eitaa logo
بصیرت انقلابی
1.1هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
24 فایل
﷽ ❀خادم کانال⇦ ❥ @abooheydar110 ❀خادم تبادل⇦ ❥ @yale_jamal ❀خادم تبادل⇦ ❥ @Alivliollah 🍀ڜࢪۅ؏ ڦعأڶيٺ ٩٨/٠١/٣٠🍀
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 | پشت پرده ی اغتشاشات ‼️ 🔻 شبکه الجدید فاش کرد: افرادی که با موتورسیکلت به خیابانها آمده و به تخریب و سوزاندن املاک عمومی و خصوصی در مرکز تجاری بیروت پرداختند از ساکنین منطقه طریق الجدیده (منطقه سنی نشین طرفدار حریری) بوده و از بهاء حریری برادر سعد حریری پول گرفته بودند. 🔹️نهاد المشنوق وزیر سابق و عضو جریان المستقبل روز گذشته بشدت به شیعیان حمله کرد و آنها را عامل تخریب بیروت دانسته بود. 🔹️و ی تلاش کرد با شکاف افکنی میان شیعه و سنی، مردم ناراضی را از مطالبات و اعتراضات خود منحرف کند. 🔹️کارشناسان سیاسی دردلبنان معتقدند با سقوط روز افزون جریان المستقبل در بین اهل سنت، اقدامات انفعالی و نمایش های جدید ثروتمندان سرمایه دار این جریان بالا گرفته است. 🆔 @basirat_enghelabi110
تیشرت طراحی شده در آمریکا برای شرکت در راهپیمایی کی فکرش رو میکرد؟!اینطور خون مظلوم میجوشد. این تیشرت که مزین به تمثال سردار دلها و عکس جرج فلوید مظلوم می باشد این جمله را در خود دارد: حکومت آمریکا بزرگترین سازمان تروریستی جهان است. 🆔 @basirat_enghelabi110
🔴حمله الشرق الاوسط به اردوغان: ۱۷ سال، در رأس قدرت بوده، هر کاری بتواند می‌کند تا ۱۰ سال دیگر هم بماند ▪️اردوغان در طول دو سال بیش از ۱۵۰ هزار نفر از قضات، استادان دانشگاه، افسران ارتش و اهالی رسانه را به دلیل مخالفت آن‌ها با سیاست‌های خود زندانی کرده، بیش از ۲۰۰ رسانه را تعطیل و توئیتر، واتساپ و فیسبوک را فیلتر کرد. او کوچکتر از آن است که حتی بتواند امپراطوری عثمانی را احیا کند اردوغان برخلاف ایران، یک نظام را بنا نکرده؛ حکومت او مانند صدام و قذافی متکی بر شخص است به محض خروجش از قدرت به خاطر پرونده‌های فساد، محاکمه خواهد شد . 🆔 @basirat_enghelabi110
⭕️ چند ضربه سنگینی که در زمان دولت و مدیریت برادرش در رسانه بر فرهنگ کشور وارد شد و هنوز مقابله با ان سخت است 1. ممانعت از زاد و ولد 2. تخریب فرهنگ ازدواج ساده و بهنگام 3. اشتغال بی حد زنان 4. از بین بردن اموزش فنی و ترویج مدرک گرایی بی فایده 5. حمایت از بی حجابی بعنوان حقوق زن 🆔 @basirat_enghelabi110
🌷شهیدسلیمانی وشهید پور جعفری فرودگاه موصل عراق 🔹 ۲۰۱۴🔹 ♦️به مناسبت سالروز آزادسازی شهر موصل 🆔 @basirat_enghelabi110
🔴 | عدالت آیت الله خامنه‌ای در حق بنی صدر؟‼️ 🖌 🔻 ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ بود. درست هشت سال پیش از انتخاب‌شان به رهبری. جلسه بررسی عدم کفایت سیاسی بنی‌صدر بود و تکلیف بنی‌صدر هم روشن بود. بنی صدر دیگر نه تنها محبوب و مورد اعتماد امام(ره) نبود، بلکه امام(ه) از فرماندهی کل قوا عزلش کرده بود. خود آیت‌الله خامنه‌ای هم چهارده دلیل برای عدم کفایت سیاسی‌اش اقامه کرده بود. 🔹اما حین جلسه اتفاق عجیبی افتاد. در جلسه روز قبل نمایندگان، تهمتی به بنی‌صدر زده شده بود که واقعیت نداشت. کسی گفته بود شهادت رزمندگان کشور در جبهه هویزه نتیجه خیانت یا تعلل عمدی بنی‌صدر است. 🔹 اما آیت‌الله خامنه‌ای از نزدیک در جریان جزئیات این ماجرا بود. می‌دانست که بنی‌صدر در این قصه مقصر نیست و به او تهمت زده می‌شود. این بود که سکوت نکرد و با صراحت تمام از بنی‌صدر دفاع کرد: " وظیفه من است که بگویم آقایان، بنده روز پانزدهم دی‌ماه در منطقه هویزه بودم... در هویزه که بچه‌های ما شهید شدند، من به طور قطع نفی نمی‌کنم، ولی به هیچ وجه از کسانی یک تعلل عمدی، سستی عمدی، خیانت، خدای نکرده، مشاهده نکردم. چون دیروز شنیده شد که عده‌ای می‌گفتند این کار کار آقای بنی‌صدر است؛ نه...این را من گناه بنی‌صدر نمی‌دانم". 🔹 به بنی‌صدری که تکلیفش معلوم بود، ظلم شده بود و اقتضای عدالت بود که آیت‌الله خامنه‌ای به حقیقت ماجرا شهادت دهد. ولایت، جامه‌ای است که برازنده چنین عادلی است و حتما به کتمان‌کننده حقیقت نمی‌رسد. ✅ از امیر مۆمنان على (علیه السلام ) پرسیدند: "من شر خلق الله بعد ابلیس و فرعون ...": بدترین خلق خدا بعد از ابلیس و فرعون ... كیست؟ امام در پاسخ فرمود: "العلماء اذا فسدوا، هم المظهرون للاباطیل ، الكاتمون للحقایق ، و فیهم قال الله عز و جل اولئك یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون ..." ؛ آنها دانشمندان فاسدند كه باطل را اظهار و حق را كتمان مى‌كنند و همانها هستند كه خداوند بزرگ درباره آنها فرموده: لعن خدا و لعن همه لعنت كنندگان بر آنها خواهد بود." 🆔 @basirat_enghelabi110
سلام دوستان 😊 شب بخیر 😉 وقت رمانه 😍 امیدوارم از خوندن این مستند داستانی لذت ببرید 🙂 لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهاداتتون رو به آی دی زیر ارسال کنید... 🆔 @yale_jamal با تشکر خادم کانال بصیرت انقلابی ☺️
📖 🖋 پدر هم که کمتر در این گونه روابط احساسیِ پُر تعارف وارد می‌شد، با این حرف او سر ذوق آمد و گفت: «خوبی از خودته!» و در برابر سکوت محجوبانه آقای عادلی پرسید: «آقا مجید! پدرت چی کاره اس؟» از سؤال بی‌مقدمه پدر کمی جا خورد و سکوت معنادارش، نگاه ملامت بار مادر را برای پدر خرید. شاید دوست نداشت از زندگی خصوصی‌اش صحبت کند، شاید شغل پدرش به گونه‌ای بود که نمی‌خواست بازگو کند، شاید از کنجکاوی دیگران در مورد خانواده‌اش ناراحت می‌شد که بلاخره پاسخ پدر را با صدایی گرفته و غمگین داد: «پدرم فوت کردن.» پدر سرش را سنگین به زیر انداخت و به گفتن «خدا بیامرزدش!» اکتفا کرد که محمد برای تغییر فضا، با شیطنت صدایش کرد: «مجید جان! این مامان ما نمی‌ذاره از کنارش تکون بخوریم! مادرت خوب صبری داره که اجازه میده انقدر ازش دور باشی!» در جواب محمد، جز لبخندی کمرنگ واکنشی نشان نداد که مادر در تأیید حرف محمد خندید و گفت: «راست میگه، من اصلاً طاقت دوری بچه‌هام رو ندارم!» و باز میهمان‌نوازیِ پر مهرش گل کرد: «پسرم! چرا خونوادت رو دعوت نمی‌کنی بیان اینجا؟ الآن هوای بندر خیلی عالیه! اصلاً شماره مادرت رو بده، من خودم دعوتشون کنم.» چشمانش در دریای غم غلطید و باز نمی‌خواست به روی خودش بیاورد که نگاهش به زمین فرو رفت و با لبخندی ساختگی پاسخ مهربانی مادر را داد: «خیلی ممنونم حاج خانم!» ولی مادر دست بردار نبود که با لحنی لبریز محبت اصرار کرد: «چرا تعارف می‌کنی؟ من خودم با مادرت صحبت می‌کنم، راضی‌اش می‌کنم یه چند روزی بیان پیش ما!» که در برابر اینهمه مهربانی مادر، لبخند روی صورتش خشک شد و با صدایی که انگار از پس سال‌ها بغض می‌گذشت، پاسخ داد :«حاج خانم! پدر و مادر من هر دوشون فوت کردن. تو بمبارون سال 65 تهران...» پاسخش به قدری غیر منتظره بود که حتی این بار کسی نتوانست یک خدا بیامرز بگوید. برای لحظاتی احساس کردم حتی صدای نفس کسی هم شنیده نمی‌شود و دل او در میدان سکوت پدید آمده، یکه تازی می‌کرد و انگار می‌خواست بغض اینهمه سال تنهایی را بازگو کند که با صدایی شکسته ادامه داد: «اون موقع من یه ساله بودم و چیزی ازشون یادم نیس. فقط عکسشون رو دیدم. خواهر و برادری هم ندارم. بعد از اون قضیه هم دیگه پیش مادربزرگم بودم.» با آوردن نام مادربزرگش، لبخندی روی صورتش نشست و با حس خوبی توصیفش کرد: «خدا رحمتش کنه! عزیز خیلی مهربون بود!... از چند سال پیش هم که فوت کرد، یه جایی رو تو تهران اجاره کرده بودم و تنها زندگی می‌کردم.» ابراهیم که معمولاً کمتر از همه درگیر احساسات می‌شد، اولین نفری بود که جرأت سخن گفتن پیدا کرد: «خدا لعنت کنه صدام رو! هر بلایی سرش اومد، کمش بود!» جمله ابراهیم نفس حبس شده بقیه را آزاد کرد و نوبت محمد شد تا چیزی بگوید: «ببخشید مجید جان! نمی‌خواستیم ناراحتت کنیم!» و این کلام محمد، آقای عادلی را از اعماق خاطرات تلخش بیرون کشید و متوجه حالت غمزده ما کرد که صورتش به خنده‌ای ملیح گشوده شد و با حسی صمیمی همه ما را مخاطب قرار داد: «نه! شما منو ببخشید که با حرفام ناراحتتون کردم...» و دیگر نتوانست ادامه دهد و با بغضی که هنوز گلوگیرش بود، سر به زیر انداخت. حالا همه می‌خواستند به نوعی میهمانی را از فضای پیش آمده خارج کنند؛ از عبدالله که کتاب آورده و احادیثی در مورد عید قربان می‌خواند تا ابراهیم و لعیا که تلاش می‌کردند به بهانه شیطنت‌ها و شیرین زبانی‌های ساجده بقیه را بخندانند و حتی خود آقای عادلی که از فعالیت‌های جالب پالایشگاه بندرعباس می‌گفت و از پیشرفت‌های چشمگیر صنعت نفت ایران صحبت می‌کرد، اما خاطره جراحت دردناکی که روی قلب او دیده بودیم، به این سادگی‌ها فراموش‌مان نمی‌شد، حداقل برای من که تا نیمه‌های شب به یادش بودم و با حس تلخش به خواب رفتم. 🆔 @basirat_enghelabi110
📖 🖋 سر انگشت قطرات باران به شیشه می‌خورد و خبر از سپری شدن آخرین ماه پاییزی سال 91 می‌داد. از لای پنجره هوای پُر طراوتی به داخل آشپزخانه می‌دوید و صورتم را نوازش می‌داد. آخرین تکه ظرف شسته شده را در آبچکان قرار دادم و از آشپزخانه خارج شدم که دیدم مادر روی کاناپه دراز کشیده و چشمانش را بسته است. ساعتی بیشتر نمی‌شد که از خواب برخاسته بود، پس به نظر نمی‌رسید باز هم خوابیده باشد. کنار کاناپه روی زمین نشستم که چشمانش را گشود. اشاره‌ای به پنجره‌های قدی اتاق نشیمن کردم و گفتم: «داره بارون میاد! حیف که پشت پرده‌ها پوشیده‌اس! خیلی قشنگه!» مادر لبخندی زد و با صدایی بی‌رمق گفت: «صدای تَق تَقِش میاد که می‌خوره کف حیاط.» از لرزش صدایش، دلواپس حالش شدم که نگاهش کردم و پرسیدم: «مامان! حالت خوبه؟» دوباره چشمانش را بست و پاسخ داد: «آره، خوبم... فقط یکم دلم درد می‌کنه. نمی‌دونم شاید بخاطر شام دیشب باشه.» در پاسخ من جملاتی می‌گفت که جای نگرانی چندانی نداشت، اما لحن صدایش خبر از ناخوشی جدی‌تری می‌داد که پیشنهاد دادم: «می‌خوای بریم دکتر؟» سری جنباند و با همان چشمان بسته پاسخ داد: «نه مادر جون، چیزیم نیس...» سپس مثل اینکه فکری بخاطرش رسیده باشد، نگاهم کرد و پرسید: «الهه جان! ببین از این قرص‌های معده نداریم؟» همچنانکه از جا بلند می‌شدم، گفتم: «فکر نکنم داشته باشیم. الآن می‌بینم.» اما با کمی جستجو در جعبه قرص‌ها، با اطمینان پاسخ دادم: «نه مامان! نداریم.» نگاه ناامیدش به صورتم ماند که بلافاصله پیشنهاد دادم: «الآن میرم از داروخانه می‌گیرم.» پیشانی بلندش پر از چروک شد و با نگرانی گفت: «نه مادرجون! داره بارون میاد. یه زنگ بزن عبدالله سر راهش بخره عصر با خودش بیاره.» چادرم را از روی چوب لباسی دیواری پایین کشیدم و گفتم: «حالا کو تا عصر؟!!! الآن میرم سریع می‌خرم میام.» از نگاه مهربانش می‌خواندم که راضی به سختی من نیست، اما دل دردش به قدری شدید بود که دیگر مانعم نشد. چتر مشکی رنگم را برداشته و با عجله از خانه خارج شدم. کوچه‌های خیس را به سرعت طی می‌کردم تا سریع‌تر قرص را گرفته و به مادر برسانم. تا سر چهار راه، ده دقیقه بیشتر نمی‌کشید. قرص را خریدم و راه بازگشت تا خانه را تقریباً می‌دویدم. باران تندتر شده و به شدت روی چتر می‌کوبید. پشت در خانه رسیدم، با یک دست چترم را گرفته و دست دیگرم موبایل و کیف پول و قرص بود. می‌خواستم زنگ بزنم اما از تصور حال مادر که روی کاناپه دراز کشیده و بلند شدن و باز کردن در برایش مشکل خواهد بود، پشیمان شدم که کلید را به سختی از کیفم درآوردم و تا خواستم در را باز کنم، کسی در را از داخل گشود. از باز شدن ناگهانی در، دستم لرزید و موبایل از دستم افتاد. آقای عادلی بود که در را از داخل باز کرده و نگاهش به قطعات از هم پاشیده موبایلم روی زمین خیس، خیره مانده بود. بی‌اختیار سلام کردم. با سلام من نگاهی گذرا به صورتم انداخت و پاسخ داد: «سلام، ببخشید ترسوندمتون.» هر دو با هم خم شدیم تا موبایل را برداریم. گوشی و باتری را خودم برداشتم، ولی سیم کارت دقیقاً بین دو کفشش افتاده بود. با سرانگشتش سیم کارت را برداشت. نمی‌دانم چرا به جای گرفتن سیم کارت از دستش، مشغول بستن چترم شدم، شاید می‌ترسیدم این چتر دست و پا گیر خرابکاری دیگری به بار آورد. لحظاتی معطل شد تا چترم را ببندم و در طول همین چند لحظه سرش را پایین انداخته بود تا راحت باشم. چتر را که بستم، دستش را پیش آورد و دیدم با دو انگشتش انتهایی‌ترین لبه سیم کارت را گرفته تا دستش با دستم تماسی نداشته باشد. با تشکر کوتاهی سیم کارت را گرفته و دستپاچه داخل خانه شدم. 🆔 @basirat_enghelabi110
🔴 | موسوی مجد که بود؟‼️ 🔻 محمود موسوی مجد فرزند کاظم به سرویس‌های اطلاعاتی بیگانه(موساد و سیا) وصل بوده و در زمان حضورش در سوریه، محل تردد و اسکان سردار شهید سلیمانی و برخی فرماندهان و مستشاران نظامی ایران را در قبال دریافت پول، به سرویس های اطلاعاتی می‌‌داد.  🔹 وی نظامی یا پاسدار نبوده و همچنین جزو نیروهای بسیجی که بصورت داوطلب عازم سوریه می‌شدند نیست بلکه پیش از انقلاب و در سنین کودکی همراه با خانواده از ایران خارج شده و  بزرگ‌شده کشور سوریه است. 🔹وی در سوریه با برخی مستشاران ایرانی ارتباط می‌گیرد و به عنوان راننده مشغول به‌کار می‌شود و در پوشش راننده اطلاعاتی که به‌دست می‌آورد را به سرویس اطلاعاتی اسرائیل و آمریکا می‌فروخت. او در قبال این اطلاعات ماهانه ۵ هزار دلار از این سرویسها حقوق دریافت می‌کرد. 🔹زمان دستگیری موسوی‌مجد ۲۶ ماه قبل بوده است و پرونده وی ارتباطی به ترور حاج قاسم سلیمانی ندارد. 🔹او همان ۲۶ ماه قبل توسط نیروهای حزب‌الله لبنان، که اشراف ویژه‌ای روی سرویس‌ موساد دارد، شناسایی و دستگیر و به ایران تحویل داده شده و از آن زمان در بازداشت به سر می‌برد. حکم اعدام این جاسوس تایید شده و در زمان خود اجرا خواهد شد. 🆔 @basirat_enghelabi110
اصلاح‌طلبان از عرصه سیاسی کنار می‌روند؟ ناصر ایمانی، تحلیلگر مسائل سیاسی درباره احتمال معرفی محمدباقر نوبخت از سوی جبهه اصلاحات به عنوان نامزد نهایی انتخابات ریاست‌جمهوری گفت:‌... مطمئن باشید که اگر اصلاح‌طلبان وارد انتخابات شوند، آقای نوبخت را به عنوان نامزد خود معرفی نمی‌کنند زیرا او در جریان اصلاحات دارای محبوبیت نیست و خود او هم این موضوع را می‌داند ایمانی اظهار کرد: آقای جهانگیری یک مهره سوخته است و بعید است وارد انتخابات شود؛ علاوه بر این او منتسب به حزب کارگزاران سازندگی است و می‌دانیم که رابطه کارگزاران با دیگر احزاب و طیف‌های اصلاح‌طلبی چندان خوب نیست ایمانی در پایان درخصوص اینکه آیا اصلاح‌طلبان می‌توانند به بازسازی سرمایه اجتماعی نایل شوند، گفت: «خیر، در مدت‌زمان باقی‌مانده نمی‌توانند سرمایه اجتماعی خود را ترمیم کنند و اساسا به مصلحتشان نیست که وارد انتخابات شوند. به نظرم اصلاح‌طلبان باید مدتی از عرصه سیاسی کنار باشند و به خودشان بپردازند زیرا در مقطع کنونی و با وضعیتی که دارند نمی‌توانند توفیقی به دست بیاورند» 🆔 @basirat_enghelabi110
غروب اصلاحات در عصر روحانی صبح نو نوشت: هفتمین سالگرد به قدرت رسیدن حسن روحانی در قامت ریاست‌‌جمهوری اسلامی ایران است. اصلاح‌طلبان که در برهه انتخابات 92، حامی تمام و کمال «شیخ دیپلمات» بودند، قصد داشتند با این کار، زمین و زمینه‌ای برای بازگشت مجددشان به عرصه سیاسی ایران فراهم کنند. امروز و پس از سال‌ها از آن خوش‌خیالی‌ها اما جبهه اصلاحات در وضعیت ناامیدی و سرخوردگی قرار دارد... اصلاح‌‌طلبانی که روزگاری با امید رسوخ در ارکان قدرت و بازگشت شکوهمندانه به عرصه سیاست ایران، از روحانی حمایت ‌کردند، امروز و پس از هفت سال از آن حمایت، سرخورده‌تر از هر زمان دیگری به نظر می‌رسند؛ آنقدر که بعد از کناره‌گیری از انتخابات مجلس یازدهم، معلوم نیست آیا قرار است در انتخابات 1400 نامزدی داشته باشند یا خیر. این ناامیدی به شکل اَتَم آن در اظهارات اخیر صادق زیباکلام، قابل رویت است. زیباکلام اخیرا درباره برنامه برخی اصلاح‌طلبان برای حمایت از جهانگیری در انتخابات بعدی، گفت: «مردم در انتخابات 1400 حتی به خود خاتمی هم رای نمی‌دهند، چه برسد به جهانگیری. چرا که، بدنه اجتماعی، اعتقادی به اصلاح‌‌طلبان ندارد. 🆔 @basirat_enghelabi110