فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بخش دیده نشده از شعر حاج #میثم_مطیعی که روز ا#ربعین در محضر #رهبر_انقلاب خوانده شد:
وای از زر اندوزانِ در ظاهر #برادر / فریاد، از #شیطان در ظاهر برادر
ای انقلابی ماندهی راه #خمینی!
ای تا ابد پیروز با عشق حسینی!
همت کن و سکان بگیر از ناامیدان
سنگی بزن بر جام منحوس یزیدان
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_دوازدهم
💠 حتی روزی که به بهای وصال سعد ترکشان میکردم، در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم دستم را گرفت و به پایم التماس میکرد که "تو هدیه #حضرت_زینبی، نرو!" و من هویتم را پیش از سعد از دست داده و خانواده را هم فدای #عشقم کردم که به همه چیزم پشت پا زدم و رفتم.
حالا در این #غربت دیگر هیچ چیز برایم نمانده بود که همین نام زینب آتشم میزد و سعد بیخبر از خاطرم پرخاش کرد :«بس کن نازنین! داری دیوونهام میکنی!» و همین پرخاش مثل خنجر در قلبم فرو رفت و دست خودم نبود که دوباره ناله مصطفی در گوشم پیچید و آرزو کردم ای کاش هنوز نفس میکشید و باز هم مراقبم بود.
💠 در تاکسی که نشستیم خودش را به سمتم کشید و زیر گوشم نجوا کرد :«میخوام ببرمت یه جای خوب که حال و هوات عوض شه! فقط نمیخوام با هیچکس حرف بزنی، نمیخوام کسی بدونه #ایرانی هستی که دوباره دردسر بشه!»
از کنار صورتش نگاهم به تابلوی #زینبیه ماند و دیدم تاکسی به مسیر دیگری میرود که دلم لرزید و دوباره از وحشت مقصدی که نمیدانستم کجاست، ترسیدم.
💠 چشمان بیحالم را به سمتش کشیدم و تا خواستم سوال کنم، انگشت اشارهاش را روی دهانم فشار داد و بیشتر تحقیرم کرد :«هیس! اصلاً نمیخوام حرف بزنی که بفهمن #ایرانی هستی!» و شاید رمز اشکهایم را پای تابلوی زینبیه فهمیده بود که نگاه سردش روی صورتم ماسید و با لحن کثیفش حالم را به هم زد :«تو همه چیت خوبه نازنین، فقط همین ایرانی و #شیعه بودنت کار رو خراب میکنه!»
حس میکردم از حرارت بدنش تنم میسوزد که خودم را به سمت در کشیدم و دلم میخواست از شرّش خلاص شوم که نگاهم به سمت دستگیره رفت و خط نگاهم را دید که مچم را محکم گرفت و تنها یک جمله گفت :«دیوونه من دوسِت دارم!»
💠 از ضبط صوت تاکسی آهنگ #عربی تندی پخش میشد و او چشمانش از عشقم خمار شده بود که دیوانگیاش را به رخم کشید :«نازنین یا پیشم میمونی یا میکُشمت! تو یا برای منی یا نمیذارم زنده بمونی!» و درِ تاکسی را از داخل قفل کرد تا حتی راه خودکشی را به رویم ببندد.
تاکسی دقایقی میشد از مسیر زینبیه فاصله گرفته و قلب من هنوز پیش نام زینب جا مانده بود که دلم سمت #حرم پرید و بیاختیار نیت کردم اگر از دست سعد آزاد شوم، دوباره زینب شوم!
💠 اگر حرفهای مادرم حقیقت داشت، اگر اینها خرافه نبود و این #شیطان رهایم میکرد، دوباره به تمام #مقدسات مؤمن میشدم و ظاهراً خبری از اجابت نبود که تاکسی مقابل ویلایی زیبا در محلهای سرسبز متوقف شد تا خانه جدید من و سعد باشد.
خیابانها و کوچههای این شهر همه سبز و اصلاً شبیه #درعا نبود و من دیگر نوری به نگاهم برای لذت بردن نمانده بود که مثل #اسیری پشت سعد کشیده میشدم تا مقابل در ویلا رسیدیم.
💠 دیگر از فشار انگشتانش دستم ضعف میرفت و حتی رحمی به شانه مجروحم نمیکرد که لحظهای دستم را رها کند و میخواست همیشه در مشتش باشم.
درِ ویلا را که باز کرد به رویم خندید و انگار در دلش آب از آب تکان نخورده بود که شیرینزبانی کرد :«به بهشت #داریا خوش اومدی عزیزم!» و اینبار دستم را نکشید و با فشار دست هلم داد تا وارد خانه شوم و همچنان برایم زبان میریخت :«اینجا ییلاق #دمشق حساب میشه! خوش آب و هواترین منطقه #سوریه!» و من جز فتنه در چشمان شیطانی سعد نمیدیدم که به صورتم چشمک زد و با خنده خواهش کرد :«دیگه بخند نازنینم! هر چی بود تموم شد، دیگه نمیذارم آب تو دلت تکون بخوره!»
💠 یاد دیشب افتادم که به صورتم دست میکشید و دلداریام میداد تا به #ایران برگردیم و چه راحت #دروغ میگفت و آدم میکشت و حالا مرا اسیر این خانه کرده و به درماندگیام میخندید.
دیگر خیالش راحت شده بود در این حیاط راه فراری ندارم که دستم را رها کرد و نمیفهمید چه زجری میکشم که با خنده خبر داد :«به جبران بلایی که تو درعا سرمون اومد، ولید این ویلا رو برامون گرفت!» و ولخرجیهای ولید مستش کرده بود که دست به کمر مقابلم قدم میزد و در برابر چشمان خیسم خیالبافی میکرد :«البته این ویلا که مهم نیس! تو #دولت آینده سوریه به کمتر از وزارت رضایت نمیدم!»
💠 ردّ خون دیروزم هنوز روی پیراهنش مانده و حالا میدیدم خون مصطفی هم به آستینش ریخته و او روی همین #خونها میخواست سهم مبارزهاش را به چنگ آورد که حالم از این مبارزه و انقلاب به هم خورد و او برای اولین بار انتهای قصه را #صادقانه نشانم داد :«فکر کردی برا چی خودمو و تو رو اینجوری آواره کردم؟ اگه تو صبر کنی، تهش به همه چی میرسیم!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110
✍ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_شانزدهم
💠 قدمی عقب رفتم و تیزی نگاه هیزش داشت جانم را میگرفت که صدای بسمه در گوشم شکست :«پس چرا وایسادی؟ بیا لباساتو عوض کن!»
و اینبار صدای این زن فرشته نجاتم شد که به سمت اتاق فرار کردم و او #هوس شوهرش را حس کرده بود که در را پشت سرم به هم کوبید و با خشمی سرکش تشر زد :«من وقتی شوهرم کشته شد، زنش شدم! تو هم بذار جون شوهرت بالا بیاد بعد!»
💠 ای کاش به جای این هیولا سعد در این خانه بود که مقابل چشمان وحشیاش با همان زبان دست و پا شکسته #عربی به گریه افتادم :«شوهرم منو کتک نزده، خودم تو کوچه خوردم زمین...»
اجازه نداد حرفم تمام شود که لباسی را به سمتم پرت کرد و جیغش را در گلو کشید تا صدایش به ابوجعده نرسد :«اگه میخوای بازم شوهرت رو ببینی، بپوش بریم بیرون!»
💠 نفهمیدم چه میگوید و دلم خیالبافی کرد میخواهد #فراریام دهد که میان گریه خندیدم و او میدانست چه آتشی به جان شوهرش افتاده که با سنگینی زبانش به گوشم سیلی زد :«اگه شده شوهرت رو سر میبُره تا به تو برسه!»
احساس کردم با پنجه جملاتش دلم را از جا کَند که قفسه سینهام از درد در هم شکست و او نه برای نجات من که برای تحقیر #شیعیان داریا نقشهای کشیده بود و حکمم را خواند :«اگه میخوای حداقل امشب نیاد سراغت با من بیا!»
💠 و بهانه خوبی بود تا عجالتاً این زن جوان را از مقابل چشمان شوهرش دور کند که شمرده شروع کرد :«نمیدونم تو چه #وهابی هستی که هیچی از #جهاد نمی دونی و از رفتن شوهرت اینهمه وحشت کردی! اما اگه اونقدر به #خدا و رسولش ایمان داری که نمیخوای رافضیها داریا رو هم مثل #کربلا و #نجف و #زینبیه به کفر بکشونن، امشب با من بیا!»
از گیجی نگاهم میفهمید حرفهایش برایم مفهومی ندارد که صدایش را بلندتر کرد :«این شهر از اول #سُنی نشین بوده، اما چندساله به هوای همین حرمی که ادعا میکنن قبر سکینه دختر علیِ، چندتا خونواده #رافضی مهاجرت کردن اینجا!»
💠 طوری اسم رافضی را با چندش تلفظ میکرد که فاتحه جانم را خواندم و او بیخبر از حضور این رافضی همچنان میگفت :«حالا همین حرم و همین چندتا خونواده شدن مرکز فتنه که بقیه مردم رو به سمت کفر خودشون دعوت کنن! ما باید مقاومت رافضیها رو بشکنیم وگرنه قبل از رسیدن #ارتش_آزاد، رافضیها این شهر رو اشغال میکنن، اونوقت من و تو رو به کنیزی میبرن!»
نمیفهمیدم از من چه میخواهد و در عوض ابوجعده مرا میخواست که از پشت در مستانه صدا رساند :«پس چرا نمیاید بیرون؟»
💠 از #وحشت نفسم بند آمد و فرصت زیادی نمانده بود که بسمه دستپاچه ادامه داد :«الان با هم میریم حرم!» سپس با سرانگشتش به گونه سردم کوبید و سرم منت گذاشت :«اینجوری هم در راه خدا #جهاد میکنیم هم تو امشب از شرّ ابوجعده راحت میشی!»
تمام تنم از زخم زمین خوردن و اینهمه وحشت درد میکرد و او نمیفهمید این جنازه جانی برای جهاد ندارد که دوباره دستور داد :«برو صورتت رو بشور تا من ابوجعده رو بپزم!»
💠 من میان اتاق ماندم و او رفت تا #شیطان شوهرش را فراری دهد که با کلماتی پُرکرشمه برایش ناز کرد :«امروز که رفتی #تظاهرات نیت کردم اگه سالم برگردی امشب رافضیها رو به نجاست بکشم! آخه امشب وفات جعفر بن محمدِ و رافضیها تو حرم مراسم دارن!»
سالها بود نامی از ائمه #شیعه بر زبانم جاری نشده و دست خودم نبود که وقتی نام #امام_صادق (علیهالسلام) را از زبان این وهابی اینگونه شنیدم جگرم آتش گرفت.
💠 انگار هنوز #زینب مادرم در جانم زنده مانده و در قفس سینه پَرپَر میزد که پایم برای بیحرمت کردن #حرم لرزید و باید از جهنم ابوجعده فرار میکردم که ناچار از اتاق خارج شدم.
چشمان گود ابوجعده خمار رفتنم شده و میترسید حسودی بسمه کار دستش دهد که دنبالمان به راه افتاد و حتی از پشت سر داغی نگاهش تنم را میسوزاند.
💠 با چشمانم دور خودم میچرخیدم بلکه فرصت #فراری پیدا کنم و هر قدمی که کج میکردم میدیدم ابوجعده کنارم خرناس میکشد.
وحشت این نامرد که دورم میچرخید و مثل سگ لَهلَه میزد جانم را به گلویم رسانده و دیگر آرزو کردم بمیرم که در تاریکی و خنکای پس از باران شب داریا، گنبد #حرم مثل ماه پیدا شد و نفهمیدم با دلم چه کرد که کاسه صبرم شکست و اشکم جاری شد.
💠 بسمه خیال میکرد هوای شوهر جوانم چشمم را بارانی کرده که مدام از اجر جهاد میگفت و دیگر به نزدیکی حرم رسیده بودیم که با کلامش جانم را گرفت :«میخوام امشب بساط کفر این مرتدها رو بهم بزنی! با هم میریم تو و هر کاری گفتم انجام میدی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
✍/ آیتاللّٰه بهجت(ره):
صدقه و وسوسه شیطان🔻
🔹امام علی (ع) فرمودند: یڪ روز دیناری صدقه دادم رسول خدا فرمودند: یا علی آیا میدانی ڪه #صدقه از دست مومن خارج نشود مگر اینڪه از دهان هفتاد #شیطان بیرون آید ڪه هر یڪ او را با وسوسه خود از دادن منع می ڪنند(یڪی گوید نده ڪه #ریا میشود ودیگری میگوید نده ڪه او #مستحق نیست و آن دیگر گوید نده ڪه خود بدان محتاج خواهی شد و ) وقبل از
آنڪه به دست سائل برسد بدست خدا
خواهد رسید.
📚ثواب الاعمال و عقاب الاعمال،
ترجمه غفاری، ص۳۱۴
#درس_اخلاق_مجازے
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
✍ #بایدن و مکر الهی در رسواتر شدن جریان غربگرا
🔰یکی از سنتهای الهی، نمایان کردن زشتی های کسانی است که به #شیطان اعتماد می کنند:
🔸《فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَا وُورِيَ عَنْهُمَا مِن سَوْآتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هَٰذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الْخَالِدِينَ؛ ﺳﭙﺲ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺁﻥ ﺩﻭ ﺭﺍ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﻛﺮﺩ، ﺗﺎ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ زشتی هایشان ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺑﻮﺩ، ﺁﺷﻜﺎﺭ ﺳﺎﺯﺩ; ﻭ ﮔﻔﺖ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺗﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺭﺧﺖ ﻧﻬﻲ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﻣﮕﺮ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ (ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺨﻮﺭﻳﺪ،) ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺧﻮﺍﻫﻴﺪ ﺷﺪ، ﻳﺎ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ (ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ) ﺧﻮﺍﻫﻴﺪ ﻣﺎﻧﺪ!》(اعراف:۲۰)
🔰 هرچه غربگرایان بیشتر به #شیطان_بزرگ اعتماد کنند، او هم بیشتر به آنان لگد خواهد زد و تحقیرشان خواهد کرد و درنتیجه، زشتی هایشان هم بیشتر نمایان خواهد شد و نفرت مردم هم از آمریکا و آمریکا پرستان بیشتر خواهد شد.
🔰 یقین دارم که روی کار آمدن #بایدن، مکر خداست برای رسواتر شدن غربگرایان داخلی. جوانان انقلابی می توانند مجرای تحقق این مکر الهی باشند، اگر به درستی و هنرمندانه برای مردم روشنگری کنند.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
وقتی در #گناه زندگی می کنی،
#شیطـــان کارے با تـــو ندارد.❌
امــا...☝️
وقتی #تلاش میکنی تــا از #اسارت #گنــــاه بیرون بیای، #اذیتت خواهد کرد.😖
#حاجاسماعیلدولابی
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
❣الْعَجَلْیاصٰاحِبالْزَمٰاݩ
🌼بعد از #ظهور حضرت مهدی عج چه اتفاقاتی می افتد؟
🌼1- #علم به اوج خود می رسد و جهل و نادانی از بین می رود.
🌼2- بسیاری از گمراهان #هدایت می شوند.
🌼3- ظلم و جور برطرف شود و #عدالت و امنیت تمام جهان را فرا گیرد.
🌼4- زمین گنج ها و #برکات خود را آشکار می کند.(طلا و نقره روی زمین انباشته می شود)
🌼5- تمام #فقرا بی نیاز می شوند به طوری که کسی برای گرفتن خمس و زکات پیدا نشود.
🌼6- تمام #مریض ها خوب می شوند و کورها بینا می گردند و پیرها جوان می شوند.
🌼7- #باران به قدر کفایت ببارد و کل زمین مثل مخملی سبز و خرم شده و تمام درختها میوه دار شوند.
🌼8- بدنها سالم و #عمرها طولانی شود.
🌼9- ويرانه اي روي زمين نمي ماند مگر اينکه حضرت مهدي (عج) آن را #آباد مي سازد.
🌼10- #اشرار نابود شوند و #اخیار (خوبان) باقی بماند.
🌼11- کینه از دل مردم برود و دلها با هم #مهربان گردد.
🌼12- رحمت خداوند متعال و #گشایشالهی مردم را فرا گیرد.
🌼13- امام زمان عجل الله در هر سال دو عطیه و در هر ماه دو #شهریه به مردم پرداخت می نماید.(یارانه مهدوی)😊
🌼14- به مردم مومن به اندازه چهل نفر نیرو داده خواهد شد و #دلهایشان مانند پاره آهن(در راه دین سخت و محکم) می گردد.
🌼15- شیعیان از راه دور #امامزمان عجل الله را می بینند و با آن حضرت صحبت می کنند.
🌼16- تمام #مرزهای جغرافیایی برداشته شده و همه ی زمين تحت #يکحکومت خواهد بود.
🌼17- گروهی از #مومنین زنده شده و برای یاری امام به دنیا بر می گردند.
🌼18- هر مرد مومن از شير #دليرتر و از نيزه کاری تر می شود.
🌼19-#فرشتگان خادمان مردم خواهند بود.
🌼20-مردم با طیُّ السماء به دورترین نقاط عالم خواهند توانست #مسافرت کرده و تفرج کنند و با #طیالارض روی زمین در یک چشم بر هم زدنی طولانی ترین راهها را طی خواهند کرد.
🌼21-#شیطان گردن زده خواهد شد (به قولی)
🤲اللهمـ عجل لولیڪ الفرج🤲
📚منبع:
کتاب مکیال المکارم بر اساس احادیث اهلبیت(علیه السلام)
#صاحبالزمان✨♥️
#زیباییهایظهور🍃
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110