بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت34 عادتش بود، سرمایهگذاری میکرد چه مکه، چه کربلا، چه مشهد... زندگی رو واگذار
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت35
تو صحن، کفش هاشو در میاورد..
توجیهش این بود که:
وقتی حضرت موسی{ع} به وادی طور نزدیک میشد، خدا بهش گفت:
{فَاخلَع نَعلَیکَ}.
صحن امام رضا {ع} رو وادی طور میدونست. وارد صحن که میشد،
بعد از سلام و اذن دخول، گوشه ای میایستاد با امامرضا{ع} حرف میزد.
جلوتر که میرفت، وصل روضه و مداحی میشد!
محفلروضهای بود تو گوشه ای از حرم.
بینصحن گوهرشاد و جمهوری.
به گمونم داخل بست شیخ بهایی، معروف بود به {اتاقِ اشک}.
اون اتاق شاید به زور دو سه قالی سه در چهار فرش شده بود.
غلغله میشد.
نمیدونم چطور این همه آدم اون تو جا میشدن...
فقط آقایون رو راه میدادن!
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱