eitaa logo
بصیرت انقلابی
1.1هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
24 فایل
﷽ ❀خادم کانال⇦ ❥ @abooheydar110 ❀خادم تبادل⇦ ❥ @yale_jamal ❀خادم تبادل⇦ ❥ @Alivliollah 🍀ڜࢪۅ؏ ڦعأڶيٺ ٩٨/٠١/٣٠🍀
مشاهده در ایتا
دانلود
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت دویست و پنجاه و هفتم 🚪در گوشه تنهایی و تاریکی این غربتکده از اعماق قلب غمگینم گریه می‌کردم و خدای خودم را صدا می‌زدم که دیگر به فریادم برسد! که دیگر جانم به لبم رسیده و دنیا با همه وسعتش برایم تنگ شده بود! که دیگر اُمیدی به فردا برایم نمانده و هر دری را به روی دل تنگم بسته می‌دیدم! که دیگر آسمان و زمین بر سرم خراب شده و توانی برایم نمانده بود تا همین جسم نیمه جانم را از زیر این آوار بیچارگی بیرون بکشم! که دیگر کاسه صبرم سرریز شده و می‌ترسیدم زبانم به ناسپاسی باز شود! 🛌 روی تخت افتاده و صورتم را در بالشت فشار می‌دادم تا هق هق گریه‌های مصیبت‌زده‌ام از اتاق بیرون نرود و از منتهای جانم با خدا دردِ دل می‌کردم. 💓 از دلتنگی برای مادر مهربانم تا زندگی زیبایم که در کمتر از یکسال از هم متلاشی شد و پدرم که دنیا و آخرتش را به هوای هوس نوریه حراج کرد و برادرانی که مرا فراموش کرده بودند و دخترم که از دستم رفت و همسرم که این روزها می‌دیدم چطور ذره ذره آب می‌شود و موهای سپید روی شقیقه‌اش بیشتر و خودم که از هجوم غم و غصه دیگر رمقی برایم نمانده بود. ⏳نمی‌دانم چقدر سرم را در بالشت کوبیدم و به درگاه پروردگارم ناله زدم که دیگر نفسم بند آمد و چشمان بی‌حالم را بستم بلکه خوابم ببرد، ولی از شدت گرسنگی همه بدنم ضعف می‌رفت و درد عجیبی که در تمام استخوان‌هایم می‌دوید، اجازه نمی‌داد چشمانم به خواب رود. 🛌 صورتم از قطرات اشک و دانه‌های عرق پُر شده و از شدت گرما و تشنگی بی‌حال روی تخت افتاده بودم. 🚪چشمانم جایی را نمی‌دید و حالا در این تاریکی ترسناک، این اتاق تنگ و دلگیر بیشتر از زندان، شبیه قبری شده بود که دیگر نفسم از ترس به شماره افتاده و تنها در دلم با خدا نجوا می‌کردم و زیر لب آیت‌الکرسی می‌خواندم تا زودتر مجید بازگردد و دعایم اجابت شد که مجید در را به رویم گشود. 📱چراغ قوه موبایل را روشن کرده بود که نور باریکش، تاریکی مطلق اتاق را به هم زد و به صورتم تابید. 🚪لابد صورت مرا در همین نور اندک می‌دید، ولی خودش پشت نور بود و من صورتش را نمی‌دیدم و فقط سایه قامتش پیدا بود که روی تخت نیم‌خیز شدم و عقده این همه ترس و تنهایی را بر سرش خالی کردم: 🏻کجا بودی؟ تو این تاریکی دِق کردم! 🚪داخل اتاق شد، در را پشت سرش بست و به گمانم تمام راه را دویده بود که اینچنین نفس نفس می‌زد. ⁉ مانده بودم با جراحت پهلویش که حتی قدم زدن معمولی هم برایش مشکل است، چطور این مسیر را دویده که خودش پای تختم زانو زد و با صدایی که از شمارش نفس‌هایش به طپش افتاده بود، شروع کرد: 🏻 شرمنده الهه جان! همه راه رو بدو بدو اومدم، ولی بازم دیر شد! 📱موبایل را لب تختم گذاشت تا نور ضعیف چراغ قوه، جمع دو نفره‌مان را روشن کند که دیدم چیزی با خودش نیاورده و باورم نمی‌شد دست خالی برگشته باشد که با ناراحتی اعتراض کردم: 🏻 مجید! من دارم از تشنگی می‌میرم! حتی آب هم نگرفتی؟!!! 🏻 و دیگر نتوانست جوابم را بدهد که صورتش از درد در هم رفت و لحظه‌ای ساکت شد. 👁 می‌دیدم با دست چپش پهلویش را فشار می‌دهد و می‌دانستم این دویدن، سوزش جراحتش را بیشتر کرده، ولی شورشی در جانش به پا خاسته بود که تحمل اینهمه درد را برایش آسان می‌کرد. 🏻 دوباره چشمانش را گشود، صورت زرد و خیس از عرقش، گل انداخته و چشمان کشیده و زیبایش پس از مدت‌ها دوباره می‌خندید. 👌🏻دیگر تشنگی و گرما را فراموش کرده و به انتظار حرفی که در دلش جا نمی‌شد، تنها نگاهش می‌کردم تا قدری نفسش جا بیاید. 🆔 @basirat_enghelabi110
20.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نطق انقلابی و محکم خانم #فلاحی نماینده ایلام در مجلس ✍ از نظر لیبرالهای داخلی و #فمینیست‌ها زن با #چادر ... 📌 نه میتونه حرف بزنه 📌 نه میتونه درس بخونه 📌 نه میتونه فعالیت اجتماعی انجام بده! ✍ تازه گردنشم درد میگیره و دیسک کمرش میزنه بیرون! ✍ سجده شکر دارد که از پروانه سلحشوری رسیدیم به خانم دکتر سارا فلاحی... #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
10.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆ببینید این دانشجوی غیور چه شکلی در حضور امام خامنه ای ایده صلح حسن روحانی را با خاک یکسان می کند. تاریخ همیشه تکرار میشود. این حرف ها، ببخشید تحریفات تاریخی آقای روحانی سابقه قبلی داشته!! جوابش هم داده شده. اما ملت را فراموشکار!! یا.. فرض کرده اند.!! اما خودشان هستند. اما ما ملت باید تاریخ را مطالعه و مرور کنیم. 👌حتما ببینید #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
🔴 پنج سوال بسیار مهم خانم زهرا شیخی نماینده مجلس و سخنگوی کمیسیون بهداشت از وزارت بهداشت و ستاد ملی کرونا: ۱- چرا ۲۷ درصدنمونه های تحقیقات بالینی سازمان بهداشت جهانی مربوط به ایران است که تنها ۱ درصدازمبتلایان جهانی کرونا را دارد؟ ۲- چرا کشوری که به شدت تحریم دارویی است، در پژوهش های ناشناخته بر روی سلامت، در ردیف اول قرار میگیرد؟ ۳- چرا تجربه تلخ اعتماد به سازمان های ظاهرا جهانی در حوزه جمعیت را دوباره با کرونا تکرار میکنیم؟ ۴- چرا ترکیب ستاد ملی مبارزه با کرونا و نحوه تصمیم سازی آن شفاف نیست؟ ۵- چرا از نمایندگان ملت در مجلس هیچکس عضو این ستاد نیست و از درون آن خبر ندارد؟ 🔸 بله! مردم باید ماسک بزنند اما کسانی که به بهانه کرونا معیشت و سلامت مردم را معامله میکنند باید ماسک از چهره بردارند؛ با جیب مردم بازی کردید، با جان آنها بازی نکنید، سلامت مردم بازیچه نیست! نیمه محرمانه 🆔 @basirat_enghelabi110
چون جوشش خون لاله گون تو شهید تازه نفسی به جان این شهر دمید شد پنبه هر آنچه رشت امثال مسیح آتش بگرفت تا که این عکس بدید 🔺حسن اویسی🔺 @basirat_enghelabi110
21.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ به هیچ عنوان این کلیپ را از دست ندهید 🎥 | سندروم جینوسی 🌹تقدیم به شهید امربه‌معروف‌ونهی‌از‌منکر، شهید محمد محمدی @basirat_enghelabi110
1.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فوری/ رهبر معظم انقلاب: 🔻مدیریت آمریکا در قبال کرونا بدترین نوع مدیریت است. 🔻ما باید سعی کنیم بهترین مدیریت را برای عبور از حادثه کرونا اعمال کنیم. @basirat_enghelabi110
1.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 فوری/ رهبر معظم انقلاب: 🔻باید گرفتارها به ویروس در همان روزهای ابتدایی شناسایی و شناسایی و معالجه شوند. @basirat_enghelabi110
✅ امام حسن عسکری علیه‌السلام: 📍 خَصْلَتَانِ لَيْسَ فَوْقَهُمَا شَيْ ءٌ اَلْإِيمَانُ بِاللَّهِ وَ نَفْعُ اَلْإِخْوَانِ؛ 📌 دو خصلت است که بالاتر از آنها چیزی نیست: ایمان به خدا و سودرسانی به برادران دینی. 📚 بحارالانوار، ج۷۸، ص۳۷۴، ح۲۶ #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
از داغ امام عسـکری دلـهـا شکستـه در ماتم بابای خود مهدی نشسته گرد مصیبت چهره ی عالم گرفته زهرا ز داغ لاله اش ماتم گرفته 🏴شهادت جانسوز امام حسن عسکری علیه السلام تسلیت باد. #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
🏴شهادت امام عسکری(علیه‌السّلام) در جوانی نشانه اوج فعالیت تشکیلاتی شیعه بوده است 🔰آیت‌الله خامنه‌ای: علّت اینکه این سه امام یعنی امام جواد و امام هادی و امام عسکری (علیهم‌السّلام) از مدینه یکسره آورده شدند به عراق و در عراق هر سه ماندند و در عراق هر سه شهید شدند و دفن شدند و در جوانی هم کشته شدند، همین بود که تشکیلات شیعه در زمان این سه امام به اوج قدرت خودش رسیده بود. 📚همرزمان حسین(علیه‌السّلام)، ص۳۴۹. #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت دویست و پنجاه و هشتم 🏻 صورتش هر لحظه بیشتر می‌شکفت و چشمانش نه تنها می‌خندید که به نشانه شوقی عاشقانه در اشک می‌غلطید. 💓 قلبم از هیجان حالش به تپش افتاده و دیگر نمی‌توانستم بیش از این منتظر بمانم که با صدایی لرزان از اشتیاق خبر داد: ✋🏻الهه! بلند شو بریم! 🏻و من فقط توانستم یک کلمه بپرسم: ⁉ کجا؟! 🏻 به آرامی خندید و قطره اشکی روی گونه‌اش جاری شد تا نشانم دهد به جای آب و غذا، برایم چه مژده بزرگی آورده و پاسخ داد: - نمی دونم کجاس، فقط می‌دونم از اینجا خیلی بهتره! 🏻 نمی‌فهمیدم چه می‌گوید و او هم نمی‌دانست چه بگوید و از کجا شروع کند که خودش را روی زمین رها کرد. 🏻کف زمین نشست و همچنان زخم پهلویش را با دست گرفته بود، ولی انگار دردش را فراموش کرده بود که در این تاریکی، چشمانش از مهتاب شادی می‌درخشید. 👁 سپس با نگاه عاشقش میهمان چشمان منتظرم شد و با غوغایی که به جانش افتاده بود، شروع کرد: 👌🏻از اینجا که می‌رفتم خیلی داغون بودم! دیگه کم اُورده بودم! من کم میشه صبرم تموم شه، ولی دیگه صبرم تموم شده بود! به خدا گفتم مگه ما چی کار کردیم که کارمون به اینجا کشیده! 🏻🏻 و چه احساس عجیبی بود که ما از هم جدا بودیم و با یک زبان به درگاه پرودگارمان شکایت می‌کردیم که با همان حال خوشش ادامه داد: - دیگه نمی‌دونستم باید چی کار کنم! به تو حرفی نزدم، ولی به خدا تهِ جیبم دیگه پولی نمونده بود! وقتی اومدم دیدم عبدالله اینجاس خوشحال شدم، گفتم ازش یکم قرض میگیرم که اونم نشد... ✋🏻 و آنقدر نجیب و باحیا بود که باز هم به رویم نیاورد عبدالله با دلش چه کرده و آنچنان غرق دریای احساس خودش بود که بزرگوارانه از نام عبدالله گذشت و با کلام شیرینش همچنان می‌گفت: 💴 فقط به اندازه شام امشب تو جیبم پول داشتم. دیگه حتی برای کرایه فردا شب هم پول نداشتم و نمی‌دونستم فردا صبح جواب مسئول مسافرخونه رو چی بدم! 💓 از اینکه دیگر پولی برایمان نمانده بود، قلبم از جا کَنده شد. 🏻هرچند لحنش بوی امیدواری می‌داد، ولی باز هم ترسیده بودم که میان حرفش پریدم: ⁉ یعنی چی؟!!! 🏻 و او با نگاه مهربانش به دلم آرامش داد و با متانتی لبریز محبت جواب دلواپسی‌ام را داد: ✋🏻 نترس الهه جان!... و باز صحبتش را از سر گرفت: - همش تو راه فکر می‌کردم از کی قرض بگیرم، ولی دیگه فکرم به جایی نمی‌رسید! با خودم گفتم حداقل با همین پول برای شام یه چیزی بگیرم و برگردم که اذان گفتن. با اینکه خیلی نگران تو بودم و می‌خواستم زودتر برگردم، ولی دلم نیومد از جلو در مسجد رد بشم. گفتم میرم نماز می‌خونم، بعدش میرم یه چیزی می‌گیرم و برمی‌گردم. وقتی رفتم تو مسجد تازه یادم افتاد امشب چه خبره! 🏻 بعد بغضی عاشقانه گلویش را گرفت و با لحن گرم و گیرایش ادامه داد: - تا حالا نشده بود شب شهادت حضرت موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) یادم بره، چون همیشه عزیز روز شهادت مجلس می‌گرفت. ولی امسال انقدر درگیر بودم که حتی یادم رفته بود امشب شب شهادته. در و دیوار مسجد رو پارچه سیاه زده بودن... 👁 و چشمانش طوری از اشک پُر شد که از من خجالت کشید و سرش را پایین انداخت. شاید غرور مردانه‌اش رخصت نمی‌داد تا همه دردهای دلش را نشانم دهد و شاید می‌خواست زمزمه‌های عاشقانه‌اش را در سینه خودش نگه دارد که برای لحظاتی ساکت شد و هر چند می‌خواست از من پنهان کند ولی می‌دیدم که مژگان مشکی‌اش از اشک چکه می‌کند. 🏻هنوز نمی‌دانستم چه شده، ولی لطافت حالش به قدری دیدنی بود که دل من هم هوایی شده و بغضی بهاری گلویم را گرفته بود. 🆔 @basirat_enghelabi110