eitaa logo
🇮🇷پایگاه بسیج امام سجاد(ع)
180 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2هزار ویدیو
143 فایل
🌐کانال رسمی پایگاه مقاومت بسیج امام سجاد(ع) ✔️اخبار روز ✔️گزارش فعالیت های پایگاه ✔️ اطلاع رسانی برنامه های پایگاه ادمین @masuod_rasuoli
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ صبحتون معطر 🌸 🍃 معطر به ذکر شریف صلوات بر حضرت محمد ( ص ) و خاندان مطهرش 🌸🍃 (🌸)اللّهُمَّ 💗(🌸)صَلِّ 💗💗(🌸)عَلَی 💗💗💗(🌸)مُحَمَّدٍ 💗💗💗💗(🌸)وَ آلِ 💗💗💗💗💗(🌸) مُحَمَّدٍ 💗💗💗💗(🌸)وَ عَجِّلْ 💗💗💗(🌸)فَرَجَهُمْ 💗💗(🌸)وَ اَهْلِکْ 💗(🌸)اَعْدَائَهُمْ (🌸)اَجْمَعِین 🌸🍃
💥مبلغ غدیر باشیم 🚫انکار ولایت👈انکار ربوبیت الهی قالَ سیدنا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: یَا عَلِیُّ! مَنْ جَحَدَ وَلَایَتَکَ جَحَدَ اللَّهَ رُبُوبِیَّتَهُ حضرت محمد صلی الله علیه و آله فرمودند: یا علی! هر کس ولایت تو را انکار کند ربوبیّت خداوند را انکار کرده است 📚كتاب سليم بن قيس الهلالي ، حدیث 44 بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث ، ج 22 ، ص 148 مستدرك سفينة البحار ، ج 10 ، ص 457 〰️💠〰️💠〰️💠〰️💠〰️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✳️ به حق علی... 🔻 امروز مطلبی را می‌گویم که تاکنون برای هیچ‌کس نقل نکرده‌ام: یک بار از (ص) خواهش کردم که برای من دعا و از خداوند طلب مغفرت کنند. فرمودند: برایت دعا می‌کنم. سپس برخاستند و به نماز ایستادند. هنگامی که دست خود را برای دعا به درگاه الهی بلند کردند، شنیدم که چنین دعا کردند: بار پروردگارا، به حق بنده‌ات ، مغفرت خود را شامل علی کن! عرض کردم: ای رسول خدا، چرا این‌گونه دعا کردید؟! فرمودند: آیا نزد خدا کسی گرامی‌تر از تو وجود دارد که برای اجابت دعا، او را قرار دهم؟ 📚 از کتاب 📖 صفحات ۲۴ و ۲۵ 👤
بسم الله الرحمن الرحیم النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله :‌ ‏ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ جَوَازٌ وَ جَوَازُ الصِّرَاطِ حُبُّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِب‏. پیامبر خدا صلی الله علیه وآله فرمودند : برای هر چیزی جوازی است و جواز صراط مستقیم، دوست داشتن علی بن ابیطالب علیه السلام است. 🎉مسابقه عید سعید غدیر همراه با اهدای جوایز نفیس موضوع: تبلیغ غدیر 🔶جهت شرکت در مسابقه، از هرگونه فعالیت در جهت تبلیغ غدیر از جمله اطعام غدیر، جشن غدیر و هرگونه فعالیت همدلانه و مومنانه عکس گرفته و با هشتگ در فضای مجازی منتشر کرده و برای آیدی زیر در ایتا ارسال کنید. @ghadir315 🔷مهلت ارسال تا 20 مرداد پایگاه بسیج مسجد امام سجاد (ع) زرین شهر
همسفر قطار شیراز این اواخر حفاظت شخصیت‌ها هم شل و سفت می‌کرد گویی منتظر بودند خودمان اعلام کنیم دیگر نیازی به حفاظت نداریم ما هم بی تفاوت بودیم زمانی که محافظ می‌فرستادند مانع نمی‌شدیم و زمانی هم که نمی فرستادند پا پی نمی‌شدیم نوعی برخورد علی السویه جاری بود. بگذریم پدر از زمانی که ایستگاه راه آهن شیراز افتتاح شده بود اکثریت رفت و آمدنشان به شیراز را از این طریق قرار داده بودند فشار تحمل سفرهای طولانی با ماشین رفته رفته برایشان طاقت فرسا شده بود به سفرهای هوایی هم که اصلا عقیده نداشتند و تمام همشان این بود یکبار هم سوار طیاره نشوند سفرها را هم بیشتر اوقات با خاله ما که سالی بود پس از وفات مادر با پدر محرم شده بود می‌رفتند البته گاه گداری هم ایشان همراه نبود.. چون بلیط قطار هم کمی گران شده بود دیگر بصورت کوپه دربست تدارک نمیشد در حد بلیط خودشان و یک همراه می‌گرفتند و نکته قابل تأمل آن بود که در این شرایط قرار بود چندین ساعت را شب تا صبح همراه با دو مسافر غریبه که می‌توانست هر کسی باشد باید سپری می‌کردند و این برای یک چهره ملی که سه دهه بالاترین مسئولیت سیاسی یکی از پیچیده ترین استان‌های کشور را به عهده داشته و بواسطه مواضع سیاسی و اجتماعی هم در بین برخی از اقشار جامعه دشمن کم ندارد فضای مناسبی نبود و در قطار حتما باید ولو یک همراه همراهی می‌کرد در این سفر خاله جان ما بنا به مسأله ای در برگشت موفق به همراهی نبودند و زودتر با سفر هوایی رفته بودند حفاظت شیراز هم میگفت چون حفاظت ایشان به قم منتقل شده ما فقط در حریم شیراز مأموریت حفاظت داریم و نه خارج از آن بگذریم به هرصورت قرعه این همراهی کما فی سابق بنام من افتاد... پدر با اشتیاق زائد الوصفی وارد کوپه شدند همیشه این بشاشیت در قطار در تمام وجودشان حس میشد یکی از دلایلش هم آن بود برای رسیدن قطار به شیراز چند دهه تلاش مجدانه کرده بودند تا بالأخره در دولت نهم با پشتکار و همراهی استاندار آن زمان فارس مهندس رضازاده به این آرزوی دیرینه رسیده بودند... خودشان ساک ها را روی تخت بالا گذاشتند روزنامه را برداشتند و کنار پنجره نشستند من خدا خدا میکردم در کوپه غریبه نباشد تا فضا را با آرامش تا قم سپری کنیم همین که این فکر از ذهنم عبور کرد دره کوپه باز شد مردی میانسال کمی چاق سیبیلو با موهای کم پشت و رنگ کرده و اخمی که در ابرو ها جای خود را باز کرده وارد شد به‌همراه پسرش نگاهی به من کرد سلام کردم خیلی سرد و بی جوهره پاسخ داد نگاهش به پدر افتاد ابروهایش گره کور تری خورد به پسرش گفت بیا بیرون این جا جای ما نیست من خوشحال در کوپه را بستم از لای پرده دیدم دارد با مهماندار چونه میزد و بلند میگفت من از اینا بدم میاد حالم بهم میخوره میبینمش خوابم نمی‌بره کهیر میزنم باید جا به جا بشم و مهماندار کوپه ها را چک کرد گفت باید تا اصفهان تحمل کنید ببینم چی میشه برگشتند کمی مضطرب شدم مستقیم ساکش را زیر صندلی گذاشت روبروی من نشست پسرش را فرستاد روبروی پدر با اخمی غلیظ و شدید به من گفت تو با این هستی!؟ من گفتم بله با ایشان.. پدر که گویی تازه متوجه حضور ایشان شده بود بلند گفت سلام علیکم پاسخی دریافت نشد البته پدر بدلیل ثقل سامعه ای که داشتند بعضا منتظر پاسخ نبودند نگاهی با محبت همراه با لبخند کردند گفتند شیرازی هستید چند بار با قطار شیراز مسافرت رفتید راضی هستید.... ولی باز جوابی نیامد روی خودشان نیاوردند روزنامه را مجدداً باز کردند و با دقت و تمرکزی بیشتر به مطلب خیره شدند بعد یواش در گوش من گفتند چیزی همراهمان هست که از ایشان پذیرایی کنیم گفتم نه چیز خاصی نیست همین فلاسک و بیسکویت که برای آنها هم هست فنجان کنار خودشان چای ریختند و بیسکویت را بزحمت باز کردند به طرف مرد گرفتند گفتند آقاجان بفرمایید مرد هیچ واکنشی نداشت دوباره گفتند این مال شماست بفرمایید قطار در حال حرکت بود و نگهداری فنجان در حرکت کار ساده ای نبود گفتند من برای شما دستم را گرفتم ها مرد از روی ناچاری چای را گرفت و کنار میزش گذاشت بعد شروع کردند به اصرار که یخ می‌شود اسراف است بفرمائید بعد با لبخند می‌گفتند چای بی ضرر نیست بخور هر چه مرد کمتر همراهی می‌کرد پدر گرم تر و صمیمی تر با او حرف می‌زد مزاح می‌کرد قطار برای نماز مغرب و عشاء ایستاد همراه پدر برای تجدید وضو رفتم بنظرم آنها پیاده نشدند نماز را قدری زودتر تمام کردند و بسرعت و زحمت به سمت مغازه آن طرف ریل رفتند نان و پنیر خریدند مقداری تنقلات تخمک یه ظرف شبیه گز یا شیرینی محلی بود نمی‌دانم برگشتیم در کوپه جعبه را رویی میز آنها گذاشتند تنقلات را به اصرار به پسر دادند و با دست خود لقمه نان و پنیر می‌گرفتند به اصرار به آنها می‌دادند خورد خورد یخ مرد سبیلو هم آب شد و لقمه ها را می‌گرفت و می‌خورد چراغ را خاموش کردیم پدر با نردبان بالا رفت رو تخت بالا خوابید و من پایین دراز شدم بیشتر اوقات تخ
ت بالا را انتخاب می‌کردند چون برای نماز شبشان فضا مناسب‌تر از پایین بود ساعت یه دو نیمه شب بود چشمم را باز کرد دیدم مرد سبیلو نشسته خیره خیره به پدر نگاه می‌کند و ایشان با توجه به حرکت شمالی قطار قبله را مشخص کرده نشسته نمازشب می‌خوانند و به پهنای صورت اشک می‌ریزند دیدم آن مرد نیم نگاهی به پدر می‌کند از پنجره نیم نگاهی به بیرون و اشک خود را پاک می‌کند ساعتی بعد قطار برای نماز صبح ایستاده بود و من خواب مانده بودم پدر قطار را ترک کرده بودند سراسیمه به دستشویی و وضو خانه رفتم وضو گرفتم در نماز خانه با چشم بدنبالشان گشتم نبودند با اضطراب نماز را خواندم قطار داشت سوت سوار شدن را می‌زد در کوپه نبودند دوباره بیرون رفتم اینطرف آنطرف گشتم نبودند یک لحظه دیدم آن مرد سبیلو دست پدر را گرفته و از آنطرف بسمت من می‌آیند به من رسید با ترشرویی گفت اینجوری هوای حاج آقا رو داری!؟ داشتند اشتباهی سوار آن یکی قطار می‌شدند ((بله همزمان با قطار ما قطار دیگری که مقصدش جای دیگری بود توقف کرده بود و پدر جهت حرکت را اشتباه کرده بودند و از طریق دالان بسمت آن قطار رفته بودند و آن مرد سبیلو از روی ریله ها به آن سمت رفته بود ایشان را برگردانده بود)) حرکاتش عجیب شده بود برای بالا رفتن از پله دست پدر را گرفت در بین واگن ها را با دست نگه می‌داشت تا پدر رد شود در کوپه باز کرد که انهو یک همراه مطیع یک محافظ قدیمی حتی برای بالا رفتن پدر از نردبان حائلشان شد پدر که در جای خود مستقر شد گفت حاجی چخ ممنون و او دست بروی چشم گذاشت چراغ خاموش شد من به قصد دستشویی از کوپه خارج شدم دستشویی پر بود منتظر شدم مرد سبیلو هم که شاید میخواست سیگار بکشد به همان قسمت آمد گفت شما نگهبان (محافظ) ایشان هستید گفتم خیر پسرشان هستم بعد گفت او همان حائری شیرازی معروف است سر تکان دادم گفت من ب دلایلی از سالها قبل تنفری از ایشان در قلبم شکل گرفته بود اما این همراهی باعث شد درک کنم این آن بتی نبود که سالها در دل می انگاشتم هر جور حساب کردم این آدم آن آدمی نبود که من فکر میکردم اگر قبل از این سفر کسی به من می گفت اگر با حائری همسفر شوی چ میکنی میگفتم گردنش را خرد میکنم و حالا تحمل نمیکنم کوچکترین آسیبی بهش برسه هوایش را داشته باش از ای آخوندا که آدم یاد خدا بیندازه دیگه کمتر پیدا میشه... وقتی در ایستگاه قم پیاده شدیم جریان را به پدر گفتم نگاهی به آسمان کردند گفتند هر وقت از راه تواضع رفتم نبود جز اینکه خدا قلب ها رو برویم گشاده و نرم کرد و هر جا تکبر بود نبود جز آنکه درها برویم بسته شد و نرسیدم کاش هیچوقت محافظ نداشتیم تا حائل بین ما و مردم نبودند این مردم همین قدر صاف و زلالند که با دیدن کمترین تواضع قلبشان دگرگون و نرم می‌شود...
🌸 با توکل به نام الله ✨چراغ نام خـدا را بیفروز 🌸وبا یادش آن را فروزان نگاه دار ✨زیرا که فقط خـدا 🌸حامی و نگهبان تو ✨در تمامی احوال و زمانهاست. 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو 🌸🍃 @basijemamsajad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨صلوات 🌺از جانب خداوند رحمت است ✨ واز سوی فرشتگان پاك 🌺كردن گناهان و ✨از طرف مردم دعا است 🌺صلوات ✨بهترین عمل در روز قیامت است 🌺اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم ْ🌺 🌺🍃 @basijemamsajad
مردم ، علی (ع) و آل علی (ع) مشعل نورند بی نور علی (ع) مردم عالم همه کورند ما غیر علی (ع) در دو جهان یار نداریم داریم علی (ع) را به کسی کار نداریم 🌸🍃 @basijemamsajad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 استوری های آماده پویش ❔شما برای غدیر چی کار می کنی ؟؟ 💯همه می توانند از این استوری ها استفاده نمایند و اگر خودشان هم کار خوبی به عشق مولا می خواهند انجام دهند به همین سادگی از خودشان استوری بگیرند و برای ما بفرستند... 🔻شما هم کار خوبی که میخوای انجام بدی رو با هشتگ با قالب عکس و فیلم در شبکه‌های اجتماعی منتشر کن و اون رو به این آیدی هم بفرست: @ghadir315
💕به نام دوست 🌺گشاییــم 💕دفتر دل را 🌺به فر عشــق 💕فروزان کنیـم 🌺محفــل را 💕به نام خـدای 🌺حسابگر،حسابساز 💕حسابــرس وحسابــدار 🌺زمین و آســمان 🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🌺 🌺🍃
🌷روزتان ‌معطر به ‌عطر صلوات🌷 اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خیزید و ببینید تجلای خدا را در بیت ولا مشعل انوار هدا را آن عبد خدا وجه‌ی معبودنما را رخسار علی ابن جواد ابن رضا را 🌺میلاد امام هادی (ع) مبارک‌ باد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا