بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت3 کسی که حتی کارهای معمولی و عرف جامعه رو انجام نمیداد و خیلی مراعات میکرد، د
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت4
یک کلام بودنش ترسناک به نظر میرسید.
حس میکردم مرغش یه پا داره.
میگفتم:
- جهان بینیش نوکِ دماغشه، آدمِ خود مچکربین...
تو اردوهایی که خواهران رو میبرد، کسی حق نداشت تنهایی جایی بره،
حداقل سه نفری!
اصرار داشت جمعی وفقط با برنامه های کاروان همراه باشید.
ما از برنامه های کاروان بدمون نمیاومد، ولی میگفتیم گاهی آدم دوست داره تنها باشه و خلوت کنه یا احیانا دونفر دوست دارن باهم برن.
تو اون موقع باید یجوری میپیچوندیم و در میرفتیم.
چند بار تو این در رفتنا مُچِمون رو گرفت.
بعضی وقت ها فردا یا پس فرداش به واسطه ماجرایی یا سوتی های خودمون میفهمید.
یکی از اخلاق بدش این بود که به ما میگفت:
فلان جا نرید و بعد که به حساب خودمون زیرآبی میرفتیم، میدیدیم بَه!
آقا خودش اونجاست؛
نمونه اش حسینیه گردان تخریب دوکوهه.
رسیدیم پادگان دوکوهه..
شنیدیم دانشجویان دانشگاه امام صادق{ع} قراره برن حسینیه گردان تخریب.
این پیشنهاد رو مطرح کردیم...
یک پا ایستاد که:
+نه. چون دیر اومدیم و بچه ها خستهن، بهتره برن بخوابن که فردا صبح سرحال از برنامه ها استفاده کنن.
و اجازه نداد...
گفت:
+برن بخوابن! هرکی خسته نیست، میتونه بره داخل حسینیه حاج همت!
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱