نمیتوانستیم با اسرائیل مقابله کنیم.
وی یادآور شد: مورد دوم، درباره آینده سوریه و محور مقاومت بعد از «حافظ اسد» بود که سید حسن نصرالله فرمود: حافظ اسد حامی محور مقاومت است، اما به علت کهوت سن و بیمای روزهای آخرش را میگذراند. ما همه نگران بودیم که بعد از او چه اتفاقی خواهد افتاد. مجدد برای تحلیل اوضاع سوریه بعد از «حافظ اسد» به ایران آمدیم و این بار نیز دیدارها و جلسات روتین خودم را با شخصیتها و نهادهای زیربط انجام دادم. همه نگران شرایط مقاومت بعد از «حافظ اسد» بودیم و نگرانی ما هم جدّی بود، چون هم احتمال هرج و مرج بود و هم احتمالات دیگر. طوری که در هر ملاقاتی که انجام میدادم اولین سؤال که از من پرسیده میشد اوضاع سوریه و محور مقاومت بعد از «حافظ اسد» بود تا اینکه خدمت رهبر معظم انقلاب مشرف شدم. به گفته مشاور دبیرکل مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی، برخلاف انتظارم، ایشان اصلاً در این مورد از من چیزی نپرسیدند، طوری که برای من خیلی عجیب بود و من نتوانستم این تعجبم را پنهان کنم. به ایشان عرض کردم در طول این سفر هر کسی را ملاقات کردهام همه اولین سؤالشان در مورد آینده مقاومت بعد از «حافظ اسد» بود، اما شما در این مورد چیزی نفرمودید. ایشان فرمودند دلیلش این است که من نگران آینده شما بعد از «حافظ اسد» نیستم و شما نیز نگران نباشید، کسی که خواهد آمد بسیار بیشتر از پدرش از شما حمایت خواهد کرد و این اتفاق در عمل افتاد و امروز «بشار اسد» واقعاً ما را بیشتر از پدرش حمایت میکند. مواردی را نیز در حمایتهای بی دریغ اسد مطرح کردند، بنده هم در تأیید فرمایشات ایشان عرض کردم که شنیدهام «بشار اسد» روی میزشان عکس شما را گذاشتهاند. حجتالاسلام حسینی درباره فرمایش رهبر انقلاب مبنی بر تبدیل شدن ایران به یک قدرت در منطقه در دوران جنگ 33 روزه، گفت: مورد سوم، درباره جنگ 33 روزه بود. سید حسن نصرالله فرمود: همان روزهای اولیه حمله اسرائیل پیامی از مرحوم آیت الله بهجت به دستم رسید که در آن فرموده بودند: «نگران نباشید، شما پیروز خواهید شد» و دیگر توضیحی نداده بودند. اما چند روز بعد سردار سلیمانی آمد و پیامی مفصل و کتبی از رهبر معظم انقلاب آورد. رهبر معظم انقلاب در یک صفحه نه تنها بشارت داده بودند ما پیروز میشویم که حتی فرموده بودند ما به یک قدرت نظامی منطقهای تبدیل خواهیم شد. طولی نکشید که دیدیم محور مقاومت پیروز شد و حزب الله پیروزی خودش را جشن گرفت و امروز به عنوان یک قدرت غیر قابل حذف در منطقه حضور داریم.
برای زوال اسرائیل 18 سال هم زیاد است
وی خاطرنشان کرد: مورد چهارم، درباره زوال اسرائیل است. همه این موارد را گفتم که درمورد کتاب شما و پیش بینی رهبر معظم انقلاب صحبت کنم. سید حسن نصرالله فرمود: ما بعد از جنگ 33 روزه پروژۀ نابودی اسرائیل را آغاز و در این رابطه حدود 20 طرح آماده کردیم. مبنای کار ما این بود که اسرائیل 18 سال کشید که از لبنان اخراج شود، بنابراین اخراج اسرائیل از فلسطین اشغالی خیلی بیشتر زمان خواهد برد، لذا طرحهایی را برای زوال اسرائیل در 30 سال آینده آماده کردیم و با این طرحها به ایران آمدیم. دوباره همان ملاقاتهای روتین انجام شد و تقریباً همه اتفاق نظر داشتند که پروژه زوال اسرائیل زمان بیشتری نیاز دارد تا اینکه خدمت رهبر معظم انقلاب مشرف شدیم. در این ملاقات من با آب و تاب در مورد این 20 طرح و تصمیمات اتخاذ شده صحبت کردم. رهبر معظم انقلاب بعد از عرایض بنده فرمودند: خب این طرحها خیلی خوب است، خیلی خوب است که آمادگی لازم را برای هر کاری داشته باشیم، اما برای زوال اسرائیل 18 سال هم زیاد است و با قاطعیت فرمودند اسرائیل زودتر از اینها نابود خواهد شد.
وی تأکید کرد: تمام این مطالب را گفتم که شما بدانید پیشبینیهای رهبر معظم انقلاب که قبل از این همگی درست بودند، قبل از تاریخی که شما بدست آوردهاید از زوال اسرائیل حکایت دارد. بنده عرض کردم اتفاقاً خود رهبر معظم انقلاب نیز در ملاقاتی که با ایشان داشتم وقتی کتابم را به ایشان تقدیم کردم پرسیدند: خب بالاخره اسرائیل در چه سالی ساقط خواهد شد؟ عرض کردم بر اساس این محاسبات انشاءالله در سال 1444 هجری قمری مصادف با 2022 میلادی. فرمودند چه دیر! ما امیدواریم زودتر از اینها اتفاق بیافتد. در ادامه به سید عرض کردم: بر اساس نص قرآن کریم یهودیان به شدت از نابودی و مرگ میهراسند تا آنجا که قرآن از همین خاصیت آنان استفاده میکند و برای اثبات حقانیت، آنان را به مرگ خواهی فرا میخواند ﴿فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقینَ﴾، بنابراین اگر این کتاب در سطح گستردهای در جهان در اختیار یهودیان قرار بگیرد میتواند موج مهاجرت منفی از اسرائیل را کلید بزند. ایشان فرمود: در اینکه اسرائیل نابود شدنی است شکی نیست، اسرائیل همان خانۀ عنکبوت است که من نامگذاری کردهام و تنها کافی است مدتی آمریکا به مسائل خود
مشغول باشد و از اسرائیل حمایت نکند، حیات اسرائیل بدون حمایت آمریکا نمیتواند ادامه داشته باشد.
#بصیرت_انقلابی را دنبال کنید
در پیام رسان های
✅ ایتا
✅ تلگرام
✅روبیکا
✅سروش
✅ بله
✅ آی گپ
@basirat_enghelabi110
@basirat_enghelabi110
25.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
✅ پاسخ موشکی ایران بابت مزاحمت هوایی علیه ماهان، بدون حمله سربازان آمریکایی به پناهگاه فرستاده شدند!
۳ موشکهای ایران در نزدیکی پایگاههای آمریکا در دریا فرود امد که سربازای آمریکایی بیچاره بی نهایت ترسیدند و... 😜😂.
مهم حتممممما ببینید و نشر دهید
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
🖋 #قسمت_صد_و_دوم
و من بیدرنگ جواب دادم: «خُب تو هم مثل من وضو بگیر، مثل من نماز بخون...» و پیش از این که خطابهام به آخر برسد، با چشمان کشیده و پُر احساسش به رویم خندید و با کلماتی ساده پاسخم را داد: «الهه جان! من که از تو نخواستم شیعه بشی! من از تو نخواستم دست از عقاید خودت برداری! حتی ازت نخواستم برای یه بارم که شده درمورد عقایدی که من دارم، فکر کنی! من فقط ازت خواستم دعا کنی، همین!»
سپس به چشمانم خیره شد و با گلایه لطیفی که در انتهای صدایش پیدا بود، گفت: «ولی تو از من میخوای از عقایدم دست بکشم. خُب قبول کن این کار سختیه!» و پیش از آن که به من مجال هر پاسخی دهد، با لحنی عاشقانه ادامه داد: «الهه جان! من و تو همینجوری با هم خوشبختیم! من همینطوری که هستی عاشقت هستم! الهه، تو همونی هستی که من میخواستم! بخدا من کنار تو هیچی کم ندارم!» سپس چشمانش رنگ تمنا گرفت و با هلال لبخندی که لحظهای از آسمان صورتش مخفی نمیشد، تقاضا کرد: «نمیشه تو هم همینجوری که هستم، قبولم داشته باشی؟» و خاطرش آنقدر عزیز بود که دیگر هیچ نگویم و در عوض، تمام احساس قلبم را به چشمان منتظرش هدیه کرده و با کلام پُر مِهرم خواسته دلش را برآورده سازم: «مجید جان! منم همینجوری که هستی دوسِت دارم!» و همین جمله ساده و سرشار از محبتم کافی بود تا به مباحثه عقیدتی مان پایان داده و در عوض، مطلع یک غزل زیبا و ماندگار شود.
لحظات پُر شوری که در زندگی عاشقانهمان کم نبود و با همه تکراری بودنش، باز هم به قدری شیرین و رؤیایی بود که نظیرش را در کنار هیچ کس و در هیچ کجای دنیا سراغ نداشته باشم. ساعتی به میزبانی نسیم گرم و دلنوازی که عطر خلیج فارس را به همراه میکشید، چشم به سقف بلند آسمان، میهمان خلوت ناب و بیریایی بودیم که فقط ندای نگاه من شنیده میشد و نغمه نفسهای مجید و حرفهایی که از جنس این دنیا نبود و عشق پاکمان را در پیشگاه پروردگار به تصویر میکشید که به خاطرم آمد امشب ختم صلواتم را فراموش کردهام. ختم صلواتی که هدیه به روح محمد و آل محمد (صلیاللهعلیهماجمعین) بود و بنا به گفته خانمی که آن شب در امامزاده میهمان حصیرش بودیم، این ختم صلوات معجزه میکرد. رو به مجید کردم و گفتم: «مجید جان! یادم رفت صلواتهای امشبم رو بفرستم.» و با گفتن این حرف، از جا بلند شدم و برای برداشتن تسبیح به سمت اتاق رفتم.
تسبیح سفید رنگم را از داخل سجاده برداشتم و به بالکن بازگشتم که مجید پرسید: «چندتا صلوات باید بفرستی؟» دانههای تسبیح را میان انگشتانم مرتب کردم و پاسخ دادم: «هر شب هزارتا.» مجید چین به پیشانی انداخت و با خنده گفت: «اوه! چقدر زیاد! بیا امشب با هم بفرستیم.» و منتظر نشد تا پاسخ تعارفش را بدهم و برای آوردن تسبیحی دیگر قدم به اتاق گذاشت و لحظاتی بعد با تسبیح سرخ رنگش بازگشت. کنارم روی قالیچه نشست و با گفتن «پونصد تا تو بفرست، پونصد تا من میفرستم.» صلوات اول را فرستاد و ختم صلواتش را آغاز کرد. چه حس خوبی بود که در این خلوت روحانی و شبانه، زانو به زانوی هم نشسته و به نیت سلامتی مادرم، با هم بر پیامبر و اهل بیتش (صلیاللهعلیهماجمعین) صلوات میفرستادیم و خدا میداند که در آن شب عید فطر من تا چه اندازه به شفای بیمار بدحالم امیدوار بودم که دست آویزم به درگاه خدا، پیامبر رحمت و فرزندان نازنینش (صلیاللهعلیهماجمعین) بودند.
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
🖋 #قسمت_صد_و_سوم
با چشمانی که دیگر توان پلک زدنی هم نداشتند، به سقف اتاق خیره مانده و مثل اینکه نفسم در قفسه سینهام مرده باشد، از جریان زندگی در رگهایم خبری نبود. در گرمای مرداد ماه، زیر چند لایه پتو مچاله شده و باز هم بند به بند استخوانهایم از سرما میلرزید. تنها نشانه زنده بودنم، دندانهایی بود که مدام به هم میخورد و ناله گنگی که زیر لبهایم جریان داشت. عبدالله با تمام قدرت دستهایم را گرفته و محمد با هر دو دست پاهایم را فشار میداد و باز هم نمیتوانستند مانع رعشههای بدنم شوند. ابراهیم بالای سرم زانو زده بود و فریادهایش را میشنیدم که مدام به اسم صدایم میزد، بلکه بغض سنگینی که راه گلویم را بسته بود، شکسته و چشمان بیحرکتم را جان دهد.
عطیه بیصبرانه بالای سرم اشک میریخت که لعیا با لیوان نبات داغ به سمتم دوید، گرچه از دندانهای لرزان و فَکِ قفل شدهام، نفسم هم به زحمت بالا میآمد چه رسد به قطرهای آب! پدر با قامتی در هم تکیده در چهارچوبِ در نشسته و با چشمانی وحشتزده فقط نگاهم میکرد. مات و مبهوت اطرافیانی مانده بودم که پیراهن سیاه پوشیده و باز هم باورم نمیشد که این رخت عزای مادری است که من لحظهای امیدم را به شفایش از دست نمیدادم و حالا ساعتی میشد که خبر مرگش را شنیده بودم. محمد همانطور که خودش را روی پاهای لرزانم انداخته بود تا بتواند قدری گرم و آرامم کند، با صدای بلند گریه میکرد و عبدالله با چشمهای اشکبارش فقط صدایم میزد: «الهه! الهه! یه چیزی بگو...» و شاید رنگ زندگی آنقدر از چهرهام پریده بود که ابراهیم از خود بی خود شده و با دستهای سنگینش محکم بر صورتم میکوبید تا نفسی را که میان سینهام حبس شده بود، بالا آورده و جانی را که به حلقومم رسیده بود، به کالبدم بازگردانَد.
محمد که از دیدن این حال زارم به ستوه آمده بود، با حالتی مضطرّ رو عبدالله کرد: «پس چرا مجید نیومد؟» و به جای عبدالله که از شدت گریه توان سخن گفتن نداشت، لعیا جوابش را داد: «زنگ زدیم پالایشگاه بود. تو راهه، داره میاد.» اغراق نبود اگر بگویم از سخنانشان جز صداهایی گنگ و مبهم چیزی نمیفهمیدم و فقط نالههای مادر بود که هنوز در گوشم میپیچید و تصویر صورت زرد و بیمژه و ابرویش، هر لحظه پیش چشمانم ظاهر میشد. احساس میکردم دیگر توان نفس کشیدن هم ندارم و مثل اینکه حجم سنگینی روی قفسه سینهام مانده باشد، نفسهایم با صدای بلندی به شماره افتاده بود و رنگ دستهایم هر لحظه سفیدتر میشد و بدنم سردتر. عبدالله و محمد دست زیر بدنم انداخته و میخواستند با خم کردن سرم، حالم را جا بیاورند. عطیه به صورتم آب میپاشید و ابراهیم چانهام را با دست گرفته و محکم تکان میداد تا قفل دهانم را باز کند.
صداهایشان را میشنیدم که وحشت کرده و هر کدام میخواستند به نحوی به فریادم برسند که شنیدم لعیا با گریههای بلندش به کسی التماس میکرد: «آقا مجید! به دادِش برسید! مامان از دستمون رفت، الهه هم داره از دست میره، تو رو خدا یه کاری بکنید، دیگه نفسش بالا نمیاد!» از لای چشمان نیمه بازم به دنبال مخاطب لعیا گشتم و مجید را دیدم که در پاشنه در خشکش زده و گویی روح از بدنش رفته باشد، محو چشمان بیرنگ و بدن بیجانم شده بود. قدمهایش را به سختی روی زمین میکشید و میخواست خودش را به الههای که دیگر تا مرگ فاصلهای ندارد، برساند که مُهرِ لبهایم شکست و با صدایی بریده زمزمه کردم: «پست فطرت...»
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🌹 پنج صفت براےبهترین بندگان🌹
▪️حضرت امام رضا علیه السلام در پاسخ سائلے که گفت: بهترین بندگان چه کسانے هستند؟ فرمود: بهترین بندگان خدا داراے #پنج صفت مےباشند:
1⃣👈وقتےکارخیرےرا انجام داد،خوشحال شود؛
2⃣👈 زمانے که کار بدےانجام داد، استغفار کند؛
3⃣👈 موقعےکه نعمتے به دست آورد، شاکر باشد؛
4⃣👈 هنگامےکه مبتلا(به مصیبت) شد،صبر کند؛
5⃣👈 اگر از کسے بدےببیند ببخشد.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
#حدیث_تکان_دهنده
🍃ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ع : درقیامت ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﺘﻜﺒﺮ ﺑﻪ ﺷﻜﻞ مورچه ظاهر میﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﭘﻴﻮﺳﺘﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻟﮕﺪﻣﺎﻝ میﻛﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﺭﺳﻴﺪﮔﻰ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﻓﺎﺭﻍ ﺷﻮﺩ .
📚 ﺍﻟﻜﺎﻓﻲ 2/311/11
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
✍آیتالله بهجت از مرحوم آقای قاضی (ره) نقل میکردند که ایشان میفرمود: «اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند! و یا فرمودند: به صورت من آب دهان بیندازد.» و همچنین میفرمودند که کسی که به نماز اول وقت تقید دارد به آنجا که باید برسد، میرسد.
📚 بهجت عارفان از حدیث دیگران،ص 121
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
روسها رسم دارند به تناسب طرف مقابل به او هدیه میدهند.
مثلا در دیدار با اعراب اغلب به آنها پرنده های شکاری گرانقیمت هدیه میدهند!
در دیدار پوتین با رهبر انقلاب،پوتین یک قرآن نفیس قدیمی هدیه داد.
این هدایا معانی خاصی دارد.
در حالی داستان جالب میشود که دقت کنیم هم اعراب و هم ما مسلمانیم.
اما چرا روسها به آنها قرقی و شاهین هدیه میدهند و به ما قرآن؟
جواب روشن است، روسها جایگاه ما در جهان اسلام را خوب میدانند.
در دیدار دیروز دکتر قالیباف با رییس کمیته روابط خارجی دومای روسیه، هدیه امروز بسیار معنادار بود. تابلوی سیاه قلم چهره رهبر انقلاب.
حداقل معنی این هدیه اینست که روسها با دقت و وسواس وقایع و جریانات داخل را رصد میکنند و متوجهند گرایشات مجالس و دول ایران چگونه است. معنای دوم هم اینست که روسها با این هدیه به ایران اعلام میکنند که از نظر آنها معمار روابط راهبردی ایران و روسیه رهبر انقلاب است.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
8.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 پمپئو ساعتی قبل در مصاحبه با فاکس نیوز:
🔹 توافق ایران و چین تهدیدی برای خاورمیانه است!!
🔹 ایران نباید سلاح بفروشد!
🔻 #سرخط_زمانه| رهبرانقلاب:
🔹 «هر کاری که دشمن را عصبانی کند، خوب و درست است و در مقابل همگان باید از هر کاری که دشمن را جری و روحیه آن را تقویت کند، اجتناب کنند.»
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
روسها رسم دارند به تناسب طرف مقابل به او هدیه میدهند. مثلا در دیدار با اعراب اغلب به آنها پرنده ه
🌎
یا مثلاً هدیهای که در سال ۱۳۹۳ آقای پوتین به رئیس جمهور کشورمان آقای روحانی..
آنهم در آغاز مذاکرات هستهای با کشورهای اروپایی و آمریکا!!
به وسیله دفاعی از یه سرباز ایران چه معنایی میتواند داشته باشد؟
یعنی آقای رئیس جمهور آیا حواست جمع هست؟
آیا از کشورت ایران دفاع می کنی؟
آیا سرباز ایرانی هستی؟
این هدیه پوتین به روحانی👇👇
«سپر رزمی یکی از سربازان شاه عباس اول از جنس برنز و طلا، و مربوط به جنگی بوده که در آن دوره (1603 تا 1618 میلادی) میان ترکیه و ایران رخ داده است، سپری که قدری ضربه هم خورده است.»
✍ ابوحیدر
⛔️پشتپرده قهر یا ناپدیدی آذری جهرمی از دید رسانهها چیست؟
🔹 طبق خبرهای رسیده، آذری جهرمی به خاطر تخلفات گسترده در وزارت ارتباطات جهت پاسخگویی به دادستانی تهران احضار شده است!
🔹 آذری جهرمی بعد از سوالات مستند دادستان، نمی تواند نسبت به تخلفات صورت گرفته جوابی دهد.
🔹 دادستان با توجه به وزیر بودن او دستور بازداشت آذری جهرمی را صادر نمی کند ولی به او هشدار می دهد که باید تخلفات را اصلاح کند وگرنه با او برخورد خواهد شد.
🔹 آذری جهرمی بعد از این قضیه به جای اصلاح رفتار خود، همانند بچه ها قهر می کند و دیگر به وزارت ارتباطات نمی رود و خانه نشین می شود!
🔹️ سوالی که اینجا مطرح می شود این است که چرا آذری جهرمی همچون عموم مردم، با حضور در محضر قاضی، نسبت به اتهامات خود پاسخگو نمی شود؟!
🔹 از قوه قضائیه نیز انتظار می رود همچنان که به تخلفات برادر رئیس جمهور، دختر وزیر، داماد وزیر و... رسیدگی کرد، رسم ناصواب و غیرعقلانی عدم محاکمه مسئولان در دوران مسئولیت را کنار زده و در دادگاهی علنی به تخلفات وزیر ارتباطات رسیدگی کند.
#شمارش معکوس
منبع کانال 👈آنتی نفوذ👉
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110