eitaa logo
شهدای مدافع حرم خوزستان
499 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
631 ویدیو
6 فایل
💖 کانالی شهدایی با محوریت شهدای مدافع حرم استان خوزستان (بسیجیان گمنام اهواز) ‌ شهادت، یعنی وارد شدن در حریم خلوت الهی ‌ 🔻کانال‌ها و پیام‌رسان‌ها در اینستاگرام،‌ آپارات، ایتا، سروش، روبیکا https://takl.ink/basijiyanegomnam/ ‌ ادمین @Aletahaa69
مشاهده در ایتا
دانلود
یاد شهیدان با صلوات 🍃🌹 🌹هر گاه فکرش به جایی نمی رسید، به مسجــد جامع می رفت و دو رکعت می خواند و از خدا کمک می گرفت.🍃 💢می گفت: "اگر به مشکلی برخورد کردی، بهترین راه این است که بخوانی و از خدا کمک بگیری و داشته باشی. آن وقت خدا هم راه را به شما نشان می دهد." 🆔 @basijiyanegomnam
🔰همسر شهید مدافع حرم حجةالاسلام از 🔻مهربان بود. یک ماه اول زندگیمان که بود بیشتر روزها سحری درست می کرد و با هم میخوردیم؛ عادت هم داشت که تا من نمیآمدم سر سفره بنشینم، دست به غذا نمیزد. میگفت: خانم شما اول بفرمایید بنشینید بعد با هم میخوریم. ده سال بود؛ ولی سختش بود لباس را بپوشد. میگفت: مسئولیت دارد. خودش را قابل لباس پیامبر نمیدانست. خیلی مراقب رفتارش بود؛ چون میگفت: من در مقابل این لباس مسئولم، باید احترامش را حفظ کنم. نمیگذاشت نمازهایش را من ببینم. میرفت در یک اتاق دیگر که اتفاقا خیلی هم گرم بود، در را میبست و میخواند. خیلی هم نمازهایش طول میکشید. با بچه های کم سن و سال دوست میشد تا به سمت جذبشان کند. سید دلسوز و فداکار بود. هر کسی از سید اصغر کمک میخواست، دریغ نمیکرد؛ بعضی وقت ها که کسی پول لازم داشت اگر خودش هم نداشت، سعی میکرد از جایی برایش فراهم کند. به رهبری و مقام ولی فقیه هم علاقه داشت و هم احترام قائل بود. اگر در خانه دراز کشیده بود و یک دفعه تلویزیون آقا را نشان می داد، سید اصغر بلند میشد و مینشست. 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam
🌟زن #باحجاب هر کجا که برود امنیت دارد مردان بیمار به زنان محجبه نگاه نمی کنند☝️ زیرا چیزی برای نمایش دادن ندارند. ✨اگر می خواهید در کارهایتان گشایشی یابید به #نماز متوسل شوید سعی کنید در وقتهایی که بیکار هستید نماز مستحبی بخوانید. 📸شهید مدافع حرم #عبدالکریم_غوابش #اهواز 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam
شهدای مدافع حرم خوزستان
‬‏‪🌷پدرم من را خیلی دوست داشت. من هم خیلی او را دوست داشتم. همیشه برایم قصه می‌گفت، هدیه می‌خرید. من هم جشن تولد ۹ سالگی ام را در کنار خانه بابا یعنی مزارش گرفتم. خواستم بابا هم در تولد من باشد. بابای من پیش خداست و زنده است. او ما را نگاه می‌کند. خوشحالم که بابا بعد از سال‌ها به آرزویش رسید. بابا به مراد دلش رسید. دلم برایش تنگ می‌شود، ولی مامان اجازه نمی‌دهد که برایش دلتنگی و گریه کنم. من می‌دانم که بابای من زنده است و اگر من گریه کنم ناراحت می‌شود. من هر وقت دلتنگش می‌شوم می‌روم پیش مزار شهدا. دوست دارم زود زود به بابا سر بزنم. هر وقت سر مزار بابا می‌روم به بابا می‌گویم که بابا جان .🌷 از بابا می‌خواهم که به مامان و داداش‌هایم صبر بدهد. می‌گویم بابا خوشحالم که پیروز شدی. من همیشه مداحی‌های بابا را گوش میدهم... 🍃 به من می‌گفت: وقتی من شدم هیچ وقت گریه نکن. باید خوشحال باشی که پدرت به آرزویش رسیده، سعی کن کمک حال مادرت باشی. مراقب خانه باش. دختر خوبی باش و درس‌هایت را بخوان. معلمت هر چه می‌گوید گوش کن. بابا از من خواست وقتی به کلاس چهارم می‌روم و اگر او شهید شده بود، با افتخار به معلمم بگویم که پدرم شهید شده است. بابا وقتی بود خیلی من را در درس‌ها کمک می‌کرد. بابا عزیز من است. 🍃درباره و خیلی به من سفارش می‌کرد و می‌گفت حجابت را رعایت کن. سعی کن چادر سر کنی من خیلی شهدا را دوست دارم. بابا ی من هم شهدا را دوست داشت و راه شهدا را ادامه داد تا به آرزویش رسید. خیلی از دوستای بابا که با او بودند شهید شده بودند. من از اینجا می‌خواهم به بابا بگم که: 📸دختر شهید مدافع حرم 📿جهت عاقبت بخیری و آرامش قلب فرزندان شهدا و هدیہ به ارواح طیبه شهدا 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam
شهدای مدافع حرم خوزستان
در آبان ماه سال۹۵ پس از درگیری های زیاد با تکفیریها در غرب حلب با تنی خسته و پر از خاک بعد از دوازده شبانه و روز آتیش سنگین فرصتی شد تا ازخط اول به عقب بیائم تا بتونیم یکم استراحت و حمام کنم خیلی بدن درد داشتم چون جنگ با جبهه النصر و خیلی سنگین بود و فشار زیادی بهمون تحمیل کرده بود ولی با لطف خدا و همت شهدا و رزمندگان مدافع حرم، بر دشمن پیروز شده بودیم به اصرار فرمانده عملیات قرارگاه رفتم مقر عملیات در عقب ولی هوا خیلی سرد بود و نه برق بود و نه آب گرم جهت استحمام!!!؟؟؟ مجبور شدم لباس بردارم و برم مقر بهداری لشکر زینبیون در منطقه ی دیگر وقتی رفتم اونجا خدا خدا میکردم بتونم حمام کنم و لباس هایم رو بشویم رفتم درب بهداری که در یکی از منازل روستایی بنام خانات حلب، وقتی در را کوبیدم در رو باز کرد من رو در آغوش گرفت و تحصین کرد و خسته نباشید گفت من از دیدن حمید خیلی خوشحال شدم گفت چه خبر حاجی جان گفتم الحمدلله تونستیم در منطقه عملیاتی دشمن رو شکست بدیم و خط رو تثبیت کنیم خیلی خوشحال شد گفتم حمید جان آب حمامتون گرمه گفت گرمه ولی اگر گرمم نباشه برات گرمش میکنم و من رو به داخل مقربهداری دعوت کرد رفتم داخل مستقیم رفتم حمام و یه دوش آب گرم گرفتم و لباس های خودم رو شستم ساعت حدود ده شب بود وقتی استحمام کردم حمید اتاق خودش رو گرم کرده بود و برای من پتو بشکل پشتی گذاشته بود با محبت و با صمیمیت تمام هماننده دوره هشت سال شام درست کرد و با هم شام خوردیم کلی با هم گپ زدیم وقتی خواستم برم نزاشت و گفت امشب باید پیشم‌ بمونی و استراحت کنی خلاصه با اصرار حاج حمید من موندم و از شدت خستگی خوابم برد حدود ساعت سه و نیم شب از خواب پریدم، دیدم‌ حاجی در حال خواندن است اونهم با چه شور و حالی و میکردمن اونجا متوجه شدم حمید خیلی متحول شده و داره خودشو آماده ی میکنه صبح برای بیدارم‌ کرد و بعد از نماز و با هم صبحانه خوردیم وقتی خواستم برم بهم لباس گرم داد خیلی شب بیاد ماندی بود آخر هم به آرزوی دیرینه اش رسید و شهید شد خوش به سعادتش روحش شاد و یادش گرامی باد. ☑️از طرف هم رزم شهید مدافع حرم دکتر 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam