تویی از عاشقانِ سر به زیر و سربلندِ ماه تویی از اهل بیت عشق
ای خورشید پیشانی...❤️:))
#حاج_قاسم
#دلتنگی
#لبیک_یا_خامنه_ای
#بصیرت
👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝࡅ߳ߺߺܙ
😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
7.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️فضای مجازی با جوانان چه می کند؟
این ویدیو را با دقت ببینید؛ با اینکه شاگرد اول و بچه آرومی است ولی فضای مجازی کاری کرده است که به یک موجود وحشی تبدیل شود.
🔻 ۲ نکته اینجا مهم است؛
🔹۱. مدل آموزش مدارس ما غلط است، تو میتونی شاگرد اول مدرسه باشی ولی بخاطر نداشتن دانش رسانه ای کافی با چندتا شبکه تحریک شوی، پس جای این مسئله باید در آموزش ما پر شود.
🔹 ۲. فضای مجازی به قتلگاه بچه های ما تبدیل شده است، خصوص در زمان کرونا و با مجازی شدن مسائل مختلف، بچه ها وارد مجازی شدند و بخاطر عدم دانش کافی، خسارت های زیادی به این نسل وارد شد، پس باید مجازی مدیریت شود که متاسفانه مدیریت نمیشود و هر روز فضای مجازی بدتر میشود و هیچ مدیریتی وجود ندارد.
#فضای_مجازی
#بصیرت
گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝࡅ߳ߺߺܙ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◖♥️🌱◗
-آفتابابسکهپیدایینمیدانمکجایی
-دورازماییوبامایینمیدانمکجایی:)
‹🌱⇢#استوری ›
‹♥️⇢#جمعههایمهدوی ›
♤#بصیرت>*
👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝࡅ߳ߺߺܙ
😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
7.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕌 احکام کم فروشی و گران فروشی !
#احکام
#بصیرت
👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝࡅ߳ߺߺܙ
😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
📖
#اطلاعاتمذهبی🌱
جمعه فردهیازوج؟!🤔
جمعه نه فردهنه زوج😯
بلکه ترکیبفردوزوجه
یعنی
روز"فرجه"🙃
تعدادجمعه هاۍیکسال ۵۲😄
تعدادروزهایسال۳۶۵...🙂
بنابراینتعدادروزهایغیرجمعه ۳۱۳=۵۲-۳۶۵
#جمعه_های_انتظار
#یا_مهدی
#بصیرت
👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝࡅ߳ߺߺܙ
😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
5.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اصلا خبر داری که از دوری دارم دق میکنم 💔 .
#عزیزم_حسین🌱
#اربعین🏴
#استوری📲
👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝࡅ߳ߺߺܙ
😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
بصیرت
اصلا خبر داری که از دوری دارم دق میکنم 💔 . #عزیزم_حسین🌱 #اربعین🏴 #استوری📲 👇 نشانی ما در فضای مجاز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#تسبیح_فیروزه_ای💗
#پارت_پنجاه_و_یک
نزدیکای ساعت ۹ بود که صدای زنگ در اومد
رضا رفت در و باز کرد آقا مرتضی به همراه مادر و پدرش اومده بود
بعد سلام و احوالپرسی رفتم تو آشپز خونه به نرگس سر بزنم که نکنه از خوشحالی پس بیافته
- نرگس چرا نشستی؟
پاشو سینی چایی و آماده کن
نرگس: رها ،تمام تنم میلرزه
- خوب طبیعیه دیگه من خودم اینقدر میلرزیدم چایی تا برسه دست داماد نصف شده بود
نرگس: جدی؟ اگه منم بریزم چی؟
آبروم میره
- مگه آبروی من رفت
نرگس: چه میدونم ،فک کنم دارم چرت و پرت میگم
- من میرم تو هم چند دقیقه دیگه رضا صدات کرد بیا
نرگس: نه نه ،رضا صدام کنه ،که سکته میکنم،خودت صدام کن
- باز به من میگه دیونه
رفتم کنار عزیز نشستم و بعد چند دقیقه نرگس و صدا زدم
نرگس هم وارد پذیرایی شد
چایی رو دور زد به همه چایی داد به جز من
از استرس نشمرد چند تا چایی باید بریزه
نرگس یه نگاهی به من کرد( آروم گفت) : واایی دیدی آبروم رفت
- دختره خل استکان کم اومد یا چاییت تمام شد
نرگس: هیسسس
- برو بشین
بعد چند دقیقه نرگس و آقا مرتضی رفتن داخل حیاط تا حرفاشو نو بزنن
ولی من چشمم آب نمیخورد از این دو نفر حرفی در بیاد
نزدیک ۴۵ دقیقه گذشت ،رضا یه نگاهی من انداخت ،از چهره اش فهمیدم که میگفت چرا نیومدن...
منم بلند شدم و از پنجره نگاه کردم
وااییی باورم نمیشد...
فقط دارن دور و برشونو نگاه میکنن
در و باز کردم -ببخشید احیانأ دارین میگردین یه لنگ کفشم گم شده پیدا نکردین...
نرگس: وااییی،رها جان ،زشته ،این حرفا چیه میزنی - حاضرم شرط ببندم که هیچ حرفی تو این ۴۵ دقیقه نزدین...
آقا مرتضی و نرگس شروع کردن به خندیدن - به نظر من این سکوتتون نشونه تفاهمه زیاده ،تشریف بیارین داخل ،خانواده ها خسته شدن
آقا مرتضی: چشم
نرگس: باشه
وارد خونه شدیم همه به هم نگاه میکردن
بابای آقا مرتضی گفت: خوب چی شد؟
نرگس و آقا مرتضی به هم نگاه میکردن
- ( منم گفتم) مبارکه...
همه شروع کردن به صلوات کشیدن
چون ما دوهفته دیگه میخواستیم بریم مشهد ،قرار شد آقا مرتضی و نرگس زود تر عقد کنن با همدیگه بریم این زیارت ...
یه عقد ساده برگزار کردیم وآقا مرتضی و نرگس شدن محرم همدیگه
یعنی از خجالت نرگس یه بارم همراه آقا مرتضی بیرون نمیرفت ،فقط به هم پیام میدادن تو کانون هم زیاد صحبت نمیکردن با همدیگه.
با دیدنشون حرصم میگرفت ،آخه آدم تا این حد خجالتی تو این مدت هم یه کم جهیزیه خریدم به اصرار مامان ،وسیله هایی که خریدم و کل خونه چیدیم ،مبل ،فرش،وسایل برقی،ظرف ...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#بصیرت
🎀https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#تسبیح_فیروزه_ای💗
#پارت_پنجاه_و_دو
عزیز جون اصرار داشت که وسیله ها رو باز نکنم ولی من تصمیمو گرفته بودم کجا بهتر از اینجا که بوی زندگی ،بوی عشق میده
چمدونارو بستیم - نرگس آماده ای؟
نرگس: اره اره الان میام
رضا: زود باشین خانوما،دیر شد -رضا جان چمدون و بزار صندوق !
رضا: چشم
از عزیز جون خدا حافظی کردیم سوار ماشین شدیم رفتم دم خونه آقا مرتضی تا اونم سوار کنیم
اینقدر این مدت از دست این دو تا حرص خوردم
از قبل با رضا هماهنگ کردیم که من جلو بشینم آقا مرتضی و نرگس عقب ماشین...
- نرگس جان یه زنگی بزن ببین این آقات کجا مونده ؟ یه ربعه اینجاییمااا
نرگس: رها جان حتمن داره وسیله هاشو جمع میکنه - خوبه یکی پیدا شد دست ما خانوما رو از پشت بست...
نرگس: عع رهااا داشتیم!
(در خونه باز شد آقا مرتضی اومد بیرون )
رضا: بلااخره شازده تشریف فرما شدن ، مرتضی داداش اگه باز کاره دیگه ای داری برو انجام بده ما همینجا هستیم (آقا مرتضی، از خجالت یه دستی به موهاش کشید) :سلام ،شرمنده
رضا: سوار شو بریم
آقا مرتضی یه نگاهی به من کرد
رضا: چیه داداش ،نگاه میکنی،برو عقب پیش خانومت بشین
آقا مرتضی: چشم
توی راه چند تا میوه با ظرف دادم به نرگس
-نرگس ،پوست بکن با آقا مرتضی بخورین (نرگسم یه چشم غره ای برام رفت) از داخل کیفم تسبیح فیروزه ای مو درآوردم شروع کردم به ذکر گفتن
وسط های راه رضا ایستاد
و جاهامونو با نرگس و آقا مرتضی عوض کردیم سرمو گذاشتم رو شونه رضا و خوابیدم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#بصیرت
🎀https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad