eitaa logo
بصیرت انقلابی
1.1هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
24 فایل
﷽ ❀خادم کانال⇦ ❥ @abooheydar110 ❀خادم تبادل⇦ ❥ @yale_jamal ❀خادم تبادل⇦ ❥ @Alivliollah 🍀ڜࢪۅ؏ ڦعأڶيٺ ٩٨/٠١/٣٠🍀
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض دوباره انگشتم سمت ضامن رفت. در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم می‌خواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله می‌شدم مبادا مرا ببینند و شنیدم می‌گفتند :«حرومزاده‌ها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد :«حواست باشه زیر جنازه بمب‌گذاری نشده باشه!» 💠 از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای سر رسیده‌اند که مقاومتم شکست و قامت شکسته‌ترم را از پشت بشکه‌ها بیرون کشیدم. زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره فقط خودم را به سمت‌شان می‌کشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد :«تکون نخور!» 💠 نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید می‌ترسیدند باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه بالا بردم و نمی‌دانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم می‌چکید. همه اسلحه‌هایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :« نباشه!» زیبایی و آرامش صورت‌شان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست. 💠 با اسلحه‌ای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجه‌هایم شده و فهمیدند از این پیکر بی‌جان کاری برنمی‌آید که اشاره کردند از خانه خارج شوم. دیگر قدم‌هایم را دنبال خودم روی زمین می‌کشیدم و می‌دیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :«من اهل هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :«پس اینجا چیکار می‌کنی؟» 💠 قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :«با بودی؟» و من می‌دانستم حیدر روزی همرزم‌شان بوده که به سمت‌شان چرخیدم و شهادت دادم :«من زن حیدرم، همون‌که داعشی‌ها کردن!» ناباورانه نگاهم می‌کردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!» و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار می‌کردی؟» با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بسته‌اش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم. 💠 کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی می‌دادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!» با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازه‌ام را روی زمین می‌کشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمی‌دانستم برایم چه حکمی کرده‌اند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم. 💠 در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست آمرلی را هلهله می‌کردند، از شرم در خودم فرو رفته و می‌دیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه می‌کنند که حتی جرأت نمی‌کردم سرم را بالا بیاورم. از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم می‌زد و این جشن بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را می‌سوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!» 💠 سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه می‌دیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه می‌لرزید. یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانه‌ام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چی‌کار می‌کنی؟» 💠 باورم نمی‌شد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریه‌هایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را می‌شنوم و حرارت سرانگشت را روی صورتم حس می‌کنم. با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه می‌زدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود... ✍️نویسنده: 🆔 @basirat_enghelabi110
✍️ 💠 چانه‌ام روی دستش می‌لرزید و می‌دید از این جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟» و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمی‌خواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه می‌زدم و او زیر لب (سلام‌الله‌علیها) را صدا می‌زد. هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست. 💠 هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و می‌دیدم از مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانه‌اش می‌لرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمی‌شد که با اشک چشمانم التماسش می‌کردم و او از بلایی که می‌ترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروخته‌تر می‌شد. می‌دیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمی‌کند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :«دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و می‌دانست موبایلش دست عدنان مانده که خون در نگاهش پاشید، نفس‌هایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیده‌ام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :«قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!» 💠 ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل (علیه‌السلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم :«مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) امانت سپردی؟ به‌خدا فقط یه قدم مونده بود...» از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم می‌کرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :«زخمی بود، داشتن فرار می‌کردن و نمی‌خواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!» 💠 و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکم‌تر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :«دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست (علیه‌السلام) بودی و می‌دونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!» و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :«حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفات‌شون شناسایی نشه!» 💠 و من می‌خواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که نجوا کردم :«عباس برامون یه اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمی‌ذاشتم دستش بهم برسه...» که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :«هیچی نگو نرجس!» می‌دیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لاله‌های را در نگاهش می‌دیدم و فرصت عاشقانه‌مان فراخ نبود که یکی از رزمنده‌ها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد. 💠 رزمنده با تعجب به من نگاه می‌کرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از بودند که همه با عجله به سمت‌شان می‌رفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند. با پشت دستم اشک‌هایم را پاک می‌کردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش می‌رفت و دیدم یکی از فرمانده‌ها را در آغوش کشید. 💠 مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم می‌داد که نقش غم از قلبم رفت. پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیه‌ای دور گردنش و بی‌دریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و می‌بوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت. 💠 ظاهراً دریای این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد :«معبر اصلی به سمت شهر باز شده!» ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرمانده‌ای سینه سپر کرد :« بود!» 💠 با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم در همه روزهای را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمنده‌ها مثل پروانه دورش می‌چرخند و او با همان حالت دلربایش می‌خندد... ✍️نویسنده: 🆔 @basirat_enghelabi110
سلام شب بخیر🌸🌺 امام حسین (ع) مبارک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با سلام و خدا قوت💪 به علت مشکلات در پیام رسان ایتا مارا در پیام رسان های دیگر هم دنبال کنید. ✌️✌️✌️
بصیرت انقلابی در پیام رسان ها ✅ایتا @basirat_enghelabi110 ✅تلگرام t.me/basirat_enghelabi110 ✅روبیکا https://rubika.ir/basirat_enghelabi110 ✅سروش sapp.ir/basirat_enghelabi110 ✅اینستاگرام https://www.instagram.com/abooheydar1109
🔴 ‏وقتی سه سال قبل، به حال و روز سه سال بعدت فحش میدی! ✍آمیرزا محمد #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
🎥اسکورت شدید کانتینر حامل 300 هزار ماسک توسط پلیس و نیروهای امنیتی آمریکا #کرونا #کرونا_در_آمریکا #ب
🗣🗣🗣 قابل توجه غربگدایان و اونهایی که لب و لوچه شون برای غرب و آمریکا آب میفتد!! همانها که برا مذاکره با آمریکا دلشون غُنج میزند ولب شون میشکفد!!💋 این همان غرب پیشرفته، مترقی و متمدن است؟! یا دزدان دریایی و غارتگران وحشی!! حالا بیایید و آنرا بَزَک کنید!! حالا بیایید و از وطن و میهن و ایرانی وایران بد بگویید!! 👌ایران و ایرانی ، چند مدیر لیبرال وغربگرا وسلبریتی وطن فروش نیستند.🎩 فقط چند مزدور خودفروش پناهنده در دامن اربابان غربی و کثیف و شیوخ مرتجع عرب و دائم بدگو وبدخواه ایران و ایرانی نیستند!! ایران مردان غیور و خود باور دارد. در سختی ها ومشکلات و میدان های نفس گیر آنها را مردانه میبینی آنها راستایش میکنی وقدر آنها را خواهید دانست. چنانچه مردان میدان های مبارزه را قدر دان هستند. همانطور که ابراز وفاداری به حاج قاسم و محسن حججی و مدافع حرم و مدافعان سلامت میکنند. ✍ابوحیدر
سلام شب بخیر عزیزان امشب آخرین قسمت مستند داستانی خدمت شما تقدیم میشود
انشالله از شب های آینده از همین نوع داستان های مستند خدمت شما ارائه خواهیم کرد. 🌧🌧🌧
مستند داستانی... #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_پنجم 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
✍️ 💠 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمنده‌ها بود و دل او هم پیش جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق و !» سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! به‌خدا اگه نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط می‌کرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف و روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!» 💠 تازه می‌فهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن سرشان روی بدن سنگینی می‌کرد و حیدر هنوز از همه غم‌هایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از چیزی نگفته بود؟» و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر شیشه چشمم را از گریه پُر می‌کرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد. 💠 ردیف ماشین‌ها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم می‌کرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای بردم :«چطوری آزاد شدی؟» حسم را باور نمی‌کرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه می‌کنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را می‌پوشاندم و همان نغمه ناله‌های حیدر و پیکر کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!» 💠 و همین جسارت عدنان برایش دردناک‌تر از بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و می‌کرد من می‌شنیدم! به خودم گفت می‌خوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! به‌خدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!» و از نزدیک شدن عدنان به تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط مرا نجات داده و می‌دیدم قفسه سینه‌اش از هجوم می‌لرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟» 💠 دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشین‌ها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع ، من و یکی دیگه از بچه‌ها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، کردن و بردن سلیمان بیک.» از تصور درد و که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخ‌های سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله می‌کرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و می‌خواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.» 💠 از که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم (علیهم‌السلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچه‌مون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف می‌زنی بیشتر تشنه صدات میشم!» دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمی‌کردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود. 💠 مردم همه با پرچم‌های و برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانه‌مان را به هم نمی‌زد. بیش از هشتاد روز در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشق‌ترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم. ✍️نویسنده: 🆔 @basirat_enghelabi110
❤️ داستان برگرفته از حوادث حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بی‌نظیر سپهبد شهید قاسم سلیمانی در قالب داستانی عاشقانه روایت شد. 🌹 پیشکش به روح مطهر همه شهدای مدافع حرم، شهدای شهر آمرلی و شهید عزیزمان حاج قاسم سلیمانی 📍 آمرلی به زبان ترکمن یعنی امیری علی؛ امیر من علی است! 🆔 @basirat_enghelabi110
پایان مستند داستانی
نمایشنامه صوتی کتاب ... #یادت_باشد❤️ خاطرات شهید حمید سیاهکالی #قسمت_بیست_و_سوم و #قسمت_بیست_و_چهارم 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 هر شب ساعت 22:30 #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
part23.mp3
2.74M
🎙 #یادت_باشد ❤️ #قسمت_بیست_و_سوم #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
part24.mp3
2.95M
🎙 #یادت_باشد ❤️ #قسمت_بیست_و_چهارم #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
یک عمر شهید بود و دل باخته بود 🌱 بردشمن و نفس خویشتن تاخته بود ☘ از پیکر سوخته، نبودش باکی 🍃 او سوخته ای بود که خودساخته بود 🌿 شادی ارواح طیبه شهدا خصوصا سردار سر افراز اسلام #حاج_قاسم_سلیمانی💔 که نیمه شب به نزد پروردگار پر کشید 🥀 صلوات 😔 #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیةالله مسلمی سیرجانی با گناه و حرام به شفا و نجات نمیرسی!! خدای متعال در امر حرام شفا قرار نداده است.💐💐 @basirat_enghelabi110
وقتی روحانی میگه همچی از شنبه به حالت عادی بر میگرده :)) #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
🗣👥 گفت و شنود👂🗣 #کرونا #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
❇️ تاب آوری شگفت انگیز ✅ رهبر معظم انقلاب اسلامی ، ۲۶بهمن ۹۸ در دیدار مداحان فرمودند : "تاب‌آوری ملت ایران برای ناظران جهانی حیرت انگیز است." 🌀 مقایسه کشور ایران با آمریکا و کشورهای اروپایی در تاب آوری🌀 🎯️ تاب آوری چیست ؟ 🎯تاب آوری شامل مجموعه ای از ظرفیت های فردی و روانی است که فرد به کمک آنها می تواند در شرایط دشوار مقاومت کند و دچار آسیب دیدگی نشود... تاب آوری افراد را توانمند می سازد تا با دشواری ها و ناملایمات زندگی و شغلی رو به رو شوند، بدون این که آسیب ببینند و حتی از این موقعیت‌ها برای شکوفایی و رشد شخصیت خود استفاده کنند. 🎯 نمونه عینی تاب آوری ملت ایران دراین شرایط ، همین است که در پاندمی (همه گیری) کرونا ، ایران از نظر مبتلایان و فوتی های کرونا ، جزو ده کشور جهانی است: 👈اما خبری از قحطی و غارت در آن مشاهده نمی شود! 👈خبری از صف های طولانی مواد غذایی و بهداشتی و قفسه‌های خالی فروشگاه ها نیست! 👈خبری از کتک زدن مردم توسط یکدیگر نیست! 👈خبری از بی احترامی و رها کردن سالمندان برای مردن نیست! 👈خبری از خیلی رفتارهایی که امروز در غرب مشاهده می شود که زبان از گفتن آنها شرم دارد نیست! 🎯 اما برعکس ایران ، در کشورهایی که مشابه وضع ایران را دارند، قیامتی برپاست! 🎯غارت فروشگاه ها، 🎯صف های طولانی 🎯و درگیری هنگام خرید ، فقط بخشی از این وضعیت است. 🌀اینها تخیلات نیست بلکه واقعیت های دنیای امروز است که به مدد رسانه و فناوری اطلاعات ، در چند ثانیه می توانید راستی آزمایی کنید و وضعیت ایران امروز را با آمریکا و اروپا مقایسه نمایید. 🌀 وضعیت عمومی کشورهای غربی در مقابل شیوع کرونا بسیار شکننده است ؛ 👈در ایتالیا و فرانسه و اسپانیا وآمریکا و... پرستاران و کادر درمانی به جای ماسک از دستمال کاغذی و از کمبود گان ، از پلاستیک زباله استفاده می کنند. 👈در این کشورها و درکنار همه کمبودها ، در صد بالایی از فوت شدگان کرونائی ، سالخوردگان نگهداری شده در خانه های سالمندان بوده اند که خبر از یک فاجعه رفتاری می دهد. 👈در آمریکا کمبودها به حدی است که پرستاری را به جرم استفاده از ماسک و با این توجیه که همه پرستاران این امکان را ندارند مجبور به استعفا می کنند . 👈مردم عادی آمریکا برای جلوگیری از سرقت منازلشان به خاطر ترس از قحطی و دزدی ، به خرید اسلحه روی آورده اند که در روزهای اخیر بیش از ۸۵درصد افزایش یافته است. 👈در اکثر کشورهای غربی ، به افراد سالمند و مبتلا به برخی بیماریهای خاص ، در صورت ابتلا به کرونا ، خدمات درمانی ارائه نمی شود و... 👏👏در ایران اما علی رغم تحریم های ظالمانه آمریکا و غرب ، موجی از همدلی و فداکاری اقشار مختلف مردم و تلاش فداکارانه کادر پزشکی کشور به راه افتاده که بی شک موجبات رحمت الهی را فراهم خواهد کرد. 👏👏مردم ایران برخلاف مردم کشورهای غربی ، به جای اینکه در این شرایط بحرانی ، باری بردوش دولت و نهادها و سازمان‌های رسمی باشند ، هرکس به طریقی به میدان آمده و علی رغم وجود خطرات جانی ، تلاش دارند با هماهنگی مقامات بهداشتی ، به کمک کادر درمانی در آمده و در خدمت بیماران باشند تا باری از دوش مسئولان دولتی بردارند. 👏👏وضعیت امروز جامعه ایرانی ومردم ایران، علی رغم همه کمبودها و انتقادها به عملکرد برخی مسئولان ، آیینه تمام نمایی از امت واحده اسلامی است که جهانیان را شگفت زده کرده است. 👇نکته مهم: 📌اجازه ندهیم اوباش فضای مجازی ، واقعیتهای کشور و دنیا را عوض کنند! 📌یک روز گفتند کم کاری ایران بوده که کرونا وارد کشور شده، چند روز بعد تمام کشورها درگیر کرونا شدند. 📌گفتند چرا ماسک و دستکش توی ایران سخت گیر می آید، حالا ماسک برای کادر درمانی در آمریکا و اروپا جیره بندی شده است . 📌گفتند باید شهرهای ایران را باید قرنطینه می کردند ، بعد دیدند انگلیس و آمریکا که به قول اونها خیلی پیشرفته هستند هم قرنطینه سراسری تجویز نکردند. 📌‌گفتند اوضاع بیمارستان های ایران خراب است ، دیدند با تمام تحریم ها و فشارهای غیر انسانی ، نه تنها کمبود امکانات درمانی نداریم بلکه روحیه پزشک ها و پرستار های ایرانی زبان زد جهانیان شد. 📌واقعیت تلخ این است که ، اراذل فضای مجازی خیلی حرف‌ها در تضعیف ایران و تعریف از غرب زدند ولی با دیدن بخشی از این واقعیتها ، فعلا خفه خون گرفته اند. خلاصه اینکه این اراذل خیلی حرفها می زنند، چون پول می گیرند که حرف بزنند ، شما باور نکنید . 🆔 @basirat_enghelabi110
☑️اهدای انگشتر شهید سپهبد سلیمانی از طرف خانواده این شهید بزرگوار به جوانی که در برنامه عصرجدید چهره حاج قاسم را نقاشی کرده بود. #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
او سردار دلها بود یک عاشق واقعی خودش گفته بود تا کسی شهید نبود شهید نمی شود ما شهیدانه زیستن را با حاج قاسم سلیمانی یاد گرفتیم #عند_ربهم_یرزقون #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
البته موش آزمایشگاهی کردن سیاه‌پوستان توسط اروپایی‌ها بحث جدیدی نبود چون در سال ۱۹۰۴ میلادی در اروپا باغ وحشی درست شده بود که محل نگهداری سیاه پوستان و محل سرگرمی اروپایی‌ها بود ! این گوشه‌ای از لکه ننگ بر پیشانی اروپایی‌هاست! #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
#بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
#بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
♦سند۲۰۳۰، هتل اسپیناس و پایتخت ۶! حسین مروتی نوشت: خیلی ها پایتخت۶ را نقد کردند، دوستان عدالتخواه از ماجرای پول کثیفی گفتند که تنابنده گرفته، رسانه ای ها هم از سکانس آخر سریال گفتند و شباهتش به یک فیلم فارسی، اما مسائلی از این دست اگرچه مهم، فرعی هستند و حواس ما را از ماجرا پرت می کنند. ‏رحمت مشغول دل دادن و قلوه گرفتن است با یک زن شوهردار! دختر محمود نقاش با پیشینه ی جواب رد به نقی و طلاق از همسر،سوژه پسرخاله نقی یعنی ارسطو شده! نقی هم هنوز بی خیال این زن نشده و دوست دارد هنگام صحبت هما با طاهره،خودش هم باشد. دوقلوها مدام می گویند و نقی و هما را دور می زنند. ‏رفتار بهتاش با خانواده،در #‎قله‌بیشعوری است. او ازطریق پربیننده ترین برنامه تلویزیون، «»را وارد گزینه هایی می کند که یک جوان میتواند برای زندگی آینده اش به آن فکر کند! حکایت غیرت نسبت به همسر، ولایت پدر بر فرزند، بازنمایی جایگاه مرد در خانواده و هم که واویلا! بله، اصل ماجرا، درون مایه این اثر بود. یعنی ! حالا اگر هم برای یکی دو مورد توجیه داشته باشیم، یا قضاوت ها را عادلانه ندانیم، مجموع این عوامل نشان می دهد که این موجودِ در تاریکی، فیل است ولاغیر! ‏خب آقایان هنرمند برای چه باید ۱۵ قسمت برای دشمنی با خانواده کار بسازند؟!چه سودی برای شان دارد؟! اگر جلوی دوربین چیپس مزمز خوردند، ۱۵ جلسه رنو و پژو را تبلیغ کردند و برای هتل اسپیناس رپورتاژ رفتند، می تواند توجیه مالی داشته باشد. اما چه کسی برای نابودی خانواده ایرانی می دهد؟! ‏اساسا نابودی خانواده ایرانی یکی از کار ویژه های آژانس های در ایران است که معمولا پولش را از سرچشمه، یعنی آژانس توسعه بین المللی آمریکا (USAID) می گیرند. برای مجریان ۲۰۳۰، چه لقمه ای می توانست چرب تر از یک سریال بِرند خانواده محور پربیننده باشد؟! در قسمت آخر سریال وقتی که ارسطو و بهتاش از آسانسور هتل خارج می شوند،تصویر خودشان خوب دیده نمی شود، ولی به مدت ۲۰ثانیه یک پرچم در سمت راست تصویر به خوبی نشان داده می شود. آن پرچم آبی رنگ، است! یونیسف که با هتل اسپیناس تفاهم همکاری هم داشته! آقا چرا توهم توطئه دارید؟! ‏خب اصلا یونیسف نایس، ولی به عنوان یک نمونه پزشکی که در دوره چابهار این نهاد شرکت کرده گفته:«به ما آموزش میدادند که نوجوانان و جوانان بایدبه شما مراجعه کرده و فلان وسیله()را گرفته و بروند و کار خود را انجام دهند!» درست است که نباید توهم توطئه داشت،ولی ببعی بودن هم خوب نیست! ‏حالا چه نیازی به این پرچم بود؟ آخر این چه سوال مسخره ای است؟!شما یک تپه را که فتح کنید،روی آن پرچم می زنید؛آنوقت توقع دارید کسی که از دشمن پول گرفته،مدیران و ناظران صداوسیما را دور زده،از هرچه نهاد و سازمان نظام است سواری گرفته و مهمترین رسانه مملکت را کرده،پرچمش را نزند؟! ‏چه بسا آن پرچم در قسمت آخر سریال به این معنا باشد که:«پروژه با موفقیت به پایان رسید!» چه فرضیه هزینه یونیسف برای درون مایه ضدخانواده این سریال صحیح باشد،چه نباشد، پایتخت ۶ یک رسوایی بزرگ است و همین یک دلیل هم، برای آنکه یک فکر اساسی به حال مدیریت و ساختار بشود کافیست! 👤 حسین مروتی 🆔 @basirat_enghelabi110