eitaa logo
بصیرت
61 دنبال‌کننده
964 عکس
566 ویدیو
14 فایل
عمار می خواهد این زمین
مشاهده در ایتا
دانلود
: 🔸خواص ذکر لاحول ولاقوة الا بالله 🍃امام صادق(ع) می‌فرمایند: اگر بنده‌ای این ذکر را بگوید حضرت حق به ملائکه می‌گوید این عبد تسلیم من شد حاجت او را بدهید و هر بلایی که می‌خواهد به ما برسد ملائکه الهی به واسطه این ذکر آن را از ما دفع می‌کنند 🍃حضرت رسول(ص) فرموده‌اند: زیاد بگویید «لا حول ولا قوه الا بالله» که بهشت را برای شما تضمین می‌کند. 🍃اگر تمام قدرتمندان عالم جمع می‌شدند نمی‌توانند عرش الهی را تکان دهند اما چهار ملک به واسطه این ذکر توانستند عرش الهی را جابه‌جا کنند 🍃کسی‌که یک مرتبه بگوید «لا حول ولا قوه الا بالله» خداوند گناهان صد ساله‌اش را می‌آمرزد و برای هر حرفی از آن یک‌صد حسنه می‌نویسد و یکصد درجه به او می‌دهد ✅کانال امام رضا علیه السلام @basirat65 ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
هدایت شده از کشکول مذهبی و سیاسی 🍎🍎🍎🍎🍎
توهین به تو کردند ولی غافل از اینکه... با فوت کجا شعله خورشید شود سرد؟ هرکس به‌تو بدگفت خودش‌لایق فحش‌است نامرد کجا درک کند هیبت یک مرد تو سید و ما نیز فدایی تو آقا... بدخواه تو ملعون و پلید است و سگ زرد 🗣 عاصی @kashkolmazhaby
✨﷽ 🌼داستان بسیار زیبا ✍️چوپانی گوسفندان را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان طوفان سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه‌ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می‌برد. دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند. مستاصل شد و صوتش را رو به بالا کرد و گفت: «ای خدا گله‌ام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.» قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه قوی‌تری دست زد و جای پایی پیدا کرد و خود را محکم گرفت. گفت: «ای خدا راضی نمی‌شوی که زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو می‌دهم و نصفی هم برای خودم.» قدری پایین‌تر آمد. وقتی که نزدیک تنه درخت رسید گفت: «ای خدا نصف گله را چطور نگهداری می‌کنی؟ آن‌ها را خودم نگهداری می‌کنم در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو می‌دهم.» وقتی کمی پایین‌تر آمد گفت: «بالاخره چوپان هم که بی‌مزد نمی‌شود. کشکش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.» وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به آسمان کرد و گفت: «چه کشکی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یک غلطی کردیم. غلط زیادی که جریمه ندارد.» در زندگی شما چند بار این حکایت پیش آمده است؟↷ 【﷽】 @basirat65
📚داستان فوق العاده حتما بخونید یک جوان سنی(اهل سنت) آمد پیش علامه امینی و گفت: مادرم دارد می میرد! علامه گفت: من که طبیب نیستم! جوان گفت: پس چه شد آن همه کرامات اهل بیت شما ...؟؟؟ علامه امینی با شنیدن این حرف، تکه کاغذی برداشت و چیزی داخل آن نوشت و آن را بست. سپس آن را به جوان داد و گفت این را بگیر و ببر روی پیشانی مادرت بگزار... ان شالله که خوب می شوند... اما به هیچ وجه داخل آن را نگاه نکن. جوان کاغذ را گرفت و رفت... چند ساعت بعد دیدند جمعیت زیادی دارند می آیند... علامه پرسید چه خبر شده است؟ شاگردان گفتند: آن جوان به همراه مادر و طایفه اش دارند می آیند گویا مادرش شفا یافته است... سپس آن زن داستان را چنین تعریف کرد: زن گفت: من درحال مرگ بودم و فرشتگان آماده ی انتقال من به آن دنیا بودند... ناگهان مرد نورانی بزرگواری ( با وقار و شکوه غیرقابل وصفی) تشریف آوردند و به ملائک دستور دادند که من را رها کنند... و فرمودند: به آبروی علامه امینی ، او را شفا دادیم... سپس اطرافیان اصرار کردند و از علامه پرسیدند که: در آن کاغذ چه نوشته بودید؟ علامه گفت: چیز خاصی ننوشتم . باز کنید نگاه کنید.. کاغذ را باز کردند و دیدند علامه فقط این 3 جمله را نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحیم از عبدالحسین امینی به مولایش امیرالمومنین علیه السلام اگر امینی آبرویی پیش شما دارد، این مادر را شفا دهید والسلام... مبلغ باشیم نشر دهنده ی مطالب مولا باشید حیدر جبران میکنه براتون @basirat65 🍃🌹🌸🍃🌹🌼🍃🌹🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از بیسیمچی مدیا 🎬
از خیانت‌های این دو بی‌شرف انحلال شرکت راهبردی ذخیره سازی گاز بود. هر چند رئیسی تا اومد دوباره داره این شرکت رو احیا میکنه ولی طبیعتا چند سال طول میکشه لعنت خدا بر این روحانی و دولتش ... @BisimchiMedia
روزی بهلول داشت از کوچه ای می‌گذشت شنید که استادی به شاگردهایش می‌گوید: من در سه مورد با امام صادق(ع) مخالفم. 1⃣ یک اینکه می گوید خدا دیده نمی‌شود. پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد. 2⃣ دوم می گوید: خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد. 3⃣ سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد. بهلول که شنید فورا کلوخی دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد. اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد. استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند. خلیفه گفت : ماجرا چیست؟ استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد. و الان درد می کند. بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟ گفت : نه بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد. ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم. استاد اینها را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت