ثریا یه کم شیشه های ماشینش داد پایین. سیگارشو روشن کرد و دو تا پک زد و دودش داد بیرون. یه نفس عمیق کشید و گفت: زندیان از جوونیش اهل کثافت کاری نبود. خودمم بهایی هستم و جنس خودمونو خوب میشناسم. اما زندیان اصیله. اصالتش باعث شده اهل خیلی از کارا نباشه. و همین دایره عملِ مارو نسبت به زندیان کاهش میده. اما ...
بابک زل زد به چهره ثریا و پرسید: اما چی خانم؟!
سه چهار روز بعد، بابک قرار شد سری به زندیان بزنه. اما این بار نه تو خونه اش. بلکه قرار شد با هم در یه خیابون سرسبز قدم بزنند.
زندیان گفت: تو نمیخوای دست از سر من برداری؟
بابک لبخندی زد و گفت: نه اینکه شما هم خیلی بدت اومده! جان من اذیت میشید وقتی میام پیش شما و درباره چیزایی حرف میزنم که تلاش کردید از ذهنتون خارجش کنین؟
زندیان جواب داد: تا آخر همین خیابون ... که حدودا دویست متر دیگه مونده میتونی باهام راه بیایی. بقیشو میخوام تنها باشم.
بابک اول نگاهی به ته خیابون کرد و بعدش لبخندی زد و همین طور که قدم میزدند گفت: جسارتا شما دوس ندارید تنها نوه پسریتون تو ایران به دنیا بیاد؟!
تا بابک این حرفو زد زندیان سر جاش ایستاد. نگاه عمیق و بدی به بابک انداخت. اما حرفی نزد.
بابک که دید ماهی بزرگی که مدتها در صدد شکارش بود، الان تو تورش گرفتار شده ادامه داد: و براش شناسنامه ایرانی بگیرید و یه اسم خوشکل ایرونی براش انتخاب کنید.
زندیان چشمشو از روی بابک برداشت و آروم آروم قدم زد.
بابک گفت: یک روز وقتی با شما چایی میخوردم و عروستون وارد اتاقمون شدند، دیدم که چقدر مهربانانه عروستون رو تو بغل گرفتید و ... جسارتا من اون لحظه فهمیدم که عروستون باردار هستند. و فهمیدم که چقدر به ایشون علاقه دارید. همون قدر که به ایران و خاطرات دوران کودکی و نوجوانیتون در ایران و ...
زندیان فقط گوش داد و هیچی نمیگفت.
بابک گفت: میدونم شما دغدغه مالی ندارید. با اینکه وضع و اوضاع مالی شما خدا رو شکر بد نیست اما بالاخره مثل همه پدر و مادرا فکر آتیه فرزندان و نوه هاتون هستید. به خاطر همین، هلدینگی در ایران تعهد صد ساله محضری میده که به تعداد افراد خانواده، شما را بیمه کنه تا دغدغه بیزینس خودتون و بچه هاتون هم ...
زندیان گفت: باید فکر کنم.
بابک گفت: شما صاب اختیارید. اما اگر لازم باشه میتونم ترتیبی بدم که یک هیئت منتخب از شما و سایر جامعه بهایی ایرانی مقیم ترکیه، به تهران تشریف ببرید و شرایط را از نزدیک ببینید و یا هر واسطه و معتمدی که در ایران دارید، بتونن در خصوص هلدینگ و بیمه بیزینسی که قراره ارائه بده، استعلام بگیرند.
کم کم به آخر خیابون رسیدند. زندیان ایستاد و بابک هم روبروش ایستاد. بابک تیر آخرو زد و گفت: جناب زندیان عزیز! این آخرین دیدار ما از طرف بنده بود. اگر حرفام متقاعدتون کرد و یا ...
که زندیان حرفشو قطع کرد و گفت: من همه املاک بلوکه شده و یا مصادره شده ام را در ایران میخوام.
بابک گفت: من نماینده رژیم نیستم که بتونم چنین قولی بدم اما میتونم صحبت کنم که همون هلدینگ و یا یه هلدینگ دیگه، بهترین وکیلانش رو در اختیار شما قرار بده که بتونید پیگیری کنید.
زندیان گفت: خبر از من. روز بخیر.
بابک هم لبخندی زد و رفتن زندیان را از پشت سرش تماشا کرد.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
اما سوزان هم در این مدت بیکار نبود. سوزان که موفق شده بود در همون دیدار اول، آلادپوش رو رام کنه، جلسه تکمیلی در هتل اقامت سوزان برگزار کردند. سوزان سفارش بهترین غذاها رو داد. همیشه سر و وضعش معمولی بود و ترجیح میداد خاص تر عمل نکنه و دیسیپلین کارو حفظ کنه. تا اینکه آلادپوش اومد. آلادپوش که فکر میکرد جلسه در اتاق سوزان برگزار میشه، از اینکه سوزان ازش در کنج سالن طبقه سوم هتلش استقبال کرده، متعجب شد و گفت: فکر میکردم بعد از این مدت صمیمی تر باشیم!
سوزان با لبخند همیشگی جواب داد: متوجه نمیشم!
آلادپوش گفت: اینجا و سر و وضع همیشگی شما و ... میدونید ... فکر میکنم دارید خیلی خشک برخورد میکنید! ما دیگه الان فقط همکار نیستیم. دوستای صمیمی همدیگه هستیم.
سوزان که متوجه حرف آلادپوش بود اما به روی خودش نمی آورد گفت: جسارتی از من سر زده؟
آلادپوش که خدا میدونه برای چه برنامه هایی شکمشو صابون زده بود با اندکی چاشنی عصبانیت گفت: بله ... جسارت شده ... وقتی نتونم بوست کنم و تو بغلم بگیرمت و باهات شوخی کنم و منو تو اتاقت دعوت نکنی، آره. به من برمیخوره.
سوزان جواب داد: فکر میکردم متوجه شده باشید که من از اوناش نیستم.
آلادپوش دستشو به دستان سوزان نزدیک کرد اما سوزان دستش را به آرامی کشید و اجازه نداد بهش دست بزنه. سوزان گفت: پس به من فرصت بده.
آلادپوش لبخندی زد و گفت: داری دختر خوبی میشی. تا کی؟
سوزان گفت: حداقل سه ماه. بعدش حرف، حرف تو.
آلادپوش دستشو از روی میز برداشت و گفت: خیلی خب. باشه. تا سه ماه مال خودت باش.
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
سوزان با لبخندی گفت: خب حالا شما بفرمایید. اول چاکلتتون سرد نشه.
آلادپوش همین طور که چاکلتش میخورد گفت: من فکرامو کردم. کل طرحی که بچه های پهلوی نوشتند را هم خوندم. جوری خوندم که بتونم الان برات کاملا تشریحش کنم. با چیزی که قبلا خودم به مریم رجوی گفته بودم تطبیق دادم. دو سه شب طول کشید که فصل مشترک پیدا کنم.
سوزان که داشت به وجد میومد گفت: این خیلی عالیه. اصلا معرکه است. شما خیلی باهوشین.
آلادپوش گفت: اگه بگم به یه چیز خفن رسیدم و تصمیم گرفتم روش کار کنم ... البته با کمک تو ... باورت نمیشه.
سوزان جلوتر نشست و مشتاقانه گفت: جانم ... میشنوم ...
آلادپوش رفت سراغ کیفش و دو تا برگه آچار درآورد و گذاشت رو میز و گفت: ببین! نقطه ضعف های رژیم کم نیست اما از همه بیشتر که میتونه حکم ماشه رو هم برای ما داشته باشه و هم برای رژیم، و یه جورایی تیغ دو لب هست ... اما خطرش برای رژیم بیشتره، فقط یه کلمه است و اون هم «زن» هست. درسته؟
سوزان گفت: دقیقا ... درسته.
آلادپوش ادامه داد: خب این نقطه ضعف، دیگه با آروق های روشنفکری مثل فمنیسم و این گَند و گُها به جایی نمیرسه. درسته؟
سوزان سرشو تکون داد و گفت: خب؟
آلادپوش گفت: ما باید در این خصوص، از مدل رژیم برای مقابله با رژیم استفاده کنیم. ینی تشکیل ارتش!
سوزان پرسید: چجور ارتشی؟
جواب داد: ارتش آزاد! مثل مدلی که برای جبهه النصره در سوریه استفاده کردند. میدونی که. داعش، بی خانمان ها و بی وطن ها بودند. اما جبهه النصره مال همون سرزمین بودند که با یه نیرو محرکه معنوی، تشکیل پایگاه دادند و وقتی مسلح شدند، به خودشون گفتند ارتش آزاد.
سوزان گفت: اوکی. درسته. خب خانما کجای قصه اند؟!
آلادپوش خنده ای کرد و گفت: آفرین ... من میگم باید دنیال تشکیل ارتش آزاد زنان باشیم. ارتش آزاد در همه جای دنیا مردونه است. اما مدل ایرانیزه ما باید زنانه باشه.
سوزان چشماشو نازک کرد و تو فکر رفت. براش جالب بود. با خودش تکرار کرد: ارتش آزاد زنان ... جالبه!
ادامه دارد...
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
▪️طبق این فتوای ملا عبدالحمید تمام خانم هایی که الان در جمهوری اسلامی شاغل هستند باید خانه نشین شوند تا صداشونو مردها نشوند. این شخص با چنین نگاه رادیکالی از زن زندگی آزادی میگوید و بی بی سی و اینترنشنال سعودی هم به عنوان حامی زنان معرفی و حمایتش میکنه! آقا دوربین مخفیه؟!!...
✍️ فرهاد فتحی
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
4.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 برای دختر همسایه
🔹پیام دختران افغانستانی به دختران ایرانی
#حجاب
#ایران_قوی
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
««قسمت بیستم»»
استانبول
حدود بیست روز طول کشید تا زندیان به بابک جواب داد. قرار شد همدیگه رو ببینند. وقتی بابک با ثریا مطرح کرد که زندیان میخواد کار را یه سره کنه، ثریا براشون یه آلاچیق خیلی زیبا در یکی از باغ های توریستی اطراف استامبول گرفت. بابک را مسئول هماهنگی کل مهمونی کرد. بابک هم کم نذاشت و ترتیب همه چیزا رو داد. تا اینکه شب زندیان با سه چهار نفر اومدند. سه چهار نفری که همگی از پیرمردها و قدیمی های بهایی پناهنده شده به ترکیه بودند.
دقایقی گذشت و سرگرم نوشیدن چایی و قهوه بودند که زندیان وسط قهوه خوردنش سرِ بحثو باز کرد: من اهل اطاله کلام نیستم. شرط کرده بودم که این جلسه باید با کسی بیایی که بتونیم حرف آخرو بزنیم.
بابک گفت: بله. تو راه هستند و پیام دادند که کم کم میرسند.
زندیان: خوبه. اگر دو تا شرطی که گفتم انجام بشه، با هماهنگی که با این دوستان کردم و همگی موافقند، درطول کمتر از شش ماه، حداقل صد خانواده بهایی به ایران برمیگردند و ساکن تهران و یا اصفهان میشن. البته سه چهار تا از خانواده ها متقاضی زندگی در شیراز و تبریز هستند که اونا خودشون میدونن و ربطی به ما نداره. اما اعلام آمادگی کردند که برگردند.
بابک: واقعا خبر خوب و هیجان انگیزیه. آمارشون تقریبا چند نفر میشه؟
زندیان: حدود پونصد نفر. البته این در فاز اول هست. اگه همه چی خوب پیش بره، میتونیم بهایی های کشورهای دور و برمون که ایرانی هستند و رفتند، برگردونیم. که اون موقع حداقل آمار ما به چیزی بالغ بر دو هزار نفر میرسه.
وقتی همه سرگرم بحث بودند و زندیان اینو گفت، ناگهان صدایی از اطراف شنیده شد که گفت: ما حضور خودت با ده هزار نفر بهایی عوض نمیکنیم جناب زندیان!
همه برگشتند و متعجبانه پشت سرشون نگاه کردند. بابک هم تعجب کرد و برگشت ببینه کی بود که این حرفو زد که دید ثریا است! با همون قیافه خشک و بی روح. قدم قدم از تاریکی پشتِ آلاچیق بیرون آمد و به طرفشون رفت.
همه جلوی ثریا بلند شدند الا زندیان. ثریا از جلوی همه رد شد و به زندیان نزدیک شد و کنارش نشست. بقیه هم نشستند سر جاهاشون. همشون ثریا را میشناختند و شروع کردند با ثریا حال و احوال کردند.
یکی گفت: ثریا خیلی وقته ندیدمت. خوبی؟
یکی دیگه میگفت: اصلا تکون نخوردی ... ترکیه ساکنی؟
زندیان سیگارشو روشن کرد و همینجوری که همه به زندیان نگاه میکردند تا ببینند اون به ثریا چی میگه، نفس عمیقی کشید و گفت: میدونستم تهش به تو میخوریم. آخه کسی آمار ما رو به این راحتی در نمیاورد.
ثریا: زندیان ما هیچ نیازی به ده بیست هزار نفر بهایی نداریم. اگه اومدند قدمشون رو چشم. اما من فقط خودت و این پیر پاتالایی که دور خودت جمع کردی میخوام.
زندیان نگاهی به ثریا کرد و گفت: همه چی ردیفه؟ من دیگه حوصله دردسر ندارم. بخوام هم نمیتونم و دیگه سِنّم اقتضای ماجراجویی نداره.
ثریا لبخندی به زندیان زد و سری تکان داد و بعدش نگاهی به بابک کرد و گفت: ما رو تنها بذار!
بابک هم چشم گفت و از سر جاش بلند شد و رفت. وقتی ده بیست متر از آلاچیق فاصله گرفت، یکی از گوشی های همراهش زنگ خورد. گوشیو برداشت. محمد بود. محمد گفت: بابک کُتت بیار بیرون و گوشیت روشن باشه و بذار تو جیب پیراهنت.
بابک: دوربینم روشنه. حله.
از طریق دوربین گوشی همراه بابک، محمد از تهران داشت چهره و جمع زندیان و ثریا و دوستاشون رو واضح میدید. فیلم روی مانیتور وزارت اطلاعات، در حال پخش زنده بود. محمد به سعید گفت: تصویرو ببر جلوتر.
بابک هندزفری کوچیکی تو گوشش گذاشت و منتظر دستور محمد بود. سعید تصویرِ توی مانیتورو کمی بزرگتر کرد. محمد به بابک گفت: بابک خیلی نفس نکش تا دوربین بالا پایین نشه.
بابک هم نفس هاش رو کنترل کرد تا تند تند نفس نزنه و قفسه سینه اش خیلی بالا و پایین نشه.
محمد و سعید با دقت هر چه تمامتر به مانیتور چشم دوخته بودند. محمد به سعید گفت: وقتی بابکو دَک میکنن، حرفای مالی و قرارداد و این موضوعا نیست. یه حرف تشکیلاتی داره زده میشه.
بابک از طریق هندزفریش شنید که محمد گفت: بابک یکی دو متر برو جلوتر. جوری که خیلی تابلو نباشه.
که یهو دیدند زندیان وسط حرفاشون دست در جیبش کرد و یه کاغذ تا خورده از جیبش درآورد و به ثریا داد. محمد فورا به بابک گفت: بابک برو سمت چپ ... سمت چپ ... میخوام ثریا رو واضح تر ببینم. بِجُنب پسر.
بابک همین طور که یکی از دستاش تو جیبش بود و با اون یکی دستش سیگار میکشید، مثلا داشت قدم میزد، به طرف سمت چپ رفت و رو به آلاچیق ایستاد. محمد به سعید گفت: تا جایی که میشه زوم کن روی ثریا و کاغذی که دستشه.
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
1.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠تلفن سران عربستان هک شد
🔹یک گروه هکری با نام «تبر ابراهیم» با هک تلفن سران آلسعود، محتوای تماسهای آنها با مقامات رژیم صهیونیستی را منتشر کرد.
🔹در فایلهای منتشر شده تلاش برای ایجاد ناامنی و آشوب در ایران توسط آلسعود و صهیونیستها به وضوح مشخص است.
🔹همچنین هزاران سند محرمانه از وزارت داخلی، مکانهای حساس و عوامل تروریستی عربستان سعودی توسط این گروه منتشر شده است.
بذارید موقعش برسه...
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
👆👆
پیتر که کلافه شده بود و خودشو وسط یه کلاف پر پیچ میدید، بلند شد قدم زد و گفت: چه میدونم. موقعیت شاهزاده هم چندان تعریفی نداره. آمریکا ازش یه نتیجه جدی میخواد و دیگه حاضر نیست چندان پولی برای طرح های سالانه شاهزاده و بقیه خرج کنه.
سوزان گفت: بد شد که. ولی ... میتونم راحت حرف بزنم؟
پیتر رو به سوزان کرد و همین طور که ایستاده بود گفت: بگو!
سوزان گفت: ما نه در موقعیت تشکیل ارتش آزاد هستیم و نه در موقعیت عملیات زود بازده. درسته؟
پیتر گفت: خب؟
سوزان ادامه داد: از یه طرف دیگه هم همه دلشون لک زده برای اینکه خودی به این وریا نشون بدن و یه زهر چشم هم از رژیم بگیرن. درسته؟
پیتر نشست روبروی سوزان و گفت: خب؟
سوزان گفت: از یه طرف دیگه هم شاهزاده با طرح پیمان نوین، میخواد همه رو متحد و منسجم کنه. درسته؟
پیتر: خب؟
سوزان ادامه داد: مگه میشه بگیم متحدیم اما تو میدان نه؟ مگه میشه فقط سرِ زبون و پشت پرده بگیم ما همه با هم هستیم اما جلوی رژیم نه؟
پیتر گفت: چی میخوای بگی؟
سوزان بلند شد و روی مبل کنار پیتر نشست و گفت: خب بذار ترکیبی عمل کنیم. بذار یه بار هم که شده، همه ظرفیت ها علیه رژیم فعال بشه. مخالفتی با مریم و آلادپوش نکنیم و بذاریم اجرا کنند. ببینیم چیکار میتونن بکنن!
پیتر گفت: مثل یه جای کوچیک مثل اقلیم کردستان.
سوزان گفت: مثلا. یا حتی خوزستان و یا بلوچستان.
پیتر گفت: نه ... برای اون دو جا مستقیما از سازمان سیا تصمیم میگیرند. تا اونا نگن، زیرِ عَلَم مریم و آلادپوش نمیان.
سوزان گفت: پس هیچی. همین کردستان عراق و کردستان ایران که گفتی. بذار همون کاری که صدام با مسعود و مریم کرد، شاهزاده هم باهاشون بکنه.
پیتر با لبخند گفت: نهایت کمک ما هم به اونا حمایت معنوی و رسانه ای باشه.
سوزان گفت: چون اونا رسانه ندارن و کارِ رسانه ای بلد نیستند، بهترین لطفی هست که در حقشون میکنیم.
پیتر: میفهمم. خب خودمون چی؟
سوزان گفت: به شاهزاده بگین شما یه سوپرمن دیپلمات هستین. یه جنتلمنِ دختربازِ جذابِ قابِ تصاویرِ شبکه های بین المللی. میدونم فرسایشی میشه اما باید مردم شما رو بخوان. با همین فرمونِ اعتراضات مدنی و این چیزا.
پیتر گفت: و بهش بگیم با دول و بندِ این وحشیا تو چاه نرو!
سوزان: دقیقا ... دقیقا ... دقیقا ...
پیتر سرشو تکان داد و یه کم راحتتر روی مبل لم داد. انگار خیالش از بابت نوعی سردرگمی و یه چیزایی راحت شده باشه. سوزان هم تا ذره آخرِ سیبشو خورد و پاشد تو آینه یه نگاه کرد و یه کم ابروهاشو مرتب کرد و خداحافظی کرد و رفت.
ادامه دارد...
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
4.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ سردار حاجى زاده: بايد آماده جنگ باشيم
⭕️ پایان مماشات و دیگر هیچ ...
🔴 روز پیکار همه عضو سپاه قُدسیم...
#ایران_قوی
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
خدا رحمتت کنه مَرد...🥀🥀🥀
جنگ ترکیبی یکی مثل تو کم داره
شادی روح #شهدا #صلوات🌹🌹🌹
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
🔴 روی ریل پیشرفت در میانه جنگ ترکیبی
👤 #محمد_ایمانی
🔹 هیچکس نمیتواند واقعیت جنگ ترکیبی علیه کشورمان را انکار کند. جنگی مرکب از تهدیدهای اقتصادی، سیاسی، امنیتی و نظامی، رسانهای و فرهنگی.
🔸 هدف، شکاف افکنی، بیثباتسازی، به هم ریختن تمرکز مدیران، نابودی فرصتها و کشیدن ترمز پیشرفت ایران است.
✅ این چنگ در طول دو دهه گذشته پیچیدهتر شده اما در عین حال، مقامات آمریکایی اذعان کردند سیاست فشار حداکثری، شکست فاحشی خورده است.
🔹 جنگ البته تا زمانی که دشمن مطلقا ناامید شود، ادامه خواهد داشت. ما هم در مسیر دفاع، با فراز و نشیبهایی دست و پنجه نرم کردهایم.
🔸 هر جا که به دشمن اعتماد نکردیم، غافل نشدیم، برنامه ریختیم و پای آن ایستادیم، موفقیتهای چشمگیر به دست آوردیم؛ و هر جا اعتماد کردیم یا منفعل شدیم، درجا و عقبگرد داشتیم.
✅ همین هفتهها که دشمن، فشار خود را شدت بخشیده بود، هم زیرمداری ماهواره بر «قائم۱۰۰» با موتور سوخت جامد و برد ۵۰۰ کیلومتر را با موفقیت پرتاب کردیم؛
🔹 و هم از موشک بالستیک هایپرسونیک رونمایی کردیم که میتواند بیش از پنج برابر سرعت صوت پرواز کند و از همه سامانههای سپر موشکی موجود در دنیا بگذرد. این یعنی امکان افزایش برد بین قارهای موشکها، سرعت بالا و قطعیت در اصابت به هدف.
🔸 در همین حال، راهآهن راهبردی زاهدان- خاش به طول 155 کیلومتر که میتواند نقش ویژهای در توسعه اقتصادی شرق کشور داشته باشد، به بهرهبرداری رسید. راهآهن زاهدان به چابهار به طول 628 کیلومتر، نقش مهمی در گسترش کریدور اقتصادی جنوب-شمال دارد.
✅ همزمان، پیگیریهای گستردهای برای گسترش امکانات ترانزیتی میان ایران و عراق در دست انجام است و تلاش بر این است که بر ظرفیت کریدور شرق به غرب افزوده شود.
🔹 آخرین بار، حمله به تانکرهای نفتی در مرز عراق و سوریه، میزان وحشت دشمن از ابتکارات کشورمان برای امتداد ترانزیتی به ساحل مدیترانه را بازتاب میدهد. به اینها اضافه کنید اهتمام به افزایش صادرات نفتی و غیر نفتی را.
🔸 گسترش مبادلات تجاری با همسایگان، اوراسیا، و سازمان همکاریهای شانگهای ظرف یک سال گذشته، اگر چه هنوز کامل نشده و ظرفیت بسیاری برای بسط و توسعه دارد، اما با آورده مثبتی که در ارتقای مبادلات تجاری و افزایش درآمدها -در کنار تامین نیازهای طرفینی در حوزه انرژی، منابع غذایی و...- داشته، در کُند کردن حربه تحریم بسیار موثر است.
✅ این تعاملات در کنار دیگر تدابیر موجب شد کشورمان با وجود میراث تورمی 60 درصدی دولت قبل، تحریمهای دو برابر شده در روند برجام، و بحران اقتصادی (تورمی) جهانی حاصل از جنگ اوکراین، بتواند بحران جهانی غذا و انرژی را با حداقل چالش ممکن سپری کند.
🔹 در زمینه تامین امنیت غذایی، کشورمان بحمد الله توانسته وضعیت بهتری در مقایسه با بسیاری از کشورها داشته باشد. بر اساس گزارش "گلوبال هانگر ایندکس"، ایران رتبه سی و پنجمین کشور دارای کمترین گرسنه را در بین دویست کشور دارد و شاخص گرسنگی در محدود Low قرار گرفته است.
🔸 مشکلات اقتصادی کم نیست. برخی مشکلات مثل تورم، مزمن و آزاردهنده است. کارنامه مدیران هم همواره نوسان داشته. اما میتوان امیدوار بود که در صورت صیانت جمعی از "سرمایه ایمان و امید و اراده و ابتکار و همافزایی ملی"، بسیاری از آن مشکلات، ظرف زمانی چند ساله، برطرف یا کم شود.
💢 شرط این موفقیتِ در دسترس، ارتقای شناخت مردم و مسئولان نسبت به واقعیتهای جنگ ترکیبی از یک سو، و باور داشتن به ظرفیتها و امکانات بسیار کشور برای چیره شدن بر خباثتهای دشمنان است. این، جنگ ارادههاست.....
#ایران_قوی
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110