eitaa logo
خبرگزاری بسیج حوزه حضرت زینب سلام الله علیها کاشان 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
900 دنبال‌کننده
26.2هزار عکس
5.3هزار ویدیو
188 فایل
🌐 تنها مرجع رسمی از مستندات وعملکرد پایگاههای حوزه حضرت زینب س https://eitaa.com/basijnews_hazratzeynab 📢 ارتباط با مدیر کانال جهت تبادل انتقادات و پیشنهادات @tahasb253
مشاهده در ایتا
دانلود
بسیجی عزیز جناب آقای علی اسماعیلی باسلام موفقیت کسب رتبه برتر تولید محتوا ی فضای مجازی رویداد رسانه آیی بچه های غدیر کاشان را خدمت جنابعالی و خانواده محترمتان تبریک عرض مینمایم . امید است مثل همیشه در همه مراحل زندگی موفق و موید باشید. . . . @gharargahesayberiii
📸 گزارش تصویری پیاده‌روی از مسجد رسول اکرم تا زیارت شاهزاده سلیمان و اسحاق و قبور شهدا گمنام به مناسبت هفته تربیت بدنی و هفته وحدت @noorolzahra2 @gharargahesayberiii
🌸دیدار از خانواده شهید محمد علی به افتاده و خاطرات شهید محمد علی به افتاده از زبان برادرش قدمعلی به افتاده🌸 @noorolzahra2 @gharargahesayberiii
هفته وحدت گرامی باد حضورچندتاازاعضای حلقه نونهالان به همراه اولیاورنمازجمعه به مناسبت میلادنبی اکرم ص و امام جعفر صادق ع گفتن داستانی از زندگی پیامبروشیوه رفتارایشان با دوستان وپدرومادر دادن کتاب به عنوان هدیه به آنها سمیه کاشان ۳۰/۷/۱۴۰
میلادپیامبرگرامی باد حضورمتربیان حلقه شهیدان رحیمی همراه نونهالان درنمازجمعه درمصلی بقیه الله کاشان مقاومت_بسیج_حضرت_زینب_س @gharargahesayberiii
بسم الله الرحمن الرحیم پارت_۹۵ اشک از چشمانش جاری بود از درد نای حرف زدن نداشت. سعید دستانش را در دست گرفته بود و تا رسیدن به بیمارستان دلداریش می داد. به بیمارستان که رسیدند، دکتر بعد از معاینه دستور داد سریع او را به اتاق عمل بردند. سعید رفت پیش دکتر،چی شده؟ دکتر جواب داد: بچه سقط شده اما چون مقداری از جنین داخل رحم مونده باید گورتاژ بشه. دهان سعید باز مانده بود، چی!؟ بچه سقط شده؟؟؟ _ بله متاسفانه. برید برگه رضایت نامه اتاق عمل را امضا کنید. این را گفت و به سرعت از کنار سعید عبور کرد. شوکه شده بود اصلا باورش نمیشد فرزندشان پسری که قرار بود تا ۴ ماه و نیم دیگر به دنیا بیاید به همین راحتی سقط شده باشد. به سمت ایستگاه پرستاری رفت برگه را امضا کرد. محبوبه خانم که حال نَزارِ پسرش را دید نزدیک شد، سعید بیا مادر بیا اینجا بشین. همراه مادرش روی صندلی های بیمارستان نشست. _ماتش برده بود. مادرش با لحنی غمگین صدایش کرد سعید، مادر لابد قسمت بوده، شما جوونید هنوز فرصتهای زیادی دارید برای بچه دار شدن. _ تقصیر منه اگه باهاش دعوا نمی‌کردم این اتفاق نمی‌افتاد. _ کاریه که شده مادر،به به طیبه خانم یه زنگ بزن بیاد اینجا. من نمیتونم خودت بزن. _ باشه _بی درنگ از بیمارستان خارج شد بی هدف در خیابان ها قدم می زد و بی صدا اشک می ریخت. ... کمی بعد به مادرش زنگ زد،الو از اتاق عمل آوردنش؟ _نه هنوز تو کجایی؟ _ همین اطرافم ...میام. به بیمارستان برگشت زیاد طول نکشید که مریم را از اتاق عمل خارج کردند. نزدیک شد، بالای تختش را گرفت. ✍فاطمه سادات مروّج کپی ممنوع🚫
بسم الله الرحمن الرحیم پارت_۹۶ چشمانش نیمه باز بود، انگار تازه داشت به هوش می آمد. طیبه خانم هم از راه رسید نگاه دلواپسش خبر از حال بد درونش می‌داد، مریم چی شدی مادر؟ بمیرم برات... چی شده محبوبه خانم جون؟ _درد شدیدی داشت، سریع آوردیمش بیمارستان، اما... غمگین نگاهش کرد و گفت تا رسوندیمش بیمارستان گفتن بچه سقط شده. _ چرا اینقدر دیر به من گفتین؟ _گفتم بذار نزدیک بیرون آمدنش از اتاق عمل خبرت کنم کمتر دلشوره بگیری. _ تخت را به بخش منتقل کردند... پلکهایش را به آرامی باز کرد، سعید، با لبخند نگاهش کرد، مریم سادات خوبی؟ _ ناله ای کرد نه درد دارم. دستی روی شکمش کشید، بچه م سالمه؟ سعید سرش را پایین انداخت. به مادرش نگاه کرد، مامان! بچه م طوریش شده؟ مادرش در حالی که اشک می‌ریخت جواب داد آروم باش مامان جون خدا رو شکر خودت سالمی. چشمانش خیس از اشک شد ملافه را روی صورتش کشید و های های گریه کرد. سعید در حالی که سعی داشت بغضش را قورت بدهد، ملافه را کنار زد، مریم سادات.... آروم باش مهم اینه که خطری خودت را تهدید نکرد. _چه جوری آروم باشم؟ سعید، بچه مون مُرد! حتی اسمم براش انتخاب کرده بودیم.... هر روز باهاش حرف میزدم حِسش می کردم می فهمی؟؟؟می فهمی؟ _در حالی که اشکی از گوشه ی چشمش می چکید را پاک می کرد، زمزمه کرد... آره، می فهمم قربونت برم. با دلداری های بقیه کمی آرام شده بود، اما قلبش بدجور به خاطر غم از دست دادن پسرشان داغدار شده بود. عصر بود که ریحانه .... شیرین و الهه هم به دیدنش آمدند. ✍فاطمه سادات مروّج کپی ممنوع🚫
عرض سلام و ادب خدمت همه‌ی اعضای محترم کانال دوستان گلم پیشاپیش عید میلاد پیامبر اکرم(ص) و امام جعفر صادق (ع) را خدمت شما عزیزان تبریک عرض میکنم. عارضم به خدمتتون که ازتون دلگیرم، چرا؟ چون چند وقته که نه پیامی نه نقدی نه نظری... نویسنده هم باید از یه جایی انرژی بگیره یا نه؟ اینجوری نمیشه! فکر کنم باید تهدیدتون کنم😉 اگه تا فردا سیل پیامهاتون اومد که به‌به، اما اگه نیومد فرداشب پارت هدیه در کار نخواهد بود. زود دست به کار بشید.😍 در مورد روند داستان، در مورد کاراکترها، مریم سادات، سعید... نظراتتون رو برام ارسال کنید. آیدی بنده👈👈👈👇 @MORAVEEG
شرکت تعدادی از اعضای شورا در نمازجمعه برزک به امامت حاج آقا حلاجی مفرد🌺 پایگاه فاطمه الزهرا سلام اله 🌺 حوزه حضرت زینب سلام الله علیها 🌺 @gharargahesayberiii
لَمّا خَلَقَ اللّه‏ُ المَعيشَةَ جَعَلَ البَرَكاتِ فِى الحَرثِ وَ الغَنَمِ؛ چون خداوند، وسايل زندگى مردم را آفريد، بركت‏ها را در كشاورزى و گوسفنددارى قرار داد. طرح واکسیناسیون دام روستا در این طرح با همت بسیجیان پایگاه امام محمد باقر علیه السلام روستا و با مشارکت اداره دامپزشکی شهرستان به حدود هزار راس گوسفند در 16آغل واکسن های آبله و تب مالت و داروی درمان انگل تزریق گردید . سازندگی اجتماعی هشتم حضرت روح الله بسیج امام محمد باقر ع