eitaa logo
بصیرت انقلابی
1.1هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
24 فایل
﷽ ❀خادم کانال⇦ ❥ @abooheydar110 ❀خادم تبادل⇦ ❥ @yale_jamal ❀خادم تبادل⇦ ❥ @Alivliollah 🍀ڜࢪۅ؏ ڦعأڶيٺ ٩٨/٠١/٣٠🍀
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ زیبا با صدای صابر خراسانی مادر پدرهامان همین که کم می‌آوردند یک سفره موسی بن جعفر نذر می‌کردند #امام_زمان #امام_کاظم #شهادت_امام_موسی_کاظم 🔵 بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
تو ساعات پایانی سال 1398 یادی کنیم از کسی که خیییییییییلی جاش خالیه😭😭😭 شادی ارواح طیبه #شهدا خصوصا #سردار_دلها حاج قاسم سلیمانی صلوات💔 #حاج_قاسم_سلیمانی 🔵 بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
اینم جواب گستاخی ها و هتاکی ها و حرفهای بی پایه و اساس و فتنه انگیز مولوی عبد الحمید 🎩 که چندی پیش زده بود 👇👇👇👇
⭕️ عمل بعضی آقایون منو یاد اون ضرب مثلی میندازه که میگه : شهر که آشوب میشه قورباغه 🐸 هفت تیر کش میشه تا میبینن یکم اوضاع خرابه میگن جمع کنیم بریم پیک نیک تو بیابون های اطراف...😳 اونجا یه قل دو قل بازی میکنن یهو هم به سرشون میزنه میگن حالا که تو بیابون هستیم بزا یه کلیپ هم بر علیه شیعه پر کنیم بفرستیم مردم ببینن ، آره دیگه ....🤔 یکی نیست بگه یابووووو.... ❌اونوقتی که بلوچستان سیل اومده بود و مردم اهل سنت مستضعفی که تو برای تضعیف نظام از اونا مایه میزاری و تو هر موقعیتی کلیپ پر میکنی و داد بلوچ بد بخت است و بلوچستان مورد بی توجهی مسئولین است سر میدی ، همین مردم داشتن زیر آب خفه میشدن ، اونوقت تو کجا بودی؟ ❌تو اگه راس میگی و دم از وحدت میزنی پس اون وقتی که عربستان اجازه سفر به صورت تکی به کشورش رو به ما نمیداد تو چرا رفتی؟؟؟؟ ❌اصلا چطور به تو اجازه ورود دادن بری؟؟؟؟ ❌عربستانی که دشمن خونی ایرانه و تمام تلاش خودشو میکنه تا به ایران ضربه بزنه که یه نمونه ی کوچیکش راه اندازی شبکه خبیثه و ملعونه ی ایران اینترنشنال هست که با ترویج اکاذیب و اباطیل بر علیه ملت ایران قصد تضعیف و ضربه زدن به کشور ما رو داره ... ❌بعد شما تو جلسه با پادشاه همچین کشوری میشه دقیقا بگید چی میگفتید؟ حتما درمورد صلاح اسلام و مسلمین صحبت میکردید؟ نه؟😏 آقای مولوی عبد الحمید شما که دم از وحدت بین شیعه و برادران اهل سنت میزنی خودت بارز ترین مصداق وحدت شکنی هستی. 🖌 حاجی M 🔵بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
مستند داستانی... 👇 هرشب ساعت۲۲ 🆔 @basirat_enghelabi110
✍️ 💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند. باور نمی‌کردم حیدر اینهمه بی‌رحم شده باشد که بخواهد در جمع را ببرد. اگر لحظه‌ای سرش را می‌چرخاند، می‌دید چطور با نگاه مظلومم التماسش می‌کنم تا حرفی نزند و او بی‌خبر از دل بی‌تابم، حرفش را زد:«عدنان با تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.» 💠 لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثی‌ها؟! به ذهنم هم نمی‌رسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد. بی‌اختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمی‌زدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم. 💠 نمی‌فهمیدم چرا این حرف‌ها را می‌زند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم. وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگی‌ها به کسی بچسبد، یعنی می‌خواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من می‌شناختم اهل نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بی‌غیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!» 💠 خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثی‌ها شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود. عباس مدام از حیدر سوال می‌کرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسش‌های عباس را با بی‌تمرکزی می‌داد. 💠 یک چشمش به عمو بود که خاطره پدرم بی‌تابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوال‌پیچش می‌کرد و احساس می‌کردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم. به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دست‌هایی که هنوز می‌لرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم می‌خواست هرچه‌زودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمی‌دانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم. 💠 یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم. احساس می‌کردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید. 💠 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونه‌های من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را به‌خوبی حس می‌کردم. زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بی‌نهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه می‌درخشید و همچنان سر به زیر می‌خندید. 💠 انگار همه تلخی‌های این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت می‌خندید. چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم. 💠 زن‌عمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند. حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لب‌هایش که با چشمانش می‌خندید. واقعاً نمی‌فهمیدم چه‌خبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه می‌خوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمی‌کنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک می‌گیرم و این روزهای خوب ماه و تولد علیه‌السلام رو از دست نمیدم!» 💠 حرف‌های عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاه‌مان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم. هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خنده‌های امشبش را یک‌جا فهمیدم که دلم لرزید. 💠 دیگر صحبت‌های عمو و شیرین‌زبانی‌های زن‌عمو را در هاله‌ای از هیجان می‌شنیدم که تصویر نگاه حیدر لحظه‌ای از برابر چشمانم کنار نمی‌رفت. حالا می‌فهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانه‌ای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت. عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتی‌تر از همیشه همچنان سرش پایین است... ✍️نویسنده: 🆔 @basirat_enghelabi110
این ساعتهای از شب حس غریبی داره😔 هروقت تو این ساعتها بیدار میشم بغض عجیبی گلوم رو میگیره😢 میزنم رو عکست تا چشام به اون لبخند خداییت میافته اشک از گوشه چشمم سرازیر میشه😭 آخه تو رو یه همچین وقتی از ما گرفتن دقیقا وقتی خواب بودیم چیزی به تحویل سال نمونده ولی دیگه تو بین ما نیسی💔 پیش ارباب شهیدان از ما هم یادی کن مرد خییییییییلی دلمون برات تنگ شده💔 خییییییییلی #قاسم_سلیمانی #سردار_دلها #حاج_قاسم_سلیمانی 🔵 بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
#امام_کاظم #امام_زمان #شهادت_امام_موسی_کاظم 🔵 بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
@Farsna (5).mp3
5.98M
🎙تک و تنها چه غریبونه یه نفر کنج این زندونه... با نوای حاج محمود کریمی 🏴شهادت باب الحوائج، حضرت امام موسی کاظم(ع) تسلیت باد. #امام_کاظم #شهادت_امام_موسی_کاظم #نجوای_مردم_ایران 🔵 بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
🔰آغازی دوباره ( سخنی با اساتید خودم ، مخاطبین و دوستان عزیز) ✅ضمن عرض تبریک ایام و اعیاد رجب و شعبان و نوروز و آغاز سال جدید و تسلیت شهادت امام موسی بن جعفر علیه السلام. از اینکه در این یکسال با ما همراه بودید صمیمانه تشکر می کنم و باز از اینکه با صبر و حوصله و تامل به مطالب کانال توجه نمودید از شما قدردانی می نمایم ۰ ❌در هنگام تحویل سال بنده حقیر و سایر ادمین های کانال بصیرت انقلابی رو از دعای خیرتون محروم نکنید 🔴به امید دیدار و توفیق گفتگوی مجدد 🔵در پناه حق ، موفق باشید 🔵 بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
هفت سین سفره ام کامل نشد😔 هرچه گشتم جز غمت حاصل نشد💔 ای که رفتی پیش اربابت بدان😊 سین سردارت ز سفره کنده شد😭 #شهادت #سین_هشتم_سلیمانی #نجوای_مردم_ایران 🔵 بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
یا مقلب القلوب ... 🙏 سردار دلها... امسال پر از خاطره های من و توست تحویل نمیدهم من امسالم را... چه تهی دست است دنیایی که تو در آن نباشی... 💠ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج💠 #شهادت #سین_هشتم_سلیمانی #نجوای_مردم_ایران 🔵 بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110