eitaa logo
بصیرت انقلابی
1.1هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
24 فایل
﷽ ❀خادم کانال⇦ ❥ @abooheydar110 ❀خادم تبادل⇦ ❥ @yale_jamal ❀خادم تبادل⇦ ❥ @Alivliollah 🍀ڜࢪۅ؏ ڦعأڶيٺ ٩٨/٠١/٣٠🍀
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 راننده یکی از وزراء تعریف میکرد روزی داشتیم با وزیر میرفتیم ... وزیر بمن گفت : راست میگن اوضاع مملکت خرابه گفتم : چطور جناب وزیر ؟ ایشان با لحن متفکرانه ای گفت : وقتی تعمیرگاه ماشین بادمجان هم بفروشه دیگه فاتحه مملکت خوندس ... خیلی به خودم فشار آوردم بفهمم که چی گفته طاقت نیاوردم گفتم : از کجا فهمیدید قربان؟ ایشان با انگشت مبارکشان‌ مغازه کنار جاده را نشان داد ... روی درب تعمیرگاه نوشته شده بود ..... *بادِ مجانی موجود است* تازه فهمیدم دکترای جعلی چه به روز مملکت آورده 🔴 پ.ن : بله فکر میکنید چی مملکت را به این حال و روز انداخته... همین دکترای قپانی و کیلویی از دانشگاه های اروپایی ، آمریکایی و کانادایی هست که بعضی مسئولین ما و آقا زاده هاشون در حال آمد و شد به آنجا بوده و هستند. 🆔 @basirat_enghelabi110
645.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥⭕️یک اعتراف تلخ! 🔻دکتر قانعی دبیر کمیته علمی ستاد مقابله با کرونا اعتراف کرد: وزارت بهداشت پذیرفته است که کشور ایران به همراه چند کشور دیگر، تعداد فراوانی از مردم را به عنوان موش آزمایشگاهی برای تست داروهای ضد ویروس قرار دهد و نتایج را به سازمان بهداشت جهانی گزارش دهد! #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
🎥⭕️یک اعتراف تلخ! 🔻دکتر قانعی دبیر کمیته علمی ستاد مقابله با کرونا اعتراف کرد: وزارت بهداشت پذیرفته
وقتی که دولت روحانی هفت سال با پیاده سازی نسخه‌های ذلت در حال تست بر مردم است!! 👆 این دیگه سهل است!! تازه،این یک نمونه اعتراف آنهاست!! ⁉️یک سوال؛آیا اگردانشمندان جوان ایرانی بخواهند یه نظریه علمی خود را پیاده کنند به آنها این طور اجازه می‌دهند که به نسخه‌های آزمایشگاهی به اصطلاح بین المللی قدرت جولان می‌دهند؟!! وقتی گوشه‌ای از پرده کنار رود آن وقت می فهمیم که نفوذ در این دولت و دستگاه های مختلف دولتی تا چه حد است!! مگر نفوذ جیسون رضائیان در دفتر دولت و دری اصفهانی وجاسوسان هسته‌ای در قضیه برجام،سیدامامی در محیط زیست و ده ها نمونه دیگر اسمش چیه؟! تا این دولت مستقر است و در رأس کار،خیانت ها برای مردم رونمایی نمیشه. اما از مجلس مطالبه جلوگیری از این دست خیانت ها و اقدام برای حل مشکلات را داریم ودر صورت نیاز وضرورت، استیضاح و برکناری خائنین را درخواست می‌کنیم. ✍ ابوحیدر 🆔 @basirat_enghelabi110
2.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥این آقاهه با حرفاش یه تنه دولت رو با خاک یکسان کرد دمت گرم، حرف دل مردم رو زدی👍👏👏👏 #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
🔴جلسه سران قوا یک ماه است توسط روحانی تعطیل شده! 🔹جلسه شورای هماهنگی اقتصادی سران قوا به دلیل غیبت روحانی یک ماه است که برگزار نمی‌شود. 🔹آخرین جلسه شورای هماهنگی اقتصادی مربوط به مخالفت روسای قوای مجلس و قضایی با تشکیل بورس نفت بود که از آن روز تاکنون این جلسات تعطیل شده است. #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت دویست و پنجاه و دوم 🚪وارد اتاق شد و از چشمانش می‌خواندم دلش به حالم آتش گرفته که اوج دلسوزی‌اش را به زبان آورد: 👨🏻اگه این هم خونه‌ام زودتر بر می‌گشت شهرشون، شما رو می‌بُردم خونه خودم، ولی حالا اینم این ترم پایان نامه داره و به این زودی‌ها بر نمی‌گرده. 🏻هر چند مثل گذشته حوصله ابراز مِهر خواهری نداشتم، ولی باز هم دلم نمی‌خواست بیش از این غصه حال و روزم را بخورد که با لبخند کمرنگی جواب دادم: - عیب نداره! خدا بزرگه... 👨🏻و به قدری عصبی بود که اجازه نداد حرفم را تمام کنم و همانطور که روی صندلی کنار اتاق می‌نشست، جواب صبوری‌ام را با عصبانیت داد: - خدا بزرگه، ولی خدا به آدم عقل هم داده! 🛏 مقابلش لب تخت نشستم و هنوز باورم نمی‌شد با این لحن تلخ، توبیخم کرده باشد که با دلخوری سؤال کردم: ⁉من چی کار کردم که بی‌عقلی بوده؟ 👨🏻 به همین چند لحظه حضور در اتاق، صورتش از گرما خیس عرق شده بود که با کف دستش پیشانی‌اش را خشک کرد و با صدایی گرفته جواب داد: - تو کاری نکردی، ولی مجید به عنوان یه مرد باید یه خورده عقلش رو به کار مینداخت! 🏻و نمی‌دانم دیدن این وضعیت چقدر خونش را به جوش آورده بود که مجیدم را به بی‌خردی متهم می‌کرد و فرصت نداد حرفی بزنم که با حالتی مدعیانه ادامه داد: 👈 اگه همون روز که بابا براش خط و نشون می‌کشید و تو التماسش می‌کردی که مذهب اهل سنت رو قبول کنه، حرف تو رو گوش می‌کرد و سُنی می‌شد، بر می‌گشت خونه و همه چی تموم می‌شد! نه بچه‌تون از بین می‌رفت، نه انقدر عذاب می‌کشیدین! تو می‌دونی من هیچ مشکلی با مذهب مجید نداشتم و ندارم، ولی وقتی کار به اینجا کشید، باید کوتاه می‌اومد! 👁 خیره نگاهش کردم و با ناراحتی پرسیدم: ❓مگه همون روزها تو به من نمی‌گفتی که چرا زودتر نمیرم پیش مجید؟ مگه باهام دعوا نمی‌کردی که چرا تقاضای طلاق دادم؟ مگه زیر گوشم نمی‌خوندی که مجید منتظره و من باید زودتر برم پیشش؟ پس چرا حالا اینجوری میگی؟ 🚪در تاریکی اتاق صورتش را به وضوح نمی‌دیدم، ولی ناراحتی نگاهش را احساس می‌کردم و با همان ناراحتی جواب داد: 👨🏻چون می‌دونستم مجید کوتاه نمیاد! چون مطمئن بودم اون دست از مذهبش بر نمی‌داره! 👁 سپس به چشمانم دقیق شد و عقیده عاشقانه مجید را پیش نگاهم به محاکمه کشید: 👨🏻 ولی واقعاً اونهمه پافشاری ارزش اینهمه مصیبت کشیدن رو داشت؟!!! تو که ازش نمی‌خواستی کافر شه، فقط می‌گفتی مذهبش رو عوض کنه! اصلاً می‌اومد به بابا می‌گفت من سُنی شدم، ولی تو دلش شیعه بود! یعنی زندگی‌اش ارزش یه ظاهرسازی هم نداشت؟!!! یعنی انقدر سخت بود که به خاطرش زندگی‌اش رو داغون کرد؟!!! ارزش جون بچه‌اش رو داشت؟!!! 💔 و ای کاش اسم حوریه را نیاورده بود که قلبم در هم شکست و اشکم جاری شد. 🏻سرم را پایین انداختم و با شعله‌ای که دوباره از داغ دخترم به جانم افتاده بود، زیر لب زمزمه کردم: - خُب مجید که نمی‌دونست اینجوری میشه! 👨🏻 که با عصبانیت فریاد کشید: - نمی‌دونست وقتی تو رو از خونه زندگی‌ات آواره می‌کنه، وقتی تو رو از همه خونواده‌ات جدا می‌کنه، چه بلایی سرت میاد؟!!! 👌🏻عبدالله همیشه از مجید حمایت می‌کرد و می‌دانستم از این حال و روزم به تنگ آمده که اینچنین بی‌رحمانه به مجیدم می‌تازد که با لحنی ملایم از همسرم حمایت کردم: 🏻مجید نمی‌خواست منو از شما جدا کنه، می‌خواست بیاد با بابا حرف بزنه، می‌خواست بیاد عذرخواهی کنه و قضیه رو با زبون خوش حل کنه. ولی بابا نذاشت. بابا پاشو کرده بود تو یه کفش که باید طلاق بگیرم. 👨🏻 و در برابر نگاه برادرانه‌اش شرمم آمد که بگویم حتی پدر برایم شوهری هم انتخاب کرده و نقشه قتل فرزندم را کشیده بود که من از ترس جان دخترم از آن خانه گریختم، ولی عبدالله گوشش به حرف من نبود که دلش از اینهمه نگون بختی‌ام به درد آمده و انگار تنها مجید را مقصر می‌دانست که ابرو در هم کشید و با حالتی عصبی پاسخ داد: ⁉ چرا انقدر ازش حمایت می‌کنی؟!!! بلند شو جلو آینه یه نگاه به خودت بکن! رنگت مثل گچ شده! دیگه حتی پول ندارین یه وعده غذای درست حسابی بخوری! داری تو این اتاق می پوسی! چرا؟!!! مگه چی کار کردی که باید انقدر عذاب بکشی؟!!! 🚪و هنوز شکوائیه پُر غیظ و غضبش به آخر نرسیده بود که کلید در قفلِ در چرخید و در باز شد. 🆔 @basirat_enghelabi110
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت دویست و پنجاه و سوم 🚪مجید با دست چپش به سختی در را باز کرد و همانجا در پاشنه در ایستاد که انگار نفسش بند آمده و دیگر نمی‌توانست قدمی بردارد. 🏻دوباره رنگ از صورتش پریده و پیشانی‌اش خیس عرق شده بود که هنوز ضعف خونریزی‌های شدیدش جبران نشده و رنگ زندگی به رخسارش برنگشته بود. 👁 از نگاه غمگینش پیدا بود گلایه‌های عبدالله را شنیده که با لحنی گرفته سلام کرد و باز می‌خواست به روی خودش نیاورد که با مهربانی رو به من کرد: ❓چقدر وقته برق رفته؟ الان میرم بهش میگم... 🏻از جا بلند شدم و به رویش خندیدم تا لااقل دلش به مهربانی من خوش باشد و گفتم: - یه ساعتی میشه... و می‌دیدم دیگر رمقی برای رفتن به طبقه پایین و جر و بحث با مسئول مسافرخانه ندارد که با خوشرویی ادامه دادم: ☝🏻حالا فعلاً بیا تو، ان شاءالله که زود میاد... 🏻از مهربانی بی‌ریایم، صورتش به خنده‌ای شیرین باز شد و با گام‌هایی خسته قدم به اتاق گذاشت، ولی عبدالله نمی‌خواست ناراحتی‌اش را پنهان کند که سنگین سلام کرد و از روی صندلی بلند شد تا برود که مجید مقابلش ایستاد و صادقانه پرسید: ❓از دست من ناراحتی که تا اومدم می‌خوای بری؟ 🏻👨🏻 هر دو مقابل هم قد کشیده و دل من بی‌تاب اوقات تلخی عبدالله، به تپش افتاده بود که مبادا حرفی بزند و دل مجید را بشکند که نگاهی به مجید کرد و با لحن سردی جواب داد: 👨🏻اومده بودم یه سر به الهه بزنم... 🏻و مجید نمی‌خواست باور کند عبدالله به نشانه اعتراض می‌خواهد برود که باز هم به روی خودش نیاورد و پرسید: ❓نمی‌دونی بابا کجا رفته؟ 💔 از این سؤالش بند دلم پاره شد، عبدالله خیره نگاهش کرد و او هم مثل من تعجب کرده بود که به جای جواب، سؤال کرد: 👨🏻چطور؟ 💺 به گمانم باز درد جراحتش در پهلویش پیچیده بود که به سختی روی صندلی نشست و با صدای ضعیفی جواب داد: 🏻چند بار رفتم درِ خونه، پول پیش رو پس بگیرم. ولی کسی خونه نیس... 👁 نگاهم به صورتش خیره ماند که گرچه به زبان نمی‌آورده تا دل مرا نلرزاند، ولی خودش به سراغ پدر می‌رفته و چقدر خوشحال شدم که پدر نبوده تا دوباره با مجید درگیر شود. 👨🏻عبدالله شانه بالا انداخت و با بی‌تفاوتی پاسخ داد: - من که تازگی‌ها خیلی اونجا نمیرم، ولی ابراهیم می‌گفت یه چند وقتیه با نوریه رفتن قطر! 🏻مجید با دست چپش روی پهلویش را گرفت و با صدایی که از سوزش زخم‌هایش خش افتاده بود، زمزمه کرد: ❓نمی‌دونی کِی برمی‌گرده؟ 💓 از اینکه می‌خواست باز هم به سراغ پدر برود، دلم لرزید و پیش از آنکه حرفی بزنم، عبدالله قدمی را که به سمت در اتاق برداشته بود، عقب کشید و رو به مجید طعنه زد: 👨🏻اینهمه مصیبت کم نیس؟!!! می‌خوای بری که دوباره با بابا درگیر شی؟!!! این همه تن الهه رو لرزوندی، بس نیس؟!!! 🏻 و مجید انتظار این برخورد عبدالله را می‌کشید که ساکت سر به زیر انداخت تا عبدالله باز هم عقده دلش را بر سرش خالی کند: 👨🏻بذار خیالت رو راحت کنم! بابا که هیچی، ابراهیم و محمد هم از ترس بابا، دیگه کاری به تو و الهه ندارن! 🏻 مجید آهسته سرش را بالا آورد و نگاه متحیرم به عبدالله خیره شد تا با عصبانیت ادامه دهد: 👨🏻من دیروز هم به ابراهیم زنگ زدم، هم به محمد، ولی هیچ کدوم حاضر نیستن حتی یه زنگ بزنن حال الهه رو بپرسن، چه برسه به اینکه براتون یه کاری بکنن! 💔 از اینهمه بی‌مِهری برادرانم قلبم شکست و خون غیرت در چشمان مجید جوشید که پیش از آنکه من حرفی بزنم، مردانه اعتراض کرد: 🏻مگه من ازت خواسته بودم بهشون زنگ بزنی و واسه من گدایی کنی؟!!! 👨🏻 عبدالله چشمانش از عصبانیت گرد شد و فریاد کشید: 👈 اگه به تو باشه که تا الهه از گشنگی و بدبختی تلف نشه، از کسی کمک نمی‌خوای!!! 🏻از توهین وقیحانه‌اش، خجالت کشیدم که به حمایت از مجید، صدایم را بلند کردم: ⁉ عبدالله! چطوری دلت میاد اینجوری حرف بزنی؟!!! اومدی اینجا که فقط زجرمون بدی؟!!! 👨🏻 و فریاد بعدی را از روی خشمی دلسوزانه بر سرِ من کشید: 👈 تو دخالت نکن! من دارم با مجید حرف می‌زنم! 🏻 و مجید هم نمی‌خواست من حرفی بزنم که با اشاره دست لرزانش خواست ساکت باشم، به سختی از روی صندلی بلند شد و دیدم همه خطوط صورتش از درد در هم شکست و خواست جوابی بدهد که عبدالله امانش نداد: 👨🏻می‌بینی چه بلایی سرِ الهه اُوردی؟!!! لیاقت خواهر من این بود؟!!! لیاقت الهه این مسافرخونه اس؟!!! زندگی‌اش نابود شد، از همه خونواه‌اش بُرید، بچه‌اش از بین رفت، خودش داره از ضعیفی جون میده! اینهمه عذابش دادی، بس نیس؟!!! حالا می‌خوای اینجا زنده به گورش کنی؟!!! بعدش چی؟!!! وقتی دیگه پول کرایه اینجا رو هم نداشتی می‌خوای چی کار کنی؟!!! 🆔 @basirat_enghelabi110
✅فواید نگاه کردن به قرآن ✍قرآن کریم به قدری با برکت است که حتی نگاه به صفحات آن، موجب تعالی انسان می شود. برخی فواید آن عبارتتد از: 💠 تقویت بینایی 💠 درمان ورم ملتحمه چشم 💠 چندین برابر شدن ثواب قرائت 💠 مطرود کردن شیطان 💠 ازدیاد عقل و ... امام صادق علیه السلام می فرمایند: کسی که قرآن را از روی صفحات آن بخواند، از بینایی اش بهره برد و مبتلا به ضعف بینایی نمی شود و از عذاب پدر و مادرش کاسته می شود، هر چند کافر باشند. 📚 الکافی، ج ۲، ص ۶۱۳ #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
2.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 علت گرانی سکه ⚠️ اقدام عجیب دولت از زبان دکتر محمدصادق کوشکی @basirat_enghelabi110
7.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹💢 نماینده : کجا دشمن به ما گفته است که پراید بنجل ۸ میلیونی را ۱۳۰ میلیون به مردم بفروشیم و کک وجدان هیچ مسئولی نگزد! "سارا فلاحی" نماینده مردم ایلام در مجلس: 🔸 کجا دشمن خارجی گفته که را به سرمایه های مردم بدل کنیم! 🔸 امروز کاسه ای زیر نیم کاسه است که برخی خدمات این و را در پستوهای بی‌کفایتی خود به اسارت گرفته اند! 🔸 کجا دشمن خارجی به ما گفته است که شعبان بی مخ هایی را به جان این مملکت بیاندازیم که هر روز یک جدید علیه اقتصاد این مردم انجام دهند. ✌️درود بر همه ی شیرزنان سرزمین مان @basirat_enghelabi110
1.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛔️ علت وضع کنونی و گرانی ها در این کلیپ مشخصه 🔹تاج زاده : من به جمهوری اسلامی و ولایت فقیه اعتقاد ندارم... ❌ وقتی اعتقاد نداری کاری میکنی که به سقوط نزدیک بشه... مثل حمایت از روحانی در انتخابات و دم نزدن از گندکاری هاش و انداختن تقصیرها به گردن رهبری مظلوم ⁉️سئوال: کدام حکومتی در دنیا سراغ دارید، اجازه بدهد اینچنین به ارکان حاکمیت و اصول اساسی و اقتدار اون توسط ملعونانی که چهل سال در دولت ها مسئول بودند(در شرایط بحرانی کنونی) بتازند و هتک حرمت کنند و آب از آب تکان نخورد. 🚨حالا وصیت الهی حاج قاسم بیش از پیش تداعی میشود: من حضرت آیت الله العظمی خامنه ای را خیلی مظلوم و تنها می بینم. او نیازمند همراهی و کمک شماست و شما حضرات معظّم با بیانتان و دیدارهایتان و حمایت‌هایتان با ایشان می‌بایست جامعه را جهت دهید. #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت دویست و پنجاه و چهارم 🛏 زیر تازیانه‌های تند و تیز عبدالله، از پا در آمدم که نفس‌هایم به شماره افتاد و در اوج ناتوانی لب تخت نشستم. 🏻صورت زرد مجید از عرق پوشیده شده و نمی‌دانستم از شدت درد و هوای گرم و گرفته اتاق اینچنین به تب و تاب افتاده یا از طوفان طعنه‌های عبدالله، غرق عرق شده که بلاخره لب از لب باز کرد: ☝🏻لیاقت الهه، من نبودم! لیاقت الهه یکی بود که بتونه آرامشش رو فراهم کنه! لیاقت الهه کسی بود که به خاطرش انقدر عذاب نکشه! منم می‌دونم لیاقت الهه این نیس... 🌋 و آتشفشان خشم عبدالله خاموش نمی‌شد که باز میان حرف مجید تازید: 👨🏻پس خودتم می‌دونی با خواهر من چی کار کردی! 🏻سرم به شدت درد گرفته و جگرم برای مجید آتش گرفته بود و می‌دانستم که عبدالله هم به خاطر من اینطور شعله می‌کشد که دلم برای او هم می‌سوخت. 👁 مجید مستقیم به چشمان عبدالله نگاه کرد و با لحنی ساده پاسخ داد: - آره، می‌دونم. ولی دیگه کاری از دستم برنمیاد، می‌تونم سلامتی‌اش رو بهش برگردونم؟ می‌تونم زندگی‌اش رو براش درست کنم؟ می‌تونم خونواده‌اش رو بهش برگردونم؟ 👌🏻و دیدم صدایش در بغضی مردانه شکست و زیر لب زمزمه کرد: 🏻می‌تونم حوریه رو برگردونم؟ 🏻و شنیدن نام حوریه برای من بس بود تا صدایم به گریه بلند شود و زبان عبدالله را به تازیانه‌ای دیگر دراز کند: ⁉ الان نمی‌تونی، اون زمانی که می‌تونستی چرا نکردی؟!!! چرا قبول نکردی سُنی شی و برگردی سرِ خونه زندگی‌ات؟!!! می‌تونستی قبول کنی فقط اسم اهل سنت رو داشته باشی و به اعتبار همین اسم، راحت با الهه تو اون خونه زندگی کنی! 🏻می‌دیدم از شدت ضعف ساق پایش می‌لرزد و باز می‌خواست سرِ پا بایستد که به چشمان غضبناک عبدالله خیره شد و با صدایی که از عمق اعتقاداتش قدرت می‌گرفت، سؤال کرد: 🏻واقعاً فکر می‌کنی اگه من سُنی شده بودم، همه چی تموم می‌شد؟ مگه الهه سُنی نبود؟ پس چرا من جنازه‌اش رو از اون خونه اُوردم بیرون؟ 👨🏻که عبدالله بلافاصله جواب داد: - واسه اینکه الهه هم از تو حمایت می‌کرد! 🏻و مجید با حاضر جوابی، پاسخ داد: - الهه از من حمایت می‌کرد، ابراهیم و محمد چرا جرأت ندارن حرف بزنن؟ تو چرا نمی‌تونی یک کلمه به بابا اعتراض کنی؟ شماها که شیعه نیستید، شماها که اهل سنت‌اید، پس شما چرا اینجوری تو مخمصه گیر افتادید؟ 👌🏻و حالا نوبت او بود که با منطقی محکم، عبدالله را پای میز محاکمه بکشاند: 🏻ولی من فکر نمی‌کنم شماها هم بتونید خیلی دَووم بیارید! بلاخره یه روزی هم شما یه حرفی می‌زنید که به مذاق بابا و اون دختره خوش نمیاد، اونوقت حکم شما هم صادر میشه! مگه برای این تروریست‌هایی که به جون عراق و سوریه افتادن، شیعه و سُنی فرق می‌کنه؟!!! شیعه رو همون اول می‌کُشن، سُنی رو هر وقت اعتراض کرد، گردن می‌زنن! 👨🏻 که عبدالله با عصبانیت فریاد کشید: ⁉ تو داری بابای منو با تروریست‌ها یکی می‌کنی؟!!! 🏻و مجید بی‌درنگ دفاع کرد: ☝🏻نه! من بابا رو با تروریست‌ها یکی نمی‌کنم! ولی داره از کسی خط میگیره که با تروریست‌های تکفیری مو نمی‌زنه! روزی که من اومدم تو اون خونه و مستأجر شما شدم، بابا یه مسلمون سُنی بود که با من معامله می‌کرد و بعدش رضایت داد تا با دخترش ازدواج کنم! من سرِ یه سفره با شما غذا می‌خوردم، من و تو با هم می‌رفتیم مسجد اهل سنت و تو یه صف نماز جماعت می‌خوندیم، ولی از وقتی پای این دختر وهابی به اون خونه باز شد، من کافر شدم و پول و جون و آبروم برای بابا حلال شد! 👁 سپس نگاهش به خاک غم نشست و با حالتی غریبانه ادامه داد: 🏻من و الهه که داشتیم زندگی‌مون رو می‌کردیم! ما که با هم مشکلی نداشتیم! ما که همه چیزمون سرِ جاش بود! خونه‌مون، زندگی‌مون، بچه‌مون... و دیگر نتوانست ادامه دهد که به یاد اینهمه مصیبتی که در کمتر از سه ماه بر سرِ زندگی‌مان آوار شده بود، قامتش از زانو شکست و دوباره خودش را روی صندلی رها کرد. 👨🏻عبدالله هم می‌دانست پدر با هویت انسانی و اسلامی‌اش چه کرده که بارها به تباهی دنیا و آخرتش گواهی داده بود، ولی حالا از سرِ درماندگی زبان به اعتراض باز کرده که شاید گمان می‌کرد اگر در برابر پدر تسلیم شده بودیم، زندگی راحت‌تری داشتیم، اما من می‌دانستم این راه بن‌بست است که وقتی چند روز با پدر مدارا کردم و حتی برای جلب رضایتش تقاضای طلاق دادم، بیشتر به سمتم هجوم آورد که برایم شوهری انتخاب کرد و می‌خواست طفلم را از بین ببرد! مجید به قدری عصبی شده بود که بند اتصال آتل دستش را از گردنش باز کرد و روی تخت انداخت که انگار از شدت گرما و ناراحتی، تحمل باند پیچی دستش را هم نداشت. @basirat_enghelabi110