـیچ آه و ناله اى هم نمى کرد ، بلافاصله چند واحد خون تزریق کردند و لحظاتى بعد هلى کوپترى هم براى انتقال مجروحان به اهواز رسید و با سرعت او را منتقل کردند ولى ظاهرا به بیمارستان نرسیده از شدت خونریزى جان به جان آفرین تسلیم مى کند و به لقاء الهى که شیفته اش بود مى رسد.    راوی:مرتضی نجفی قدوسی
📌 شهیدی که روضه علی اصغر می‌خواند و تیر به گلویش خورد. 🔹️ محمد تقی گوشه ای نشسته بود و با خودش زمزمه میکرد و اشک می ریخت. پرسیدم: «التماس دعـا! چه می خوانی؟» ◇ گفت: «روضه حضرت عـلی اصــغر (ع)؛ چون میدانم مثل ایشان شهید خواهم شد.!» ◇ باورم نشد. چون اولین بار بود که به منطقه اعزام شده بود و اصلا قرار نبود خط مقدم ببرندش و اینجا خط سوم بود و اثری هم از تیر و ترکش در آنجا نبود. 🔻 جزئیات و نحوه شهادتش را هم تعریف کرد!. ◇ از عملیات که برگشتم فهمیدم بشهادت رسیده؛ تیر به گلـویش خورده بود، همانند شش مـاهــه کــربلا. همانطور که خودش تعریف کرده بود. ◽راوی: برادر خرسند 📚 خـط عاشقی / بقلم حسین کاجی مـزارمطهـر: حـرم امام رضـا (ع)
🔰 شهيدی که تسبیح موجودات و جمادات را می شنید!!! 🌹شهيد عارف مسلک فرمانده محور عملیاتی لشکر ۴۱ ثارالله 🔹بعضی از دوستان خاص او اذعان دارند که او به معرفتی دست یافته بود که می‌ توانست از ضمیر افراد اطلاع یابد. 🔸تسبیح موجودات عالم را که خداوند در قرآن بر آن تصریح کرده است بشنود. 🔹با حسین برای شناسایی رفتیم وقت نماز شد اوّل برادر عالی نماز را با صوتی حزین و دلی شکسته خواند. 🔸بعد ایشان به نگهبانی ایستاد و من به نماز من در قنوت از خدا خواستم یقینم را زیاد کند و نمازم را تا به آخر خواندم. 🔹پس از نماز دیدم حسین می‌ خندد به من گفت : می‌ خواهی یقینت زیاد بشه؟ 🔸با تعجّب گفتم: بله اما تو از کجا فهمیدی؟ 🔹خندید و گفت : چه‌ قدر؟ 🔸گفتم : زیاد. 🔹گفت : گوشِت رو بذار روی زمین و گوش کن. 🔸من همان کار را کردم شنیدم که زمین با من حرف می‌ زد و من را نصیحت می‌کرد. 🔹و می‌ گفت : مرتضی ! نترس عالم عبث نیست و کار شما بیهوده نیست. 🔸من و تو هر دو عبد خداییم اما در دو لباس و دو شکل. ⭕️ سعی کن با رفتار ناپسندت خدا را ناراضی نکنی و... 🔹زمین مدام برایم حرف می‌زد سپس حسین گفت : مرتضی! یقینت زیاد شد؟ 🔸مرتضی می‌ گفت : من فکر می‌ کردم انسان می‌ تواند به خدا خیلی نزدیک شود اما نه تا این حد. 🏷راوی
سردارسرلشگر شهید حسین همدانی﴿ابووهب﴾ 🌷تولد:۱۳۲۹همدان 🕊شهادت:۱۶ مهرماه ۱۳۹۴ . 🌷وی در همان اوایل پیروزی انقلاب اسلامی و به دنبال فرمان حضرت امام خمینی (ره) در جبهه مبارزه با اشرار و گروهک داخلی، جان بر کف پاردعمل شد. 🌷سردار حسین همدانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی پایه گذاری و تأسیس سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی استان همدان را آغاز و خود نیز به عنوان یکی از ارکان اصلی شورای عالی فرماندهی سپاه استان همدان، فعالیتش را آغاز کرد . 🌷با آغاز جنگ تحمیلی، لحظه ای درنگ نکرده و راه کردستان را در پیش گرفت. وی پیش از جنگ نیز به کمک مردم محروم کردستان شتافته وفرماندهی عملیات های مطلع الفجر را با پیروزی کامل تجربه کرده بود. 🌷فرماندهی جبهه میانی سرپل ذهاب هم از دیگر گام هایی بود که در راستای مبارزه با دشمن بعثی برداشته و پس از مدتی کوتاه به همراه حاج احمد متوسلیان و شهید همت و شهید شهبازی در تشکیل و سازماندهی لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) نقش بسزایی داشت. 🌷عملیات فتح المبین و بیت المقدس آن هم با مسئولیت فرماندهی محورهای عملیاتی، تجربه ای نو در قالب هدایت تیپ و لشکر بوده که از فاتحان خرمشهر، سهمی را از آن خود کرد و سپس از تشکیل یگان های رزم سپاه به عنوان بانی و نخستین فرمانده لکشر ۳۲ انصارالحسین (ع) استان همدان، وارد میدان نبرد علیه دشمن بعثی شد. 🌷از دیگر سوابق مبرز این سردار شهید، می توان به معاونت اطلاعات و عملیات قرارگاه قدس که چندین لشکر و تیپ مستقل را تحت امر داشت، اشاره کرد. همچنین حضور پررنگ وی در عملیات غرور آفرین مرصاد و مجاهدت های وی در مبارزه به منافقین کوردل از دیگر خدمات ارزنده این شهید به ایران اسلامی بود. 🌷سردار حسین همدانی آخرین ماموریتش، دفاع از حریم مطهر حضرت زینب سلام الله علیها و کمک به مردم سوریه برای رهایی از دست گروهک صهیونیستی تکفیری داعش بود، که در همین راه شهد شهادت را نوشید و در سن ۶۱ سالگی پس از سالها مجاهدت و نبرد در جبهه اسلام، ندای حق را لبیک گفت و در تاریخ ۱۶ مهرماه ۱۳۹۴ به فیض شهادت نایل گردید.
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 بنده حقیر شاگرد تنبل دفاع مقدس اعتراف می کنم که وظایف خودم رابه خوبی انجام ندادم بعضی مواقع این سراغم می آمد ، وسوسه می شدم و نق میزدم اما خدا من را متوجه می کرد و پشیمان می شدم و از خدا طلب و بخشش می کردم و این اواخر هم دلم خیلی کرده بود … از آقا می طلبم که نتوانستم خوبی باشم . عشق به ولایت و تبعیت از ایشان ، را به همراه دارد . گذشته بدهکار انقلابیم نه طلبکار امروز پاس صحبت یار قدیم دار فردا چه سود که بگویند “حبیب” رفت 🌹 🕊 تاریخ تولد : ۲۹/۹/۲۴ تاریخ : ۹۴/۷/۱۶ محل : حلب ، سوریه مزار : همدان
🌷 رزمنده دفاع مقدس و شهید مدافع حرم، حاج حسین بادپا برپا شده ست و دیگری شد برای تو دیگری جانباز ۷۰ درصد 🌷 شهادت : ۹۴/۱/۳۱ بصری‌الحریر (استان درعا در سوریه)
🌷 شهید ، حاج حسین بادپا ▫️ به تاریخ ۱۵ اردیبهشت سال ۱۳۴۸ و در خانواده ای مذهبی اهل شهر رفسنجان از توابع استان کرمان به دنیا آمد، تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهر محل تولدش سپری کرد اما تقارن سنین نوجوانی او با دوران دفاع مقدس باعث شده بود تمام فکر و خیال حسین مشغول اعزام به جبهه باشد. اشتیاق او به حضور در جبهه ها بالاخره نتیجه داد و به محض ورود به ۱۵ سالگی عازم جبهه های نبرد با نیروهای بعثی شد، حسین بادپا از آن به بعد مدت ۴ سال تمام را در جبهه ها گذراند و در این مدت به عنوان مسئول محور شناسایی و در مقاطعی هم در مقام فرمانده گروهان یا معاون گردان انجام وظیفه کرد. وی از افراد بسیار زحمتکش و مخلص لشکر ۴۱ ثارالله بود که بارها مجروح شد و در نهایت با از دست دادن یکی از چشمانش به عنوان جانباز ۷۰ درصد دفاع مقدس شناخته شد ولی با این وجود پس از جنگ هم از پا ننشست و در ماموریت‌های جنوب‌شرق لشکر ۴۱ ثارالله در مبارزه با عناصر ضد انقلاب و اشرار در سال ۷۰ پیشتاز نبرد بود. شهید بادپا خدمات زیادی را در عملیات های لشکر ۴۱ ثارالله در سال های ۷۱ تا ۷۳ درگردان زرهی تقدیم انقلاب کرد و حتی پس از بازنشستگی در سال ۱۳۸۳ هم، با راه اندازی دفتر خدمات درمانی روستایی منشا خدمت به روستاییان و مردم محروم بود و هیچ گاه ارتباط خود با بسیج و سپاه را قطع و حتی کمرنگ نکرد. با آغاز درگیری های بین نیروهای مقاومت و تکفیری ها در سوریه حاج حسین هم به عنوان نیروی مستشاری و به صورت داوطلبانه عازم شامات شد اما به خاطر روحیه ای که داشت هیچگاه از درگیری ها فاصله نگرفت و در این مسیر بارها هم با مجروحیت به ایران بازگشت اما هر بار بدون این که منتظر بهبودی کامل بماند به سوریه برگشت تا کار ناتمامش را تمام کند. سردار شهید حسین بادپا بالاخره مزد سال ها رزمندگی و ایثارگری را در سوریه و از عمه سادات گرفت و در اولین روز اردیبهشت ماه سال ۹۴ به همراه همرزم خود شهید هادی کجباف در عملیاتی در منطقه بصری الحریر استان درعا سوریه به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید مدافع حرم حسین بادپا پس از شهادت برای مدتی اسیر داعشی ها بود و با تاخیر یک ماهه به میهن برگشت و در میان تشییع پرشور همشهریانش تدفین شد، از این شهید بزرگوار سه فرزند به یادگار مانده است.
💠 پدر شهید از خاطره مشترک شهید حاج قاسم سلیمانی با فرزندش می‌گوید: ▪️به من خبر دادند که حسین چریک هرشب از سنگر به بیرون می‌زند ، که گفتم مواظب حسین باشید. ▪️یک بار حاج قاسم به حسین می‌گوید حسین شما امشب پیش من بخواب و اسلحه اش را گرفتند و تحویل دادند که دیگر اسلحه ای نداشته باشد. ▪️حاج قاسم تعریف می‌کرد وقتی صبح از خواب برای نماز بیدار شدند, دیدند حسین نیست و به بیرون رفتند دیدند حسین با یک تکه چوب 3 اسیر عراقی را گرفته و آمده است که با دیدن این صحنه قاسم سلیمانی به حسین می‌گوید؛ ▪️حسین تو لباس من را بپوش ومن لباس بسیجی تو را که حسین لبخندی میزند و میگوید شما در لباس خودت فرمانده باش و من هم در لباس خودم همان بسیجی و انجام وظیفه می‌کنم.
یکی از همرزمان شهید حاج حسین بادپا خرداد سال ۹۴ حدود چند ماه قبل از شهادتش گفت: عید نوروز با حاج حسین بادپا رفتیم خدمت سردار حاج قاسم سلیمانی. حاج قاسم رو به من و حاج حسین گفت من نگران شما هستم که شهید بشوید. حاج حسین گفت: یکی از رزمندگان لشکر ۴۱ ثارالله که نمی‌شناختمش با خنده رو به من گفت این بنده خدا را نمی‌شناسم، ولی حسین شهید نمیشه، این رو شهید یوسف الهی گفته. حاج قاسم گفت، نه؛ اگه اون کسی که باید برایش دعا کند، دعا کند، شهید می‌شود. به محض اینکه حاج قاسم این جمله را گفت شهید بادپا خشکش زد رو به من گفت، ابراهیم حاجی چی گفت؟ جمله حاج قاسم را تکرار کردم و گفتم حاجی گفت اگه اون کسی که باید برایش دعا کند، دعا کند، شهید می‌شود. آن شب زمانی که به خانه حاج حسین برگشتیم حاجی دوباره از من پرسید حاج قاسم چی گفت؟ دوباره جمله سردار سلیمانی را تکرار کردم. بعد از آن حدود چهار یا پنج بار حاج حسین این را از من پرسید. بعد از مدتی حاج حسین بادپا رو به من گفت ابراهیم؛ حاج قاسم از غیب خبر داره. گفتم یعنی چی از غیب خبر داره؟ حاج حسین گفت، آخه من یه خوابی دیده بودم که این خواب را تا به حال برای کسی تعریف نکردم. پرسیدم چه خوابی؟ حاج حسین گفت چندی قبل خواب شهید کاظمی را که پیغام شهید یوسف الهی را برایم آورد و گفت تو شهید نمی‌شوی دیدم. در خواب به شهید کاظمی گفتم یه دعا کن من هم بیام پیش شما و خدا مرا به شما برسونه، ولی شهید کاظمی دعا نکرد. گفتم باشه دعا نکن من دعا می‌کنم تو آمین بگو و گفتم خدا منو به شهدا برسون باز هم شهید کاظمی آمین نگفت و فقط شهید کاظمی به صورتم نگاه کرد و خندید. حاج حسین رو به من ادامه داد: ابراهیم حاج قاسم از کجا فهمیده که گفت اگر آن کسی که باید برایت دعا کند، دعا کند، شهید می‌شوی؟ سردار حسین بادپا بعد از این خواب به روایت فیلمی که در آیین یادبود این شهید والامقام در کرمان پخش شد، درست کمتر از یک ماه قبل از شهادتش به مزار شهید کاظمی می‌رود و آنجا با پدر و مادر این شهید دیدار می‌کند. حاج حسین آنجا از مادر شهید کاظمی می‌خواهد برای عاقبت بخیر شدنش دعا کند و مادر شهید کاظمی در حالی که دست هایش را رو به آسمان می‌گیرد از خدا عاقبت بخیری حاج حسین را می‌خواهد و دعا می‌کند؛ و اینگونه اثر می‌کند دعای شهید کاظمی از زبان مادرش در حق شهید بادپا و ماجرای شیرینی که آغازش از اول رجب، ماه رحمت و عافیت آغاز شد. حاج حسین برخی اوقات با من شوخی می‌کرد و می‌گفت ابراهیم اگر شهید شدی من و حاج قاسم می‌آییم خونه شما و به خانواده ات دلداری می‌دهیم تو نگران نباش، راحت برو جلو. وی ادامه داد: من همیشه احترام حاج حسین را نگه می‌داشتم و کمتر با او شوخی می‌کردم، اما آن شب شاید خدا این حرف را روی زبانم گذاشت که در جواب حاج حسین وقتی که گفت امشب احساسم فرق می‌کند من هم به شوخی روی پایش زدم و گفتم حاجی این حس، حس شهادته، شک نکن! حاج حسین در جواب من گفت نه سید، من شهید نمی‌شم، گفتم حاجی؛ شب اول ماه رجبه در رحمت خدا بازه، بپر که شهادت رو گرفتی. حاج حسین با این جمله من به فکر فرو رفت و بعد از چند لحظه گفت، آره؛ اگه شهید بشم خیلی خوبه، ولی یه مشکلی هست. گفتم چی؟ گفت اگر من شهید بشم حاج قاسم خیلی ناراحت میشه، حاجی دیگه نمی‌تونه منو تشییع کنه، سری قبل هم وقتی مادرش رو تشییع کرد خیلی اذیت شد، من دوست ندارم حاج قاسم اذیت بشه! سید ابراهیم گفت: من باز از در شوخی در اومدم و گفتم حاجی نگران نباش، حاج قاسم تا حالا این قدر شهید دیده حالا تو هم روی بقیه شهدا، هیچ اشکالی نداره. این اولی باری بود که با حاج حسین اینقدر شوخی می‌کردم. شهید بادپا رفت توی فکر، نمی‌دانم چرا پیکر حاجی پیدا نشد شاید با خدا معامله کرده بود و نمی‌خواست حاج قاسم اذیت بشود.
📌 شهیدی که وصیت نامه اش آینده را هم در شهادت معرفی کرد. 🔹️ شهید کاظم لطفی زاده وصیت نامه بسیار زیبایی دارد که در اوج ارتباط با خداوند نگارش شده است. ◇ امروز که آن را می‌خوانیم به معنویت و عرفان آن شهید در مناجات با پروردگار پی می‌بریم 🔹️ شهید لطفی زاده در گفتگو با خداوند می‌نویسد: خدايا می دانی چه می كشم، پنداری چون شمع ذوب مي‌شوم. ◇ ما از مردن نمی هراسيم، اما می ترسيم بعد از ما ايمان را سر ببرند و اگر بسوزيم، روشنايی می رود و جای خود را دوباره به شب می سپارد. ◇ پس چه بايد كرد؟ از يك سو بايد بمانيم تا شهيد آينده شويم و از ديگر سو بايد شهيد شويم تا آينده بماند. ◇ هم بايد امروز شهيد شويم تا فردا بماند و هم بايد بمانيم تا فردا شهيد شويم. ◇ عجب دردی! چه مي‌شد امروز شهيد می شديم و فردا زنده می شديم تا دوباره شهيد شويم؟!
بسم رب شهدا و صدیقین 🌹شهیدی که به شهید نماز معروف شد. 🌹شهیدی که زیر شکنجه پای اعتقاداتش ماند. 🌹شهیدی که از شهادتش خبر داشت. 🌹شهیدی که از ابتدا (قبل انقلاب ) از آمریکا متنفر بود و با شجاعت جلوی آن ها ایستادگی می‌کرد. 🌺 امیر سرتیپ خلبان شهید حسین قاسمی،معروف به شهید نماز از شهرستان آمل
🌸🌼☘️ ۱۸ مهرماه ۱۳۳۸ -- سالروز تولد سردار پرافتخار سپاه اسلام، شهید مهدی زین الدین -- ف لشگر ۱۷ علی ابن ابی طالب(ع) 🌿 از توففیقات بزرگ او: داشتن پدر و مادری مومن و انقلابی و شاگردی و درک محضر شهید محراب، آیت الله مدنی، در دوران طاغوت ▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ 📄 فرازی از وصیت نامه شهید: ✍ اولین شرط لازم برای پاسداری از اسلام، اعتقاد داشتن به امام حسین(ع) است. هیچ کس نمی‌تواند پاسداری از اسلام کند در حالی که ایمان و یقین به اباعبدالله‌الحسین(ع) نداشته باشد. اگر امروز ما در صحنه‌های پیکار می‌رزمیم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستیم و اگر امروز پاسدار خون شهدا هستیم و اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته که به دست شما رزمندگان و ملت ایران، اسلام در جهان پیاده شود و زمینه ظهور حضرت امام زمان(عج) فراهم گردد، به واسطه عشق، علاقه و محبت به امام حسین(ع) است. من تکلیف می‌کنم شما «رزمندگان» را به وظیفه عمل کردن و حسین‌وار زندگی کردن. در زمان غیبت کبری به کسی «منتظر» گفته می‌شود و کسی می‌تواند زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج). خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت‌طلبی می‌خواهد.
💠خوابی که حاج‌ قاسم‌ پس از شهادت شهید زین‌الدین دید. هیجان‌زده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟ همین چند وقت پیش،‌ توی جاده‌ سردشت؟» حرفم را نیمه‌تمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانی‌اش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسه‌هاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زنده‌ن.» عجله داشت. می‌خواست برود. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه می‌خوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمنده‌ها برسونم.» رویم را زمین نزد. قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی که می‌گم زود بنویس. هول‌هولكی گشتم یک برگه‌‌ كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم» بنویس: «سلام، ‌من در جمع شما هستم» همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی به او گفتم:‌ «بی‌زحمت زیر نوشته رو امضا كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. زیرش نوشت: «سیدمهدی زین‌الدین» نگاهی بهت‌زده به آن‌ كردم و با تعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی» اینجا بهم مقام سیادت دادن. از خواب پریدم. موج صدای مهدی هنوز توی گوشم بود «سلام من در جمع شما هستم» ♥️
📌 فوتبالیست شهیدی که فرمانده سپاه شد. 🔷️ شهید ناصر کاظمی در سال ۱۳۵۶ وقتی ورزشکاران آمریکایی برای برگزاری مسابقات کشتی به ایران آمدند، به همراه تعدادی از دانشجویان تصمیم گرفت در سالن مسابقات به دلیل اعتراض به حمایت‌های آمریکا از شاه، پرچم آن کشور را به آتش بکشد، در نهایت به جرم فعالیت‌های سیاسی و آتش زدن پرچم آمریکا دستگیر شد. ◇ هم‌زمان با اوج‌گیری انقلاب اسلامی و بر اثر فشارهای داخلی به رژیم پهلوی، با بسیاری از زندانیان دیگر آزاد شد. ◇ از نکات جالب زندگانی شهید ناصر کاظمی این است که او جزو فوتبالیست‌های خوب شهر تهران بود و در تیم ایرانا به مربیگری مرحوم پرویز دهداری عضویت داشت. ◇ او دانشجوی تربیت بدنی بود تیپ روشنفکری داشت، برای همین ابتدا که به سپاه آمد، همه نظر منفی روی ناصر کاظمی داشتند و فقط نظر شهید بروجردی مثبت بود.
💠 شهیدی که با شهادتش توانست جان بیش از ۴۰زائـر حرم حضرت زینب سلام‌الله‌علیها را نجات دهد! روز دوم اسفند۱۳۹۴، حجت که اتاقش نزدیک حرم حضرت زینب سلام‌الله‌علیها بود، بعد از نماز صبح پنجره اتاق را باز کرد و رو به حرم حضرت زینب گفت: «۱۵سال برایتان نوکری کردم، یک شبش را بخرید و من در شب شهادت مادرتان شهید شوم!» غروب همان‌روز، مصادف با شب شهادت حضرت‌ زهـرا سلام‌الله‌علیها، درحالیکه قرار بود حجت و دوستانش دو روز دیگر به مناطق عملیاتی بروند، متوجه یک عملیات انتحاری نزدیک حرم حضرت زینب سلام‌الله‌علیها می‌شوند؛ پس از انفجار اول، شهید به سرعت به کمک مجروحان رفتند ولی دقایقی بعد، عامل انتحاری دوم و سوم منفجر شد و حجت را به آرزوی دیرینه‌اش رساند. شهید همانند حضرت‌ زهـرا سلام‌الله‌علیها از ناحیه پهلو، صورت و بازو مجروح شد؛ مقدار ترکش‌ها در ناحیه پهلو به‌قدری بود که به گفته یکی از همرزمانش اگر حجت نبود، این ترکش‌ها به ۳۰ تا ۴۰نفر اصابت می‌کرد، حجت به‌ سوی شهادت شتافت تا بسیاری را به زندگی امیدوار کند.🌸 🌷شهید حجت_اسدی🌷
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
در فتح المبین مجروح شد. به یک بیمارستان در تهران منتقل شد. روزی که می خواست مرخص شود و به جبهه ب
شهیدمصطفی ردانی پور شهیدی که حضرت زهرا(س)دعوت عروسیش راپذیرفت. رفته بود حرم حضرت معصومه سلام الله علیها  و برای عروسیش کارت دعوت انداخت داخل  ضریح برای  حضرت زهرا سلام الله علیها مادر رو خواب دید که به عروسیش اومده  گفت : مادرجان ، قصد مزاحمت نداشتم  فقط می خواستم احترام کنم.  مادر پاسخ داد: مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نیائیم کجا بریم السلام علیک یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🔥 تل آویو
هفت هشت سالش بیش تر نبود، ولی راهش نمی دادند، چادر مشکی سرش کرده بود، رویش را سفت گرفته بود، رفت تو ، یک گوشه نشست. روضه بود ، روضه ی حضرت زهرا.مادر جلوتر رفته بود ، سفت و سخت سفارش کرده بود « پا نشی بیای دنبال من،دیگه مرد شدی، زشته ، از دم در برت می گردونند.» روضه که تمام شد، همان دم در چادر را برداشت، زد زیر بغلش و دِ بدو. شهید مصطفی ردانی پور
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🖼 پوستر/ فرمانده زبده دفاع مقدس 🔹 به مناسبت سالروز تولد فرمانده تیپ ۱۰ سیدالشهدا (علیه السلام) در ج
‍ ‍ ‍ 🌷سردار شهید دفاع مقدس محسن وزوائی🌷 نام: محسن وزاوئی نام پدر: ـــــــ ولادت: 1339/5/5 (تهران) شهادت: 1361/2/10 (بیت المقدس) وضعیت تاهل: متاهل نام جهادی: ندارند اخرین مقام: اولین فرمانده لشکر ۱۰سیدالشهدا(ع) نحوه شهادت: محسن تمام قد ایستاده بر روی جاده بر سر نیروهایی که بدون کمترین سنگر و جان پناهی هنوز در غرب جاده می جنگیدند فریاد می زد، طوری که دیگر صدایش هم گرفته بود. او برآشفته می گفت «برادرها بیایید پشت جاده لااقل از روبه رو کمتر اذیت می شید» عباس شعف خود را به محسن رسانده، او را در آغوش کشید. آن دو لحظاتی در آن جهنم آتش و دود در آغوش هم آرام گرفتند. هنوز چند قدمی از هم جدا نشده بودند که ناگهان انفجار مهیبی در نزدیکی محسن رخ داد و بعد هنگامی که عباس بالای سرمحسن رسید، او را دید که به همراه معاون دومش حسین تقوی منش و بی سیم چی شان به خاک شهادت غلطیده اند؛ سپس با ملایمت چفیه سیاه رنگ دور گردن محسن را باز کرد و با همان، صورت خاک آلود دوست و برادر شهیدش را پوشاند، گوشی بی سیم را به دست گرفت. سن شهادت: ۲۲ساله علاقه: جهاد قسمتی از وصیتنامه شهید: امروز، در شرایطی هستیم که لحظه ای غفلت، خیانت به اسلام و قران است.باید تا انجا که در توان داریم، برای خدا کوشش کنیم. امروز تمامی مزدوران و طاغوتیان به مقابله با انقلاب عزیز اسلامی برخاسته اند.در راس تمامی اینان ، به تعبیر امام "شیطان بزرگ امریکاست" و به دنبال او تمامی وابستگان دیگرش
‍ 🌷بانوےشهیدےکه‌سرش از بدنش‌جداشد🌷 چهارشنبه ۱ مهر (۲۲ سپتامبر ) بود که انفجار مهیبی در محله ی «تپه فرانسوی»، ۳۵ یهودی را به خاک و خون کشید که از میان آنها ۳ نفر به هلاکت رسیدند. به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، چهارشنبه ۱ مهر ۱۳۸۳ (۲۲ سپتامبر ۲۰۰۴) بود که انفجار مهیبی در محله پرازدحام «تل‌الفرنسیه» (تپه فرانسوی) واقع در شهر قدس، ۳۵ صهیونیست اشغالگر را به خاک و خون کشید که از میان آنها ۳ نفر به هلاکت رسیدند. دقایقی بعد، یگان‌های «شهدای الاقصی»، شاخه نظامی جنبش فتح، مسئولیت این انفجار را به عهده گرفت و نام مجری عملیات را اعلام کرد: شهید زینب علی عیسی ابوسالم و به این ترتیب نام این دوشیزه ۱۸ ساله فلسطینی در تاریخ جهاد امت اسلامی به عنوان دهمین زن شهادت طلب فلسطینی ثبت شد. او که اهل اردوگاه «عسکر» بود، قصد داشت تا خود را به داخل یکی از اتوبوس‌های حامل صهیونیست ها برساند ولی توسط پلیس شناسایی شد و مورد حمله قرار گرفت اما بلافاصله خود را در میان مهاجمین منفجر کرد و با۵ تکه‌های استخوانش پیکر ده ها اشغالگر صهیونیست را درید.
⚪️ ۱۹ مهرماه ۱۳۶۵ --- سالروز عملیات نامنظم فتح ۱ !!👇 🌷برای عملیات فتح یک، رزمندگان اسلام ۲۴ ساعت یکسره پیاده رفتند و فقط برای نماز توقف کردند. سلاح سنگین هم از لب مرز از زیر پاسگا‌ه‌های عراق وارد و در سلیمانیه نگهداری شد. کار حمل سلاح‌های سنگین با بیش از ۳ هزار بار قاطر در مدت ۱۰ شب وارد عراق شد که شامل ۳ هزار گلوله، بیش از ۱۰ قبضه از یک نوع سلاح، ۱۳ قبضه از یک نوع سلاح دیگر، تیربار و دوشکا بود، یعنی هر شب ۳۰۰ قاطر در ۱۰ روز کار انتقال تجهیزات و مهمات را انجام دادند. سلاح‌ و مهمات‌ از سلیمانیه تا نزدیکی‌های کرکوک با ۳۰ تراکتور، ماشین‌های ۱۰ تن و تویوتا برده شد. البته رزمندگان اسلام به خاطر ناامنی مسیرها، پیاده رفتند. 🌷شب قبل از عملیات، دشمن چون متوجه شده بود، ارتفاعات را تقویت کرده بود. قرار بر این بود که ادوات را روی ارتفاعات و تمام تپه‌ها مستقر کنند و از آن‌جا به تأسیسات نفتی و اقتصادی کرکوک که از قبل شناسایی شده بود، حمله کنند. فرماندهان مردد شدند، استخاره گرفتند و این آیه آمد «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ...»، فهمیدند که باید سرعت عمل به خرج دهند و از یک طرف هم آتشباری درست و حسابی خواهند داشت. در نهایت با توکل به خدا عملیات را آغاز کردند. نیروهای کُرد تردید داشتند و وحشت بر آن‌ها غالب شده بود. اما فرماندهان ایرانی اصرار بر عملیات داشتند. در نهایت کار بزرگی انجام شد. کاری که در طول جنگ‌های چریکی دنیا سابقه نداشت. 🌷با انفجار پالایشگاه کرکوک، نور آسمان را فرا گرفت. ارتفاع آتش به بیش از ۱۰۰ متر رسید. تأسیسات اصلی برداشت نفت کرکوک منفجر شد. مقر منافقین در کرکوک شناسایی شد و مورد حمله قرار گرفت. مردم کرکوک بعد از این اتفاق روی پشت‌بام‌ها آمدند و خوشحالی می‌کردند. طرفداران رژیم بعث هم فکر کرده بودند که رزمندگان اسلام تا کرکوک پیش‌روی کردند و به سرعت در حال تخلیه شهر بودند. بعد از انجام عملیات، رزمندگان اسلام به سرعت عقب‌نشینی کردند و دشمن هم نتوانست کاری انجام دهد و این‌گونه شد که عملیات چریکی فتح یک بدون حتی یک شهید و تنها با ۳ تا زخمی انجام شد. راوی: سردار شهید اکبر آقابابایی قائم‌مقام فرماندهی لشکر ۱۴ امام حسین (ع) و فرماندهی عملیات نیروی قدس (ایشان در شهریور۱۳۷۵ به یاران شهیدش پیوست.)
📌 فرزند شهیدی که دوبار طعم یتیمی را چشید. 🔹️ محمدرضا مومنی که بعد از شهادت پدرش با شهید سعید شاهدی زندگی میکرد روایت می‌کند : 💠 زمانی كه مرا از مدرسه به خانه آوردند حدس زدم باید اتفاقی افتاده باشد. ◇ دلم لرزید و با خودم گفتم: سلام بابا، همیشه كه به خانه می‌آمدی من و صادق را درآغوش می‌كشیدی و می‌بوسیدی، اما حالا چرا بلند نمی‌شوی؟ نكند دوباره یتیم شده باشم. ◇ آن لحظه كه در كانون ابوذر بدن مجروحت را غسل می‌دادند غم بزرگی در دلم ریخت. هرچه به آنها اصرار كردم اجازه ندادند ببینمت. ◇ به آنها گفتم بابا سعیدم مرا از پسر خودش هم بیشتر دوست دارد. باید به اندازه تمام سال‌های یتیمی چهره‌اش را ببینم. یك بار دیگر دستش را بلند كنم و بر سرخود بكشم. دستان پر مهری كه خیلی چیزها را به من یاد داد. ◇ پدر شهیدم را به خاطر ندارم ولی هیچگاه بابا سعید را فراموش نمی‌كنم. خصوصاً زمانیكه با هم نماز می‌خواندیم. ◇ می‌دانم از چند روز دیگر بهانه‌گیری‌های فرزند کوچکش هم شروع می شود. به عكس بابا خیره می ‌شود و بزرگ که شد خواهد فهمید پدرش برای چه و به كجا رفته است.
📷 شهید زوریک مرادی مسیحی(مرادیان)🌷 شهادت: ۱۹ مهر ماه ۵۹ شهید (مرادیان) اولین شهید نظامی ارمنی در دوران ۸ سال دفاع مقدس بود. او تنها فرزند پسر خانواده بود و در هفتم تیرماه ۱۳۳۹ در تهران چشم به جهان گشود. در سال های تحصیلی دوران ابتدایی در دبستان «ساهاکیان» با اینکه به اتفاق والدین و چهار خواهرش در یک اتاق زندگی می کرد ولی همیشه شاگرد اول بود. تحصیلات دوره راهنمایی و متوسطه را در دبیرستان ارامنه «کوشش داوتیان» ادامه داد اما با وجود قبولی در امتحانات اعزام به خارج، در عین ناباوری خویشاوندان و دوستان سال آخر دبیرستان را ناتمام گذاشت و چند ماه پیش از شروع جنگ تحمیلی داوطلبانه عازم خدمت سربازی شد. شهید مرادی بعد از سه ماه دوره آموزشی در «شاهرود» به لشکر ۶۴ ارومیه منتقل شد و سرانجام بعد از ۸ ماه خدمت بر اثر اصابت ترکش خمپاره و مجروحیت شدید در تاریخ ۱۹ مهرماه ۱۳۵۹ در جبهه پیرانشهر به شهادت رسید؛ آن هم حدود ۱۹ روز بعد از شروع جنگ تحمیلی. پیکر اولین شهید نظامی ارمنی«زوریک مردایان» در ۲۴ مهرماه ۱۳۵۹ در گورستان ارامنه در جاده خراسان به خاک سپرده شد.
🌿 ۲۰ مهر ماه سال ۱۳۲۹ - سالروز تولد ✍️ زندگینامه: عباس دوران ۲۰ مهر ماه سال ۱۳۲۹ در شهرستان شیراز در یک خانواده مذهبی دیده به جهان گشود. وی دوران کودکی، نوجوانی و جوانی را در شیراز گذراند و پس از گذراندن دوران ابتدایی پای به دبیرستان نهاد. عباس دوران در سال ۱۳۴۸ موفق به اخذ مدرک دیپلم طبیعی از دبیرستان سلطانی شیراز شد. وی در همین سال به استخدام فرماندهی مرکز آموزش هوایی درآمد. در سال ۱۳۴۹ به دانشکده خلبانی نیروی هوایی راه یافت و پس از گذراندن دوران مقدماتی پرواز در ایران، در سال ۱۳۵۱ برای تکمیل دوره خلبانی به آمریکا رفت. عباس دوران ابتدا در پایگاه «لکلند» دوره تکمیلی زبان انگلیسی را طی کرد و سپس در پایگاه «کلمبوس» در ایالت می سی سی پی موفق به آموختن فن خلبانی و پرواز با هواپیماهای بونانزا، تی۴۱ - تی ۳۷ گردید. مردی که بغداد را لرزاند... در یکی از تمرینات ورزش اسکیت، متاسفانه در اثر برخورد با زمین پای چپ او مصدوم شد و به مدت ۲ ماه از برنامه پروازی باز ماند. پس از بهبودی، دوباره آموزش خلبانی را ادامه داد و پس از دریافت نشان خلبانی در سال ۱۳۵۲ به ایران بازگشت و به عنوان خلبان هواپیمایی F4 ابتدا در پایگاه یکم شکاری و سپس در پایگاه سوم شکاری مشغول انجام وظیفه شد. با شروع جنگ تحمیلی سر از پا نشناخته به دفاع از کیان جمهوری اسلامی ایرانپرداخت و با ۱۰۳ سورتی پرواز جنگی در طول عمر کوتاه اما پر بارش، یکی از قهرمانان دفاع مقدس شناخته شد. خلبان عباس دوران همواره به دوستان و همکارانش تاکید می‌کرد که هرگز تن به ذلت نخواهد داد و اگر در حین پرواز مورد اصابت موشک دشمن قرار گیرد، هواپیمای سانحه دیده را بر سر دشمن زبون خواهد کوبید. وی همان طور که گفته بود بر این پیمان خویش صادقانه ایستاد و جان فدا کرد. شهید عباس دوران در هفتم آذر ۱۳۵۹ در عملیات «مروارید» حماسه‌ای بزرگ آفرید و به کمک خلبان شهید حسین خلعتبری پنج فروند ناوچه عراقی را در حوالی اسکله الامیه و البکر منهدم ساخت و بقایای آن را به قعر آب‌هاب نیلگون خلیج فارس فرستاد. به گفته یکی از همرزمان خلبانش، در یکی از نبردهای هوایی که فرماندهی دو فروند هواپیما را به عهده داشت، به مصاف ۹ فروند از جنگنده‌های دشمن رفت و با ابتکار عمل و مهارتی خاص، یک فروند از هواپیماهای دشمن را سرنگون و هشت فروند هواپیمای دیگر را مجبور به فرار از آسمان میهن کرد. خلبان شهید عباس دوران همواره در عملیات جنگی پیش قراول بود و برای دفاع از میهن اسلامی و حفظ و حراست آن لحظه‌ای آرام و قرار نداشت. وی سرانجام در سحر گاه روز ۳۰ تیر ماه سال ۱۳۶۱ که لیدری دسته پرواز را به عهده داشت، به قصد ضربه زدن به شبکه دفاعی و امنیتی نفوذ ناپذیر مورد ادعای صدام، با پنج نفر از زبده‌ترین خلبان نیروی هوایی در حالی که هنوز ستیغ آفتاب ندمیده بود، با اراده‌ای پولادین به پالایشگاه الدوره یورش بردند و چندین تن بمب هواپیماهای خود بر قلب دشمن حاکمان جنگ افروز عراق ریختند و پس از نمایش قدرت و شکستن دیوار صوتی در آسمان بغداد، هنگام بازگشت، هواپیمای لیدر مورد اصابت موشک دشمن واقع شد و شهید دوران اگر چه اجازه ترک هواپیما را به همرزم خلبانش؛ ستوان‌یکم منصور کاظمیان در عقب کابین داد، اما خود به رغم اینکه می‌توانست با استفاده از چتر نجات سالم فرود آید، صاعقه‌وار خود و هواپیمایش را بر متجاوزان کوبید و بدین ترتیب مانع از برگزاری اجلاس سران غیرمتعهدها به ریاست صدام در بغداد شد. پس از سالها انتظار در تیرماه ۱۳۸۱ بقایای پیکر شهید دوران توسط کمیته جستجوی مفقودین به میهن منتقل شد و در پنجم مرداد ۱۳۸۱ طی مراسمی رسمی با حضور مسئولان کشوری و لشکری، خانواده شهید و بستگان در میدان صبحگاه ستاد نیروی هوایی، بر دوش همرزمان خلبانش تشییع شد. پیکر مطهر آن شهید تیز پرواز سپس برای خاک سپاری با یک فروند هواپیمای سی ۱۳۰ به زادگاهش شیراز منتقل شد. شهید خلبان عباس دوران به هنگام شهادت ۳۲ سال داشت.
📌 سربازی که دائی شهیدش برایش الگوی شهادت شد. 🔷️ شهید سر افراز سعید معین درخانواده ای متدین و مذهبی در سال ۱۳۵۳ به دنیا آمد. ◇ او تنها فرزند پسر خانواده و برای پدر و خصوصا مادرش بسیار عزیز بود دوست و رفیق دوران کودکی و نوجوانی اش دایی شهیدش بود پس از شهادت او در جنگ تحمیلی عشق به شهید و شهادت در دلش شعله ور گردید. ◇ پس از رها کردن مدرسه مشغول به کار گردید و اندک در آمد خود را به پدرش میداد و مقداری را نیز پس انداز می کرد. ◇ صبور و آرام بود و مهربان سخن می گفت در کارها به خدا توکل می کرد در انجام واجبات دین به خصوص نماز و روزه بسیار مقید بود و اوقات بیکاری را با قرائت قرآن سپری می کرد. ◇ بارسیدن به سن سربازی به خدمت نظام وظیفه در آمد و در منطقه ی نظامی سلماس مشغول خدمت گردید. ◇ سر انجام بیستم مهرماه در سال ۱۳۷۳ در همان منطقه به دلیل سقوط خودرو حین انجام وظیفه به درجه ی رفیع شهادت نایل آمد.
🔸لبنانی بود و مذهبی دروزی داشت. در ۱۶ سالگی مسئول به اسارت گرفتن یک دانشمند در سرزمین های اشغالی شد و پس از کشتن برخی نیروهای رژیم اسیر می شود. 🔸در مدت اسارت به منفورترین چهره در نزد مردم رژیم غاصب و محبوب‌ترین چهره جبهه مقاومت تبدیل شده بود. مذهب خود را تغییر و شیعه علی بن ابی طالب (ع) شد تا همانند حضرت قلعه خیبر را ویران کند. 🔸به دلیل تنفر اسرائیلی‌ها از او و محبوبیتش در جبهه مقاومت، اسارت و آزادی اش برای هر دو طرف اهمیت بالایی داشت فلذا به هیچ وجه حاضر به آزادی اش نمی شدند! 🔸در سال ۲۰۰۴ تبادل گسترده ای از اسرا میان لبنان و رژیم انجام گرفت اما نام او در میان رزمندگان آزاد شده جبهه حق نبود! سید حسن نصرالله در آن روز اعلام نمود که یهودیان اشتباه کردند که او را آزاد نکردند و بدون شک او به دامان لبنان باز خواهد گشت. 🔸سردار حاج رضوان (عماد مغنیه) به دستور سید حسن و با نظارت حاج قاسم عملیات اسیرگیری از سربازان رژیم کودک کش را آغاز و چند نفر از آنها را به هلاکت رسانده و دو تن را نیز اسیر می کند. 🔸دو روز بعد جنگ ۳۳ روزه به بهانه آزادی این دو اسیر آغاز و رژیم شکست می خورد. سال بعد رژیم مجبور شد او را پس از ۳۰ سال اسارت با پیکر آن دو اسیر مبادله کند! 🔸سرانجام ۸ سال بعد و پس از ۴۰ سال جهاد، او در حال دفاع از حرم حضرت زینب (س) در حومه دمشق توسط رژیم کودکش به شهادت رسید. 🔸او کسی نبود جز سید الاسرای مقاومت: شهید سَمیر قَنطار
🕊و سلام‌ بر او که‌ می‌گفت: «رفیق‌حواست‌به‌جوونیت‌باشه نکنه‌پات‌بلغزه،قراره‌بااین‌پاها توگردان‌صاحب‌الزمان(عج)‌باشی» ¦⇠
🗓 ...🌷 ✍ _بابک عاشق امام رضا بود و هر سال شهادت امام رضا میرفت مشهد. سال ۹۶ با اینکه از اولین اعزامش فقط ۲۷ روز گذشته بود درست ظهر شهادت امام رضا شهید شد... 💔 راوی: مادر شهید تولدت تو آسمونا مبارک قهرمان 🌻 تاریخ تولد: ۷۱/۷/۲۱
‍ 🥀شهید سید کوچک موسوی در اوایل سال1359 کارخانه ای را که در آن از حقوق و مزایای خوبی برخوردار بود به عشق امام (ره) و انقلاب رها کرد و به خیل سبز پوشان سیّد الشهدا (ع) در سپاه پيوست. 💐   درهمان ابتدای ورودش با توجه به شعله ور بودن آتش فتنه در کردستان راهی غرب کشور شد و با آغاز تهاجم رژیم بعث عراق به کشورمان او نیز از جمله رزمندگان پیشتازی بود که مهر ماه 1359 به مناطق جنگی جنوب عزیمت نمود.   🕊او از جمله عاشقان واصلی بود که با توجّه به رنجي كه از مجروحيت شیمیائی  عمليات هاي خيبر و بدرمي برد اما همچنان تا جایی که جسم مجروحش روح بلندش را یاری می کرد بمدت60 ماه در جبهه ها ماند و بارها تا سرحد شهادت پیشرفت. (گویا تقدیر آسمانی اش در زمان دیگری رقم خورده بود.)  به نقل از همرزمان و دوستان: ایشان بدون راننده کمکی در مسیرهای طولانی و پرخطر رانندگی می کرد و هیچگاه آثار خستگی در چهره اش نمایان نبود دائم با لبخندی که بر لب داشت باعث آرامش اطرافیان بود . شجاعت، بی باکی خستگی ناپذیری و قدرت بدنی بالایی که داشت باعث شد تا در بین همرزمانش در مناطق عملیاتی و یگان خدمتی به بولدزر معروف شود. 🌺این سیّد خستگی ناپذیر وقتی از جبهه باز  می گشت به پيگيري مراحل ساخت مسجد و جمع آوری کمک های مردمی و اعزام خانواده معظم شهداء و ایثارگران جهت زیارت حضرت امام رضا (ع)، حضرت فاطمه معصومه (س) و دیدار با امام خمینی(ره) مشغول بودند و همواره خود را خادم امام رضا (ع) و خانواده های معظم شهداء و ایثارگران می دانست.
‍ 🔶با اتمام جنگ تحمیلی او که تمام  توانش را در میدان نبرد در راه خدا صرف کرده بود و از این بابت خاطرش آسوده شده بود، بدلیل وخامت وضع جسمی اش در اثر جراحات ناشی از مجروحیت ديگر قادر به فعاليت نبود و تا زمان شهادت در منزل بستری شد و روز به روز از نظر جسمی ضعیف تر می شد تا جایی که دیگر به جوانان زیر 40 سال شباهت نداشت و دوستانی که مدتي او را ندیده بودند باورشان نمی شد كه او همان بولدزر معروف باشد، در طول مجروحیت حاضر به تشکیل پرونده در بنیادجانبازان و استفاده از امکانات بنیاد نگردید. او می گفت: اگر قرار است پرونده ای به جز پرونده پاسداریم تشکیل شود آرزو دارم آن پرونده، پرونده شهادتم باشد. این فرمانده دلير همچون سالهای دفاع مقدّس با روحیه ای استوار و محکم بود همیشه ذکر خدا برلب داشت و طلب شهادت می کرد 🕊 تا اينكه شهید دو هفته قبل از شهادت در شب 19 رمضان خواب می بیند که در جبهه و در جمع دوستان همرزمش که تعدادی از شهدا هم در آن میان حضور داشتند سردار شهيد حاج مجید سپاسی برگه ای را به او مي دهند و مي گويند، این جواز شهادت شماست که از سوی امام زمان (عج) صادر شده و ما 2 هفته ديگر منتظر آمدنت هستیم. در همان شب همسرش نيز خواب مي بينند كه برگه ای به دستش مي دهند و مي گويند: این برگه را حاج مجید سپاسی برای همسرت آورده است که 14روز ديگر ایشان را به گلزار شهداء بیاورید بعداز آن خواب، سيد برای روزموعود لحظه شماری می کرد روز به روز چهره اش نورانی تر می شد کسانی که به ملاقاتش در منزل می آمد این تغییر را متوجه می شدند. 🌷همان طور که ايشان و همسرش در خواب دیده بودند روز چهاردهم در تاريخ10/2/69 در بیمارستان نمازی شیراز در حالي كه ذکر یا علی بر لب داشت از همسرش خواست تا آمدن حضرت علی(ع) دستش را بگیرد پس از چند لحظه به ايشان اشاره  می کند حالا مي توانيد دستم را رها کنيد، و دست در دست جدّ بزرگوار به خیل دوستان شهیدش كه منتظر آمدنش بودند پیوست. 🌺پیكر این سردارخستگی ناپذیر بعد از زیارت در حرم حضرت احمد بن موسی شاهچراغ (ع) بر روی دست همرزمان و مردم شهید پرور و انبوه علاقمندانش، با شکوه خاصی تشیع و در قطعه 13 گلزار شهدای شهر مقدّس شیراز،فاز 2 محمّد رسول الله (ص) رديف دهم پشت ساختمان آشپزخانه حسینیه دارارحمه در جوار سایر همرزمان شهیدش به خاک سپرده شد. 🌸اکنون با گذشت سال ها از شهادت این فرمانده خستگی ناپذیر و دلاور تربت پاک و مطهرش بدليل کرامات متعددی که از او دیده اند یا مي بينند زیارتگاه خیل عاشقان اهل بیت (ع) و خصوصاً ارادتمندان آقا علی ابن موسی الرضا (ع) می باشد که از همین رو به سردار شهید امام رضایی معروف شده است.
. تخریب چی شهید ، متولد سال ۶۸ بود و کارشناسی حقوق را از دانشگاه قوه قضاییه دریافت کرد و در قطار شهری مشهد مشغول به کار بود؛ از کودکی در پایگاه بسیج مسجد هجرت حوزه یک عمار حضور و فعالیت داشت و در برپایی تمامی برنامه‌های قرآنی، نماز جماعت، نماز جمعه پیش قدم می‌شد. پیش از شهادت نیز به سوریه اعزام شده بود ولی قسمت بود در اربعین حسینی پیکر مطهرش در زادگاهش تشییع شود؛ از سال‌های گذشته ، عشق به جهاد و دفاع از حرم اهل بیت(ع) را داشت و نیت کرده بود که برای دفاع از حرم بی بی زینب(س) به سوریه برود. پدر و مادر این شهید در نجف مستقر بودند ولی با شهادت شهید حسین هریری به مشهد آمدند و در مشهد به آن‌ها خبر شهادت فرزندشان را دادند؛ پدر شهید هریری از رزمندگان جبهه و جنگ بود و در تمامی مراسمات شهدای فاطمیون و مدافعان حرم حضور داشت. زیبایی چهره شهید حسین هریری باعث شده بود در جبهه مقاومت اسلامی به «» معروف شود. او که به تازگی نامزد کرده بود، دوست نداشت ازدواجش مانعی برای دفاع از حریم اهل بیت شود. بنابراین با همسرش شرط کرد همچنان رزمنده مدافع حرم باشد و مدتی پس از نامزدی به سوریه رفت و قدم به حجله شهادت گذاشت. شهید مدافع حرم🕊🌹