eitaa logo
شهید محمد صالحی(سوم حزب‌الله)
56 دنبال‌کننده
224 عکس
56 ویدیو
1 فایل
🇮🇷🇮🇷🇮🇷بسیج مدرسه عشق است🇮🇷🇮🇷🇮🇷 امام خامنه‌ای (مدظله العالی)
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
کلبه ی عاطفه ها داشت مصفا می شد همه‌ی ارض و سما داشت مُهیا می شد حضرتِ خاکیِ محرابِ عباداتِ سحر راهیِ ساحل آرامش دریا می شد تا کمی تربت اعلای نجف بردارد پر جبریل به زیرِ قدمش وا می شد چشم "خورشید" به رخساره ی "مهتاب" افتاد کهکشان بُهت زده غرق‌تماشا می شد گذرِ نور اگر آینه کاری شده بود نیمه شب "کوچه ی پیوند" چه زیبا می شد و خدا زیر لب آهسته به خود می گوید: چه کسی غیر علی هم دم زهرا می شد؟! زیر آن چادر خود فاطمه تا می خندید یل خیبر شکن آنقَدر دلش وا می شد رمز سرزندگی ام یا "علی" و یا "زهراست" وسط این دودمه نبض من احیا می شد در حقیقت سند عقدِ "علی" و "زهرا" سندِ نوکری ماست..،که امضا می شد
هدایت شده از توییتر انقلابی
ولنتاین ؟! نه مرسی! ما خودمون روز عشق داریم ... روز ازدواج امیرالمومنین و حضرت زهرا (س) ♥️ #اول_ذی‌الحجه 🗣 خانم فردوس @twtenghelabi
هدایت شده از 🌪️نود سیاسی 🌪️
به کی رای بدیم ⁉️ 🔻شخصی از امام صادق (ع) پرسید: بین دو حاکم در تردیدم؟ 🔶امام فرمود: عادل،صادق،فقیه و باتقواترین را انتخاب کن. 🔻شخص :اگر به تشخیص نرسیدم؟ 🔶امام فرمود: ببین افراد متدین به کدام مایلند. 🔻شخص گفت: اگر نفهمیدم؟ 🔶امام فرمودند: بنگر مخالفان آیین ما کدام را بیشتر می پسندند، او را کنار بگذار و ببین کدام بیشتر، آنها را خشمگین میکند، او را برگزین. منبع : اصول کافی جلد 1ص 68   @navad_siasi
هدایت شده از افسران جوان جنگ نرم
‏خدا چند گناه را نمی‌بخشد: عمداً نماز نخواندن، به ناحق آدم‌ کُشتن، عاق والدین و «آبرو بُردن». این گناهان این قدر نحس هستند که صاحبانشان، گاهی موفق به توبه نمی‌شوند! | آیت‌الله فاطمی‌نیا رحمت‌الله‌علیه | @Afsaran_ir
هدایت شده از کانال نوای عاشقان
🗳رای دادن کافی نیست همدیگر را به رای دادن تواصی کنید... ⭐️آیت الله حائری شیرازی: بعضی فکر می کنند همین که در انتخابات شرکت کردند، رسالتشان انجام شده است. قرآن خلاف این را می گوید. چرا؟ چون قرآن می گوید: «ان الانسان لفی خسر، الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر». می گوید ایمان و عمل صالح، انسان را از خسران نجات می دهد اما نه به تنهایی! رأی دادن، مثل ایمان و عمل صالح است. اما «تواصوا بالحق» هم لازم است. رأی دادن لازم است، اما کافی نیست. اگر کسی خانوادۀ خودش را توصیه به شرکت در انتخابات نکند، همسایه های خودش را توصیه نکند، دوستان خودش را توصیه نکند و برای این کار، تبلیغ نکند، طبق آیه قرآن از جملۀ زیانکاران است. هم آن کسی که شرکت نکند و هم آن کسی که شرکت بکند و تبلیغ نکند، زیانکار هستند. |
هدایت شده از ملانصرالدین👳‍♂️
روزی من با تاکسی عازم فرودگاه بودم.ما داشتیم در خط عبوری صحیح رانندگی می کردیم که ناگهان یک ماشین از محل پارک پرید وسط جاده درست جلوی ما. راننده تاکسی من محکم ترمز گرفت ، طوریکه سرش با فرمون برخورد کرد. ماشین سُر خورد ، ولی نهایتاً به فاصله چند سانتیمتر از اون ماشین متوقف شد! ناگهان راننده اون ماشین سرش رو بیرون آورد و شروع کرد به فحاشی و فریاد زدن به طرف ما. امـّا راننده تاکسی من ، فقط لبخند زد و برای اون شخص دست تکون داد وخیلی دوستانه برخورد کرد.با تعجب ازش پرسیدم : "چرا شما این رفتار رو کردین؟! مرتیکه نزدیک بود ماشین رو از بین ببره و ما رابه کشتن بده !" اینجا بود که راننده تاکسی درسی رو به من آموخت که هرگز فراموش نکرده و نخواهم کرد :"قانون کامیون حمل زباله "اون توضیح داد که : "خیلی از آدما مثل کامیون های حمل زباله هستن .وجود اونا ، سرشار از آشغال ، ناکامی و خشم ، و پُر از نا اُمیدیه ؛وقتی آشغال در اعماق وجودشون تلنبار می شه ، دنبال جایی میگردن تا اونرو تخلیه کنن و گاهی اوقات ممکنه روی شما خالی کنن .به خودتون نگیرین . فقط لبخند بزنین ، دست تکون بدین ، و براشون آرزوی خیر کنین ، و برین !" آشغال های اونا رو نگیرین تا مجبوربشید روی بقیه اطرافیانتون تو منزل ، سرکار، یا توی خیابون پخش کنید.حرف آخر اینه که افراد موفق اجازه نمی دن که کامیون های آشغال دیگران ، روزقشنگشون رو خراب کـُـنه و باعث ناراحتی اونها بشه.زندگی خیلی کوتاهتر از اونه که صبح با تأسف از خواب بیدار شین ، و شب با حسرت به رختخواب برین!از این رو ؛ افرادی رو که با شما خوب رفتار می کنن دوست داشته باشین و برای اونهایی که رفتار نامناسبی دارن دُعا کنین ." زندگی ده درصدش چیزیه که شما می سازین و نود درصدش ، نحوه برداشت شماست! " 👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از موسسه مصاف
نتیجه اخلاقی: به حرف مادرتون گوش بدید 🆔 @Masaf
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
بسم الله الرحمن الرحیم 🔶سرِ پیری و دیوانگی!🔶 ✍️ محمدرضا حدادپور جهرمی -این دو کتاب را بگیر! هیچ کس نباید متوجه شود که این دو کتاب در نزد توست. اگر درباریان بفهمند که این کتاب ها در اختیار توست، به تو رحم نخواهند کرد. -چشم سرورم. اگر صلاح میدانید، از مفاد این دو کتاب بفرمایید! -کتاب اول در خصوص مسائل اجتماعی است که تو به تدریج برای مردم میخوانی و توضیح میدهی. اما کتاب دوم فقط برای خودت هست. لزومی به نقل محتوای آن به بقیه نیست. -باعث افتخار بنده است. -یادت هست که وقتی جوان تر بودی و به اینجا آمدی، به تو گفتم حتی باید نام شهری که از آن آمده ای، از مردم مخفی کنی؟ -بله. یادم هست که گفتید بگویم اهل همین جا هستم. گفتید که وقتی کسی مدتی را در شهری ماند و از آنجا خارج نشد، اهل آنجا محسوب میشود. -بله. دقیقا. اما الان به تو میگویم که حتی فرزندان و نوادگانت، علاوه بر اینکه نباید از زادگاهت اطلاع داشته باشند، حتی نام اصلی پدر و مادرت را هم نباید بدانند. چون هر لحظه امکان افشا وجود دارد. -متوجه شدم. همان روز اول که به همسرم گفتم پدر و مادرم از دنیا رفته‌اند، به او فهماندم که از یاد آنها غمگین می‌شوم و او هم از آن روز تا الان هیچ سوالی درباره پدر و مادرم از من نپرسیده. -مرحبا. باید همین طور باشد. فقط مانده یک مسئله! -گوش به فرمانم. -در زمانی که بین من و تو فاصله زیادی افتاده، و بر محاسن و موهای سرت گرد پیری نشسته، مبتلا به آزمون سختی میشوی! -پناه بر خدا. بفرمایید چه حیله‌ای به کار بگیرم که در امان باشم؟ -به جنون پناه ببر! مردم و حاکمان از دیوانگان انتظار و تکلیفی ندارند. تکلیف دشواری است اما برای حفظ این خط و جان و مال و آبروی شیعیان باید بدین گونه عمل کنی. -لذت دیوانگی به امر شما از هزار بار عاقلی و دانشمندی بالاتر است. -حواست را جمع کن که دیوانگی باید ارث تو به بهترین شاگردت باشد. او هم این راه را در پیری‌اش و زمانی که تو نیستی، باید طی کند. -بهترین شاگردم بهلول است. الان جوان و عالم و از زمره فضلا و علاقمندان به آقازاده شماست. -به بهلول هم این سفارش را بکن. حتی به قیمت سنگ خوردن از کودکان در کوچه ها. او را برای یاری پسرم و نوه ام می‌خواهیم.(یعنی امام صادق و امام کاظم علیهما السلام) -بهلول برای روزهای سخت‌تر آماده میشود. شنیدم که روزی فرمودید که هیمنه بنی‌عباس را جنونِ مردی از شاگردان من به زیر می‌افکند... ادامه مطلب👇
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
🔷 سال 120تا 128 قمری جابر بن یزید جُعفی به دستور امام باقر عليه السلام خود را به ديوانگي زد و در صحن مسجد كوفه بچه ها را دور خود جمع مي‌كرد. اتفاقاً چند روز از جريان جنون جابر نگذشته بود كه از سوي هشام بن عبدالملك به والي كوفه فرماني رسيد كه: «جابر بن يزيد جعفي را گردن بزن و سرش را پيش من بفرست!» والي كوفه پس از قرائت نامه از اطرافيانش درباره جابر پرس و جو كرد. آنان گفتند: «او مردي فاضل، دانشمند و محدث و اهل بحث و نظر است، ولي اخيراً ديوانه شده و اينك در صحن مسجد همراه بچه ها، اسب سواري مي كند.» والي شخصاً موضوع را تعقيب كرد و ديد كه جابر، سوار بر چوبي شده و بازي مي كند. وقتی دید جابر در سر پیری به چه روزی افتاده گفت: «سپاس خدا را كه مرا از قتل اين مرد رهايي بخشيد.» 🔷 سال 180 تا 190 قمری نیمه شب، بهلول با امام کاظم علیه السلام در حاشیه شهر به طور مخفیانه ملاقات کرد. بهلول گفت: «به امر شما با ده نفرشان مناظره کردم.» -بله. خبر پیروزی تو به دربار عباسیان رسیده. این کار تو سبب از رونق افتادن تمام آن ده نفری شد که کاندید ریاست دستگاه قضای عباسیان بودند. -بله. شکست و عجز آنها در نزد مردم و شاگردانشان محرز شد. -به زودی این مقام را به تو پیشنهاد می‌کنند. -لابد تا پس از این که مرا به این مقام منصوب کردند، بتوانند از من حکم قتل شما را بگیرند و اینگونه شیعه را وادار به امام کُشی کنند. -هم این، و هم این که تو را سپر همه اعتراضاتی کنند که از سوی شیعیان و علویان به عباسیان میشود. -تکلیف چیست سرورم؟ -به سیره استادت ... جابر بن یزید جعفی عمل کن. دو روز گذشت. ماموران حکومتی با جوایز و هدایای فراوان به خانه بهلول رفتند. وقتی در زدند، فرزندش در را باز کرد. -با پدرت ... فخر شیعیان ... قاضی القُضات عباسیان کار داریم. -پدرم قاضی القُضات شد؟ عجب! -چرا تعجب میکنی؟ انگار از مقام و منزل علمی و معنوی پدرت بی خبری! -بی خبر نیستم. اما بهتر است نگاهی به پشت سرتان بکنید. وقتی همه رو برگرداندند، دیدند بهلول لباس کهنه ای به تن کرده و مثلا بر چوب بزرگی سوار شده و او را هی میکند. فرماندهی که خیال میکرد از آن روز وظیفه اش محافظت از قاضی القُضات عباسیان خواهد بود، با تعجب پرسید: «جناب بهلول چه میکنید؟! این خلاف شان شماست!» بهلول جواب داد: «مگر کوری؟ خلیفه بازی میکنم!» فرمانده با تعجب پرسید: «پس کو خلیفه؟!» بهلول اشاره به چوبی کرد که لای پایش قرار داده بود و او را هی میکرد. گفت: «اینا. الان من سوار خلیفه ام و ساعتی دیگر، خلیفه سوار من خواهد شد.» و این چنین بود که فرمانده ناامید شد و خبر دیوانگی بهلول را به دربار رساند. و از آن روز، بهلول تا ده سال، یعنی تا سال 190 هجری، با زبان و هیبت دیوانگان، از هر فرصتی برای بی آبرو کردن عباسیان استفاده کرد تا اینکه با همان حال از دنیا رفت. @Mohamadrezahadadpour
هدایت شده از ملانصرالدین👳‍♂️
از خسرو پرويز سوال شد كه چرا شطرنج را به تخته نرد ترجيح میدهد، پاسخ داد: «در بازی نرد سرنوشت من در دست استخوان حيوانی مُرده باشد (تاس) اما شطرنج بازی من است، چرا كه در آن سرنوشت را در دست خودم ميدانم.» از مامون خلیفه عباسی پرسیدند که چرا نرد را به شطرنج ترجیح دهد وى پاسخى زيركانه داد: «گر در نرد ببازم توانم بخت و اقبال را ملامت كنم اما گر در شطرنج ببازم جز ملامت خويش چاره ای نخواهم داشت... .». 📙عبرت‌گاه تاریخ(ایران)، دکترامیرهوشنگ آذر. 👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از ملانصرالدین👳‍♂️
🦋 دارایی دایی محمود 🍃 دایی محمود آدم جالبی بود . هفتاد و چند سالِ پیش از دهات می‌آد تهران و میره سربازی. یه روز که قاطی باقی سربازا وسط پادگان به خط شده بوده، می‌شنوه که فرمانده داره از ساختن یک دیوار بزرگی دور پادگان صحبت می‌کنه. می‌پره جلو و می‌گه قربان من بنایی بلدم. فرمانده اول یک سیلی می‌زنه در گوشش و بعد می‌گه از امروز شروع کن. هر چی کارگر و مصالح خواستی بگو، دستور بدم برات حاضر کنند. دایی محمود آستیناشو بالا می‌زنه و شروع می‌کنه به کشیدن دیوار، ولی چون خیلی رِند و طمعکار بوده از هر دو تا کامیون آجری که سفارش می‌داده یکیشو شبونه رَد می‌کرده، توی بازار و می‌فروخته ! همین می‌شه که بعد از سربازی اون قدر پول داشته که می‌تونسته برا خودش توی بازار حُجره بِخره. اما حُجره نمی‌خره. به جاش پول هاشو بر می‌داره می‌ره هند، پارچه گرون قیمت زری و ترمه و حَریر می‌خره و می‌آره این جا. یک اَنباری اجاره می‌کنه پارچه ها رو می‌ریزه اون تو . بعدش می‌ره اداره بیمه که تازه توی کشور تاسیس شده بود، همه پارچه ها رو به بالاترین قیمت بیمه می‌کنه. دو هفته بعد انبار پارچه های دایی محمود اتیش می‌گیره و همه چیز اون می‌سوزه ...! کارشناس‌های بیمه می‌آن آتیش سوزی رو تایید می‌کُنند و خسارت کامل می پردازند. حالا نگو که دایی محمود همه پارچه‌های گرون قیمت رو شبونه خارج کرده بوده و به جاش چیت و چلوار، اون تو چیده بوده ....!!! این جوری ثروت دایی محمود دو برابر شد. اون در ادامه زندگیش خیلی از این کارها کرد ، ولی هیچوقت من ندیدم هیچکس ازش بد بگه ..! همه دایی محمود رو دوست داشتند و توی این دنیای بزرگ حتی یک دشمن هم نداشت ! به این ترتیب من از همون بچگی فهمیدم که اگه توی این دنیا حق یک نفر رو بخوری یک دشمن پیدا می‌کنی... اگه حق پنج نفر رو بخوری پنج تا دشمن پیدا می‌کنی ولی اگه حق همه رو به طور مساوی بخوری هیچ دشمنی پیدا نمی‌کنی و همه با احترام ازت یاد می‌کنند...! برگی از کتاب "علیرضا امیراسدالله" 👳 @mollanasreddin 👳