عملیات از پشت خیمه واژگون
✍️با اعلام استعفای «موسوی لاری»، نائب رئیس «شورای عالی سیاستگذاری اصلاحطلبان»، رسما خیمه این شورا پایین کشیده شد. هر چند که «شورا»، همان سال 94 و 96 با اعلام حمایت از «ائتلاف پارلمانی امید» و «حسن روحانی» به پایان رسیده بود. اما این «ساختار شورا» نبود که به بنبست رسید، بلکه «مرام بیمرامی» میوه تلخ خود را در منزجر کردن مردم داد و اصلاحطلبان را از چشم مردمی که از پشت هم اندازیهای آنها خسته شده بودند، انداخت.
♦️میشود همه تقصیرها را گردن روحانی انداخت که حالا با وقاحت، او را «نامزد اجارهای» مینامند، پس از آنکه دولت را «رحم اجارهای» خواندند! یا میشود شورای نگهبان را مقصر جلوه داد و یا مردم را فاقد درک سیاسی خواند که رای ندادند! اما این ادعاها مسموع نیست. آنها سال 92 عارف (رئیس شورا) و سال 96 اسحاق جهانگیری را در میدان رقابت داشتند؛ همچنان که در مجلس دهم اکثریت شدند و در انتخابات اخیر، به جای یک لیست، چند لیست با حضور کسانی چون مجید انصاری، افشانی، مقیمی و... ارائه کردند.
🔹افراطیون مدعی اصلاحات، با این حال شهامت نداشتند رسما به نام شورا از لیست حمایت کنند و حتی عارف (رئیس شورا و رئیس فراکسیون امید) حاضر نشد مجدداً نامزد انتخابات شود. او هم از نارضایتی و انزجار مردم خبر داشت و هم «بیمرامی» سران شورا را تجربه کرده بود که تقصیر همه بدعملیهای خود را گردن او انداختند.
♦️کسی که راه را بیراهه رفته، لاجرم دنده عقب میگیرد تا به مسیر برگردد. اما گردانندگان طیف اصلاحطلب (ورشکستگان به تقصیر) همچنان در حال و هوای فرافکنی و متهم کردن دیگران به سر میبرند. طنز سیاه آنان، عملیات روانی علیه مجلسی است که هنوز تشکیل نشده است! آنها پس از انتخابات، به جای اینکه از نمایندگان همسو بخواهند فرصت باقیمانده را به خدمت مردم بگذرانند، به ترور شخصیت مجلس جدید همت گماشتند.
🔹یک روز قالیباف را میزنند، و روز دیگر جبهه پایداری را، روز سوم پای احمدینژاد را وسط میکشند و پس زمینه همه تحلیلهای قالبی خود، مثل «ایگل کارتون کارتون گالیور» (من مییدوونم درست نمیشه!) یکسره تکرار میکنند که مجلس جدید، هیچ کاری نمیکند و به درد مردم نخواهد خورد.
♦️در این میان، انتخاب رئیس مجلس، منحصرا در صلاحیت منتخبان جدید است و «ورشکستهها» جوش زیادی میزنند. ضمن اینکه نیروهای انقلابی با وجود همه سنگاندازیها توانستند در انتخابات به همدلی برسند و از این پس هم میتوانند درباره «تیم هیئترئیسه» تفاهم کنند.
🔹مدعیان اصلاحات بهجای اینکه حساب دولت و مجلس مستقر را پس بدهند، به دولت اسبق و مجلس آینده حمله میکنند. مردم اکنون با گرفتاریهای بیسابقهای که حاصل ائتلاف روحانی و خاتمی است، دست به گریبانند؛ اما باید از احمدینژاد که هفت سال قبل دولت را تحویل داده، بترسند.
♦️مدعیان اصلاحات میگویند پنجاه نفر «احمدینژادی»(!) به مجلس راه یافتهاند و سپس مدعی میشوند که آنها میخواهند ریاست را دست بگیرند و مجلس را به قهقرا ببرند. به سایر منتخبان میگویند مراقب باشید و با آنها فاصلهگذاری کنید! و به آنها میگویند با قالیبافیها(!) کار نکنید و به پایداریها میگویند شما با هیچ یک از این دو نمیتوانید کار کنید!
🔹اولا اغلب مدیران دولت نهم و دهم - که شماری از آنها در مجلس جدید حضور دارند- مدیرانی خبره و خدمتگزار بوده، با حلقه انحرافی فاصلهگذاری کرده و پای نظام ایستادهاند. اغلب پنجاه منتخب، در طیف نیروهای انقلابند نه حلقه کذایی که حتی با آقای احمدینژاد روراست نبودند. ثانیا حتی اگر این پنجاه نفر یک کاسه تیم ویژه احمدینژاد هم بودند که اغلب نیستند، چگونه میتوانند در جمع مجلس 290 نفره، رئیس بگمارند؟!
♦️ائتلاف نیروهای انقلاب با عبرتآموزی از همه تجارب تلخ و شیرین گذشته، خوب میداند که همدلی و همافزایی چه ظرفیت بزرگی برای خدمت فراهم میکند و افتادن در دام تمایزطلبی و تفرقه چگونه میتواند فرصتها را مایه خسارت قرار دهد. آنها بدون آنکه نیاز باشد روزانه پاسخ افراطیون مدعی اصلاحات را بدهند، با تداوم مانور وحدت و همدلی و اولویت قائل شدن برای برنامهریزی و خدمتگزاری، تفاوت دو مدل سیاستورزی را به نمایش بگذارند.
🔹اما مدعیان اصلاحطلبی دو راه بیشتر ندارند؛ یا در انحرافات بزرگ خود تجدیدنظر میکنند و به سمت نظام و مردم بازمیگردند؛ یا اینکه مرتکب خیانتهای جدید میشوند و تاوان میدهند. اولی مایه احیا و دومی موجب نابودی است.
🖌 محمد ایمانی
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110
🎩🎩
سیاستی مشکوک!!
👌آیا می دانید که همزمان با قم در چند استان دیگر تست کرونای برخی افراد مثبت بود و بعضی ها هم چند ساعت زودتر مبتلا شده بودند و مشخص شده بود.
ولی به ملاحظاتی ،اعلام نکردند اولین اعلامی از مبتلایان به کرونا به شهر مقدس قم نسبت دادع شد!!
که این اعلام دروغ ، یک سیاستی کاملا مشکوک و با دستهای پنهان و مافیای پلید سیاسی بود که همزمان در تمام دنیا و رسانههای غربی و بیگانه بر آن مانور گستردهای به راه انداختند..
✍حاجی گرینوف
#کرونا
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
ارتباط با خادم کانال @abooheydar110
ارتباط با خادم تبادل @yale_jamal
کپی با ذکر 🌹صلوات🌹 مجاز است...
کرونایی که خوراک بعضی لاشخورها میشه!!
و موجب عقده گشایی عده ای فرصت طلب میشه!!
#کرونا
#فرصت_طلبان
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
مستند داستانی...
#دمشق_شهر_عشق ❤️
#قسمت_سی_و_سوم
و
#قسمت_سی_و_چهارم
هرشب ساعت 22:30
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_سوم
💠 طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با #اشکهایم به مصطفی التماس میکردم :«تورو خدا پیداش کنید!»
بیقراریهایم #صبرش را تمام کرده و تماسهایش به جایی نمیرسید که به سمت در رفت و من دنبالش دویدم :«کجا میرید؟»
💠 دستش به طرف دستگیره رفت و با لحنی گرفته حال خرابش را نشانم داد :«اینجا موندنم فایده نداره.» #مادرش مات رفتنش مانده و من دو بار قامت غرق خونش را دیده بودم و دیگر نمیخواستم پیکر پَرپَرش را ببینم که قلبم به تپش افتاد.
دل مادرش بزرگتر از آن بود که مانع رفتنش شود، اشکش را با چند بار پلک زدن مهار کرد و دل کوچک من بال بال میزد :«اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟»
💠 از صدایم تنهایی میبارید و خبر #زینبیه رگ غیرتش را بریده بود که از من هم دل برید :«من #سُنیام، اما یه عمر همسایه سیده زینب بودم، نمیتونم اینجا بشینم تا #حرم بیفته دست اون کافرا!»
در را گشود و دلش پیش اشکهایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند. نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت و با همان نگاه نگران سفارش این دختر #شیعه را کرد :«مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه شیعهاس یا #ایرانیه!» و میترسید این اشکها پای رفتنش را بلرزاند که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد.
💠 او رفت و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد و من میترسیدم دیگر نه ابوالفضل نه او را ببینم که از همین فاصله دخیل ضریح #حضرت_زینب (علیهاالسلام) شدم.
تلوزیون #سوریه فقط از نبرد حمص و حلب میگفت، ولی از #دمشق و زینبیه حرفی نمیزد و از همین سکوت مطلق حس میکردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته که از ترس سقوط داریا تب کردم.
💠 اگر پای #تروریستها به داریا میرسید، من با این زن سالخورده در این تنهایی چه میکردم و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود که صدای تیراندازی هم به تنهاییمان اضافه شد.
باورمان نمیشد به این سرعت به #داریا رسیده باشند و مادرش میدانست این خانه با تمام خانههای شهر تفاوت دارد که در و پنجرهها را از داخل قفل کرد.
💠 در این خانه دختری شیعه پنهان شده و امانت پسرش بودم که مرتب دور سرم #آیت_الکرسی میخواند و یک نفس نجوا میکرد :«فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين.» و من هنوز نمیدانستم از ترس چه تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند که دوباره در این خانه پنهانم کرد.
حالا نه ابوالفضل بود و نه مصطفی که از ترس اسارت به دست تروریستهای #ارتش_آزاد جانم به لبم رسیده و با اشکم به دامن همه ائمه (علیهمالسلام) چنگ میزدم تا معجزهای شود که درِ خانه به رویمان گشوده شد.
💠 مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود.
خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم، حس کرد تا چه اندازه #وحشت کردیم که نگاهش در هم شکست و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بیپاسخم آتشش زدم :«پیداش کردید؟»
همچنان صدای تیراندازی شنیده میشد و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاریام نداشت که با شرمندگی همین تیرها را بهانه کرد :«خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.»
💠 این بیخبری دیگر داشت جانم را میگرفت و #امانت ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که لحنش هم مثل نگاهش به زیر افتاد :«اگه براتون اتفاقی میافتاد نمیتونستم جواب برادرتون رو بدم!»
مادرش با دلواپسی پرسید :«وارد داریا شدن؟» پایش پیش نمیرفت جلوتر بیاید و دلش پیش #زینبیه مانده بود که همانجا روی زمین نشست و یک کلمه پاسخ داد :«نه هنوز!»
💠 و حکایت به همینجا ختم نمیشد که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم :«خونه #شیعههای اطراف دمشق رو آتیش میزنن تا مجبور شن فرار کنن!»
سپس سرش به سمتم چرخید و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که خودم دست دلش را گرفتم :«نمیذارم کسی بفهمه من شیعهام!» و او حرف دیگری روی دلش سنگینی میکرد و همین حرف حالش را زیر و رو کرده بود که کلماتش به هم پیچید :«شما ژنرال #سلیمانی رو میشناسید؟»
💠 نام او را چند بار از ابوالفضل شنیده و میدانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده که تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد :«میگن تو انفجار دمشق #شهید شده!»
قلبم طوری به قفسه سینه کوبیده شد که دلم از حال رفت. میدانستم از فرماندهان #سپاه است و میترسیدم شهادتش کار نیروهای ایرانی را یکسره کند که به نفسنفس افتادم :«بقیه ایرانیها چی؟» و خبر مصطفی فقط همین بود که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_چهارم
💠 با خبر شهادت #سردار_سلیمانی، فاتحه ابوالفضل و دمشق و داریا را یکجا خواندم که مصطفی با قامت بلندش قیام کرد.
نگاهش خیره به موبایلش مانده بود، انگار خبر دیگری خانهخرابش کرده و این #امانت دست و بالش را بسته بود که به اضطرار افتاد :«بچهها خبر دادن ممکنه بیان سمت حرم سیده سکینه!»
💠 برای اولین بار طوری به صورتم خیره شد که خشکم زد و آنچه دلش میخواست بشنود، گفتم :«شما برید #حرم، هیچ اتفاقی برا من نمیفته!»
و دل مادرش هم برای حرم میلرزید که تلاش میکرد خیال پسرش را راحت کند و راحت نمیشد که آخر قلبش پیش من ماند و جسمش از خانه بیرون رفت.
💠 سه روز، تمام درها را از داخل قفل کرده بودیم و فقط خدا را صدا میزدیم تا به فریاد مردم مظلوم #سوریه برسد.
صدای تیراندازی هرازگاهی شنیده میشد، مصطفی چندبار در روز به خانه سر میزد و خبر میداد تاخت و تاز #تروریستها در داریا به چند خیابان محدود شده و هنوز خبری از #دمشق و زینبیه نبود که غصه ابوالفضل قاتل جانم شده بود.
💠 تلوزیون سوریه تنها از پاکسازی حلب میگفت و در شبکه #سعودی العربیه جشن کشته شدن #سردار_سلیمانی بر پا بود، دمشق به دست ارتش آزاد افتاده و جانشینی هم برای #بشار_اسد تعیین شده بود.
در همین وحشت بیخبری، روز اول #ماه_رمضان رسید و ساعتی به افطار مانده بود که کسی به در خانه زد. مصطفی کلید همراهش بود و مادرش هرلحظه منتظر آمدنش که خیالبافی کرد :«شاید کلیدش رو جا گذاشته!»
💠 رمقی به زانوان بیمارش نمانده و دلش نیامد من را پشت در بفرستد که خودش تا حیاط لنگید و صدا رساند :«کیه؟» که طنین لحن گرم ابوالفضل تنم را لرزاند :«مزاحم همیشگی! در رو باز کنید مادر!»
تا او برسد قفل در را باز کند، پابرهنه تا حیاط دویدم و در همان پاشنه در، برادرم را مثل جانم در آغوش کشیدم. وحشت اینهمه تنهایی را بین دستانش گریه میکردم و دلواپس #حرم بودم که بیصبرانه پرسیدم :«حرم سالمه؟»
💠 تروریستهای #تکفیری را به چشم خودش در زینبیه دیده و هول جسارت به حرم به دلش مانده بود که #غیرتش قد علم کرد :«مگه ما مرده بودیم که دستشون به حرم برسه؟»
لباسش هنوز خاکی و از چشمان زیبایش خستگی میبارید و با همین نگاه خسته دنبال مصطفی میگشت که فرق سرم را بوسید و زیر گوشم شیطنت کرد :«مگه من تو رو دست این پسره نسپرده بودم؟ کجا گذاشته رفته؟»
💠 مادر مصطفی همچنان قربان قد و بالای ابوالفضل میرفت که سالم برگشته و ابوالفضل پشت این شوخی، حقیقتاً نگران مصطفی شده بود و میدانست ردّش را کجا بزند که زیر لب پرسید :«رفته #زینبیه؟»
پرده اشک شوقی که چشمم را پوشانده بود با سرانگشتم کنار کشیدم و شیدایی این جوان #سُنی را به چشم دیده بودم که شهادت دادم :«میخواست بره، ولی وقتی دید #داریا درگیری شده، همینجا موند تا مراقب من باشه!»
💠 بیصدا خندید و انگار نه انگار از یک هفته #جنگ شهری برگشته که دوباره سر به سرم گذاشت :«خوبه بهش سفارش کرده بودم، وگرنه الان تا حلب رفته بود!»
مادر مصطفی مدام تعارف میکرد ابوالفضل داخل شود و عذر غیبت پسرش را با مهربانی خواست :«رفته حرم سیده سکینه!» و دیگر در برابر او نمیتوانست شیطنت کند که با لهجه شیرین #عربی پاسخ داد :«خدا حفظش کنه، شما #اهل_سنت که تو داریا هستید، ما خیالمون از حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) راحته!»
💠 با متانت داخل خانه شد و نمیفهمیدم با وجود شهادت #سردار_سلیمانی و آشوبی که به جان دمشق افتاده، چطور میتواند اینهمه آرام باشد و جرأت نمیکردم حرفی بزنم مبادا حالش را به هم بریزم. مادر مصطفی تماس گرفت تا پسرش برگردد و به چند دقیقه نرسید که مصطفی برگشت.
از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره میدرخشید و او هم نگران حرم بود که سراغ زینبیه را گرفت و ابوالفضل از تمام تلخی این چند روز، تنها چند جمله گفت :«درگیریها خونه به خونه بود، سختی کارم همین بود که هنوز مردم تو خونهها بودن، ولی الان #زینبیه پاکسازی شده. دمشق هم ارتش تقریباً کنترل کرده، فقط رو بعضی ساختمونها هنوز تک تیراندازشون هستن.»
💠 و سوالی که من روی پرسیدنش را نداشتم مصطفی بیمقدمه پرسید :«راسته تو انفجار دمشق #حاج_قاسم شهید شده؟» که گلوی ابوالفضل از #غیرت گرفت و خندهای عصبی لبهایش را گشود :«غلط زیادی کردن!»
و در همین مدت #سردار_سلیمانی را دیده بود که به #عشق سربازیاش سینه سپر کرد :«نفس این تکفیریها رو #حاج_قاسم گرفته، تو جلسه با ژنرالهای سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد و #دمشق بازی باخته رو بُرد! الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با ایران و #سردار_همدانیِ و به خواست خدا ریشهشون رو خشک میکنیم!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🔴 هدف آمریکا از توسعه پایگاه نظامی در ۱۱۵ کیلومتری مرزهای ایران چیست؟!
🔻 پایگاه رسمی دولت آمریکا در ۲۶ آوریل ۲۰۲۰ از پیمانکارانی که توانایی طراحی و ساخت باند هواپیما در پایگاه نظامی الحریر در نزدیکی شهر اربیل، واقع در اقلیم کردستان عراق را دارند، دعوت به همکاری کرده است.
🔹پایگاه نظامی الحریر در ۷۵ کیلومتری شرق اربیل و ۱۱۵ کیلومتری مرزهای ایران قرار دارد و ضمن آنکه نزدیکترین پایگاه نظامی آمریکایی به مرزهای جمهوری اسلامی ایران است، مجهز به سامانههای دفاعی و جنگندههای هجومی و رادارهای پیشرفته و سیستمهای شنود آمریکایی میباشد.
🔹همزمان شدن جابجاییها و اقدامات جدید آمریکا در عراق با افزایش تحرکات نیروهای تروریستی به ویژه عناصر داعش در استانهای مختلف این کشور، ظنّ تلاش واشنگتن برای ناامن سازی مجدد عراق و ایجاد بهانه برای دور زدن مصوبه پارلمان و تداوم حضور در این کشور را به شدت تقویت کرده است.
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110
⭕️زیباکلام گفته شاید اردشیر زاهدی املاکی تو ایران داره و این حرفها رو میزنه که اونا رو پس بگیره!
با این حساب؛
جناب زیباکلام شما که از ایران حقوق میگیرید و مثل مرد عنکبوتی به در و دیوار آویزن میشید تا از روی پرچم آمریکا رد نشید! و رژیم صهیونیستی رو هم به رسمیت میشناسید، قرار برید آمریکا تابعیت بگیرید؟!
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110
👆این ابله که خودش رو شاه ایران میدونه توی روز خلیج فارس حتی یه توییت نزد و مصاحبهای هم نکرد...!
براندازا کجان ببینن شاهشون خلیج فارس رو جز ایران نمیدونه!؟
البته میدونید دیگه اگه اسمی از خلیج فارس ببره سعودی پول تو جیبی خودش و خاندانش رو قطع میکنه😜😜
این خاندان یه بار چوب حراج به بحرین زدن این که چیزی نیست دیگه...
نوکری اجنبی و خیانت به وطن پیشه و حرفه خانوادگی شونه..🎩
این که تعجب نداره.
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110
امان از دست جماعتی که به وقت لازم لال میشوند!!
نمیتوانستی به وقت خودش حرف صادقانه وشجاعانه بزنی!!
ای کاش #قوه_قضائیه با مغرضان ومعاندان در پخش شایعات ، و ولنگاری افسار گسیخته در #فضای_مجازی برخورد قاطع میکرد.
✍حاجی گرینوف
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110