eitaa logo
بصیرت انقلابی
1.1هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
24 فایل
﷽ ❀خادم کانال⇦ ❥ @abooheydar110 ❀خادم تبادل⇦ ❥ @yale_jamal ❀خادم تبادل⇦ ❥ @Alivliollah 🍀ڜࢪۅ؏ ڦعأڶيٺ ٩٨/٠١/٣٠🍀
مشاهده در ایتا
دانلود
جمعی از جوانان بسیجی و انقلابی خمینی شهراصفهان در اقدامی خود جوش و جالب عابر بانک ها را ضدعفونی_نظافت و مجهز به خلال دندان کردند. تا مراجعین برای کار با عابر بانک از چوب ها استفاده کنند #کرونا #در_خانه_بمانیم #کرونا_را_شکست_میدهیم 🔵 بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
نامردید اگر در تاریخ ننویسید که سال ۲۰۲۰ یک اپیدمی خطرناک کل دنیا را فرا گرفت. تمام کارشناسان یک صدا گفتند که تنها راه نجات، قطع زنجیره انتشار است. ولی نه بازارها تعطیل شد و نه ادارات... نه شهرها قرنطینه شد و نه از مسافرت‌ها جلوگیری... اما مساجد و هیئت‌های مذهبی تعطیل شد... حرم‌های اهل بیت تعطیل شد. نامردید اگر ننویسید که مذهبی‌ها، پایبند‌ترین انسان‌ها به شئونات انسانیت بودند. بنویسید که مذهبی‌ها به علم و انسانیت احترام گذاشتند و از خواسته‌های مذهبی خود گذشتند ولی آنهایی که علم و دین را در تقابل یکدیگر خواندند نه تنها از مسافرت بلکه از رقصیدن در خیابان‌ها در چهارشنبه سوری هم نگذشتند...!!! 🔵 بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
مستند داستانی... #تنها_میان_داعش #قسمت_پانزدهم و #قسمت_شانزدهم 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 هرشب ساعت۲۲ ⭕️ دوستانی که جدید الورود به کانال هستند و میخوان مستند رو از اول بخونن میتون با سرچ #تنها_میان_داعش به راحتی به اولین قسمت داستان برن و از اول داستان بخونن🌹🌹🌹 #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
✍️ 💠 در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپاره‌های نبود که هرازگاهی اطراف شهر را می‌کوبیدند. خانه و باغ عمو نزدیک به خطوط درگیری شمال شهر بود و رگبار گلوله‌های داعش را به‌وضوح می‌شنیدیم. دیگر حیدر هم کمتر تماس می‌گرفت که درگیر آموزش‌های نظامی برای مبارزه بود و من تنها با رؤیای شکستن و دیدار دوباره‌اش دلخوش بودم. 💠 تا اولین افطار چند دقیقه بیشتر نمانده بود و وقتی خواستم چای دم کنم دیدم دیگر آب زیادی در دبه کنار آشپزخانه نمانده است. تأسیسات آب در سلیمان‌بیک بود و از روزی که داعش این منطقه را اشغال کرد، در لوله‌ها نفت و روغن ریخت تا آب را به روی مردم آمرلی ببندد. در این چند روز همه ذخیره آب خانه همین چند دبه بود و حالا به اندازه یک لیوان آب باقی مانده بود که دلم نیامد برای چای استفاده کنم. 💠 شرایط سخت محاصره و جیره‌بندی آب و غذا، شیر حلیه را کم کرده و برای سیر کردن یوسف مجبور بود شیرخشک درست کند. باید برای به نان و شیره توت قناعت می‌کردیم و آب را برای طفل خانه نگه می‌داشتم که کتری را سر جایش گذاشتم و ساکت از آشپزخانه بیرون آمدم. اما با این آب هم نهایتاً می‌توانستیم امشب گریه‌های یوسف را ساکت کنیم و از فردا که دیگر شیر حلیه خشک می‌شد، باید چه می‌کردیم؟ 💠 زن‌عمو هم از ذخیره آب خانه خبر داشت و از نگاه غمگینم حرف دلم را خواند که ساکت سر به زیر انداخت. عمو می‌خواند و زیرچشمی حواسش به ما بود که امشب برای چیدن سفره افطار معطل مانده‌ایم و دیدم اشک از چشمانش روی صفحه قرآن چکید. در گرمای ۴۵ درجه تابستان، زینب از ضعف روزه‌داری و تشنگی دراز کشیده بود و زهرا با سینی بادش می‌زد که چند روزی می‌شد با انفجار دکل‌های برق، از کولر و پنکه هم خبری نبود. شارژ موبایلم هم رو به اتمام بود و اگر خاموش می‌شد دیگر از حال حیدرم هم بی‌خبر می‌ماندم. 💠 یوسف از شدت گرما بی‌تاب شده و حلیه نمی‌توانست آرامَش کند که خودش هم به گریه افتاد. خوب می‌فهمیدم گریه حلیه فقط از بی‌قراری یوسف نیست؛ چهار روز بود عباس به خانه نیامده و در شمالی شهر در برابر داعشی‌ها می‌جنگید و احتمالاً دلشوره عباس طاقتش را تمام کرده بود. زن‌عمو اشاره کرد یوسف را به او بدهد تا آرمَش کند و هنوز حلیه از جا بلنده نشده، خانه طوری لرزید که حلیه سر جایش کوبیده شد. 💠 زن‌عمو نیم‌خیز شد و زهرا تا پشت پنجره دوید که فریاد عمو میخکوبش کرد :«نرو پشت پنجره! دارن با می‌زنن!» کلام عمو تمام نشده، مثل اینکه آسمان به زمین کوبیده شده باشد، همه جا سیاه شد و شیشه‌های در و پنجره در هم شکست. من همانجا در پاشنه در آشپزخانه زمین خوردم و عمو به سمت دخترها دوید که خرده‌های شیشه روی سر و صورت‌شان پاشیده بود. 💠 زن‌عمو سر جایش خشکش زده بود و حلیه را دیدم که روی یوسف خیمه زده تا آسیبی نبیند. زینب و زهرا از ترس به فرش چسبیده و عمو هر چه می‌کرد نمی‌توانست از پنجره دورشان کند. حلیه از ترس می‌لرزید، یوسف یک نفس جیغ می‌کشید و تا خواستم به کمک‌شان بروم غرّش بعدی، پرده گوشم را پاره کرد. خمپاره سوم درست در حیاط فرود آمد و از پنجره‌های بدون شیشه، طوفانی از خاک خانه را پُر کرد. 💠 در تاریکی لحظات نزدیک مغرب، چشمانم جز خاک و خاکستر چیزی نمی‌دید و تنها گریه‌های وحشتزده یوسف را می‌شنیدم. هر دو دستم را کف زمین عصا کردم و به سختی از جا بلند شدم، به چشمانم دست می‌کشیدم اما حتی با نشستن گرد و خاک در تاریکی اتاقی که چراغی روشن نبود، چیزی نمی‌دیدم که نجوای نگران عمو را شنیدم :«حالتون خوبه؟» 💠 به گمانم چشمان او هم چیزی نمی‌دید و با دلواپسی دنبال ما می‌گشت. روی کابینت دست کشیدم تا گوشی را پیدا کردم و همین که نور انداختم، دیدم زینب و زهرا همانجا پای پنجره در آغوش هم پنهان شده و هنوز از ترس می‌لرزند. پیش از آنکه نور را سمت زن‌عمو بگیرم، با لحنی لرزان زمزمه کرد :«من خوبم، ببین حلیه چطوره!» 💠 ضجه‌های یوسف و سکوت محض حلیه در این تاریکی همه را جان به لب کرده بود؛ می‌ترسیدم عباس از دست‌مان رفته باشد که حتی جرأت نمی‌کردم نور را سمتش بگیرم. عمو پشت سر هم صدایش می‌کرد و من در شعاع نور دنبالش می‌گشتم که خمپاره بعدی در کوچه منفجر شد. وحشت بی‌خبری از حال حلیه با این انفجار، در و دیوار دلم را در هم کوبید و شیشه جیغم در گلو شکست... ✍️نویسنده: 🆔 @basirat_enghelabi110
✍️ 💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود. دیگر گریه‌های یوسف هم بی‌رمق شده و به‌نظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمت‌شان دویدم. 💠 زن‌عمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه می‌رفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زن‌عمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید. چشمان حلیه بسته و نفس‌های یوسف به شماره افتاده بود و من نمی‌دانستم چه کنم. زن‌عمو میان گریه (سلام‌الله‌علیها) را صدا می‌زد و با بی‌قراری یوسف را تکان می‌داد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بی‌هوش بود که نفس من برنمی‌گشت. 💠 زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب می‌ترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانه‌های حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش می‌کردم تا چشمانش را باز کند. صدای عمو می‌لرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری می‌داد :«نترس! یه مشت بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو شد و ناله زن‌عمو را به بلند کرد. 💠 در میان سرسام مسلسل‌ها و طوفان توپخانه‌ای که بی‌امان شهر را می‌کوبید، آوای مغرب در آسمان پیچید و اولین روزه‌مان را با خاک و خمپاره افطار کردیم. نمی‌دانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت. 💠 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بی‌تاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران می‌بارد و زیر لب به فدای یوسف می‌رود. عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج دور باشیم، اما آتش‌بازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپاره‌ها اضافه شد و تن‌مان را بیشتر می‌لرزاند. 💠 در این دو هفته هرازگاهی صدای انفجاری را می‌شنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بی‌وقفه تمام شهر را می‌کوبیدند. بعد از یک روز آن‌هم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم. 💠 همین امروز زن‌عمو با آخرین ذخیره‌های آرد، نان پخته و افطار و سحری‌مان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی می‌کرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود. زن‌عمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمی‌دانستم آبی برای دارد یا امشب هم با لب خشک سپری می‌کند. 💠 اصلاً با این باران آتشی که از سمت بر سر شهر می‌پاشید، در خاکریزها چه‌خبر بود و می‌ترسیدم امشب با گلویش روزه را افطار کند! از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس می‌کردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد. 💠 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت هم‌صحبتی‌ام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت. حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زن‌ها هر یک گوشه‌ای کِز کرده و بی‌صدا گریه می‌کردیم. 💠 در تاریکی خانه‌ای که از خاک پر شده بود، تعداد راکت‌ها و خمپاره‌هایی که شهر را می‌لرزاند از دست‌مان رفته و نمی‌دانستیم بعدی در کوچه است یا روی سر ما! عمو با صدای بلند سوره‌های کوتاه را می‌خواند، زن‌عمو با هر انفجار (روحی‌فداه) را صدا می‌زد و به‌جای نغمه مناجات ، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک کردیم. 💠 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پرده‌های زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خرده‌های شیشه پوشیده شده بود. چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستون‌های دود از شهر بالا می‌رفت. 💠 تا ظهر هر لحظه هوا گرم‌تر می‌شد و تنور داغ‌تر و ما نه وسیله‌ای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش. آتش داعشی‌ها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! می‌دانستم سدّ شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمی‌دانستم داغ عباس و ندیدن حیدر سخت‌تر است یا مصیبت ... ✍️نویسنده: 🆔 @basirat_enghelabi110
نمایشنامه صوتی کتاب ... #یادت_باشد❤️ خاطرات شهید حمید سیاهکالی #قسمت_پنجم و #قسمت_ششم 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 هر شب ساعت 22:30 #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
part05.mp3
3.18M
🎙 #یادت_باشد ❤️ #قسمت_پنجم #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
part06.mp3
3.06M
🎙 #یادت_باشد ❤️ #قسمت_ششم #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
🔺کرونا دارم؟ ندارم؟ دارم؟ ندارم... 🔸منابع خبری از منفی شدن دومین تست ابتلا به کرونای صدر اعظم آلمان خبر دادند. آنگلا مرکل از روز یکشنبه به دلیل تماس با پزشکی که به ویروس کرونا مبتلا بود خودش را قرنطینه کرده است. 👈تست اوّل منفی؛ تست دوم منفی؛ منفی در منفی مثبت...😉 #کرونا #در_خانه_بمانیم #کرونا_را_شکست_میدهیم 🔵 بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
🔺از قدرت برتر تا قدرت خَرتر! 🔸«استفان والت» استاد دانشگاه هاروارد در مقاله‌ای با عنوان «مرگ کارآمدی آمریکایی» در نشریه «فارین پالیسی» نوشت: وجهه کارآمدی و تخصص یکی از بزرگترین منابع قدرت آمریکا بود، اما کرونا شاید برای همیشه این وجهه را نابود کرده است. 👈ترامپ آمریکا را به مرحله‌ای از افول رساند که اساتید و کارشناسان آمریکایی نمی‌توانند از اذعان به آن خودداری کنند و مقابل چشم جهان، این انزوا و افول سیاسی را پنهان کنند؛ به بیان خلاصه‌تر، ترامپ آمریکا را از قدرت برتر، به قدرت خَرتر تبدیل کرد... #کرونا #در_خانه_بمانیم #کرونا_را_شکست_میدهیم 🔵 بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
⭕️گاو خودتی! ♦️عربستان دومین مرگ ناشی از کرونا را در کشور خود اعلام کرد😐 👈فکر کرده همه دنیا مثل خودش گاون، که آمار تخیّلی ميده🙄 #کرونا #در_خانه_بمانیم #کرونا_را_شکست_میدهیم 🔵 بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
⭕️هیلاری کلینتون؛ ترامپ را با خاک یکسان کرد! 🔹️توییت هیلاری کیلنتون(رقیب دور قبل ترامپ) که در آن به طعنه نوشته «لطفا از کسی که مستقیماً به خورشیدگرفتگی نگاه می‌کند، توصیه پزشکی قبول نکنید» بازتاب گسترده‌ای داشته است. 🔹️چند روزی است که ترامپ نسخه بیماری‌های دیگر را برای کرونایی‌ها می‌پیچه! #کرونا #در_خانه_بمانیم #کرونا_را_شکست_میدهیم 🔵 بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
⭕️ دم مریم خانم بیرون زد 🔺 گویا حماقت این گروهک جلاد معاند خلق که جان هزاران انسان ایرانی بی گناه را تنها به جرم مذهبی بودن گرفتند تمامی ندارد. 🔸مریم رجوی همسو با برخی چهره‌های داخلی در اقدام به اخراج کادر پزشکی بی تجهیزات به اسم پزشکان بدون مرز که نه پزشک عفونی همراهشان بود و نه داروهای تحریمی شروع به دروغ‌پراکنی علیه جمهوری اسلامی کرده است. اما معلوم نیست این به اصطلاح پزشکان مگر مسئولیت گرفتن آمار قربانیان و این دست کارها رو بر عهده داشتند؟! کلاهتان را بالاتر بندازید 😉 🔵 بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
⭕️ واسه ما خاطره است 🔺 صفحه اسرائیل به فارسی اومده مزه بریزه اما نفهمیده ما خودمون اینجا جنبش سبزمزگان داشتیم، بیا برو عمو نمازت با کفش قبول درگاه حق، مگر همین اسلام بی‌قاعده باشه که خوشتون بیاد 😏 #کرونا #در_خانه_بمانیم #کرونا_را_شکست_میدهیم 🔵 بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
⭕️ چاه مکن بهر کسی ⭕️ اول کسی دوم کسی اما آخرش خودت😁 🔻 چه تقارن زیبایی 😄 ‏🔸ابتلای برخی پرسنل ناو هواپیمابر تئودور روزولت نیروی دریایی آمریکا به ویروس کرونا. #کرونا #در_خانه_بمانیم #کرونا_را_شکست_میدهیم 🔵 بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
قبل از خواب... 😴 سه بار قل هو الله☺️☺️☺️ سه تا صلوات😉😉😉 آیت الکرسی😍😍😍 فراموش نشه 🖐 🌖 شبتون شهدایی🍃🍀🌴🥀🍁🍂🌾 🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مبنای حسن روحانی این کلام بعد سخنان رهبری بسیار تاسف باره و خطرناکه!اینگار حسن روحانی هنوز دست از دهن کجی به رهبر معظم انقلاب برنداشته همین چند روز پیش بود رهبر انقلاب فرمودن به درخواست کمک امریکا به ما هیچ اعتمادی نباید کرد اونا خود متهم هستن ... و خود سیاست مداران امریکایی مثل معاون فرماندا ر تگزاس و ترامپ حاضرن جان مردمش را قربانی اقتصادشان کنن...و ترامپ گفته من به هیچ کشوری برا کمک به ما در مورد بحران کرونا اعتماد نمیکنم! اما حال روحانی میگه مبنای ما این است که به هر کشوری از ما کمک خواست کمک کنیم و کمک‌های هر کشوری که قصد کمک به ما داشت را دریافت کنیم.! وقتی میگه هر کشوری یعنی آمریکا هم ها!!!!...کدوم آدم عاقلی این حرف را میزنه!؟ #کرونا #در_خانه_بمانیم #کرونا_را_شکست_میدهیم 🔵 بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
⛔️چند هفته بعد از جمله "از شنبه همه چیز به حالت عادی برمیگرده"، بالاخره جناب روحانی راضی شد تا سخت گیری‌های بیشتری برای مقابله با کرونا اعلام بشه. 🔻اما چرا روحانی همیشه با تاخیر به عمق فاجعه پی میبره؟ در مورد بنزین سه هزار تومنی متوجه نشد تصمیمش چه صدمه‌ای به کشور و مردم میزنه، در مورد اعتماد به آمریکا و برجام دیر متوجه شد که آمریکا بد عهده، البته شاید هنوز هم متوجه نشده باشه! درمورد سیل پارسال هم که دیر متوجه شد باید تعطیلات قشم رو بی خیال بشه و بیاد کمک مردم، در مورد کرونا هم انقدر بی خیال بود که این ویروس به سرعت در سطح کشور منتشر شد! تا کی باید چوب ندانم کاری برخی مدیران رو بخوریم؟ #کرونا #در_خانه_بمانیم #کرونا_را_شکست_میدهیم 🔵 بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
⭕️ جاسوسان بدن مرز 🔸همزمان با ناراحتی وزیر خارجه آمریکا، ضدانقلاب ها، کارمندهای رسانه های بی بی سی و رادیو فردا ،سلطنت طلب ها و... از عدم پذیرفتن کمک های خیلی باشکوه پزشکان بدون مرز(۱۰۰۰ عدد ماسک، ۵۰۰ دست لباس و....😉) آقای علی مطهری هم بسیار ناراحت شدند. 👈محض یادآوری به جناب آقای مطهری، در دهه ۶۰ کشور فرانسه محموله خون های آلوده به ایدز رو به ایران ارسال کرد‌‌‌ و باعث آلوده شدن هزاران نفر از مردم شد. #کرونا #در_خانه_بمانیم #کرونا_را_شکست_میدهیم 🔵 بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
🔴 مسوولیت عواقب این ۱۴ روز تاخیر با کیست؟! ✍️ مالک شریعتی 1️⃣ بخشی از فرمان رهبرانقلاب ۲۲ اسفند به ستادکل نیروهای مسلح: 🔹 «پیشگیری از شیوع بیشتر ‎کرونا با هر اقدام لازم؛ هماهنگی کامل با ‎دولت» 2️⃣ بخشی از مصاحبه ۲۳ اسفند سرلشکرباقری پس از تشکیل قرارگاه: ❇️ «با همکاری ‎وزارت کشور و استانداران تا ۲۴ ساعت طرح خلوت سازی خیابان، فروشگاه و جاده ها اجرایی می شود.» ❌ «اما چرا نشد؟!» 3️⃣ رییس‌جمهور ۲۵ اسفند: 🔰 «استانداران حق ایجاد محدودیت ندارند و همه تصمیمات در ‎تهران گرفته میشود... اینکه شایع شده در تهران یا بعضی شهرها برخی فروشگاه‌ها و مشاغل قرنطینه اند، ‌اصلا چنین چیزی وجود ندارد. نه امروز، نه ایام نوروز، نه بعد و قبلش و همه در کسب و کار و فعالیت خود آزادند.» ‏4️⃣ آقای روحانی ۶ فروردین ۹۹: 💢 «از فردا تا ۱۶ فروردین با مسوولیت ‎وزارت کشور محدودیت و سخت گیری‌هایی انجام میشود که ‎مردم برای آنکه ضرورت حفاظت از زندگی آنهاست، آماده باشند. ممکن است برای سفرهای مردم مشکلاتی ایجاد کند و بوستان‌ها بسته شود.» 🔵 بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
🔴 مسوولیت عواقب این ۱۴ روز تاخیر با کیست؟! ✍️ مالک شریعتی 1️⃣ بخشی از فرمان رهبرانقلاب ۲۲ اسفند به
اینهمه کوتاهی و تعلل تا کی؟؟؟ همه ی عالم فهمیدن آخرین نفر خواجه حسن روحانی فهمیده....😏 اینهمه اظهارات ضد و نقیض... ذره ای به فکر این مردم نیست😐 تو خود حدیث مفصل بخوان..... 🔵 بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
مداحی آنلاین - حجاب گناه - آیت الله جوادی آملی .mp3
2.54M
♨️حجاب گناه 👌 سخنرانی بسیار شنیدنی 🎤آیت الله جواد آملی #کرونا #شعبان #ماه_شعبان 🔵 بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
مستند داستانی... #تنها_میان_داعش #قسمت_هفدهم و #قسمت_هجدهم 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 هرشب ساعت۲۲ ⭕️ دوستانی که جدید الورود به کانال هستند و میخوان مستند رو از اول بخونن میتون با سرچ #تنها_میان_داعش به راحتی به اولین قسمت داستان برن و از اول داستان بخونن🌹🌹🌹 #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
✍️ 💠 ما زن‌ها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست همه تن و بدن‌مان می‌لرزید. اما عمو اجازه تسلیم شدن نمی‌داد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رخت‌خواب‌ها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!» 💠 چهارچوب فلزی پنجره‌های خانه مدام از موج می‌لرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم. آخرین نفر زن‌عمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکش‌های انفجار بهتون نمی‌خوره!» 💠 اما من می‌دانستم این کمد آخرین عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپش‌های قلب را در قفسه سینه‌ام احساس کردم. من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر می‌شد؟ 💠 عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما کند. دلواپسی زن‌عمو هم از دریای دلشوره عمو آب می‌خورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای بخونیم!» در فشار وحشت و حملات بی‌امان داعشی‌ها، کلمات دعا یادمان نمی‌آمد و با هرآنچه به خاطرمان می‌رسید از (علیهم‌السلام) تمنا می‌کردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه می‌لرزد. 💠 صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفس‌مان را در سینه حبس کرد. نمی‌فهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجره‌های اتاق رفت. حلیه صورت ظریف یوسف را به گونه‌اش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا می‌کرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :«جنگنده‌ها شمال شهر رو بمبارون می‌کنن!» 💠 داعش که هواپیما نداشت و نمی‌دانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتش‌بازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم. تحمل اینهمه ترس و وحشت، جان‌مان را گرفته و باز از همه سخت‌تر گریه‌های یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش می‌کرد و من می‌دیدم برادرزاده‌ام چطور دست و پا می‌زند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد. 💠 با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمی‌دانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان می‌داد و مظلومانه گریه می‌کرد و خدا به اشک او رحم کرد که عباس از در وارد شد. مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرت‌زده نگاهش می‌کرد و من با زبان جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم. 💠 ما مثل دور عباس می‌چرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل می‌سوخت. یوسف را به سینه‌اش چسباند و می‌دید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :«قراره دولت با هلی‌کوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟» 💠 عباس همانطور که یوسف را می‌بویید، با لحنی مردد پاسخ داد :«نمی‌دونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح کردیم، دیگه تانک‌هاشون پیدا بود که نزدیک شهر می‌شدن.» از تصور حمله‌ای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد :«نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانک‌ها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچه‌ها میگفتن بودن، بعضی‌هام می‌گفتن کار دولته.» و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :«بچه‌ها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برق‌ها تموم نشده می‌تونیم گوشی‌هامون رو شارژ کنیم!» 💠 اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لب‌های خشکم به خنده باز شد. به جوانان شهر، در همه خانه‌ها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباط‌مان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بی‌پاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :«نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!» 💠 از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد. نمی‌دانست از اینکه صدایم را می‌شنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بی‌خبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :«تو که منو کشتی دختر!»... ✍️نویسنده: 🆔 @basirat_enghelabi110