49.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🛑▪️ کلیپ تصویری
▪️ دهه دوم ماه محرم ▪️
❇️🕌 برپایی ايستگاه صلواتی و توزيع چای نذری در بین خودروهای عبوری و عموم مردم
🟤▪️ به همت پايگاه مقاومت بسيج شهيد محمد صالحی و کانون فرهنگی هنری شهید احمد گلمحمدی (کوی صالح آباد اراک)
🆔👉@kanoon1388
هدایت شده از اطلاع رسانی حوزه کارگری
10.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💯🌟فوری و خیلی مهم:
سریعا همین الآن إقدام کنید:
🌸 إمام خامنه ای :
أگر نبودند مجاهدتهای مدافعان حرم ما الآن می بایست در کرمانشاه و سایر شهرها با داعش می جنگیدیم،،،
در این روزهایی که مسئولین در سایه امنیت مدافعان حرم، در آرامش و آسایش هستند،،،
به دلیل إسارت یکی از یاران حاج قاسم عزیزسلیمانی،همرزم عزیزمان محمدرضا نوری، به دست تروریست های آمریکایی که در این گرمای هوا تحت بدترین و وحشتناک ترین شکنجه ها قرار دارد،،،
❤️🔥دلهایمان خون و قلبهایمان جریحه دار أست،،،
🌺 لذا ما مردم فهیم و عزیز ایران إسلامی برای قدر دانی از زحمات حاج قاسم عزیزسلیمانی و عزیزان مدافع حرم به میدان می آئیم،،،و در پویش آزادی این عزیز مدافع حرم شرکت می کنیم:
باتوجه به اینکه وزیر کشور در عراق أست، همین الآن کلمه داخل پرانتز را به تک تک شماره های زیر به صورت جدا گانه إرسال نمائید:
💯 « با توجه به حضور وزیرکشور در عراق ما مردم ایران اسلامی ،خواستار پیگیری آزادی فوری: عزیز مدافع محمرضا نوری هستیم»💯
۳۰۰۰۰۷۷۸۸
۳۰۰۰۰۱۶۲
۳۰۰۰۲۰۳۰
۲۹۳۴۰۰
۶۰۰۰
۳۰۰۰۴۵۶۷
۳۰۰۰۴۵۱۲۱۳
۳۰۰۰۰۱۱
همچنین با تماس یک دقیقه ای با شماره های زیر خواستار آزادی عزیز مدافع حرم محمدرضا نوری شوید:
۰۲۱۶۱۱۵۴۲۷۵
۰۲۱۶۶۷۳۹۱۹۱
۰۲۱۶۱۱۵۱
💖 عزیزان قطعا با إرسال این پیامک به دیگر گروه ها و تک تک مخاطبین تان، موجب شادی دل حاج قاسم عزیز سلیمانی و مشمول دعاهای مستجاب ایشان خواهید گردید،
🙏 التماس دعا
@jonbeshsaybery
هدایت شده از آنتی سکولار
♨️ ده فرمان سعادتآفرین رهبری به دکتر پزشکیان
🔹رهبر حکیم و فرزانه انقلاب در مراسم تنفیذ حکم ریاست جمهوری جناب دکتر پزشکیان ده توصیه کلیدی و نجاتبخش و سعادتآفرین به ایشان داشتند که امیدوارم آنها را سرلوحه اندیشه و عمل خود و همکاران و همراهان خود کنند.
🔻 معتقدم تخطی از هر کدام از آنها، نه تنها ناکارآمدی دنیوی که عقاب اخروی را نیز در پی خواهد داشت:
1⃣ استفاده از ظرفیتهای مردمی: «با مردم»، «در میان مردم» و «برای مردم بودن»
2⃣ بهرهگیری از ظرفیت علمی و عملی نیروهای بیشمار و فراوان خلاق، نوآور و مبتکر
3⃣ استفاده درست از ثروتهای طبیعی سرشار کشور
4⃣ برخورداری از روحیه جهادی، درست مثل شهید رئیسی و دولت سیزدهم
5⃣ تعامل با سایر قوا و ارکان اداره کشور
6⃣ رعایت اولویتها که نخستین آنها اقتصاد است و دومین آنها ارتباط با همسایگان و کشورهایی که در شرایط سخت و دشوار به ایران کمک کردند
7⃣ بیاعتنایی به وسوسههای دو قطبیسازی
8⃣ رهاکردن مجادلات انتخاباتی
9⃣ گره نزدن هیچیک از مسائل کشور به موضوعات خارجی
🔟 برخورد فعال و اثرگذار با مسائل جهانی، مثل شهید امیرعبداللهیان.
✍️ احمدحسین شریفی
🌐 #آنتی_سکولار را دنبال کنید👇🏻
🆔 @antisecular_ir
هدایت شده از پرسمان سیاسی
✍ بالگرد شهید رئیسی چگونه سقوط کرد⁉️⁉️
🔸یه سیستم "آشیانه پروازی" در بحث حفاظت پرواز شخصیت ها وجود داره که سران مملکتی مثله رهبری ، رییس جمهور و بعضی از وزرا بصورت کاملا حفاظت شده و امن ازش استفاده میکنن ، بهترین هواپیماها و هلی کوپترها در این آشیانه نگه داری میشن و اورهال ، تعمیر و تحویل اونها حساب کتاب خاص داره که مدام بین تیم های حفاظت بصورت پلمپ شده تحویل میشه این آشیانه پروازی از دهه پنجاه زمان شاه تاسیس شده ، پس اینطور نیست که فکر کنیم رییس جمهور سوار هر هلی کوپتری میشه و یا هرکسی دسترسی به هلی کوپتر ایشون داره که بتونه دست کاری کنه ...
🔺بعد از هر بار تعمیر و اورهال هلی کوپتر "تست گرم" گرفته میشه یعنی حداقل ۲ساعت پرواز بصورت تستی گرفته میشه که اگه مشکلی باشه معلوم بشه بعد میره تو آشیانه ، آشیانه پلمپ و تحویل تیم حفاظت میشه
🔸هلی کوپتر آقای رییسی قبل از سقوط حداقل ۲ ساعت پرواز از تبریز به سمت سد قیزقلعه سیز و منطقه عمومی ورزقان و اطراف آن داشته نمیشه خراب کاری در قطعات اتفاق افتاده باشه اما بعد از ۲ ساعت عمل کنه!!! تایمر که نداره :)
🔸هلی کوپتر یه وسیله کاملا متفاوت از هواپیماست کاملا مکانیکیه ، سیستم هاش دیجیتال نیستن کاملا مکانیکی عمل میکنه پس بحث خرابکاری الکترونیک هم منتفیه
🔺حتی رانندگی هلی کوپتر هم کاملا بصری و چشمیه ، دقیقا مثه رانندگی با اتومبیله و اصلا مثه هواپیما نیست که سیستم های خودکار برای پرواز(اتوپایلوت) داشته باشه ، خلبان کاملا زیر پاشو نگاه میکنه و پرواز میکنه ؛ پس احتمال خطای دید یا ندیدن موانع طبیعی و مصنوعی و برخورد با اونها مخصوصا در شرایط جوی ناپایدار و نامصاعد بسیار زیاده.
🔸طبق پروتکل های امنیتی سیستم جی پی اس یا همون موقعیت یاب هلی کوپتر سران همیشه باید خاموش باشه حتی تو حالت "اتوماتیک" هم نمیتونه باشه ، باید همیشه خاموش باشه تا کسی نتونه بفهمه الان ایشون کجا دارن پرواز میکنن واسه همین بود که هلی کوپتر آقای رییسی پیدا نمیشد و این دقیقا مطابق پروتکل های امنیتی بود ؛ پس وقتی نتونن رد هلی کوپتر آقای رییسی رو بزنن چطور میتونستن بفمن کجاست که بخوان خرابکاری کنن؟
🔸پیش بینی های هواشناسی این بوده که بعد از ظهر ، هوا بارانی میشه ، در لحظه پرواز (فیلماش هست) هوا ابری هست اما بارانی نیست ولی در طی مسیر هوا بارونی میشه و هلی کوپترها به یه ابر میرسن که اونجا بخاطر اینکه دید نداشتن اسکیت هلی کوپتر آقا رییسی به نوک کوه میخوره و بعد از غلتیدن به یک شکاف در میانه کوه ، دچار آتش سوزی میشه (در لحظه برخورد اولیه به کوه ، درب هلی کوپتر معمولا باز میشه و افرادی که در کنار درب نشسته اند به بیرون پرتاب میشن بخاطر همین بود که پیکر شهید آیت الله آل هاشم و فرد دیگری از سرنشینان نسوخته بود اما بر اثر پرتاب شدن و برخورد با زمین آسیب شدید دیدن که در ادامه موجب شهادت این دو عزیز شده)
🔸آقای رییسی قرار بوده قبل نماز ظهر حرکت کنه اما در زمان سوار شدن به هلی کوپتر مردم مهربان منطقه به استقبال ایشون میان و ایشون که هیچ وقت عادت نداشتن مردم رو رها کنن و بِرَن ، وامیستن باهاشون صحبت میکنن و اونجا مردم پیشنهاد میدن که نماز رو با اونها بخونن و بعد برن و آقای رییسی هم به احترام اونا قبول میکنه این میشه که برنامه به هم میخوره و پرواز ایشون به تاخیر میفته و همین ریسکِ افتادن در هوای بارانی را بیشتر میکنه هرچند اتفاقِ برخورد با کوه دقیقا در کیلومترهای آخر مسیر اتفاق افتاده و شاید اگر چند دقیقه پرواز ایشون بیشتر طول میکشید از جنگل و اون هوای ابری عبور میکردن و عملا احتمال سانحه بصفر می رسید.
🔸همراه آقای رییسی دو تا دیگه هلی کوپتر با فاصله تقریبا ۵ تا ۱۰ دقیقه پرواز میکردن ، خلبان پرواز آقای رییسی یکی از بهترین خلبان ها و فرمانده این سه تا هلی کوپتر بوده که بعد از برخورد به توده ابر دستور میده دو تا هلی کوپتری که همراه ایشون بودن برن بالای ابر اما متاسفانه خودش فرصت نمیکنه اینکارو بکنه ، اگر شاید کمی دیر تر این دستور رو داده بود اون دوتا هلی کوپتر هم احتمالا با کوه اصابت میکردن و بجای یک هلی کوپتر هر سه هلی کوپتر دچار سانحه میشدن.
♦️شواهد و قرائن و بررسی های تیم ستاد کل نیروهای مسلح به هیچ عنوان بحث خرابکاری رو تایید نمیکنه اما خب اسراییل داره روغن ریخته رو نذر امامزاده میکنه و ما هم با فورواد کردن ادعاهای پوچ اونا داریم عملا آب تو آسیاب دشمن می ریزیم.
@porsemansiasi
هدایت شده از کانال استخدامی دانشگاه علوم پزشکی اراک
📣🔴 آگهی فراخوان بکارگیری نیروی شرکتی(حجمی) خدمات مرکز درمانی آموزشی حضرت ولیعصر(عج) در وبگاه رسمی دانشگاه علوم پزشکی اراک به نشانی www.Arakmu.ac.ir بارگذاری گردید.
مهلت ثبت نام لغایت 1403/05/24
https://eitaa.com/estekhdam_arakmu
🍂🍀🍂🍀🍂🍀🍂🍀🍂🍀
چرا پدرم موقع عکس گرفتن زانوهایش را خم می کرد؟
دکتر محسن زندی
چند وقت پیش پدرم عکسهای قدیمی آلبومش را بیرون آورده بود و به من نشان میداد. عکسهایی از دوران نوجوانی و جوانی خودش در کنار پدرش.
چیزی گفت که هنوز هم نتوانستهام این حجم از ادب و توجه و احترام را درک کنم.
در تمام عکسها زانوهایش را شکسته بود تا هم قدِ پدرِ کوتاه قدش باشد. میگفت آنقدر حواسم به احترام و جایگاه پدرم بود که همیشه در کنارش طوری میایستادم تا بلندتر از او به نظر نرسم؛ و مهمتر آنکه او احساس نکند بلندتر از او هستم.
راستش هر چقدر سنم بالاتر میرود و بادِ چرخِ نخوت و تکبر و همهچیز دانیِ ایام جوانیام کمتر میشود، به اهمیت وجود بزرگسالان و حفظ جایگاهشان در هر خانوادهای بیشتر پی میبرم.
بزرگترها اساس و بنیان و محور هر خانوادهای هستند. وقتی میمیرند یا جایگاهشان را از دست میدهند، خیمه آن خانواده از هم میپاشد. چه بسیار خانوادههایی را دیدهایم که حتی با وجود فرهیختگی و صمیمیت اعضای آن، بعد از مرگ والدین از هم دور شدهاند. حتی اگر سالی یک بار هم دور هم جمع شوند، دیگر خانواده نیستند؛ بلکه ازدحامی از تنهایانند.
پدرم همیشه به مادربزرگ ساکت و نحیف و رنجورم اشاره میکرد و میگفت: همین یک مشت پوست و استخوان را میبینی که چگونه همه را دور خودش جمع کرده؟ اگر روزی نباشد دیگر این جمع پا نخواهد گرفت.
و دقیقاً همان شد که میگفت.
به جرات میگویم یکی از آیتمهای به شدت تاثیرگذار بر خانواده بودن یک خانواده و نه اینکه صرفاً ازدحامی از تنهایان باشند، میزان ادب و احترام و حفظ جایگاه بزرگترها در هر خانوادهای بود.
چقدر تفاوت بود بین آنها که بچههایشان را طوری تربیت کرده بودند که با هر رفت و آمد بزرگترها، حتی به دستشویی، به احترامشان تمام قد از جایشان بلند میشدند؛ با آنها که حتی یک حرف و کلام ساده و معمولی را با تندخویی و بیاعتنایی و بیتوجهی به بزرگترها میزدند.
نه اینکه بزرگترها هیشه درست میگویند، یا همیشه بیشتر و بهتر میفهمند، یا هیچگاه حرف زور و بیحساب نمیزنند، و گاهی ناخواسته و خواسته آسیب نمیرسانند.
ابداً منظورم این نیست. مقصودم حفظ جایگاه و شأن آنها، محبت، ادب، احسان، خشوع باطنی و ظاهری به آنها، حفظ بزرگیشان در هر خانه؛ و ازین مهمتر، القای این حسِ بزرگی و ادب و جایگاه به آنها، حتی در صورت مخالفت با نظرشان است.
این وضعیتی است که سودش به جیب همه میرود.
سالخوردهای که در برابر خود غبارِ غمناک مرگ را میبیند، دلخوشیای جز ثمرهها و محصولات باغش ندارد. چه مصیبت دردناکیست آنکه در برابرش هم باغی سوخته از گذشته میبیند و هم پایانِ آینده را.
پدرم که خودش یک کشاورز و باغدار حرفهای است همیشه درختها را کج و ماوج و نادرست میکاشت. میپرسیدم چرا این کار را میکنی وقتی میدانی غلط است؟
میگفت: میدانم غلط است. اما پدرم اینگونه خوشش میآید. چرا باید برای ۴ کیلو میوه بیشتر، دلش را بشکنم و بعدش سالها حسرتش را بخورم؟
و البته پدرش هم همیشه از او راضی بود و از دیدنش لذت میبرد و دعایش میکرد. با اینکه ۲۰ سال از مرگش گذشته است هنوز هم پدرم با احترام و جلالت از او یاد میکند و اشک در چشمانش حلقه میزند.
به راستی این ادب چیست که مولانا میگوید:
از خدا جوییم توفیقِ ادب
بیادب، محروم گشت از لطفِ رب
بیادب، تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش در همه آفاق زد
از ادب پُر نور گشتهست این فلک
وز ادب معصوم و پاک آمد مَلَک
دوست بسیار ثروتمندی دارم که از هر لحاظ انسان موفق و حسرتانگیزی است. یکبار خاطرهای تعریف میکرد که هروقت آن را تعریف میکنم گریهام میگیرد.
میگفت: مادری داشتم که سالها زمینگیر بود و لگن زیرش میگرفتیم برای دفع ادرار و مدفوع. مادرم که بسیار ماخوذ به حیا بود، از شدت خجالت، ادرار و مدفوعش را تا آنجا که ممکن بود نگه میداشت که نکند ما را به زحمت بیندازد. هر ساعت هم از خدا مرگش را میخواست تا از رنجِ این سرشکستگی و سربار بودن رها شود.
هر چقدر به او میگفتم که مادرجان این کار را نکن. ما وظیفهمان است حفظ و نگهداری از تو؛ به خرجش نمیرفت که نمیرفت.
یک روز بعد از دفع ادرارش در لگن، مشتم را پر از آن کردم و به صورتم مالیدم و التماس کردم که تا زنده است توفیق خدمتگزاری به خودش را از ما نگیرد. و این کار را به خاطر ما بکند. ماییم که محتاج اویم، و نه او محتاج ما.
با این کارم بهت زده شد و شروع به گریه کرد. از عمق جان دعایم کرد و همان دعا شد توشه دنیا و آخرت من.
آری. بزرگترها مثل هوایی هستند که نفس میکشیم. تا هست قدرش را نمیدانیم، اما وقتی نیست، احساس خفگی بیچارهمان میکند:
هر که جز ماهی زِ آبش سیر شد
هر که بی روزی است، روزش دیر شد
🍂🍀🍂🍀🍂🍀🍂🍀🍂🍀
👳 @mollanasreddin 👳
اگر شما در صد و بیست سال قبل
متولد می شدید🌺
تصور کنید شما در *سال 1900* به دنیا آمده اید.
وقتی 14 ساله هستید ، *جنگ جهانی اول* شروع میشود و وقتی 18 ساله اید با *22 میلیون کشته* پایان می یابد.
به زودی، پس از یک بیماری همه گیر جهانی ، *آنفولانزای اسپانیا* ظاهر
می شود که *50 میلیون نفر را کشته* است. و شما زنده ای و 20 ساله اید.
وقتی 29 ساله شدید، از *بحران اقتصادی جهانی* که با فروپاشی بورس اوراق بهادار نیویورک آغاز شده ، زنده مانده و دچار تبعات *تورم ، بیکاری و قحطی* آن می شوید.
وقتی 33 سال دارید *نازی ها به قدرت می رسند.*
وقتی 39 ساله هستید ، *جنگ جهانی دوم* شروع میشود و وقتی 45 ساله با *60 میلیون کشته* پایان می یابد. و گفته می شود که در هولوکاست
6 میلیون یهودی توسط هیتلر
قتل عام می شوند.
وقتی 52 ساله شدید ، *جنگ کره* شروع می شود.
وقتی 64 ساله شدید ، *جنگ ویتنام* شروع و وقتی 75 ساله می شوید پایان می یابد.
کودکی که در سال 1985 به دنیا آمد فکر می کند پدربزرگ و مادر بزرگش
هیچ تصوری از زندگی ندارند ، اما آنها پس از *چندین جنگ و فاجعه* زنده مانده اند.
امروز ، در میان *همه گیری های جدید* ، بسیاری از راحتی ها را در دنیای جدید داریم. اما ما *شکایت داریم* زیرا باید ماسک بپوشیم و تا جایی که ممکنه از خانه بیرون نرویم.
ما شکایت می کنیم زیرا ما باید در خانه های خود بمانیم
که در آن *غذا ، برق ، آب جاری ، وای فای و حتی برای عده ای خیلی چیز های دیگر هم وجود دارد ....
اما احساس محدودیت می کنیم و خیلی زندگی را سخت گرفته ایم!
و هی نق می زنیم که چرا باید مرتب
قوانین بهداشتی را رعایت کنیم.
بسیاری از نعمت های امروزی در زمان قدیم وجود نداشت. اما *بشریت از آن شرایط سخت جان سالم به در برد* و *هرگز شادی از زندگی خود را از دست نداد.*
بیاییم شادی را از هر راهی که توان داریم به همگان تقدیم کنیم.
👳 @mollanasreddin 👳
اگر شما در صد و بیست سال قبل
متولد می شدید🌺
تصور کنید شما در *سال 1900* به دنیا آمده اید.
وقتی 14 ساله هستید ، *جنگ جهانی اول* شروع میشود و وقتی 18 ساله اید با *22 میلیون کشته* پایان می یابد.
به زودی، پس از یک بیماری همه گیر جهانی ، *آنفولانزای اسپانیا* ظاهر
می شود که *50 میلیون نفر را کشته* است. و شما زنده ای و 20 ساله اید.
وقتی 29 ساله شدید، از *بحران اقتصادی جهانی* که با فروپاشی بورس اوراق بهادار نیویورک آغاز شده ، زنده مانده و دچار تبعات *تورم ، بیکاری و قحطی* آن می شوید.
وقتی 33 سال دارید *نازی ها به قدرت می رسند.*
وقتی 39 ساله هستید ، *جنگ جهانی دوم* شروع میشود و وقتی 45 ساله با *60 میلیون کشته* پایان می یابد. و گفته می شود که در هولوکاست
6 میلیون یهودی توسط هیتلر
قتل عام می شوند.
وقتی 52 ساله شدید ، *جنگ کره* شروع می شود.
وقتی 64 ساله شدید ، *جنگ ویتنام* شروع و وقتی 75 ساله می شوید پایان می یابد.
کودکی که در سال 1985 به دنیا آمد فکر می کند پدربزرگ و مادر بزرگش
هیچ تصوری از زندگی ندارند ، اما آنها پس از *چندین جنگ و فاجعه* زنده مانده اند.
امروز ، در میان *همه گیری های جدید* ، بسیاری از راحتی ها را در دنیای جدید داریم. اما ما *شکایت داریم* زیرا باید ماسک بپوشیم و تا جایی که ممکنه از خانه بیرون نرویم.
ما شکایت می کنیم زیرا ما باید در خانه های خود بمانیم
که در آن *غذا ، برق ، آب جاری ، وای فای و حتی برای عده ای خیلی چیز های دیگر هم وجود دارد ....
اما احساس محدودیت می کنیم و خیلی زندگی را سخت گرفته ایم!
و هی نق می زنیم که چرا باید مرتب
قوانین بهداشتی را رعایت کنیم.
بسیاری از نعمت های امروزی در زمان قدیم وجود نداشت. اما *بشریت از آن شرایط سخت جان سالم به در برد* و *هرگز شادی از زندگی خود را از دست نداد.*
بیاییم شادی را از هر راهی که توان داریم به همگان تقدیم کنیم.
👳 @mollanasreddin 👳
🍂🍀🍂🍀🍂🍀🍂🍀🍂🍀
چرا پدرم موقع عکس گرفتن زانوهایش را خم می کرد؟
دکتر محسن زندی
چند وقت پیش پدرم عکسهای قدیمی آلبومش را بیرون آورده بود و به من نشان میداد. عکسهایی از دوران نوجوانی و جوانی خودش در کنار پدرش.
چیزی گفت که هنوز هم نتوانستهام این حجم از ادب و توجه و احترام را درک کنم.
در تمام عکسها زانوهایش را شکسته بود تا هم قدِ پدرِ کوتاه قدش باشد. میگفت آنقدر حواسم به احترام و جایگاه پدرم بود که همیشه در کنارش طوری میایستادم تا بلندتر از او به نظر نرسم؛ و مهمتر آنکه او احساس نکند بلندتر از او هستم.
راستش هر چقدر سنم بالاتر میرود و بادِ چرخِ نخوت و تکبر و همهچیز دانیِ ایام جوانیام کمتر میشود، به اهمیت وجود بزرگسالان و حفظ جایگاهشان در هر خانوادهای بیشتر پی میبرم.
بزرگترها اساس و بنیان و محور هر خانوادهای هستند. وقتی میمیرند یا جایگاهشان را از دست میدهند، خیمه آن خانواده از هم میپاشد. چه بسیار خانوادههایی را دیدهایم که حتی با وجود فرهیختگی و صمیمیت اعضای آن، بعد از مرگ والدین از هم دور شدهاند. حتی اگر سالی یک بار هم دور هم جمع شوند، دیگر خانواده نیستند؛ بلکه ازدحامی از تنهایانند.
پدرم همیشه به مادربزرگ ساکت و نحیف و رنجورم اشاره میکرد و میگفت: همین یک مشت پوست و استخوان را میبینی که چگونه همه را دور خودش جمع کرده؟ اگر روزی نباشد دیگر این جمع پا نخواهد گرفت.
و دقیقاً همان شد که میگفت.
به جرات میگویم یکی از آیتمهای به شدت تاثیرگذار بر خانواده بودن یک خانواده و نه اینکه صرفاً ازدحامی از تنهایان باشند، میزان ادب و احترام و حفظ جایگاه بزرگترها در هر خانوادهای بود.
چقدر تفاوت بود بین آنها که بچههایشان را طوری تربیت کرده بودند که با هر رفت و آمد بزرگترها، حتی به دستشویی، به احترامشان تمام قد از جایشان بلند میشدند؛ با آنها که حتی یک حرف و کلام ساده و معمولی را با تندخویی و بیاعتنایی و بیتوجهی به بزرگترها میزدند.
نه اینکه بزرگترها هیشه درست میگویند، یا همیشه بیشتر و بهتر میفهمند، یا هیچگاه حرف زور و بیحساب نمیزنند، و گاهی ناخواسته و خواسته آسیب نمیرسانند.
ابداً منظورم این نیست. مقصودم حفظ جایگاه و شأن آنها، محبت، ادب، احسان، خشوع باطنی و ظاهری به آنها، حفظ بزرگیشان در هر خانه؛ و ازین مهمتر، القای این حسِ بزرگی و ادب و جایگاه به آنها، حتی در صورت مخالفت با نظرشان است.
این وضعیتی است که سودش به جیب همه میرود.
سالخوردهای که در برابر خود غبارِ غمناک مرگ را میبیند، دلخوشیای جز ثمرهها و محصولات باغش ندارد. چه مصیبت دردناکیست آنکه در برابرش هم باغی سوخته از گذشته میبیند و هم پایانِ آینده را.
پدرم که خودش یک کشاورز و باغدار حرفهای است همیشه درختها را کج و ماوج و نادرست میکاشت. میپرسیدم چرا این کار را میکنی وقتی میدانی غلط است؟
میگفت: میدانم غلط است. اما پدرم اینگونه خوشش میآید. چرا باید برای ۴ کیلو میوه بیشتر، دلش را بشکنم و بعدش سالها حسرتش را بخورم؟
و البته پدرش هم همیشه از او راضی بود و از دیدنش لذت میبرد و دعایش میکرد. با اینکه ۲۰ سال از مرگش گذشته است هنوز هم پدرم با احترام و جلالت از او یاد میکند و اشک در چشمانش حلقه میزند.
به راستی این ادب چیست که مولانا میگوید:
از خدا جوییم توفیقِ ادب
بیادب، محروم گشت از لطفِ رب
بیادب، تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش در همه آفاق زد
از ادب پُر نور گشتهست این فلک
وز ادب معصوم و پاک آمد مَلَک
دوست بسیار ثروتمندی دارم که از هر لحاظ انسان موفق و حسرتانگیزی است. یکبار خاطرهای تعریف میکرد که هروقت آن را تعریف میکنم گریهام میگیرد.
میگفت: مادری داشتم که سالها زمینگیر بود و لگن زیرش میگرفتیم برای دفع ادرار و مدفوع. مادرم که بسیار ماخوذ به حیا بود، از شدت خجالت، ادرار و مدفوعش را تا آنجا که ممکن بود نگه میداشت که نکند ما را به زحمت بیندازد. هر ساعت هم از خدا مرگش را میخواست تا از رنجِ این سرشکستگی و سربار بودن رها شود.
هر چقدر به او میگفتم که مادرجان این کار را نکن. ما وظیفهمان است حفظ و نگهداری از تو؛ به خرجش نمیرفت که نمیرفت.
یک روز بعد از دفع ادرارش در لگن، مشتم را پر از آن کردم و به صورتم مالیدم و التماس کردم که تا زنده است توفیق خدمتگزاری به خودش را از ما نگیرد. و این کار را به خاطر ما بکند. ماییم که محتاج اویم، و نه او محتاج ما.
با این کارم بهت زده شد و شروع به گریه کرد. از عمق جان دعایم کرد و همان دعا شد توشه دنیا و آخرت من.
آری. بزرگترها مثل هوایی هستند که نفس میکشیم. تا هست قدرش را نمیدانیم، اما وقتی نیست، احساس خفگی بیچارهمان میکند:
هر که جز ماهی زِ آبش سیر شد
هر که بی روزی است، روزش دیر شد
🍂🍀🍂🍀🍂🍀🍂🍀🍂🍀
👳 @mollanasreddin 👳
یکی از دوستان ازخاطرات خیلی جالبش میگوید که واقعا شنیدنی است:
در اون سال ها ژاندارمها میرفتن روستاها سرباز بگیری من رو گرفتن بردند به سرباز خونه ای در مشهد…
هنوز ۴۵ روز نگذشته بود، که خیلی دلم برای خانواده ام تنگ شد اما مرخصی ندادن ،منم بدون مرخصی و پای پیاده، از پادگان مشهد تا طرقبه ( ۱۸ کیلومتر ) دویدم و بعد از دیدن یکی دوساعته خانواده ، بلافاصله دوباره از طرقبه تا مشهد را دویدم و رفتم پادگان …
پادگان، که رسیدم دیدم گروهبان متوجه غیبت من و چند نفر دیگه شده ، همه رو به خط کرد و گفت دور پادگان رو باید بدوید (حدود۴کیلومتر)…
شروع به دویدن که کردیم بعد از 1000 متر همه سرباز های دیگه خسته شدند و افتادن اما من دور کامل دویدم و ایستادم…!
فرمانده ی گروهان که دویدن من رو ندیده بود، فکرکرد کلک زدم ،گفت مگه نگفتم دور کامل باید بدوی؟
گفتم دویدم قربان …گفت فضولی موقوف ..!دوباره باید بدوی…!
خلاصه، دو دور دیگه به مسافت 8 کیلومتر دویدم و سر حال، جلوی فرمانده ایستادم و همه مبهوت نگاهم کردن ونمیدونستن دوسه ساعت قبل ۳۶کیلومتر دیگه دویده بودم !!!
همین اتفاق باعث شد مسیر زندگیم تغییر کند…!
چون یک روز، من رو بدون اطلاع قبلی با یک جیپ ارتشی به میدان سعد آباد مشهد بردند ، برای مسابقه…
رییس تربیت بدنی تا من رو دید، گفت:
چرا کفش و لباس ورزشی نپوشیدی؟این پوتین لکنته چیه پاته؟
گفتم:کفش دیگری ندارم وخبر هم نداشتم اگر زودتر میگفتن گیوه داشتم !!گفت :خوب الان که دیگه دیر شده مجبوری با همین وضع بری سر خط الان مسابقه شروع می شه ببینیم چند مرده حلاجی ؟
خلاصه با همون پوتین گشادو لباس تنگ سربازی دویدم و دور اخر همه داد می زدن باریکلا سرباز ،بریکلاسرباز!!!
برنده که شدم دیدم همه می گن سرباز رکورد ایران رو شکستی …!
من اون روز با پوتین و لباس سربازی رکورد ایران رو شکستم و بهم کاپ نقره ای دادن…!
خبر رکورد شکنی من خیلی زود، به مرکز رسید و یکروز بهم امریه دادن تا برم تهران …
با اتوبوس به تهران رفتم و پرسان پرسان، خودم رو به دژبانی مرکز رسوندم و با فرمانده ی لشگر که روبرو شدم، گفت:
تو همون سربازی هستی که با پوتین رکورد شکستی؟ گفتم : بله قربان …گفت:چرا این قدر دیر اومدی و سریع من رو سوار ماشین کردند و به استادیوم امجدیه بردن، که قرار بود مسابقه بزرگی انجام بشه …!
مسابقه ی دوی ۵۰۰۰ متر بود و من کفش و لباسی رو که رئیس تربیت بدنی مشهدهدیه داده بود، پوشیدم و رفتم لب خط…!
یک دفعه بغل گوشم صدای وحشتناک تیری شنیدم و هراسان به این طرف اون طرف دویدم اطراف رو نگاه کردم ببینم چه خبره ؟ که دیدم رییس تربیت بدنی با عصبانیت می گه چرا ما رو نگاه میکنی نمیدوی؟ بدو..!گفتم من نمیدونستم این صدا چیه ؟
و من تازه فهمیدم ،که صدای شلیک تیر برای اغاز مسابقه بوده و چون مادر مشهد فقط با صدای (حاضر رو )مسابقه رو شروع می کردیم اینجا هم منتظر همون کلمه بودم ،نه صدای تیر …
خلاصه شروع کردم به دویدن و یه عده هم من رو هو و مسخره می کردن و می گفتن:
مشهدی تو از اخر اولی …!
دور سوم رو که دویدم تازه به نفر اخرگروه رسیدم و تازه گرم شده بودم …!
در دور بعد متوجه شدم، که نفر چهارم هستم و با خودم گفتم:
خدا رو شکر لااقل چهارم می شم…!
سه دور تا اخر مسابقه مانده بود، که دیدم فقط یک نفر با فاصله از من جلوتره…!
دور اخر خودم رو به پشت سرش رسوندم…
به خط پایان نزدیک می شدیم که یک آن جلو زدم و اول شدم …!
باز هم رکورد ایران رو شکسته بودم و از عزیز منفرد، که سال ها قهرمان ایران بود جلو زده بودم!!!!…!
این ها حرف های استاد علی باغبان باشی، قهرمان دوی ایران بود، که ۲۹ سال متوالی بدون حتی یک باخت، مقام نخست مسابقات را در ایران دارابود و جالب است، بدانید که تا به حال رکورد وی در هیچ رشته دو در دنیا شکسته نشده…!
باغبان باشی ۲۱۹ مدال از انواع مدالهایی اسیایی و جهانی را داشته و در 8 مسابقه ی المپیک شرکت کرده
👳 @mollanasreddin 👳
یکی از دوستان ازخاطرات خیلی جالبش میگوید که واقعا شنیدنی است:
در اون سال ها ژاندارمها میرفتن روستاها سرباز بگیری من رو گرفتن بردند به سرباز خونه ای در مشهد…
هنوز ۴۵ روز نگذشته بود، که خیلی دلم برای خانواده ام تنگ شد اما مرخصی ندادن ،منم بدون مرخصی و پای پیاده، از پادگان مشهد تا طرقبه ( ۱۸ کیلومتر ) دویدم و بعد از دیدن یکی دوساعته خانواده ، بلافاصله دوباره از طرقبه تا مشهد را دویدم و رفتم پادگان …
پادگان، که رسیدم دیدم گروهبان متوجه غیبت من و چند نفر دیگه شده ، همه رو به خط کرد و گفت دور پادگان رو باید بدوید (حدود۴کیلومتر)…
شروع به دویدن که کردیم بعد از 1000 متر همه سرباز های دیگه خسته شدند و افتادن اما من دور کامل دویدم و ایستادم…!
فرمانده ی گروهان که دویدن من رو ندیده بود، فکرکرد کلک زدم ،گفت مگه نگفتم دور کامل باید بدوی؟
گفتم دویدم قربان …گفت فضولی موقوف ..!دوباره باید بدوی…!
خلاصه، دو دور دیگه به مسافت 8 کیلومتر دویدم و سر حال، جلوی فرمانده ایستادم و همه مبهوت نگاهم کردن ونمیدونستن دوسه ساعت قبل ۳۶کیلومتر دیگه دویده بودم !!!
همین اتفاق باعث شد مسیر زندگیم تغییر کند…!
چون یک روز، من رو بدون اطلاع قبلی با یک جیپ ارتشی به میدان سعد آباد مشهد بردند ، برای مسابقه…
رییس تربیت بدنی تا من رو دید، گفت:
چرا کفش و لباس ورزشی نپوشیدی؟این پوتین لکنته چیه پاته؟
گفتم:کفش دیگری ندارم وخبر هم نداشتم اگر زودتر میگفتن گیوه داشتم !!گفت :خوب الان که دیگه دیر شده مجبوری با همین وضع بری سر خط الان مسابقه شروع می شه ببینیم چند مرده حلاجی ؟
خلاصه با همون پوتین گشادو لباس تنگ سربازی دویدم و دور اخر همه داد می زدن باریکلا سرباز ،بریکلاسرباز!!!
برنده که شدم دیدم همه می گن سرباز رکورد ایران رو شکستی …!
من اون روز با پوتین و لباس سربازی رکورد ایران رو شکستم و بهم کاپ نقره ای دادن…!
خبر رکورد شکنی من خیلی زود، به مرکز رسید و یکروز بهم امریه دادن تا برم تهران …
با اتوبوس به تهران رفتم و پرسان پرسان، خودم رو به دژبانی مرکز رسوندم و با فرمانده ی لشگر که روبرو شدم، گفت:
تو همون سربازی هستی که با پوتین رکورد شکستی؟ گفتم : بله قربان …گفت:چرا این قدر دیر اومدی و سریع من رو سوار ماشین کردند و به استادیوم امجدیه بردن، که قرار بود مسابقه بزرگی انجام بشه …!
مسابقه ی دوی ۵۰۰۰ متر بود و من کفش و لباسی رو که رئیس تربیت بدنی مشهدهدیه داده بود، پوشیدم و رفتم لب خط…!
یک دفعه بغل گوشم صدای وحشتناک تیری شنیدم و هراسان به این طرف اون طرف دویدم اطراف رو نگاه کردم ببینم چه خبره ؟ که دیدم رییس تربیت بدنی با عصبانیت می گه چرا ما رو نگاه میکنی نمیدوی؟ بدو..!گفتم من نمیدونستم این صدا چیه ؟
و من تازه فهمیدم ،که صدای شلیک تیر برای اغاز مسابقه بوده و چون مادر مشهد فقط با صدای (حاضر رو )مسابقه رو شروع می کردیم اینجا هم منتظر همون کلمه بودم ،نه صدای تیر …
خلاصه شروع کردم به دویدن و یه عده هم من رو هو و مسخره می کردن و می گفتن:
مشهدی تو از اخر اولی …!
دور سوم رو که دویدم تازه به نفر اخرگروه رسیدم و تازه گرم شده بودم …!
در دور بعد متوجه شدم، که نفر چهارم هستم و با خودم گفتم:
خدا رو شکر لااقل چهارم می شم…!
سه دور تا اخر مسابقه مانده بود، که دیدم فقط یک نفر با فاصله از من جلوتره…!
دور اخر خودم رو به پشت سرش رسوندم…
به خط پایان نزدیک می شدیم که یک آن جلو زدم و اول شدم …!
باز هم رکورد ایران رو شکسته بودم و از عزیز منفرد، که سال ها قهرمان ایران بود جلو زده بودم!!!!…!
این ها حرف های استاد علی باغبان باشی، قهرمان دوی ایران بود، که ۲۹ سال متوالی بدون حتی یک باخت، مقام نخست مسابقات را در ایران دارابود و جالب است، بدانید که تا به حال رکورد وی در هیچ رشته دو در دنیا شکسته نشده…!
باغبان باشی ۲۱۹ مدال از انواع مدالهایی اسیایی و جهانی را داشته و در 8 مسابقه ی المپیک شرکت کرده
👳 @mollanasreddin 👳