eitaa logo
بصیرت
1.1هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
12 فایل
کلام_شهید💌 هیچ وقت نگو: ✘محیط خرابه منم خراب شدم✘ همانگونه که هرچه هوا سردتر❄️باشد لباست را #بیشتر میکنی! پس هر چه جامعه فاسدتر شد تو #لباسِ_تقوایت را بیشتر کن...👌 ارتباط با بیسیم چی @Breeze_110 نظر انتقاد پیشنهاد تبادل تبلیغات👆👆 ∞|♡ʝσiŋ🌱↷
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو کیستی❤️‍🩹؟! که مردان ما شبیه زنان گریه می کنند 👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝ‌ࡅ߳ߺߺܙ 🥀با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا بالاشهر همون تهرانیه که میگفتن مردمش از دین زده شدن 👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝ‌ࡅ߳ߺߺܙ 🥀با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 🥀
28.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خداحافظ … •ای جوانی زینب سلام ای قد کمانی زینب🥀• . . 👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝ‌ࡅ߳ߺߺܙ 🥀با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شـام‌غـریبان‌سحر‌ندارد رقیـہ‌امشب‌بابا‌ندارد 👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝ‌ࡅ߳ߺߺܙ 🥀با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسیار زیبا حتماً تا آخر ببینید...😔😢🙏🌹 👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝ‌ࡅ߳ߺߺܙ 🥀با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 🥀
ماخودمان.. عمو از دست داده ایم، میدانیم رقیه چه کشید' هنوز صدای مجری " شبکه خبر توی گوشمان است انالله واناالیه راجعون💔. . | | 1:20 💔😢 👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝ‌ࡅ߳ߺߺܙ 🥀با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حوصله داری ۳۰ ثانیه از امام حسین برات بگم؟ 👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝ‌ࡅ߳ߺߺܙ 😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
این‌همـه‌از‌حجـاب‌دختـرا‌گفتـیم!! ایندفعه‌بسلامتی‌پسـرهایی‌کھ‌ چشماشون‌کف‌خیابونو‌میبینه!غیـر‌ت‌توشون‌موج‌میزنه پاتوقشون‌گلـزار‌شهدا‌و‌هیئته دمتون‌گرم‌غیـر‌تیا👊:) ‍‎‎‌‌‎ 👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝ‌ࡅ߳ߺߺܙ 😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 روی تختم دراز کشیدمو به تقویم نگاه میکردم  یه ماه مونده بود به عروسی لعنتیم ایکاش میشد کاری کرد ... حتی تصور در کنار نوید بودن برام عذاب آور بود نوید پسر عموم بود ،پسری بی بندو بار ،اینقدر خودشو درمقابل دیگران خوب نشون میداد  که اگه استغفرلله ،خدا هم میاومد میگفت این پسره بدرد نمیخوره کسی باور نمیکرد  پدرمم به خاطر ،شراکتی که با عموم داشت،و به خاطر آینده خودش  اصرار داره که با نوید ازدواج کنم  نویدی که هر هفته با چند نفر رابطه داره ،چه طور میتونم با همچین آدم کثیفی زندگی کنم  چند بار خودکشی کردم ،ولی باز همه چیز دست در دست هم داده بود تا از این زندگی نکبت خلاص نشم دیگه هیچ راهی به فکرم نمیرسید در اتاق باز شد ،مامانم بود، هیچ وقت نزاشت مامان صداش کنم. به نظر خودش کلمه گفتن مامان سنش و بالا میبره زیبا: صبح بخیر رها جان صبح بخیر  زیبا: رها جان ،نوید زنگ زده به بابات،اجازه گرفته که امشب ببرتت بیرون... بیخود کرده ،من جایی نمیرم زیبا: عع رها! بابا اجازه داده ،اگه شب بیاد بفهمه نرفتی همراش ناراحت میشه... زیبا جون یعنی من آدم نیستم،از من نباید کسی سوال کنه (زیبا اومد کنارم نشست و بغلم کرد) زیبا : عزیز دلم، ما خوشبختی تو رو میخوایم - خوشبختی؟ ،مسخره است فرستادن دخترتون داخل جهنم خوشبختیه؟ زیبا: کافیه دیگه... لطفن دوباره شروع نکن ،الانم کاراتو انجام بده ،که شب با نوید بری بیرون (زیبا بلند شد و رفت و در و محکم به هم کوبید ،منم سرمو گذاشتم زیر بالش و شروع کردم گریه کردن) 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💟https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 هوا تاریک شده بود که صدای در اتاقم اومد ،درباز شد و هانا ،خواهر کوچیکم وارد اتاق شد تنها کسی که منو درک میکرد هانا باسن کمش بود هانا: خواهرجون،مامان گفته که کم کم آماده بشی (اشک از چشمام سرازیر شد ) باشه با رفتن هانا ،رفتم یه دوش گرفتم یه لباس خیلی ساده ای پوشیدم ، موهامو دم اسبی بستم صدای زنگ آیفون و از اتاقم شنیدم رفتم لب پنجره ،نگاه کردم نوید دم دره چند دقیقه بعد زیبا وارد اتاق شد زیبا: رها جان، زود باش نوید منتظره ( یه نگاهی به لباس و تیپم انداخت) الان این شکلی میخوای بری همراش؟ - خوب مگه اشکالی داره زیبا: قرار نیست بری مراسم ختمااا،میخواین برین مهمونی( زیبا رفت از داخل کمدم یه مانتوی بلند حریر رنگ صورتی جلو باز ،با یه تیشرت سفید و شال سفید برداشت ) زیبا: عوض این لباسای مسخره ات،ایناره بپوش ،در ضمن یه رنگ و لعابی هم به صورتت بزن (بعد از اتاق رفت، میدونستم اگه چیزی بگم بازم فایده ای نداره ،لباسارو عوض کردم و کمی آرایش کردم رفتم پایین ) نوید تو سالن روی مبل نشسته بود با دیدنم از جاش بلند شد نوید:سلام رها جان خوبی؟ ( منم خشک و بی روح جوابشو دادم ) زیبا: خوب برین خوش بگذره بهتون نوید : خیلی ممنونم ،فعلن با اجازه سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم از شهر داشتیم خارج میشدیم ،استرس عجیبی گرفتم ،نمیدونستم کجا داریم میریم حتی غرورمم اجازه نمیداد ازش چیزی بپرسم. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💟https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 بعد از دوساعت رسیدیم به یه باغ خارج از شهر نوید چند تا بوق زد ،یه نفرم از داخل باغ درو باز کرد یه عالم ماشین داخل باغ بود صدای آهنگ و جیغ و از داخل حیاط میشنیدم قلبم به تپش افتاد نوید: پیاده شو عزیزم از ماشین پیاده شدیم رفتیم سمت ورودی که نوید کیفمو کشید داری چیکار میکنی؟؟ نوید:کیف و گوشیتو بده بزارم داخل ماشین (میدونستم ،منظور حرفش چیه،میترسید ،یه موقع از کاراش فیلم بگیرم ) - راحتم همینجوری بریم اومد جلومو و یه لبخندی زد و از داخل دستم گوشی و برداشت ،کیفمم از دوشم گرفت نوید:حالا بریم عزیزم بعد حرکت کردیم ،درو باز کردیم همه جا تاریک بود و با رقص نور فقط میشد آدما رو دید دختر و پسر در حال رقصیدن و جیغ کشیدن بودن پاهام سست شد،نمیتونستم یه قدم دیگه ای بردارم یه دفعه یه آقایی اومد سمتمون به به اقا نوید ،کم پیدایی داداش نوید: سلام شاهرخ جان خوبی! درگیر کاریم دیگه.... شاهرخ: به هر حال خوش حال شدم اومدی شاهرخ یه نگاهی به من انداخت اومد سمتم شاهرخ : کلک اومدی با چه جیگیری هم اومدی چه خوشگله... دستشو دراز کرد سمتم که نوید دستشو گرفت نوید: داداش نامزدمه شاهرخ: ببخشید داداش ،فکر کردم ... نوید : بیخیال حالا نمیزاری بیایم داخل شاهرخ :بفرماین ،خیلی خوش اومدین نفسم داشت بند میاومد خیلی ترسیده بودم پشت سر نوید حرکت کردم و یه جایی نشستیم نوید: همینجا باش الان میام از داخل اون نور کم اصلا متوجه نشدم که کجا رفت بعد از مدتی برقا روشن شد وهمه اینقدر مست بودن که تلو تلو میخوردن دلم به حال اون دخترایی جوان که وسط بودن و عروسک دست اون حیوونا بودن میسوخت یه دفعه دیدم یه گوشه یه دختری داشت دست و پا میزد کسی حتی سمتش نرفت خودم بلند شدم رفتم نشستم کنارش خوبی ،خانم فقط اه و ناله میکرد و انگار تهوع داشت زیر بغلشو گرفتم رفتم سمت در ورودی درو باز کردم بردمش لب استخر صورتشو آب زدم بعد چند ثانیه بالا آورد - تو که اینقدر اوضاعت خرابه... چرا این مزخرفاتو میخوری... نگاهم کرد ،چشماش پر از خون بود مشخصه که بار اولته اومدی اینجا... چند سالته؟ مگه سن مهمه ... - چرا همچین کارایی میکنی ،حیف تو نیست؟ وقتی جایی برای خوابیدن و غذایی برای خوردن نداشته باشی ،حاضری دست به هر کاری بزنی که شب بیرون نخوابی... ( لبخند تلخی زد و بلند شدو رفت داخل خونه ) 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💟https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 💗 اعصابم به هم ریخته بود ،رفتم داخل ساختمون تا نوید و پیدا کنم ،بهش بگم بریم خونه همه جا رو گشتم پیداش نکردم از پله ها رفتم بالا همینجور به عقبم نگاه میکردم که کسی همراهم نیاد یه دفعه دیدم یه دختری از یه اتاق بیرون اومد و کنارم رد شد رفت پایین نزدیک اتاق شدم درو باز کردم خشکم زده بود نوید ایستاده بود و داشت لباسشو میپوشید نوید لبخندی زد: کاری داشتی عزیزم اشک تو چشمام جمع شده بود: تو که اینقدر کثیفی ،تو که اینقدر همه جوره به خودت میرسی ! منو میخوای چیکار نوید: چون تو با همه فرق داری ... نزدیکم شد ... از اتاق بیرون رفتم ،از پله ها رفتم پایین،درو باز کردم ،با تمام سرعت دویدم سمت در حیاط در قفل شده بود ... میکوبیدم به در و گریه میکردم و فریاد میزدم - درو باز کنین بیشرفا ،درو باز کنین پس فطرتا خانم چیکار میکنین،؟ ( همونجور که هق هق میزدم) بیا درو باز کن شرمنده ،اقا شاهرخ باید اجازه بده - همه تون برین گم شین ،درو باز کن نوید : بیا سوار شو میبرمت؟ - من با تو هیچ گورستونی نمیام نوید: باشه هر جور راحتی ،اینجا هرکی میاد باید همراه همون نفر بره،وگرنه نمیزارن تنها بره سوار ماشین شدو اومد سمت در منم رفتم عقب ماشین سوار شدم و رفتیم... توی راه فقط صحنه ها کثیف یادم میاومد. حالم داشت به هم میخورد. بزن کنار....بزن کنار... نوید: اینجا جای وایستادن نیست ! - حالم بده ،بزن کنار لعنتی ماشین ایستاد و پیاده شدم ،رفتم یه گوشه نشستم و بالا آوردم... نوید یه بطری آب آورد برام ... دست و صورتمو شستم و دوباره سواره ماشین شدیم و حرکت کردیم ... تا برسیم خونه سرمو به شیشه تکیه داده بودم و گریه میکردم نزدیکای ساعت ۱ بود که رسیدیم خونه از ماشین پیاده شدم رفتم سمت در... نوید پیاده شد: رها برگشتم نگاهش کردم نوید: کیف تو جا گذاشتی کیف و ازش گرفتم و از داخل کیف کلید و برداشتم درو باز کردم رفتم داخل حیاط درو بستم، نویدم رفت... وارد اتاقم شدم خودمو انداختم روی تخت و شروع کردم به گریه کردن شالمو جلوی دهنم گذاشتم تا کسی صدای گریه امو نشنون... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💟https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم دنبال صدای گوشیم رفتم ،متوجه شدم داخل کیفه گوشیمو برداشتم ،نگار بود بله نگار: سلام ،خوابی رها؟ - چیکار داری نگار ،حالم خوب نیست! نگار: ای بابا ،بگو کی حالت خوبه ما همون روز زنگ بزنیم ... - میخوام بخوابم نگار ،خداحافظ نگار: ععع دختره دیونه قطع نکن - چیه بابا نگار : مگه امروز کلاس نداری؟ نیای استاد صادقی حذفت میکنه هااا - به درک ،کی میشه که یه نفر منو کلن از زندگی حذف کنه... نگار: اتفاقی افتاده رها؟ بازم قضیه نویده؟ - ول کن نگار جان ،اصلا حوصله هیچی و ندارم نگار: پاشو بیا دانشگاه ببینمت... - باشه ببینم چی میشه... نگار: رها تا نیم ساعت دیگه منتظرتم ،نیومدی من میام - باشه ،فعلن بای بلند شدم ،لباس دیشب هنوز تنم بود ،درآوردمش انداختمش داخل سبد حمام ،خودمم رفتم یه دوش گرفتم... مانتو شلوار اسپرتمو پوشیدم ،مقنعه هم سرم کردم کیف و گیتارمو برداشتم و رفتم پایین صدای آهنگ از اتاق مامان میاومد نگاه کردم مامان داره ورزش میکنه طبق معمول از صبحانه خبری نبود از خونه زدم بیرون تو کوچه قدم میزدم که یه دفعه یه ماشین پیچید جلوم نوید بود ... نوید: بیا بالا برسونمت - تو اینجا چیکار میکنی؟ نوید : اومدم دنبال نامزدم ببرمش دانشگاه - چه غلطا ،من هیچ چیزی تو نیستم الانم بزن به چاک... راهمو عوض کردم ،از ماشین پیاده شد اومد جلوم.... نوید: بهت گفتم سوار ماشین شو... - ببین بچه من الان دیگه بریدم از هر چیزی؟ پس نزار چشمامو ببندم و جیغ و داد کنم بریزن سرت ،برو گمشو .... از کنارش رد شدم و چند قدم رفتم نویدم: باشه ،آدمت میکنم دختر... چیزی نگفتم و رفتم سرکوچه یه دربست گرفتم رفتم سمت دانشگاه رفتم داخل کافه نشستم منتظر نگار شدم... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💟https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
«💔🌿»ولی ما خوب میدونیم از دست دادن علمدار چقدر درد داره... یک شب علمدار ما هم رفت و نیامد...😭 🖤 💔✨ 🥀 1:20 به وقت سردارموووووون😢💔 👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝ‌ࡅ߳ߺߺܙ 😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
وقتی‌میرفتیم‌هیئت حمیدمحکم‌سینہ‌میزد! بهش‌گفتم‌حمید‌چرامحکم‌سینہ‌میزنے؟ میگفت‌:برای‌امام‌حسین‌ع‌محکم‌سینہ میزنم تا هیچوقت‌سینم نسوزه :) شهید‌‌کہ‌شد‌؛ پیکرشو‌تومعراج‌شهدا دیدم .. همجاش‌سوختہ‌بود‌جز‌سینہ‌ ای کہ برا امام‌حسین‌ ع باعشق سینہ‌ میزد 💔 -شهید‌حمیدسیاهکالی‌مرادی 👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝ‌ࡅ߳ߺߺܙ 😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠 یک عظمائیست، براش برنامه داشته باشیم ✅✅ 👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝ‌ࡅ߳ߺߺܙ 😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
میگفـٺ: این‌ایـام‌اگر‌دید‌‌ی‌گریہ‌اٺ‌نیومـد بہ‌چشمـاٺ‌التـماس‌ڪن‌! بگو‌یہ‌عمـر‌هرجا‌رو‌گفتےنگاه‌ڪردم یہ‌امشبـو‌میخوام‌برای گریـه‌ڪنم... التـماسش‌ڪن(:💔‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ـ ــ ـــ ـــــ᯽ـــــ ـــ ــ ـ ˼ ˹ ˼ ˹‌ 👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝ‌ࡅ߳ߺߺܙ 😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین آقام همه میرن تو میمونی برام:) ❤️ ای بهترین رفیقم حسین جان 😔 👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝ‌ࡅ߳ߺߺܙ 😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
می‌گفت: در‌ماه‌تولدش‌هیچ‌شهادتی‌نیست و‌در‌ماه‌شهادتش‌هیچ‌تولدی؛ گویی‌حسین‌ملاكِ‌شادی‌و‌غم‌است💔! گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝ‌ࡅ߳ߺߺܙ
مثلا اربعین عراق باشی و ...🥲🫀 ای جانم میشه امسال این صحنه رو مشاهده کنم 😔 گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝ‌ࡅ߳ߺߺܙ