🌹🌼🌼🌼🌼🌹
👈در کشاکش تمام سختیها و کم آوردنهایی که زندگی برایمان رقم میزند،
👈هیچگاه اسیرِ عظمت درد و غم نباشیم؛
💫که خدا بزرگتر است از تمام آنچه که دل را آزرده،
🌹🌼🌼🌼🌼🌹
سلام✋
صبحتون بخیر🌼
روز و روزگارتون دور از غم🤲
@basij_asatid
لشکرکشی ۱۱۰ هزار نفری مخالفان نتانیاهو
🔹شبکه ۱۳ رژیم صهیونیستی گزارش داد که برآوردهای اولیه حاکی از آن است که حدود ۱۱۰ هزار نفر درحال حاضر در تلآویو در تظاهرات علیه نتانیاهو شرکت کردهاند.
🔹نکته جالب این است که حتی مخالفان نتانیاهو هم باهم به اختلاف خوردند و دو تظاهرات را در دو منطقه از تلآویو برگزار کردند. تظاهرات دیگری نیز در شهرهای قدس اشغالی، حیفا و بئر السبع در حال برگزاری است.
🔸تظاهرات علیه نتانیاهو پس از آن بالاگرفت که او بعد از به قدرت رسیدن طرحی برای اصلاح نظام قضایی ارائه کرد. او میخواهد با کمک این طرح محاکمه خود به اتهام فساد، رشوه و خیانت را ملغی کند.
@basij_asatid
4_5974275658782608347.mp3
11.51M
#انسان_شناسی ۲
#استاد_الهی_قمشهای
#استاد_شجاعی
چرا بشر ، با وجود ۱۲۴ هزار پیامبر ، و ۱۴ معصوم در تاریخ ، هنوز نسبت به حقایق زیر در جهل بسر میبرد؟
✖️ نظام ابدی
✖️ قیامت
✖️ نَفس
✖️ هدف خلقت
✖️ انسانیت و ......
ریشهی این جهل یا کج فهمیها کجاست؟
➖چرا انسانها قادر نیستند ، بر اساس شرایطِ نَفْس در مختصاتِ خودشان ، درست را از غلط تشخیص دهند؟
#نظام_ابدی
#خودشناسی
@basij_asatid
❇️ ۴۱- اعتماد به نفس بیجا
دختری ۱۹ ساله هستم. خواندن سرگذشت دختران و پسران فریبخورده، بسیار مرا ناراحت میکرد و نسبت به آنها احساس ترحم میکردم و آنها را افرادی لایق نصیحت میدانستم. در تمام دوران تحصیلم هیچ نقطه ضعفی از نظر مسائل اخلاقی نداشتم. از داشتن دوست پسر و چنین کارهایی اصلاً خوشم نمیآمد و همیشه سعی میکردم دوستانم را که زمینه چنین انحرافاتی داشتند، راهنمایی کنم؛ اما گرفتار بلایی شدم و فهمیدم همة کسانی که دچار انحراف و اشتباه شدهاند، ذاتاً بیبندوبار نبودهاند؛ بلکه اغلب آنها هم مثل من، بیش از حد به خودشان اطمینان داشتهاند و اتفاقاً از همین نقطه ضعف بزرگ، ضربه خوردهاند!
ماجرا از آنجا شروع شد که دیپلم گرفتم و در کنکور دانشگاه قبول نشدم. تصمیم گرفتم شغلی پیدا کنم، خانوادهام با این امر موافقت کردند؛ تنها مادرم به خاطر دغدغههایی که نسبت به محیط کار آیندۀ من داشت با اشتغال من موافق نبود و میگفت: «دخترم! کارو میخوای چیکار؟ بشین درس بخون و سال دیگه، تو کنکور شرکت کن، الآن وضع، طوری نیست که یه دختر جوون بتونه تو هر محیطی کار کنه»! ولی من به خاطر اعتماد بیش از اندازه به خودم، تصمیم گرفتم حتماً شغلی پیدا کنم تا به اصطلاح، متکی به خودم باشم و در آینده روی پای خودم بایستم.
از آن زمان در جستوجوی کار برآمدم، بالأخره روزی در صفحه آگهی روزنامهای، چشمم به یک آگهی افتاد. تماس گرفتم. قرار شد برای مذاکره به محل شرکت بروم. با وجود نصیحتهای مادرم که سعی میکرد مرا از این کار منصرف کند، رفتم؛ چون حقوق خوبی میدادند. پیگیری کردم و پس از مدت کوتاهی مشغول کار شدم.
چند روز بعد، اسامی دانشگاه آزاد اعلام شد و من قبول شده بودم. قبولی دانشگاه فرصتی به مادرم داد تا بار دیگر خطراتی را که در محیط کار مردانه میتواند در کمین یک دختر جوان باشد به من گوشزد نماید؛ ولی من استقلال و حضور در اجتماع را برای یک دختر، مساوی با داشتن شغل میدانستم و از طرفی مطمئن بودم که قادر هستم روابط اجتماعی خود را با دیگران بهگونهای سالم، تنظیم کنم. به نصایح مادرم توجه نکردم و به محل کار خود رفتم تا وارد دنیای جدیدی شوم که به استقبالم آمده بود.
پس از مشغولشدن به کار، سعی کردم مواظب برخوردها و رفتارهای دیگران نسبت به خودم باشم. در این میان، یکی از همکارانم که جوانی همسن و سال خودم بود و در شرکت، او را «آقا فرشاد» صدا میزدند، هر از چند گاهی سعی میکرد به شکلی سر صحبت را با من باز کند. در ابتدا
به سردی با او برخورد میکردم؛ ولی بعدها که مقداری رویم باز شد
به پرسشهای او کاملتر جواب میدادم. کار به جایی رسید که راجع به محل زندگی، موقعیت و وضعیت خانوادگی، اسم کوچک، تحصیلات و سایر اطلاعات شخصیام پرسش کرد و من هم ناخواسته جواب میدادم.
کمکم احساس کردم فرشاد همه افکار مرا به خود مشغول کرده است. شبها به سخنانی که بین ما رد و بدل شده بود، میاندیشیدم و از اینکه در برخی صحبتها پا را از حد معمول فراتر گذاشته بودم، خود را سرزنش میکردم. در آن زمان، یکی از همکارانم که به او زیبا خانم میگفتند و دارای شوهر و فرزند بود به شکلهای مختلف به من نزدیک میشد و شروع به صحبت میکرد و در بیشتر صحبتهایش، بدون اینکه دلیل خاصی عنوان کند، راجع به فرشاد حرف میزد و از منش و اخلاق و صفات نیک او سخن میگفت.
رفتهرفته احساس کردم فرشاد در دلم جا باز کرده و هر چه میخواستم فکرم را متوجه او نکنم، نمیتوانستم یا کمتر موفق میشدم. او هم هر چه پیش میرفت، خودش را بیشتر به من نزدیک میکرد. دیگر شوخیهای لفظی بین ما امری طبیعی شده بود. روزی نبود که چیزی برای خوردن همراه خود به شرکت نیاورد و همیشه هم مرا دعوت میکرد تا با او همراه شوم. من هم که دیگر به دوستی با او بیمیل نبودم، میپذیرفتم؛ ولی شبها که به محاسبه مینشستم، خود را ملامت میکردم و میدانستم که رفتن به سمت او، خواست شیطان است؛ ولی دلم آلت دست شیطان شده بود و در این بین، زیبا خانم هم مرتب با الفاظ شیطانی، آتشبیار معرکۀ عشق دروغین ما بود.
یک روز، زیبا خانم به من پیشنهاد کرد که برای خرید بیرون برویم؛ من هم به شرط پذیرفتن مادرم، قبول کردم. مادرم وقتی فهمید وی، شوهر و فرزند دارد، جایی برای نگرانی ندید و پذیرفت. فردای آن روز وقتی به شرکت رسیدم، مستقیم پیش زیبا خانم رفتم و گفتم امروز آمادهام تا با هم به بازار برویم؛ اما او با بهانهکردن گرفتاری زیاد کاری به من پیشنهاد کرد با فرشاد بیرون بروم و گفت این مسئله را با فرشاد در میان گذاشته و او هم پذیرفته است! من اول جا خوردم و رنگم پرید؛ ولی زود به خودم مسلط شدم، زیبا خانم هم شروع کرد به تعریف لذتهای تفریح و گردش با یک دوست پسر، آنقدر گفت تا بالأخره راضی شدم!
ساعتی بعد، من و فرشاد در پشت میز رستورانی، گل میگفتیم و گل میشنیدیم.
حالا دیگر من به تمام معنا دوست دختر یک پسر شده بودم که به جز نام و نام خانوادگی، هیچ چیز از او نمیدانستم. غذایمان تمام شد؛ اما یک دفعه هوا بارانی شد و باران شروع به باریدن کرد. فرشاد از فرصت استفاده کرد و گفت بهتر است در این هوای بارانی به منزلشان که در همان نزدیکی بود، برویم؛ تا باران بند بیاید. ابتدا زیربار نرفتم؛ ولی طبق معمول، شیطان وسوسهام کرد و با این توجیه که رفتن به خانة آنها از ماندن در زیر باران بهتر است، پذیرفتم.
وقتی به خانهشان رسیدیم، متوجه شدم هیچکس در منزل نیست. خیلی ترسیدم به فرشاد گفتم: «باید زودتر به خونه برم؛ چون به مادرم گفتم زود برمیگردم». او وحشتزدگی مرا از چهرهام دریافته بود، مرا آرام نمود و قول داد به محض بندآمدن باران، خودش مرا تا نزدیکی منزلمان میرساند. بعد هم شروع به پذیرایی کرد.
پس از چند دقیقه به یکی از اتاقها رفت. من در این فاصلۀ کوتاه، ناگهان به خود آمدم و خود را نهیب زدم که تو در یک خانۀ خلوت با یک جوان غریبه چه میکنی؟ در همین فکر بودم که یک دفعه دیدم مشتی مجله جلوی من روی زمین ریخته شد. از روی جلدشان ميشد حدس زد که محتوا چیست، عکسهای مستهجن روی جلد از عکسهای مبتذلتر درون آن خبر میداد. با حالتی نگران، سرم را بالا آوردم و بهصورت فرشاد
نگاه کردم. لبخندی که شیطان در پس آن نهان شده بود، بر گونههای فرشاد نقش بست. با همان حالت شیطنتآمیز گفت: «تا تو نگاهی به اینا بندازی، من هم قهوه درست میکنم!
ترس و اضطراب، همۀ وجودم را لبریز کرد. دیگر یک لحظه هم نمیتوانستم آن محیط سنگین را تحمل کنم. با روی گشاده به پیشنهاد او پاسخ مثبت دادم؛ تا با خیال راحت به کارش بپردازد. به محض اینکه او به آشپزخانه رفت تا قهوه درست کند، فوری از خانه بیرون رفتم و خودم را به خیابان رساندم و خوشحال بودم که از یک دام شیطانی گریختهام.
آن شب حالم بد شد. مادرم چون از قبل نگران من بود، سعی کرد بفهمد چه اتفاقی افتاده است؛ ولی چون تب داشتم، متقاعد شد که بیماری من منشأ جسمانی دارد و اتفاق خاصی روی نداده است تا نیمههای شب، بیدار بودم و خوابم نمیبرد و دائم در فکر آن اتفاق بودم. صبح، دیروقت از خواب بیدار شدم. دیگر دلم نمیخواست به آن شرکت لعنتی برگردم؛ بنابراین بیماریام را بهانه کردم و چند روز در خانه ماندم.
پس از گذشت چند روز برای تسویهحساب به شرکت رفتم؛ دلم میخواست چشمم به چشم آن نامرد نیفتد. راستش از دیدن آنها هراس داشتم، خوشبختانه وقتی وارد شرکت شدم، آنها نبودند. هنگام خروج از نگهبان شرکت، سراغ آنها را گرفتم گفت: «پیش از ظهر، به فاصلۀ چند دقیقه از همدیگه، از شرکت خارجشدن» با توجه به شنیدهها، حدس زدم چه برنامهای باید باشد؛ پس بهطرف همان رستوران لعنتی به
راه افتادم. وقتی به آنجا رسیدم از پشت باجه تلفنی که جلوی رستوران بود، تمام فضای رستوران را از زیر نگاهم گذراندم. پشت همان میز فرشاد و زیباخانم روبهروی هم نشسته بودند؛ صدای خندهشان به بیرون نمیرسید؛ ولی نیشهایشان تا بناگوش باز بود.
در راه بازگشت به خانه با خود میاندیشیدم که چه شد در این ورطه هولناک انحراف افتادم؟ آیا بیتوجهی به نصیحتها و تذکرات بزرگترها و بهخصوص والدین، منشأ این سقوط بود؟ آیا اطمینان و اعتماد بیش از حد به خودم بود؟ آیا نداشتن شناخت کافی از محیط کاری بود؟ آیا ظاهربینی و اعتماد به ظاهر آراسته و مؤقر زشتسیرتان آلودۀ اجتماع بود؟
همۀ این عوامل، دست به دست هم دادند و مرا تا مرز سقوط بردند؛ ولی خداوند مرا حفظ کرد. پاسخ به این پرسش که به پاس کدام فضیلت، خداوند رحیم، مرا از آستانة ورود به یک رسوایی بزرگ نجات داد، اندکی سخت بود. با کمی تأمل دریافتم که چشمان همیشه نگران مادر و دعاهای او، باران رحمت خداوندی را بر من نازل کرد تا پیوسته شکرگزار نعمت بزرگی چون مادر و کانون پرمحبتی مانند محیط امن خانه و خانواده باشم.
📌 نظر کارشناس
🔹 ۱- در این ماجرا دختر جوان، خود بهخوبی به علل بروز زمینههای انحراف و آلودگی اخلاقی اشاره کرده است که عبارتاند از: بیتوجهی به نصیحتها و تذکرات بزرگترها و بهخصوص والدین؛ اعتماد بیش از حد به خود؛ نداشتن شناخت کافی از محیط کار؛ ظاهربینی و اعتماد به ظاهر آراسته افراد و بالأخره خلوتکردن با نامحرم.
🔹 ۲- اگرچه در این ماجرا دختر جوان ما از سقوط و تباهی نجات پیدا کرد؛ ولی شرایط همیشه اینگونه نیست و در بيشتر موارد بروز حوادث تلخ و آلودگیهای اخلاقی اجتنابناپذیر است.
✅ برگرفته از کتاب گمگشتگان، تالیف دکتر سید عظیم قوام.
@basij_asatid
24.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقا سعید مدیر یکی از تالارهای مجلل تهران سه سال رفته استامبول رستوران زده
بعد سه سال نظراتش ببینید
@basij_asatid
عنکبوت ها روی آب راه میروند و میتوانند زیر آب نفس بکشند.
((خداوند به همه چیز تواناست ))
@basij_asatid
✍🏻پیام حقوقی
تصادف با عابر پیاده زیر پل هوایی 🤔
✅براساس ماده 26 قانون رسیدگی به تخلفات راهنمایی و رانندگی در راههایی که برای عبور عابران پیاده علائم، تجهیزات و مسیرهای ویژه اختصاص داده شده است؛ عابران باید هنگام عبور از عرض یا طول سوارهرو با توجه به علائم راهنمائی و رانندگی نصب شده در محل، از نقاط خطکشیشده، پل و مسیرهای ویژه عبور کنند.
🔸پس اگر تصادف عابر پیاده با ماشین زیر پل هوایی و حومه آن اتفاق بیفتد، عابر مقصر صد درصد حادثه خواهد بود. با این حال دیه به او تعلق میگیرد. درواقع مقصر نبودن راننده مذکور دلیلی نمیشود که بیمه دیه را نپردازد فقط با توجه به اینکه راننده مقصر حادثه نیست مسئولیت کیفری مثل حبس و جزای نقدی برای او حکم نمیشود. در این شرایط شرکت بیمه با ارائه قرار منع تعقیب یا حکم برائت راننده ملزم به اجراء تعهدات موضوع بیمه نامه به مصدوم یا ورّاث متوفی است.
@basij_asatid
برای مشارکت در طرح قربانی اول ماه رجب فقط ۵ ساعت دیگر فرصت باقیست.
*قربانی اول هر ماه قمری*
۶۲۷۷۶۰۱۲۸۶۰۱۱۸۰۲
بنام: کمک های مومنانه حسینی
****
*طرح ساخت حمام و سرویس بهداشتی روستای جمال آباد*
۶۲۷۷۶۰۱۲۸۶۰۱۱۰۷۵
بنام: فعالیتهای جهادی بسیج اساتید امین و یا
۶۳۹۵۹۹۱۱۴۷۵۱۱۲۲۴
بنام: ابراهیم داودی
اجرکم عندالله
@basij_asatid