فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ تکان دهنده از تحقیر و انگ اجتماعی #کرونا یی ها
🎙 استاد عبدالرضانظری
نشر دهید...
#کرونا_را_شکست_میدهیم
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🗣🗣🗣
🔴 رمزگشایی از "خلافگویی روحانی"
🔹چرا #پرزیدنت خلافگویی میکند و به افکار عمومی آدرس غلط میدهد؟
🔹آقای روحانی با اشاره به اینکه اجرای قرنطینه چینی در ایران امکان پذیر نبود، گفت: "از روز اولی که این ویروس شروع شد برخیها میگفتند قرنطینه چینی را اجرا کنید. عدهای فشار میآوردند که دولت مدل چینی را اجرا کند، اما ما این کار را نکردیم." ادعای #پرزیدنت مبنی بر فشار برای اجرای قرنطینه چینی در ایران، خلاف گویی و دروغ بزرگ است. به این دلیل که با آغاز شیوع ویروس کرونا در ایران، مسئولین و متخصصان حوزه سلامت، خواستار اجرای راهبردِ بهداشتیِ قطع زنجیرهی انتقال ویروس کرونا شدند و ستاد کل نیروهای مسلح نیز با تشکیل قرارگاه بهداشتی درمانی، درصدد برآمد تا با اِعمال محدویت (خلوت سازی خیانها و جادهها) به اجرای موفقیت آمیز راهبرد مذکور کمک و از گسترش ویروس کرونا پیشگیری نماید. اما در مقابل، روحانی به دنبال تئوری انگلیسی "مصونیت جمعی" و عادی سازی رفت و در نتیجه تعداد مبتلایان از حدود ۲۰۰ نفر در ۶ اسفند به بیش از ۸۰۰۰ نفر در ۲۰ اسفند و ۲۷۰۰۰ نفر و مرگ بیش از ۲۰۰۰ نفر در ۶ فروردین رسید.
🌀اکنون روحانی خود را در برابر چند مطالبهی اساسی مردم و نخبگان میبیند. از جمله؛
👈چرا با اجرای راهبرد قطع زنجیره انتقال ویروس کرونا مخالفت کرده؟
👈چرا از اِعمال محدویت توسط نیروهای مسلح ممانعت کرده؟
👈 چرا بیجهت بر اجرای تئوری غلط انگلیسی "مصونیت جمعی" اصرار ورزیده؟
👈 چرا پروژهی "بحران- مذاکره" را کلید زده و برای مذاکره مجدد با امریکا، سلامت جامعه را بحرانی نموده؟
👈 جرا #پرزیدنت در بازهی۶ اسفند تا ۶ فروردین، تعلل داشته؟ و...
🔹با این تفاسیر #پرزیدنت برای رها ساختن خود از مطالبات جامعه، به توصیه مشاورانش، چاره را در خلاف گویی، دادن آدرس غلط به افکار عمومی و عوض کردن جای شاکی و متهم دیده است.
#رضاسراج
#بصیرت_انقلابی در 👇
✅ایتا
@basirat_enghelabi110
✅تلگرام
t.me/basirat_enghelabi110
✅روبیکا
https://rubika.ir/basirat_enghelabi110
✅سروش
sapp.ir/basirat_enghelabi110
✅اینستاگرام
https://www.instagram.com/abooheydar1109
4_513587902878318982.mp3
7.86M
👌مناجات با امام زمان ارواحنافداه
🎧 از کدوم مسیر میای که
بی قرارت بشینم
تو کدوم جاده باید به انتظارت
بشینم ... 🌺
🎤کربلایی جواد مقدم
#امام_زمان ارواحنافداه
#بصیرت_انقلابی در
✅ایتا
@basirat_enghelabi110
✅تلگرام
t.me/basirat_enghelabi110
✅روبیکا
https://rubika.ir/basirat_enghelabi110
✅سروش
sapp.ir/basirat_enghelabi110
✅اینستاگرام
https://www.instagram.com/abooheydar1109
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 فرهنگ و تمدن غرب در 45 ثانیه!
کمبود امکانات در کشوری که ادعا میکند همه کاره دنیاست!
رفتار خشن و دور از ادب مردم آمریکا با کادر درمانی
از زبان یک پزشک آمریکایی
⭕️ «به ما فحش میدهند! آب دهان میاندازند و عمدا بهسمت صورت کادر درمانی سرفه میکنند!
این فشار، بسیار بالاتر از چیزی است که بر عهده ماست»
اینو مدیر مرکز مراقبتهای ویژه از وضعیت بحرانی کرونا درکشور آمریکا داره میگه.
(چقدر با فرهنگ و متمدن هستن واقعاً )
#کرونا
#غرب_بدون_روتوش
#کرونا_را_شکست_میدهیم
🔵بصیرت انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
این مطلب را به دقت ببینید.👇
همین غرب هستند که انسان وانسانیت،
براشون معنی ندارد!!
دنیای لیبرال و تمدن غربی است دیگه!!
حالا ببین اونهایی که این غرب برای اونها
بهشت آرزوشونه!!
خوشی وتفریح و تولد بچه هاشون و سرمایه گذاریشون اونجاس!!💯$
نمونه اش همون سلبریتی های سگ باز🐺
وبی هویته که در سخت ترین دوران ملت،
یاتو لونه موشن یا اونور آب همان " غرب "🎩
نه کنار سیل و زلزله و...⚡️
جایی که نیستن کنار ملته!!
چیزی که میخورن خون ملته!!
چشمشون به غربه!!👀
گوششون به غربه!!👂
رسانه شون رسانه های غربیه!!🎤
دنیا وآخرت وبهشت رؤیایی شون اروپاس!!
✍عباس زرجوعی
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 پیشنهاد بیشرمانه دکتر فرانسوی برای تست واکسن کرونا روی مردم آفریقا
♦️هر واکسنی که برای کرونا ساخته میشود، بدلیل عدم دسترسی مردم آفریقا به ماسک، بیمارستان و امکانات درمانی، ابتدا روی آنها آزمایش شود!
#غرب_وحشی
با مدد الهی انشاالله🤲
#کرونا_را_شکست_میدهیم
#کرونا
🔵بصیرت انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
⭕️ #کرونا توی ایران تا الان به طور متوسط روزی ۷۲ نفر رو کشته
ولی #صنعت_خودروسازی کشور مون هر سال توی تصادفات جاده ای به طور متوسط روزی ۷۶ نفر رو می کشه
امیدوارم بعد از کرونا
مجلس تازه نفس
با کرونای مافیای خودروسازی ایران خودرو و سایپا مبارزه کنه!
"دکتر کُد"
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
#استوری
شهزاده #علی_اکبر😍
میلاد با سعادت شبه النبی و روز جوان مبارک 🎉🎊🎀🎈🎏🎁🎷🎨🍃🌿☘🌴🍀🌹🥀💐🌷🌼🌸🌻🌺🍂🍄🍁🌾🌈
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_سوم
💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض #داعشیها دوباره انگشتم سمت ضامن رفت.
در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم میخواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله میشدم مبادا مرا ببینند و شنیدم میگفتند :«حرومزادهها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد :«حواست باشه زیر جنازه بمبگذاری نشده باشه!»
💠 از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای #مردمی سر رسیدهاند که مقاومتم شکست و قامت شکستهترم را از پشت بشکهها بیرون کشیدم.
زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره #رزمندگان فقط خودم را به سمتشان میکشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد :«تکون نخور!»
💠 نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید میترسیدند #داعشی باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که #نارنجک را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه #تسلیم بالا بردم و نمیدانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم میچکید.
همه اسلحههایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :«#انتحاری نباشه!» زیبایی و آرامش صورتشان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست.
💠 با اسلحهای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجههایم شده و فهمیدند از این پیکر بیجان کاری برنمیآید که اشاره کردند از خانه خارج شوم.
دیگر قدمهایم را دنبال خودم روی زمین میکشیدم و میدیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :«من اهل #آمرلی هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :«پس اینجا چیکار میکنی؟»
💠 قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :«با #داعش بودی؟» و من میدانستم حیدر روزی همرزمشان بوده که به سمتشان چرخیدم و #مظلومانه شهادت دادم :«من زن حیدرم، همونکه داعشیها #شهیدش کردن!»
ناباورانه نگاهم میکردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!» و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار میکردی؟» با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول #اسیر شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بستهاش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم.
💠 کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی میدادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، #رزمندهای خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!»
با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازهام را روی زمین میکشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمیدانستم برایم چه حکمی کردهاند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم.
💠 در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست #محاصره آمرلی را هلهله میکردند، از شرم در خودم فرو رفته و میدیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه میکنند که حتی جرأت نمیکردم سرم را بالا بیاورم.
از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم میزد و این جشن #آزادی بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را میسوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!»
💠 سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه میدیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه #عاشقش به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه میلرزید.
یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانهام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که #نگران حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چیکار میکنی؟»
💠 باورم نمیشد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریههایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را میشنوم و حرارت سرانگشت #عاشقش را روی صورتم حس میکنم.
با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه میزدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_چهارم
💠 چانهام روی دستش میلرزید و میدید از این #معجزه جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و #عاشقانه به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟» و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمیخواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه میزدم و او زیر لب #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد.
هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست.
💠 هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و میدیدم از #غیرت مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانهاش میلرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمیشد که با اشک چشمانم التماسش میکردم و او از بلایی که میترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروختهتر میشد.
میدیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمیکند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :«دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و میدانست موبایلش دست عدنان مانده که خون #غیرت در نگاهش پاشید، نفسهایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیدهام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :«قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!»
💠 ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم :«مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) امانت سپردی؟ بهخدا فقط یه قدم مونده بود...»
از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم میکرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :«زخمی بود، #داعشیها داشتن فرار میکردن و نمیخواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!»
💠 و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکمتر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :«دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بودی و میدونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!»
و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :«حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفاتشون شناسایی نشه!»
💠 و من میخواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که #عاشقانه نجوا کردم :«عباس برامون یه #نارنجک اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمیذاشتم دستش بهم برسه...» که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :«هیچی نگو نرجس!»
میدیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لالههای #دلتنگی را در نگاهش میدیدم و فرصت عاشقانهمان فراخ نبود که یکی از رزمندهها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد.
💠 رزمنده با تعجب به من نگاه میکرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از #فرماندهان بودند که همه با عجله به سمتشان میرفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند.
با پشت دستم اشکهایم را پاک میکردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش میرفت و دیدم یکی از فرماندهها را در آغوش کشید.
💠 مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای #نورانی او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم میداد که نقش غم از قلبم رفت.
پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیهای دور گردنش و بیدریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و میبوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت.
💠 ظاهراً دریای #آرامش این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد :«معبر اصلی به سمت شهر باز شده!»
ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرماندهای سینه سپر کرد :«#حاج_قاسم بود!»
💠 با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم #آمرلی در همه روزهای #محاصره را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمندهها مثل پروانه دورش میچرخند و او با همان حالت دلربایش میخندد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
با سلام و خدا قوت💪
به علت مشکلات در پیام رسان ایتا
مارا در پیام رسان های دیگر هم دنبال کنید.
✌️✌️✌️
بصیرت انقلابی در پیام رسان ها
✅ایتا
@basirat_enghelabi110
✅تلگرام
t.me/basirat_enghelabi110
✅روبیکا
https://rubika.ir/basirat_enghelabi110
✅سروش
sapp.ir/basirat_enghelabi110
✅اینستاگرام
https://www.instagram.com/abooheydar1109
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اسکورت شدید کانتینر حامل 300 هزار ماسک توسط پلیس و نیروهای امنیتی آمریکا
#کرونا
#کرونا_در_آمریکا
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
🎥اسکورت شدید کانتینر حامل 300 هزار ماسک توسط پلیس و نیروهای امنیتی آمریکا #کرونا #کرونا_در_آمریکا #ب
🗣🗣🗣
قابل توجه غربگدایان و اونهایی که لب و لوچه شون برای غرب و آمریکا آب میفتد!!
همانها که برا مذاکره با آمریکا دلشون غُنج میزند ولب شون میشکفد!!💋
این همان غرب پیشرفته، مترقی و متمدن است؟!
یا دزدان دریایی و غارتگران وحشی!!
حالا بیایید و آنرا بَزَک کنید!!
حالا بیایید و از وطن و میهن و ایرانی وایران بد بگویید!!
👌ایران و ایرانی ، چند مدیر لیبرال وغربگرا
وسلبریتی وطن فروش نیستند.🎩
فقط چند مزدور خودفروش پناهنده در دامن اربابان غربی و کثیف و شیوخ مرتجع عرب و دائم بدگو وبدخواه ایران و ایرانی
نیستند!!
ایران مردان غیور و خود باور دارد.
در سختی ها ومشکلات و میدان های نفس گیر
آنها را مردانه میبینی
آنها راستایش میکنی
وقدر آنها را خواهید دانست.
چنانچه مردان میدان های مبارزه را قدر دان هستند.
همانطور که ابراز وفاداری به حاج قاسم و محسن حججی و مدافع حرم و مدافعان سلامت میکنند.
✍ابوحیدر
#کرونا
#کرونا_را_شکست_میدهیم
#بصیرت_انقلابی
سلام شب بخیر
عزیزان امشب آخرین قسمت مستند داستانی
#تنها_میان_داعش
خدمت شما تقدیم میشود
انشالله از شب های آینده از همین نوع داستان های مستند خدمت شما ارائه خواهیم کرد.
🌧🌧🌧
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_پنجم
💠 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمندهها بود و دل او هم پیش #حاج_قاسم جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق #سید_علی_خامنهای و #حاج_قاسمم!»
سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! بهخدا اگه #ایران نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط میکرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت #شیعه را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای #داعش خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف #سید_علی و #مرجعیت روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!»
💠 تازه میفهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر #مدافعان شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن #شهادت سرشان روی بدن سنگینی میکرد و حیدر هنوز از همه غمهایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از #حاج_قاسم چیزی نگفته بود؟»
و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر #شهیدم شیشه چشمم را از گریه پُر میکرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد.
💠 ردیف ماشینها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم میکرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای #شهادت بردم :«چطوری آزاد شدی؟»
حسم را باور نمیکرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه میکنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را میپوشاندم و همان نغمه نالههای حیدر و پیکر #مظلومش کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!»
💠 و همین جسارت عدنان برایش دردناکتر از #اسارت بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و #تهدیدت میکرد من میشنیدم! به خودم گفت میخوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! بهخدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!»
و از نزدیک شدن عدنان به #ناموسش تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط #امیرالمؤمنین مرا نجات داده و میدیدم قفسه سینهاش از هجوم #غیرت میلرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟»
💠 دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشینها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع #عملیات، من و یکی دیگه از بچهها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون #شهید شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، #اسیرم کردن و بردن سلیمان بیک.»
از تصور درد و #غربتی که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخهای سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله میکرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و میخواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.»
💠 از #اعجازی که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم #کریم_اهل_بیت (علیهمالسلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچهمون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف میزنی بیشتر تشنه صدات میشم!»
دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمیکردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود.
💠 مردم همه با پرچمهای #یاحسین و #یا_قمر_بنی_هاشم برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانهمان را به هم نمیزد.
بیش از هشتاد روز #مقاومت در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشقترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم.
#پایان
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110