هدایت شده از شهیدانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ صدای رعدآسای ملت را چرا نمیشنوید؟!
🔹رهبر انقلاب: میگویند صدای ملت را بشنوید! صدای رعدآسای ملت در سیزده آبان امسال بلند شد، شنیدید؟ شما بشنوید #صدای_ملت را.
#جمهوریت
⭕️ صدای رعدآسای ملت را چرا نمیشنوید؟!
🔹رهبر انقلاب: میگویند صدای ملت را بشنوید! صدای رعدآسای ملت در سیزده آبان امسال بلند شد، شنیدید؟ شما بشنوید #صدای_ملت را.
#جمهوریت
#شهیدانه❣️
🆔@karbalayiha72
انتقاد مقام معظم رهبری از جدی نگرفتن "مسئله فرزندآوری و پیری جمعیت ایران "
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امان از شهوتِ شهرت و هواپرستی و نکبت و روسیاهی که آدمی را خاک سیاه می نشاند
🎥وقتی علی دایی صریحترین حرفهای خودش را هم منکر میشود!
🔺علی دایی پست گذاشته که به من میگن آیت الله بهجت توصیه کرده توی فضای مجازی نباشم ، نمیدونم این حرفا از کجا اومده !
این درحالیه که فیلم صحبتهای علی دایی هست.
#جام_جهانی
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
««قسمت سی و هفتم»»
اوضاع لحظه به لحظه ملتهب تر میشد. خبر خودسوزی یک خانم جلوی چشم ماموران نیروی انتظامی و عکس و فیلمی که جماعت حاضر در صحنه گرفته بودند اینقدر در فضای مجازی زیاد شده بود که حد و حساب نداشت. کانال ها و گروه های زیادی آدرس بیمارستانی که جنازه اون مادر در اونجا بود را پخش کردند و از مردم خواستند به طرف بیمارستان بروند و اوج حرکت اعتراضی رو در اونجا به نمایش بذارند.
خیابون های منتهی به بیمارستان خیلی شلوغ شده بود. صدرا داشت با حداکثر سرعت میرفت. براش یه جورایی حکم مرگ و زندگی داشت. نشده بود تا حالا یکی به این راحتی از دستش در بره و مثل ماهی یهو جیم بشه.
وقتی رسید به بیمارستان، دید مملو از جمعیته. به درب اصلی نزدیک نشد. همین جوری که سوار موتور بود، آروم آروم دورِ جمعیت میچرخید و خیلی با دقت دنبال یه راه خاص میگشت. میدید که جمعیت داره شعار میده و انواع و اقسام توهین ها رو به زبون میارن.
تا اینکه دید یکی دو تا ماشین مدل بالا وارد کوچه کناریِ بیمارستان شدند. صدرا هم آروم آروم دنبالشون رفت. دید یه درِ ماشین رو در ضلع جنوب غربی بیمارستان هست که تابلو نداشت و به هر کسی اجازه ورود نمیدادند. صدرا موتورش گذاشت یه جای دور از چشم. قفلش کرد و راه افتاد. اطرافش می پایید. تا اینکه چشمش خورد به یکی از ماشینایی که همون جا پارک شده بود. کنار فرمون ماشین، یه پوشه بود که روش نوشته بود آزمایشگاه. پایینش هم مهر یه خانم دکتر بود به نام خانم دکتر کوهستانی.
نایستاد. این و دید و رد شد. تا اینکه به در رسید. انتظامات دم در ازش پرسید: آقا از این در نمیشه. بفرمایید از درِ اصلی.
صدرا گفت: با خانم دکتر اینجا قرار دارم. گفته بیا حیاط پشتی.
مردِ انتظامات که جوانی حدودا 28 ساله بود و هیکلش هم قد و قواره صدرا بود جلوتر اومد و گفت: کدوم خانم دکتر؟
صدرا گفت: خانم دکتر کوهستانی. میدونم صبح ها میاد اما الان اینجاست. اومده کار داره. من رو اون صندلی میشینم تا بیاد.
مرد انتظامات که مشکوک شده بود به صدرا گفت: همین جا وایسا تا بپرسم ببینم خانم دکتر اینجاست یا نه؟
رفت سراغ اتاق نگهبانی. فقط صدرا شانس آورده بود که اون شب اون مرد تنها بود. به محض اینکه وارد اتاقش شد و به صدرا پشت کرد تا گوشی تلفنو برداره، صدرا مثل جنِ بسم الله شِنُفته جیم شد. مرده هر چی به این ور و اون ور نگاه کرد و با چشماش دنبالش گشت، دید اصلا نیست که نیست.
صدرا که پریده بود تو جدول کنار شمشادها با سرعت زیاد داشت دولا دولا میدوید و به طرف ساختمون اصلی بیمارستان میرفت. تا رسید به درِ ورودیِ ساختمون اصلی. رفت رو خط محمد و گفت: آقا من الان رسیدم به درِ ورودی پشتی.
محمد گفت: من دوربینای خروجی همون دری که ازش رفتی داخل، چک کردم. دختره از اون در و کوچه خارج نشده. حتی در نیم ساعت اخیر، هیچ ماشینی از اون در خارج نشده. پس اگر باشه که بنظرم حتما هستش، تو همون ساختمون اصلیه است.
صدرا گفت: این ساختمون چهار طبقه است. دو طبقه هم زیر زمین داره. یه جا بگید تا برم همون جا. اینجوری ممکنه از دستم بپره.
محمد گفت: قطعا تلاش میکنه که در بره. معمولا از راه های شلوغ فرار میکنن. بنظرم برو ضلع شمالی. طبقه همکف. اونجا بشین کمینش تا بیاد.
صدرا گفت: قراره چیکار کنم؟
محمد گفت: حفظ جونش! فقط یه کاری کن از بیمارستان، سالم و زنده بیاد بیرون. بقیه اش یکی فرستادم اطراف بیمارستان و منتظرشه.
صدرا گفت: حله آقا.
صدرا ماسک زد و خیلی عادی از همون درِ ضلع غربی وارد شد.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
از طرف دیگه، سوزان در یک فروشگاه بزرگ در حال خرید بود. فروشگاهی که مملو از قفسه های رنگارنگ انواع و اقسام مواد غذایی و شست و شو و ... بود. یک هایپرمارکت خیلی بزرگ. یک سبد کوچیک برداشته بود و همین طور که از لا به لای قفسه ها راه میرفت، چشمش خورد به سس مایونز. به طرف قفسه سس مایونز رفت. یکی را انتخاب کرد و برداشت. همین که خواست برگرده و به راهش ادامه بده، یک مرد قد بلند با کت و شلوار مشکی که دکمه وسطش هم بسته بود به سوزان گفت: خانم! لطفا با من بیایید!
سوزان نگاهی به سر تا پای مرد کرد. تعجب کرده بود. تصمیم گرفت قبول کند. با هم سراغ صندوق رفتند. حساب کتاب کردند و از فروشگاه خارج شدند. مرد، سوزان را به طرف ماشینی با شیشه های دودی راهنمایی کرد. سوزان هم خیلی عادی و بدون هیچ عکس العمل خاصی به طرف ماشین رفت. مرد، درِ ماشین را باز کرد. تا در ماشین باز شد، سوزان دید آرسن، همان مامور اسراییلی که از کنار نوردخت تکون نمیخورد در صندلی عقب نشسته.
آرسن با لبخندی از سوزان استقبال کرد. سوزان هم با لبخندی متقابل، سوار ماشین شد. وقتی سوزان سوار شد، دید نوردخت صندلی جلو نشسته و یک هندزفری در گوش دارد و چشمهایش را روی هم گذاشته است.
آرسن گفت: خوشحالم میبینمت.
سوزان گفت: آرزوم بود که فقط یک بار دیگه شما را ببینم.
راننده شروع به رانندگی کرد و آروم در همان خیابان، به مسیرش ادامه داد.
آرسن: کارها چطور پیش میره؟
سوزان: دقیقا کدوم کار؟
آرسن: ارتباط شما با آلادپوش!
سوزان: خیلی خوبه. آدم باهوشیه. خیلی هم به مریم رجوی وفادار. قبلا اینا رو بهتون گفتم. دلیل ملاقات امروز ... این شکلی ... متوجه نمیشم.
آرسن: درباره شما ابهاماتی دارم.
سوزان: مگه قراره با شما کار کنم؟ و یا به استخدام شما دراومدم؟ البته فکر کنم متوجه شدید که مجذوب شخصیت و مدل کار شما شدم. اما ... چرا باید به ابهام شما درباره خودم پاسخ بدم؟
آرسن: درسته. شما آدم من نیستید. من شما را استخدام نکردم...
🔷🔶🔷🔶🔷
ادامه این جملات را که داشت میگفت، محمد در حال دیدن و شنیدم آن صحنه روی یکی از سیستم ها بود:
«آرسن: اما دلم نمیخواد درباره آدمایی که با هم هدف مشترک داریم ابهامی داشته باشم.
سوزان: باشه. میشنوم.
آرسن: شما چرا درباره نوردخت بدگویی کردید؟ چرا این دخترو جدی نمیگیری؟
سوزان گفت: پرسیدن این سوال از شما بعیده!
آرسن: چرا بعیده؟ من از دو نفر شنیدم که شما ابراز ناامیدی کردید از این که روی این دختر سرمایه گذاری بشه!
سوزان: از کی تا حالا نظر من واسه موساد و اسراییل و دربارِ شاهزاده عزیزم مهم شده؟! لطفا با من بازی نکنید. حرف اصلیتون رو بزنید!
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
صدرا همین طور که داشت تو بیمارستان راه میرفت، حرفهای کادر و بیماران و ... را میشنید. تقریبا همه نگران بودند که نکنه مردم بریزن تو بیمارستان ... نکنه اتفاقی بیفته ... نکنه به کسی آسیب برسه و ...
همین طور که داشت رد میشد و میخواست از یکی از درها خارج بشه و وارد بخش اورژانس بشه، دید یه پرستار در حال بردن یه ویلچر به طرف پشت سر صدرا هست. کسی که رو ویلچر نشسته بود، صورت و سرش پوشونده بود و چیزی مشخص نبود که کی هست؟
صدرا یه لحظه یه نفس عمیق کشید و درهمون لحظه، بوی عطری که چند ساعت پیش، ینی وقتی شبنم باهاش بود و پشت سرش نشسته بود، اسشمام کرد.
فورا تصمیم گرفت این بو و عطر را دنبال کنه. به بهانه بستن بند کفشش ایستاد، نشست رو زمین و شروع به بستن کفشش کرد. همین طور که کارشو میکرد و مثلا مشغول بود، با چشمش دنبال کرد و دید پَرَستاره، به طرف راهروی غربی پیش رفت. رفت رو خط سعید و گفت: این پرستاره و ویلچر رو دیدی؟
سعید جواب داد: آره. دارمش. رفت به طرف راهروی غربی.
صدرا: عطرش خیلی آشناست. عطر شبنم همین جوری بود. کسی که نشسته بود رو ویلچر، مشکوک میزد.
سعید به مانیتور نزدیک تر شد و گفت: صدرا برو دنبالش. ولی مراقب باش. چون دو سه نفر از انتظامات دارن از همون راهرو به طرف راهرویی میان که تو هستی!
صدرا دید چند نفر در اطراف یه تخت جمع شدند و اونو دارن به طرف راهروی غربی میبرن. صدرا هم کنار اون تخت راه رفت و دودستی چسبید به تخت که انگار یکی از همراهان بیمار است. اون دو تا مردی که با اون پرستار با هم بودند و داشتند بابای مریضشون رو میبردند متعجبانه به صدرا نگاه میکردند. صدرا همین که دو سه نفر انتظامات از کنارش رد شدند، تخت را رها کرد و با راه رفتن تند، جوری که تابلو نشه به طرف منتهی الیه راهرو پیش رفت.
از سعید پرسید: کجاست؟
سعید گفت: اولین راهرو بپیچ سمت چپ. الان میاد از روبروت رد میشه. چون تا آخر سالن رفت و دید بسته است و داره برمیگرده.
دید همونطور که سعید گفته بود پرستار با ویلچرش اومد و از مسیر روبروی صدرا رد شدند. صدرا هم با احتیاط، دو سه متری اونا دنبالشون میرفت. پرستار داشت شبنم رو به طرف درِ خروجی میبرد. ینی جایی که حداکثر فاصله اش با درِ اصلی بیمارستان و شلوغی جمعیت، نهایتا بیست متر بود.
صدرا به سعید گفت: این داره دختره رو میبره به طرف شلوغیا. جمعیت زیاده. چیکار کنم؟
هنوز سوالش تموم نشده بود که پرستار در را باز کرد. در باز کردن همانا و شروع پرتاب کوکتل مولوتف و سنگ از طرف جمعیت به طرف اون در و حیاط و ساختمون بیمارستان همانا!
پرستاره که معلوم بود یه ریگی تو کفشش داشت، به محض دیدن اون صحنه، ویلچر رو محکم به طرف جلو هُل داد و خودش از یه سمت دیگه فرار کرد. ویلچر شبنم مثل توپی که رو زمین داره قِل میخوره، داشت با شتاب به طرف سنگ بارون میرفت.
در همون لحظه، صدرا که دید یه کوکتل آتیش گرفته، بین زمین و هوا داره به سمت سرِ شبنم نزدیک میشه، با سرعت دوید و یک متری شبنم، خودشو رو سر شبنم پرتاب کرد و در یه حرکت، کوکتل رو با آرنجش به یه طرف دیگه زد. جوری عکس العمل از خودش نشان داد که نه رو سر شبنم افتاد و نه حتی شبنم متوجه شد که بلا از سرش رفع شده.
شبنم تا دید به در نزدیک شده، از رو ویلچر بلند شد و شروع به دویدن کرد. با سرعت به طرف در خروجی رفت. جمعیت که در رو شکسته بود و داشت وارد میشد، نفهمید چی شد و چنان با فشار وارد شدند که شبنم محکم به زمین خورد و جمعیت میخواست از رو شبنم رد بشه و زیر دست و پا له بشه که نفهمید چطوری و از کجا اما یه نفر پشت یقشو گرفت و محکم از زیر دست و پا کشید و خودشو و دوربینشو نجات داد.
شبنم حتی فرصت نکرد وسط شلوغی نگاه کنه که کی نجاتش داد؟ چطوری از خفه شدن و لگد مال شدن قطعی نجات پیدا کرد؟ فقط دید از بیمارستان رفته تو کوچه. بعدش با تمام شتاب، شروع به دویدن و فرار کنه.
سعید که همه صحنه ها رو از دوربین داشت میدید، رفت رو خط صدرا و گفت: دم شما گرم. حله. نجات پیدا کرد. شما خوبی؟ مشکلی برات پیش نیومده؟
صدرا که دستش به خاطر اصابت به آتیش و کشیده شدن رو زمین بیمارستان خونی شده بود به سعید گفت: نه آقا. خوبم. این دختره رفت دیگه؟ حله؟ خیالم راحت باشه؟
سعید جواب داد: آره. شما برو به مادرتون برس. دستت درد نکنه.
و صدرا آروم آروم از بیمارستان خارج شد و به طرف موتورش تو تاریکی ها رفت و از همون طرف، چراغ خاموش و بی سر و صدا اونجا رو ترک کرد.
ادامه دارد...
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
دوستان عزیز که مایل به پیگیری مستند داستانی بسیار زیبای #تقسیم هستند
حتما از قسمت اول شروع کنند👆👆
بصیرت انقلابی
🌴🌴🌴 ما هم به رسم امانتداری با لینک اصلی کانال این مستند داستانی را میهمان شبهای پاییزی شما عزیزان م
در مورد وقایع اخیر و فتنه جدید و اغتشاشات
شهریور....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید
💥 ماجرای انفجار در سرزمین های اشغالی روز جمعه چه بود؟
#افول_آمریکا
#زوال_اسرائیل
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
🤔نگاه به زن در دو مکتب (۱)
🔅برای فکر کردن
➖➖➖
#حجاب
#جام_جهانی
#لبیک_یا_خامنه_ایی
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
دیکتاتور کیست؟
قسمت7⃣
فقط به دقت مطالعه کنید...
فکر کنید...
به خودتان جواب بدهید.
فقط انصاف را رعایت کنید.
و سپس...
#نشر_حداکثری...
پایان
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴صحبتهای کوبنده عبدالباری عطوان؛ تحلیلگر برجسته جهان عرب در حمایت از تیم ملی ایران و علیه آمریکا:
🇮🇷پرچم ایران را درست خواهم گرفت پای تلویزیون میخکوب خواهیم نشست تا تیم ایران را تشویق کنیم.
♦️میلیونها مسلمان و مستضعف در جهان از شکست آمریکا در مقابل ایران خوشحال خواهند شد.
♦️شما آمریکاییها نشان پرچم ایران را حذف میکنید؟ با چه منطقی؟/مگر شما آمریکایی ها ادعای دموکراسی و متمدن بودن ندارید؟/این نشان از غرور، تکبر و نژادپرست بودن شما دارد!
📠 پ ن: این است قدر جهانی ایران.
📎 #حذف_آمریکا
📎 #جام_جهانی
📎 #ایران_قوی
📎 #برای_ایران
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
❌ کشوری که خواهان حذف ایران بود، خود جزو اولین کشورهای حذف شدهی جام شد!!
#برای_ایران
#ایران_قوی
#جام_جهانی
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
بازی حیثیتی است.
بالاخره در رویارویی با تیم یک کشور مستکبر و زورگو...
ما که چهل و چند سال است پنجه در پنجه کردیم و تاخوردش نکنیم وِلِش نمیکنیم.
چون دشمنی اش با ما دیرینه است.
این هم یکی دیگر از عرصه های نبرد و کارزار⚽️
🌴🌴🌴
📌 #زینب_کبری( سلام الله علیها)
✍زینب کبری یک زن بزرگ است عظمتی که این زن بزرگ در چشم ملتهای اسلامی دارد از چیست❓❓
نمیشود گفت به خاطر این است که دختر علی بن ابی طالب(ع) یا خواهر
حسین بن علی و حسن بن علی علیهما السلام است. نسبتها هرگز نمیتوانند چنین عظمتی را خلق کنند. همۀ ائمۀ ما دختران و مادران و خواهرانی داشتند اما کو یک نفر مثل زینب کبری❓❓
✅ارزش و عظمت زینب کبری به خاطر «موضع» و «حرکت عظیم انسانی و اسلامی او بر اساس تکلیف الهی»است .
کار او، تصمیم او ،نوع حرکت او، به او این طور عظمت بخشید هر کس چنین کاری
هم
بکند، ولو دختر امیرالمؤمنین هم نباشد، عظمت پیدا میکند
✅بخش عمده این عظمت از اینجاست که اولا: «موقعیت» را شناخت؛ هم موقعیت قبل از رفتن امام حسین (ع) هم موقعیت لحظات بحرانی روز #عاشورا هم موقعیت حوادث کُشنده بعد از شهادت امام حسین را
و ثانیا: طبق هر ،موقعیت، «یک انتخاب» کرد این انتخاب ها زینب را ساخت.
📚برگرفته از کتاب انسان ۲۵۰ساله ص۱۶۲
🔆🔅میلاد #حضرت_زینب (س) را پیشاپیش
تبریک عرض میکنم💮💮💮
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
🌴🌴🌴 📌 #زینب_کبری( سلام الله علیها) ✍زینب کبری یک زن بزرگ است عظمتی که این زن بزرگ در چشم ملتهای ا
زینب (س) 🌸🌸🌸
بهانه خوبی است.
همه چیز را بذاریم به حساب ایشان.
در شب میلادش...
دعا برای فرج و خوشحالی دل #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف...
انشاءالله به کوری چشم همه دشمنان👁 ملت و نظام و اسلام...
🎋🎋🎋
بصیرت انقلابی
بازی حیثیتی است. بالاخره در رویارویی با تیم یک کشور مستکبر و زورگو... ما که چهل و چند سال است پنجه
خبیث ها چقدر خواب های آشفته برای ملت و نظام ما دیدند.
انشاءالله که همش کابوس های وحشتناک برای خودشون بشه🤲