فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اثرات دل شکستن چیه؟مخصوصا در خانواده
#استاد_عالی
#بصیرت
👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝࡅ߳ߺߺܙ
😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
22.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•°¡🌸
توی حدیث کساء وقتی جبرئیل پرسید....
#زن_عفت_افتخار
#حجاب
#بصیرت
👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝࡅ߳ߺߺܙ
😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
8.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥دوربین مخفی جذاب
#اربعین
سلام تموم زندگیم 💔
گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝࡅ߳ߺߺܙ
10.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 طرف رفته آلمان شده پرستار سالمندان ولی یه جوری تعریف میکنه که جزو آپشنهای کشور آلمان بنظر میرسه!!!😁
#اندیشه
#آلمان
#زن_زندگی_آزادی
#زن_عزت_افتخار
👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝࡅ߳ߺߺܙ
😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
وعشقراخلاصهمیکنم…
درنگاه"مادری"که،
بهعشقِ فرزند گمنامش
سنگِمزارِتمامشهدایگمنامرا
بہآغوشکشید...:)♥️
#شهیدانه
#امام_زمان
👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝࡅ߳ߺߺܙ
😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه نرفتی هم نرفتی🥺💔
#امام_حسین
#کربلا
#محرم
#اربعین
#بصیرت
👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝࡅ߳ߺߺܙ
😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#تسبیح_فیروزه_ای💗
#پارت_چهل_و_شش
آبرو چرا؟
آخر هفته که اومدن ،دیگه میشه مایه افتخار
نرگس: باز چه دیونه بازی تو درآوردی دختر
- هیچی
نرگس: من برم تا باز با خبرای داغت خودکشی نکردم
- برو بابا،راستی واسه آخر هفته چی بپوشم خوبه ؟ نرگس: رهاااااااا
کارامو رسیدم رفتم سمت اتاقم درو باز کردم خشکم زده بود
نگار بود - وااییی نگار تو اینجا چیکار میکنی؟
نگار: سلام به دوست بی معرفت ،منو باش فکر کردم گم و گور شدی رفتی
( بغلش کردم)
وایی که چقدر دلم برات تنگ شده بود
( دستمو نیشگون گرفت): آییی چته دیونه؟
نگار: تو الان باید زیر مشت و لگدم له بشی ،این که چیزی نبود
یعنی نباید میگفتی،برگشتی،
واااییی از اون بدتر ،زلیل شده نباید میگفتی شوهر کردی؟ ( خندم گرفته بود از حرفا یه نفس داشت میگفت)
:شرمندتم نگار جون
نگار : کوفت و شرمندم ، بشین تعریف کن برام کل ماجرا رو
- چشم
(همه ماجرا رو واسه نگار تعریف کردم)
نگار: خوب احیانا یه برادر شوهر نداری بیاد مارو بگیره
- شرمنده ،یه خواهر شوهر دارم ،اونم واسه یه نفر دیگه است..
نگار: ولی خدا خیلی بهت رحم کرد،حقش بود اون نوید عوضی
- بیخیال ،از خودت بگو ،چیکارا میکنی ؟
نگار: هیچی از وقتی تو غیب شدی ،منم زیاد دانشگاه نمیرفتم ،البته بیشتر از ترس نوید بود ،احتمالن همه درسارو ترم بعد با هم برمیداریم
- من دیگه نمیخوام ادامه بدم
نگار:چرا؟
- دلم میخواد اینجا باشم،پیش بچه ها،اینقدر شیرینن که نگو
نگار: دیونه ای به خدا - خواهر شوهرمم میگه
نگار: حالا عروسیت دعوتم میکنی دیگه ؟
- عروسی نمیخوام بگیرم ،ولی اگه یه مهمونی ساده گرفتیم حتمن خبرت میکنم
نگار: چقدر این شاه دوماد تغییرت داده، مهره مار داره حتمن
- اره خیلییییی
نگار: باشه ،من دیگه برم ،دیدمت خیالم راحت شد - قربونت برم،بازم شرمندم که خبر ندادم
نگار: باشه ،تلافی میکنم این کارتو
- بازم بیا اینجا ببینمت
نگار: شعور نداری دیگه،یه دعوت نمیکنی بیام خونت ،میگی بیا اینجا..
- وای از دست تو
نگار: فعلن خداحافظ
- به سلامت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#بصیرت
💟https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#تسبیح_فیروزه_ای💗
#پارت_چهل_و_هفت
نزدیکای ظهر بود که گوشیم زنگ خورد ،رضا بود - جانم
رضا: جانت سلامت بانو ؟ خوبی؟
- با شنیدن صدای شما عالی
رضا: باش ،خودم میام دنبالت بریم خونه - رضا جان میخوام برم خونه ،با مامان و بابا صحبت کنم واسه عروسیمون
رضا: رها جان ،جدی جدی بود حرفای صبح؟ - نه گلوم خشک شده بود ،گفتم یه کم حرف بزنم خوب بشه
رضا: آخه تو اینقدر خوابت میاومد گفتم حتمن ،داری ادامه خوابت و تعریف میکنی برام
- ععع یعنی تا اینقدر خل و چلم
رضا: دور از جونت خانوم،باشه بمون خودم میرسونمت خونتون - باشه منتظرت میمونم
رضا: فعلن ،یا علی - علی یارت
وسیله هامو جمع کردم رفتم سمت دفتر نرگس درو باز کردم
نرگس: بابا مثلا ما مدیریماااا ،یه در بزن بیا تو
-چشم خواهر شوهر عزیز
نرگس: خوب کاری داشتی؟
-میخواستم بگم ،رضا داره میاد دنبالم ،میتونم زودتر برم
نرگس: صبر کن با هم بریم خونه دیگه - من میخوام برم خونه مامانم
نرگس: آها باشه،رفتی زود بیا
- ببینم چی میشه
نرگس: لوووس ،برو
رفتم تو حیاط منتظر رضا شدم
دیدم بچه ها یه گوشه از حیاط دارن بازی میکنن
رفتم نزدیکشون - بچه ها منم بازی؟ !
بچه ها: ببببلله
زهرا خانم: خوب بچه ها دستای دوستاتونو بگیرین - آفرین بچه ها
زهرا خانم: حالا بچرخیم ،میخوایم عمو زنجیر بافت بازی کنیم - عمو زنجیر بافت
بچها: بهههله
- زنجیر منو بافتی
بچه ها: بهههله ( یه دفعه رضا اومد دست یکی از بچه ها رو گرفت)
رضا: پشت کوه انداختی؟
بچه ها و من : بههههله
رضا: بابا اومده
بچه ها: چی چی آورده ؟
رضا: نخود ،لوبیا
بچه ها: بخور و بیا
بعد یه کم بازی کردن رفتیم
رضا منو رسوند خونمون
رضا: رها جان غروب بیام دنبالت - تو دوست داری بیام ؟
رضا: از من بپرسی که میگم همینجا میمونم تا تو بری صحبتاتو بکنی بیای بریم خونه
- الهی فدات شم ،غروب بیا دنبالم
رضا: چشم - چشمت بی بلا
رضا: فعلن ،یاعلی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#بصیرت
💟https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#تسبیح_فیروزه_ای💗
#پارت_چهل_و_هشت
وارد خونه شدم
- ماماااان؟
مامان: تو اتاقم رها
از پله ها رفتم بالا
در اتاق و باز کردم - سلام ،دارین چیکار میکنین؟
مامان: دارم یه کم تمیز کاری میکنم
- جدی،معصومه خانم و چرا نگفتی بیاد
مامان: معصومه خانم ، دخترش تصادف کرده رفته پیشش بیمارستان - آخییی ،خدا انشاءالله شفا بده
مامان: الهی آمین ،چیزی شده این موقع اومدی اینجا؟
- بابا میاد ناهار؟
مامان: اره گفت ساعت دو میام - باشه،من میرم تو اتاقم
مامان: نگفتی چی شده - بابا اومد میگم بهتون
مامان: از دست تو ،باز معلوم نیست چی در انتظارمونه
بابا اومد و نشستیم دور میز
همین لحظه هانا هم وارد خونه شد
هانا: سلام
مامان: سلام دخترم
بابا: سلام بابا
- سلام ،بچه درس خون
هانا: مشکوک میزنی رهااا ،اینجا چیکار میکنی - وااا یعنی اینقدر تابلو ام که همه فهمیدین مشکوک میزنم اینجام
( همه با هم خندیدن )
مامان: هانا برو لباست و عوض کن بیا
هانا: باشه
مامان: خوب رها خانم، بابات هم اومده ،بگو چی شده؟
- اوممممم،من نمیخوام عروسی بگیرم ، میخوایم دوهفته دیگه بریم مشهد، ماه عسلمون بشه
مامان: وااا ،این خل بازیااا چیه، آقا رضا این پیشنهاد و داده؟
- نه ،من خواستم!
مامان: اصلا حرفشو نزن،دختر بزرگ نکردم ،همینجوری بفرستمش بره ،مگه بی کسی تو
- عع مامان چه ربطی داره،من دلم نمیخواد هزینه الکی کنم
بابا: با این شرایطی که الان نوید داره ،و زبون زد کل فامیل شدیم ،به نظر منم کار درستیه
مامان: نمیدونم چی بگم ،هر چی بگم باز تو کاره خودتو میکنی - خیلی ممنونم
مامان: خوب تو این دوهفته ای ،خونه پیدا کردین؟
- نه دلم میخواد با عزیز جون زندگی کنم
مامان: وااییی رها ،تو رو خدا ،میرم سرمو میکوبم به دیوارااااااا
بابا: نمیخواد من خودم یه آپارتمان براتون میخرم - نه بابا جون، رضا خودش هم میخواست یه خونه بگیریم ولی من نزاشتم ،کلن دوست دارم همونجا باشم
مامان: پس جهازت و کجا میخوای بزاری ؟
- چیز مهمی نمیخوام ،یه کم وسیله های جزئی میخوام
بابا: پولشو بهتون میدیم ،بعد هر موقع اگه خواستین ،مستقل بشین ،بری بخری واسه خودت
- قبول
مامان: واییی خدای من،مردم چی میگن - مردم ،همون مردم قدیمن مامان، حرفاشون هیچ وقت تموم شدنی نیست ،الهی قربونتون بشم ،مهم خوشبختی منه که خوشبخت میشم در کنار رضا
مامان: انشاءالله
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#بصیرت
💟https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad