eitaa logo
بصیرت انقلابی
1.1هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
3.5هزار ویدیو
24 فایل
﷽ ❀خادم کانال⇦ ❥ @abooheydar110 ❀خادم تبادل⇦ ❥ @yale_jamal ❀خادم تبادل⇦ ❥ @Alivliollah 🍀ڜࢪۅ؏ ڦعأڶيٺ ٩٨/٠١/٣٠🍀
مشاهده در ایتا
دانلود
بصیرت انقلابی
🔴 مسوولیت عواقب این ۱۴ روز تاخیر با کیست؟! ✍️ مالک شریعتی 1️⃣ بخشی از فرمان رهبرانقلاب ۲۲ اسفند به
اینهمه کوتاهی و تعلل تا کی؟؟؟ همه ی عالم فهمیدن آخرین نفر خواجه حسن روحانی فهمیده....😏 اینهمه اظهارات ضد و نقیض... ذره ای به فکر این مردم نیست😐 تو خود حدیث مفصل بخوان..... 🔵 بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
مداحی آنلاین - حجاب گناه - آیت الله جوادی آملی .mp3
2.54M
♨️حجاب گناه 👌 سخنرانی بسیار شنیدنی 🎤آیت الله جواد آملی #کرونا #شعبان #ماه_شعبان 🔵 بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
مستند داستانی... #تنها_میان_داعش #قسمت_هفدهم و #قسمت_هجدهم 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 هرشب ساعت۲۲ ⭕️ دوستانی که جدید الورود به کانال هستند و میخوان مستند رو از اول بخونن میتون با سرچ #تنها_میان_داعش به راحتی به اولین قسمت داستان برن و از اول داستان بخونن🌹🌹🌹 #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
✍️ 💠 ما زن‌ها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست همه تن و بدن‌مان می‌لرزید. اما عمو اجازه تسلیم شدن نمی‌داد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رخت‌خواب‌ها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!» 💠 چهارچوب فلزی پنجره‌های خانه مدام از موج می‌لرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم. آخرین نفر زن‌عمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکش‌های انفجار بهتون نمی‌خوره!» 💠 اما من می‌دانستم این کمد آخرین عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپش‌های قلب را در قفسه سینه‌ام احساس کردم. من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر می‌شد؟ 💠 عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما کند. دلواپسی زن‌عمو هم از دریای دلشوره عمو آب می‌خورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای بخونیم!» در فشار وحشت و حملات بی‌امان داعشی‌ها، کلمات دعا یادمان نمی‌آمد و با هرآنچه به خاطرمان می‌رسید از (علیهم‌السلام) تمنا می‌کردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه می‌لرزد. 💠 صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفس‌مان را در سینه حبس کرد. نمی‌فهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجره‌های اتاق رفت. حلیه صورت ظریف یوسف را به گونه‌اش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا می‌کرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :«جنگنده‌ها شمال شهر رو بمبارون می‌کنن!» 💠 داعش که هواپیما نداشت و نمی‌دانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتش‌بازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم. تحمل اینهمه ترس و وحشت، جان‌مان را گرفته و باز از همه سخت‌تر گریه‌های یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش می‌کرد و من می‌دیدم برادرزاده‌ام چطور دست و پا می‌زند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد. 💠 با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمی‌دانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان می‌داد و مظلومانه گریه می‌کرد و خدا به اشک او رحم کرد که عباس از در وارد شد. مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرت‌زده نگاهش می‌کرد و من با زبان جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم. 💠 ما مثل دور عباس می‌چرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل می‌سوخت. یوسف را به سینه‌اش چسباند و می‌دید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :«قراره دولت با هلی‌کوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟» 💠 عباس همانطور که یوسف را می‌بویید، با لحنی مردد پاسخ داد :«نمی‌دونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح کردیم، دیگه تانک‌هاشون پیدا بود که نزدیک شهر می‌شدن.» از تصور حمله‌ای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد :«نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانک‌ها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچه‌ها میگفتن بودن، بعضی‌هام می‌گفتن کار دولته.» و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :«بچه‌ها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برق‌ها تموم نشده می‌تونیم گوشی‌هامون رو شارژ کنیم!» 💠 اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لب‌های خشکم به خنده باز شد. به جوانان شهر، در همه خانه‌ها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباط‌مان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بی‌پاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :«نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!» 💠 از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد. نمی‌دانست از اینکه صدایم را می‌شنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بی‌خبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :«تو که منو کشتی دختر!»... ✍️نویسنده: 🆔 @basirat_enghelabi110
✍️ 💠 در این قحط ، چشمانم بی‌دریغ می‌بارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لب‌هایم می‌خندید و با همین حال به‌هم ریخته جواب دادم :«گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.» توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :«تقصیر من نبود!» و او دلش در هوای دیگری می‌پرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد :«دلم برا صدات تنگ شده، دلم می‌خواد فقط برام حرف بزنی!» و با ضرب سرانگشت طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت. 💠 با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش می‌رسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند. نمی‌دانستم چقدر فرصت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفس‌هایش نم زده است. 💠 قصه غم‌هایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و نازم را کشید :«نرجس جان! می‌تونی چند روز دیگه تحمل کنی؟» از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت :«والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...» 💠 و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس ما آتشش می‌زند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :«دیشب دست به دامن (علیه‌السلام) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به (سلام‌الله‌علیها) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما می‌سپرم!» از و توکل عاشقانه‌اش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) پرواز می‌کرد :«نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!» 💠 همین عهد آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم. از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریه‌های یوسف اجازه نمی‌داد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد. 💠 لب‌های روزه‌دار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما می‌ترسیدم این یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بی‌قراری پرسیدم :«پس هلی‌کوپترها کی میان؟» دور اتاق می‌چرخید و دیگر نمی‌دانست یوسف را چطور آرام کند که دوباره پرسیدم :«آب هم میارن؟» از نگاهش نگرانی می‌بارید، مرتب زیر گلوی یوسف می‌دمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد :«نمی‌دونم.» و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم. 💠 حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشه‌های فاجعه دیشب را از کف فرش جمع می‌کردند. من و زن‌عمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زن‌عمو با ناامیدی پرسید :«کجا میری؟» 💠 دمپایی‌هایش را با بی‌تعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده می‌شد :«بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.» از روز نخست ، خانه ما پناه محله بود و عمو هم می‌دانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانه‌های دیگر هم اما طاقت گریه‌های یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد. 💠 می‌دانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجه‌های کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زن‌عمو با بی‌قراری ناله زد :«بچه‌ام داره از دستم میره! چیکار کنم؟» و هنوز جمله‌اش به آخر نرسیده، غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت. به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا به‌قدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجره‌ها می‌لرزید. 💠 از ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با از پنجره‌ها فاصله گرفتند و من دعا می‌کردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید. یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که به‌سرعت به سمت در می‌رفت، صدا بلند کرد :«هلی‌کوپترها اومدن!» 💠 چشمان بی‌حال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم. از روی ایوان دو هلی‌کوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک می‌شدند. عباس با نگرانی پایین آمدن هلی‌کوپترها را تعقیب می‌کرد و زیر لب می‌گفت :«خدا کنه نزنه!»... ✍️نویسنده: 🆔 @basirat_enghelabi110
⭕️رونالدو: یک میلیون یورو پپ گواردیولا: یک میلیون یورو مسی: یک میلیون یورو تیم ملی فوتبال آلمان: ۲/۵ میلیون یورو جکی چان: ۱۴۰ هزار دلار زو ژنگ، کارگردان چینی: دو میلیون یورو برای مردم ایران سلبریتی‌های کره جنوبی: از یک تا صد میلیون وون 🔻اینها برخی از کمک‌های سلبریتی‌های خارجی برای مبارزه با کرونا هست. 🔺در ایران هم علی کریمی و علیرضا جهانبخش مبالغ قابل توجهی برای مقابله با کرونا پرداختند، اما خبری از کمک‌های مهناز و باران و ترانه و دیگر سلبریتی‌هایی که ادعای مردمی بودن رو دارند نیست! کاش بشناسیم این جماعت رو که دم انتخابات هزار رنگ عوض می‌کنن و دم از مردمی بودن می‌زنن... #کرونا #در_خانه_بمانیم #کرونا_را_شکست_میدهیم 🔵 بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
@dars_akhlaq.mp3
7.26M
🎙 کلیپ صوتی 🌹🔊 حجت الاسلام پناهیان 🍃🔻 موضوع 🔻🍃 🔵👈 در این ماه چگونه تفکر کنیم و چطور با خدا حرف بزنیم⁉️ #شعبان #ماه_شعبان #مناجات_شعبانیه 🔵 بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
نمایشنامه صوتی کتاب ... #یادت_باشد❤️ خاطرات شهید حمید سیاهکالی #قسمت_هفتم و #قسمت_هشتم 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 هر شب ساعت 22:30 #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
part07.mp3
2.88M
🎙 #یادت_باشد ❤️ #قسمت_هفتم #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
part08.mp3
3.07M
🎙 #یادت_باشد ❤️ #قسمت_هشتم #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥واقعیت ماجرای پزشکان بدون مرز چه بود؟ افرادی که برای کمک به بیماران ایرانی و با ۴۸ تخت بیمارستانی وارد کشورمان شده بودند! #کرونا #در_خانه_بمانیم #کرونا_را_شکست_میدهیم 🔵 بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
مبنای حسن روحانی این کلام بعد سخنان رهبری بسیار تاسف باره و خطرناکه!اینگار حسن روحانی هنوز دست از
🗣🗣🗣 عجب شباهتی؟!! 👒ترامپ در بحبوحه کرونا، با اطرافیان دست می‌دهد و کرونا را مسخره می‌کند که خبری نیست !! روحانی در ابتدای شروع می گوید؛ خبری نیست همه شنبه بروند سر کار و اوضاع آرام است.🙅‍♂ روزی که در آمریکا اوضاع خیلی خراب میشه ترامپ دست به دامان کره‌جنوبی می‌شود و طی تماس طولانی تلفنی ، درخواست کمک می کند. 🙇‍♂آمریکا کمک‌های ارسالی به ایتالیا را راست راست در روز روشن !! می دزدد و به آمریکا می برد!! روزایی که اوضاع خوب بود !!! و همه باید چند سر کار بروند آقای روحانی غیبش می‌زند و نمیدونم کجاست؟!!🤷‍♂🤷‍♀ شاید در هوای پاک باشد!! یه روز هوای پاک محموداباد شمال!! یه روزی جزیره کیش میشه!! خبر نداریم کجاست خودش را قرنطینه میکنه!! یه دفعه اعلام میکنه که هفته یک روز جلسه میگیریم اون موقعی که باید اوضاع مدیریت کرونا را به دست بگیرد. خیلی خوب؛ نبودن شما خیلی هوای آلوده و اوضاع را پاک میکند. شما قرار بود هفته یکبار به قول خودت جلسه بگیری و بیرون بیایی و در خانه بنشینی. خب چرا رعایت نکردی ؟! دیگه چرا زدی بیرون ؟ دیگه چرا قرق رو شکستی و همه جا را آلوده می کنی!! مگر دیروزی رهبر عزیزمان در پیام سراسری به مردم ایران بلکه مردم جهان ، آمریکا را معرفی نمی‌کند و از چهره پلید و نیت خبیثش ، همگان را باخبر می‌کند🇱🇷 حالا چرا بعد از صحبت رهبری شما یک دفعه خودتان را نشان می دهید و سینه چاک سفره جاسوسان آمریکایی و اروپایی شده🕶 و هم نوا با خائنین حرفه ای و وطن فروشان با سابقه، از اخراج جاسوسان گلایه می کنی!!🎩 دیگر چه شده است که کمک هر کسی را به هر مقداری و بلکه به هر نیتی باشه به ایران می پذیری!! 👆شما خیر سرتان سوگند خورده اید که به کشور ومنافع ملی خدمت کنی نه خیانت!! در شرایط عادی اظهارات متناقض ، پریشان ولا طائلات را تحمل میکنیم. نه این که بپذیریم بلکه صبر و استقامت میکنیم وگاهی جواب می دهیم. اما در این شرایط بحرانی وفشار بر مردم نمیتوان سکوت کرد. 👌آیا این کج دهنی به ملت و مردم درگیر ویروس منحوس کرونا نیست آیا این کج دهنی به فرمایشات رهبر عزیز و حکیم جهان اسلام نیست. اگرچه منتظر شروع به کار مجلس انقلابی هستیم. گرچه تا سال ۱۴۰۰صبر وتحمل میکنیم. ولی حرف خودمان را هم میزنیم که فردا روزی نگویند نفهمیدید وجرأت حرف زدن نداشتید!! حرف آخر؛👇 👈آقای ترامپ !! ما را به خیر تو امیدی نیست، شر برسان!! دستت را قطع خواهیم کرد🤜 👈 آقای روحانی!! با شما که باید مدیریت بحران کرونا را به دست می گرفتی و نگرفتی و در خانه نشستی به خیر تو امیدی نیست لطفاً در قرنطینه بمان!! ✍حاجی گرینوف 🔵 بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110