💠پاسخ شیرین و محکم شهید مطهری به دلباختگان فرهنگ و تمدن غرب
🔸امثال من گاهی با سؤالاتی مواجه میشویم که با لحن تحقیر و مسخره آمیزی میپرسند: آقا سواره (ایستاده) غذا خوردن شرعاً چه صورتی دارد؟! با قاشق و چنگال خوردن چطور؟! آیا کلاه لگنی به سر گذاشتن حرام است؟! آیا استعمال لغت بیگانه حرام است؟! ...
🔹در جواب اینها میگوییم: اسلام دستور خاصی در این موارد نیاورده است. اسلام نه گفته با دست غذا بخور و نه گفته با قاشق بخور؛ گفته به هر حال نظافت را رعایت کن. از نظر کفش و کلاه و لباس نیز اسلام مد مخصوصی نیاورده است. از نظر اسلام زبان انگلیسی و ژاپنی و فارسی یکی است. اما ...
🔸اما اسلام یک چیز دیگر گفته است؛ گفته شخصیت باختن حرام است، مرعوب دیگران شدن حرام است، تقلید کورکورانه کردن حرام است، هضم شدن و محو شدن در دیگران حرام است، طفیلیگری حرام است، افسون شدن در مقابل بیگانه (مانند خرگوشی که در مقابل مار افسون میشود) حرام است، الاغ مرده بیگانه را قاطر پنداشتن حرام است، انحرافات و بدبختیهای آنها را به نام «پدیده قرن» جذب کردن حرام است، اعتقاد به اینکه ایرانی باید جسماً و روحاً و ظاهراً و باطناً فرنگی بشود حرام است، چهار صباح به پاریس رفتن و مخرج «را» را به مخرج «غین» تبدیل کردن و به جای «رفتم» «غفتم» گفتن حرام است.
📚برگرفته از کتاب نظام حقوق زن در اسلام؛ شهید مرتضی مطهری(ره)
@tollabolkarimeh 🌷
قبر شيخ آماده بود و كنار آن تلي از خاك ديده مي شد. مردم اطراف قبر حلقه زدند.
صداي گريه آنها هر لحظه زيادتر مي شد.
جسد شيخ طبرسي را از تابوت بيرون آوردندو داخل قبر گذاشتند.
قطب الدين راوندي وارد قبر شد و جنازه را رو به قبله خواباند و در گوشش تلقين خواند.
سپس بيرون آمد و كارگران مشغول قرار دادن سنگهاي لحد در جاي خود شدند.
پيش از آنكه آخرين سنگ در جاي خود قرار داده شود، پلك چشم چپ شيخ طبرسي تكان مختصري خورد اما هيچ كس متوجه حركت آن نشد! كارگران با بيل هايشان خاكها را داخل قبر ريختند و آن را پر كردند. روي قبر را با پارچه اي سياه رنگ پوشاندند. آفتاب به آرامي در حال غروب كردن بود. مردم به نوبت فاتحه مي خواندند و بعد از آنجامي رفتند.
شب هنگام هيچ كس در قبرستان نبود.
شيخ طبرسي به آرامي چشم گشود.
اطرافش در سياهي مطلق فرو رفته بود.
بوي تند كافور و خاك مرطوب مشامش را آزار مي داد.
ناله اي كرد.
دست راستش زيربدنش مانده بود.
دست چپش را بالا برد.
نوك انگشتانش با تخته سنگ سردي تماس پيداكرد.
با زحمت برگشت و به پشت روي زمين دراز كشيد.
كم كم چشمش به تاريكي عادت مي كرد.
بدنش در پارچه اي سفيد رنگ پوشيده بود.
آرام آرام موقعيتي را كه در آن قرار گرفته بود درك مي كرد. آخرين بار حالش هنگام تدريس به هم خورده بود و ديگر هيچ چيز نفهميده بود.
اينجا قبر بود! او رابه خاك سپرده بودند. ولي او كه هنوز زنده بود. زنده به گور شده بود. هواي داخل قبر به آرامي تمام مي شد و شيخ طبرسي صداي خس خس سينه اش را مي شنيد. چه مرگ دردناكي انتظار او را مي كشيد. ولي اين سرنوشت شوم حق او نبود. آيا خدا مي خواست امتحانش كند؟
چشمانش را بست و به مرور زندگيش پرداخت. سالهاي كودكي اش را به ياد آورد واقامتش در مشهد الرضا را. پدرش «حسن بن فضل » خيلي زود او را به مكتب خانه فرستاد.
از كودكي به آموختن علم و خواندن قرآن علاقه داشته و سالها پشت سر هم گذشتند. به سرعت برق و باد!
شش سال پيش زماني كه 54 ساله بود، سادات آل زباره او را به سبزوار دعوت كرده و شیخ دعوتشان را پذيرفت و به سبزوار رفت. مديريت مدرسه دروازه عراق را پذيرفت و مشغول آموزش طلاب گرديد وسرانجام هم زنده به گور شد!
چشمانش را باز كرد.
چه سرنوشت شومي برايش ورق خورده بود.
ديگر اميدي به زنده ماندن نداشت.
نفس كشيدن برايش مشكل شده بود.
هر بار که هواي داخل گور را به درون ريه هايش مي كشيد سوزش كشنده اي تمام قفسه سينه اش را فرا مي گرفت.
آن فضاي محدود دم كرده بود و دانه هاي درشت عرق روي صورت و پيشاني شيخ را پوشانده بود.
در اين موقع به ياد كار نيمه تمامش افتاده و چون از اوايل جواني آرزو داشت تفسيري بر قرآن كريم بنويسد. چندي پيش محمد بن يحيي بزرگ آل زباره نيز انجام چنين كاري را از او خواستار شده بود.
اما هر بار كه خواسته بود دست به قلم ببرد و نگارش كتاب را شروع كند، كاري برايش پيش آمده بود. شيخ طبرسي وجود خدا را در نزديكي خودش احساس مي كرد. مگر نه اينكه خدا از رگ گردن به بندگانش نزديك تر است؟ به آرامي با خودش زمزمه كرد:
خدايا اگر نجات پيدا كنم، تفسيري بر قرآن تو خواهم نوشت.خدایا مرا از اين تنگنا نجات بده تا عمرم را صرف انجام اين كار كنم.
ولی شيخ طبرسي در حال خفگی و زنده بگور شدن بود.
پنجه هايش را در پارچه كفن فرو برد و غلت خورد. صورتش متورم شده بود.
اما به یکباره كفن دزد با ترس و لرز وارد قبرستان بزرگ می شود.
بيلي در دست به سمت قبرشيخ طبرسي رفت.
بالاي قبر ايستاد و نگاهي به اطراف انداخت. قبرستان خاموش بود و هيچ صدايي به گوش نمي رسيد.
پارچه سياه رنگ را از روي قبر كنار زد و با بيل شروع به بيرون ريختن خاكها كرد.
وقتي به سنگهاي لحد رسيد، يكي از آنها را برداشت.
صورت شيخ طبرسي نمايان شد.
نسيم خنكي گونه هاي شيخ را نوازش داد. چشمانش را باز كرد و با صداي بلند شروع به نفس كشيدن كرد. كفن دزد جوان، وحشت زده مي خواست از آنجا فرار كند اما شيخ طبرسي مچ دست او را گرفت.
صبر كن جوان! نترس من روح نيستم. سكته كرده بودم. مردم فكر كردند مرده ام مرا به خاك سپردند. داخل قبر به هوش آمدم. تو مامور الهي هستي....
آیامرا میشناسی؟
بله مي شناسم! شما شيخ طبرسي هستيد که امروز تشييع جنازه تان بود.
دلم مي خواست، دلم مي خواست زودتر شب شود و بيايم كفن شما را بدزدم!
به من كمك كن از اينجا بيرون بيايم.
چشمانم سياهي مي رود. بدنم قدرت حركت ندارد.
كفن دزد جوان سنگها را بيرون ريخته و پايين رفت و بدن كفن پوش شيخ طبرسي را بيرون آورده در گوشه اي خواباند و بندهاي كفن را باز كرد و آن را به كناري انداخت.
مرا به خانه ام برسان. همه چيز به تو مي دهم. از اين كار هم دست بردار.
كفن دزد جوان لبخند زد و بدون آنكه چيزي بگويد شيخ را كول گرفت و به راه افتاد.
شيخ طبرسي به كفن اشاره كرد و گفت: آن کفن را هم بردار.
به رسم يادگاري! به خاطر زحمتي كه كشيده اي جوان به سمت كفن رفت. خم
شد و آن را برداشت.
خيلي وقت است به اين كار مشغولي؟
بله جناب شيخ. چندين سال است عادت كرده ام در اين شهر مرگ و مير زياد است.
اگر روزي مرده اي را در يكي از قبرستانهاي اين شهر خاك كنند و من شب كفنش را ندزدم آن شب خوابم نمي برد. كفن ها را به بازار مشهد رضا مي برم و مي فروشم.
از اين كار توبه كن، خدا از سر تقصيراتت مي گذرد.
آن دو از قبرستان خارج شدند. جوان پرسيد:
از كدام طرف بروم؟
برو محله مسجد جامع، من همسايه محمد بن يحيي هستم.
جوان به راه خود ادامه داد. شيخ طبرسي نگاهش را به آسمان و ستاره هاي بيشمارآن دوخته بودوخدارا شکر میگفت.
علامه طبرسی با کمک خداوند نذرش را ادا کرد و کتاب گرانبهای تفسیر مجمع.البیان را نوشت!
🔶کانال دوستی با خدا
#روشنگری
📌 *شما بی غرض بگوئید، با این شاخص ها چه کسانی جهان سوم اند*
👇👇👇👇👇👇👇👇
*آیا جهان سوم اینگونه است، یا ؟؟؟!!!*:
بعد از توالت،خود را با دستمال پاک می کنند.
سر پا مثل حیوانات ادرار می کنند.
با هم جنس خود ازدواج می کنند.
با حیوانات ازدواج می کنند.
حیوانات ارثیه دارند.
جنین را قبل از۷ماهگی سقط می کنند
برای خوردن به هیچ جنبنده ای رحم نمی کنند
فروشگاهها را غارت می کنند.
برای یک دستمال توالت آدم می کشند.
برای فروش تسلیحات،جنگ بین ملت ها راه می اندازند.
هیچ خانه ای بدون اسلحه برای دفاع از خود نیست،چون احساس امنیت نمی کنند.
به اسم آزادی،همه را اسیر خود می کنند.
به اسم امنیت، مخفیانه همه را صوتی و تصویری شنود کرده و می بینند.
بین سفید پوست و رنگین پوست فرق قائلند.
سیاه پوست و سرخ پوست را آدم نمی دانند.
کشتن سالمند ناکارامد را مجاز می دانند.
خرید و فروش دختران بازار رایج آنهاست.
دزدیدن انسانها برای فروش اعضاء را سودآور می دانند.
بااسلحه به مدارس و دانشگاههاحمله می کنند.
تولید وصادرکننده،مواد افیونی به دنیاهستند.
قبح ترین فیلم های جنسی ساخت آنهاست.
این متمدنها،مکانهای مخصوصی دارند که باید بصورت عریان مطلق واردشد،درغیر اینصورت حق ورود ندارند،چقدر شبیه *قبائل وحشی آمازون هستند.* 👈و مدعی جهان اولند.
بالاترین درصد ساخت و انبار تسلیحات کشتار جمعی از آنهاست.
اولین و آخرین استفاده کننده از سلاح های کشتار جمعی کار آنهاست.
کشتار ملت ها با مواد شیمیایی کار آنهاست.
جنگ اول و دوم جهانی کار آنهاست.
نسل کشی سرخ پوستها در کارنامه آنهاست.
فاجعه هیروشیما و ناکازاکی کار آنهاست.
محاصرهٔ غذایی و دارویی در دنیاکار آنهاست.
فاجعهٔ یمن و غزه،در پروندهٔ آنهاست.
فاحعه ویتنام در تاریخ بنام آنهاست.
ساخت ویروس و انتقال آن به ملت های مظلوم جهان کار آنهاست.
ازبین بردن دولت های مردمی با کودتا در پرونده آنهاست.
غارت منابع ملی ملت ها،کار آنهاست.
استعمار،استثمار و استحمار ملتها کارآنهاست.
سرکوب آزادیخواهان جهان کار آنهاست.
زندانهای دهشتناک گوانتانمو و ابوغریب و امثال آن،بنام آنهاست.
ایجاد گروهکهای تروریستی مثل داعش و دولت جعلی کودک کش در کارنامه آنهاست.
عدم پایبندی به تعهدات بین المللی کارآنهاست
بایکوت کردن غیر قانونی ثروت ملت ها در بانک های خود،کار آنهاست.
جاسوسی در دولت های دیگر،کار آنهاست.
تصرف غیر قانونی خاک ملتها،کار آنهاست.
پول شوی جهانی(پولهای کثیف) کار آنهاست.
کشتن دانشمندان ملت های دیگرکار آنهاست۰
دزدیدن مغزهای متفکرجهانی کار آنهاست.
فروپاشی نظام خانواده،بنام آنهاست.
ازدواج های سفید،پدیده مدرن آنهاست.
کودکان *زنازاده* نتیجه فرهنگ آنهاست.