eitaa logo
بصیرت انقلابی
1.1هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
24 فایل
﷽ ❀خادم کانال⇦ ❥ @abooheydar110 ❀خادم تبادل⇦ ❥ @yale_jamal ❀خادم تبادل⇦ ❥ @Alivliollah 🍀ڜࢪۅ؏ ڦعأڶيٺ ٩٨/٠١/٣٠🍀
مشاهده در ایتا
دانلود
سرکار خانم #جنیدی، در پاسخ به این پرسش که چرا در صورت نبود اختیاراتِ لازم، آقای #روحانی در زمان انتخابات وعده های بسیار داده اند، فرموده اند که انتخاباتِ بدونِ #وعده که دیگر #انتخابات نمیشود؛ هرچند این سخن یعنی اینکه زیاد پیگیر تحقق وعده هایی که جناب روحانی داده اند نباشید چون از قرار معلوم #باد_هوا تشریف داشته اند اما تاسف بارتر اینجاست که معاون حقوقیِ دولت گویا هنوز فرق بینِ دادنِ وعده هایی که هم عملیاتی باشند و هم در توان و اختیار فرد وعده دهنده، با #فریب_مردم را اساساً درک نکرده اند!! #دولت_راستگویان #دولت_حرف ✍مهدی‌قاسم‌زاده 🆔 @basirat_enghelabi110 @Abooheydar110 ارتباط با مدیر
🗣🗣🗣 🔉سلیقه مثقالی چند؟! در شرایطی که کشور درگیر دشمنان خارجی ومزدوران اجیر شده آنان علیه مشکلات داخلی و می باشد، پرداختن به مسائل فرعی و حاشیه ای که حتی از دستور کار نهادهای مسئول خارج شده و کلا تعطیل شده است چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟! 🔻 صریح بگویم مراد از این بحث پرداختن به موضوع fatf و لوایح پالرمو و cft می باشد !! که متأسفانه در این روزها ،از سوی رئیس محترم جمهور و رسانه های دولتی و حامی دولت که از بیت المال ارتزاق دارند، پرداخته می شود. پرداختن به مسائل حاشیه ای و فرار از پاسخگویی به عملکرد خسارت بار ونتایج وکوتاه آمدن در مقابل جبهه استکبار ،کمترین معنایی که می تواند داشته باشدجهالت و حماقت است!! 🔻 و اگر هدفمند و مغرضانه باشد که همان خیانت است خیانت به مسئولیت ها و امکاناتی که نظام و مردم به امانت به شما سپرده اند. مگر از به شما که هزاران قسم جلاله به آن می خوردید و آن را تضمین می کردید چه خیر و فیضی به ملت ایران رسید و چه دلخوشی از آن دارند؟! 🔺 آیا یک کلمه از آن وعده و وعید ها محقق شد که مردم به آن دلخوش باشند کدام یک از آن وعده ها صادق بود که مردم به وعده دیگر شما دل خوش کنند؟! یا آنرا صادق بپندارند! 👈 این قصه اف ای تی اف که خودتان اقرار دارید که هیچ ضمانتی ندارد به چه قیمتی حاضر هستید که آن را بر ملت تحمیل کنید؟! 👀دیگر پرداختن به آن وعده های خیالی و دروغین چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟! 👉 لطفاً پاسخگوی عملکرد ۷ ساله گذشته خود باشید تا این که به های خیالی و ترس های موهوم و مردم را بترسانید!! ✍عباس زرجوعی 🆔 @basirat_enghelabi110
✍️ 💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را می‌شنیدم و تلاش می‌کردم از زمین بلند شوم که صدای بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید. یکی از مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید :«نمی‌بینید دارن با تانک اینجا رو می‌زنن؟ پخش شید!» 💠 بدن لمسم را به‌سختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد. او همچنان فریاد می‌زد تا از مقام فاصله بگیریم و ما می‌دویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام می‌آید. 💠 عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت به‌سرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم. رزمنده‌ای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمی‌داد و من می‌ترسیدم عباس در برابر گلوله تانک شود که با نگاه نگرانم التماسش می‌کردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلوله‌های خمپاره را جا زد و با فریاد شلیک کرد. 💠 در سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشی‌ها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و به‌سرعت برگشت. چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده می‌شد، اعتراض کرد :«تو اینجا چیکار می‌کنی؟» 💠 تکیه‌ام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانی‌ام شکسته است. با انگشتش خط را از کنار پیشانی تا زیر گونه‌ام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سدّ شکست و اشک از چشمانم جاری شد. 💠 فهمید چقدر ترسیده‌ام، به رزمنده‌ای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند. نمی‌خواستم بقیه با دیدن صورت خونی‌ام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس می‌گوید :«داعشی‌ها پیغام دادن اگه اسلحه‌ها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.» 💠 خون در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد :«واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟» عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمی‌دانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بی‌توجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب می‌لرزید، ادامه داد :«خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!» 💠 روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«می‌دونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار حراج‌شون کردن!» دیگر رمقی به قدم‌هایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد. 💠 اگر دست داعش به می‌رسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل! صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ داعش را با داد و بیداد می‌داد :«این بی‌شرف‌ها فقط می‌خوان ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمی‌کنن!» 💠 شاید می‌ترسید عمو خیال شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد :«ما داریم با دست خالی باهاشون می‌جنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟» اصلاً فرصت نمی‌داد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید :«همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی می‌کنه تو این جهنم هلی‌کوپتر بفرسته!» 💠 و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد :«ما فقط باید چند روز دیگه کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیات‌شون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی می‌رسن!» عمو تکیه‌اش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد :«فکر کردی من تسلیم میشم؟» و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت داد :«اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش می‌جنگم!» 💠 ولی حتی شنیدن نام امان‌نامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد. چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته را گواه گرفت :«والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.» و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت... ✍️نویسنده: 🆔 @basirat_enghelabi110