🌹 قالَ الإمام موسى بن جعفر الكاظم (عليه السلام) : وَجَدْتُ عِلْمَ النّاسِ فى أرْبَع: أَوَّلُها أنْ تَعْرِفَ رَبَّكَ، وَالثّانِيَةُ أنْ تَعْرِفَ ما صَنَعَ بِكَ، وَالثّالِثَةُ أنْ تَعْرِفَ ما أرادَ مِنْكَ، وَالرّبِعَةُ أنْ تَعْرِفَ ما يُخْرِجُكَ عَنْ دينِكَ.
♦️حضرت امام موسي كاظم (عليه السلام) فرمود: تمام علم مردم را در چهار مورد شناسائى كرده ام:
اوّلين آن ها اين كه پروردگار و آفريدگار خود را بشناسى و نسبت به او شناخت پيدا كنى.
دوّم، اين كه بفهمى كه از براى وجود تو و نيز براى بقاء حيات تو چه كارها و تلاش هائى صورت گرفته است.
سوّم، بدانى كه براى چه آفريده شده اى و منظور چه بوده است.
چهارم، معرفت پيدا كنى به آن چيزهائى كه سبب مى شود از دين و اعتقادات خود منحرف شوى (يعنى راه خوشبختى و بدبختى خود را بشناسى و در جامعه چشم و گوش بسته حركت نكنى).
📚 بحارالأنوار، ج 78، ص 328
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
♦️عملیات روانی فیک نیوزها علیه حزب الله لبنان در ماجرای حادثه بیروت
🔹سعدالله زارعی، کارشناس ارشد مسائل منطقه :در فضای رسانهای گاهی اوقات تشخیص یک خبر فیک از یک خبر واقعی، دشوار میشود، چراکه فیکها به لحاظ ظاهر در چارچوب رسانه عمل و از تکنیکهای رسانهای استفاده میکنند.
🔹مهمترین مشخصه فیک نیوزها دروغ پردازی است، یعنی طرح یک مسئله غیر واقعی، تبلیغ و ترویج و تبدیل آن به یک موج.
🔹در چند روز گذشته شاهد بودیم که برخی از رسانهها به طور خاص بر روی اینکه حزب الله در بخش غربی بیروت انبار تسلیحاتی داشته است، متمرکز شدند و آنقدر این خبر فیک را تکرار کردند که عدهای در داخل بیروت به آقای سید حسن نصرالله اهانت کنند و فضای عمومی را به سمتی بکشانند که گویا مقصر حادثه بیروت آقای نصرالله است.
🔹حزب الله در طول ۳۰ سال گذشته هیچ سلاح نظامی در منطقه غربی بیروت یعنی محل سکونت اهل سنت، نداشته است، ولی فیک نیوزها سعی در پخش این خبر داشتند.
🔹فیک نیوزها عملیاتی را هم برای به ضعف کشاندن ایران دنبال میکنند، در نتیجه ما باید آنها را بشناسیم و بتوانیم خبر های درست را از نادرست تشخیص دهیم.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🔴 نسخه جدید زیباکلام: برجام ۹۹‼️
🔻صادق زیباکلام به روزنامه آرمان گفته: در گذشته معتقد بودم بین ایران و آمریکا بحران ایجاد شده اما مدتهاست به این نتیجه رسیدهام که باید به جای کلمه بحران از باتلاق استفاده کنم. معتقدم تنها راهی که میتواند ایران و آمریکا را از این باتلاق نجات دهد یک چیز است: «برجام ۹۹»! ما باید به دنبال برجام دیگری با آمریکا باشیم.
✅ زیباکلام پیشتر گفته بود که متن برجام را حتی یک بار هم نخوانده است.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🔴 #لبنان| سناریوی جدید غرب در لبنان
🔹 غرب با محوریت آمریکا با استفاده از عوامل خود در منطقه و لبنان، سناریوی خطرناکی برای این کشور ترسیم کرده است. آمریکا سعی دارد بر موج ناشی از انفجار غیرعمدی یا عمدی سوار شده و دولت لبنان و جريان مقاومت به ویژه حزب الله را تحت فشار قرار دهد.
🔹 چهار نکته پیرامون سناریوی غرب:
1⃣ جریان رسانه ای دشمن از ابتدا چنین القا کرد که انفجار بیروت متعلق به مهمات حزب الله بوده و در واقع حزب الله مسئول اصلی انفجار محسوب می شود.
2⃣ مقوله «دولت سایه» و نفوذ حزب الله در مراکز مختلف لبنان از جمله بنادر و فرودگاه، از جمله ادعاهایی است که بارها علیه حزب الله مطرح شده است. در این راستا طرح خلع سلاح حزب الله نیز بازتولید و شعارهای معترضان همچون «بیروت مدينة بلا سلاح» (بیروت شهر بدون سلاح) در این چهارچوب طراحی شده است.
3⃣ معضلات اقتصادی لبنان نیز که با انفجار بیروت تشدید شده، غرب را به عنوان یک فرشته نجات تصویر می کند که علاوه بر کمک های اقتصادی، می خواهد ساختار سیاسی این کشور را نیز اصلاح و بلکه دچار تحولات بنیادین نماید. سفر سریع السیر رئیس جمهوری فرانسه به لبنان پس از حادثه انفجار، در این راستا قابل درک است.
4⃣ در سطحی فراتر، سناریوی آمریکا در لبنان را می توان در قالب سیاست «فشار حداکثری» بر جمهوری اسلامی و محور مقاومت ارزیابی کرد، سیاستی که این بار بازوی توانمند آن یعنی حزب الله لبنان را نشانه رفته است.
🔻 با این تفاصیل حزب الله لبنان در شرایط دشواری قرار گرفته است؛ اما آن چه مایه امیدواری است از یک سو، ریشه دار بودن فرهنگ مقاومت و جایگاه حزب الله در میان عموم مردم لبنان است. از سوی دیگر، نقطه قوت مهم دیگر، درایت و تجربه این حزب و به ویژه رهبر با ذکاوت آن یعنی سیدحسن نصرالله است که از قواعد بازی پیچیده در کشور ملتهب لبنان در برابر رقبا و حامیان خارجی آن ها به خوبی آگاه است.
🖌 فرزان شهیدے
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
#اقتصادی
🔴 رمزگشایی از محتوای «گشایش اقتصادی» | طرح پیشفروش ۲۲۰ میلیون بشکه نفت در قالب اوراق سلف آماده شد
🔻 روزنامه دنیای اقتصاد در شماره ی امروز خود از وعده «گشایش اقتصادی» رمزگشایی و رونمایی کرد. دولت قرار است اوراق سلف موازی با پشتوانه نفت خام را عرضه کند. شنیدههای اولیه حاکی از آن است که در این طرح ۲۲۰ میلیون بشکه در فاصله یکساله پیشفروش میشود؛ یعنی بهطور میانگین روزی ۶۰۰ هزار بشکه.
🔹 اگر دولت موفق شود که تمام حجم پیشبینی شده را به فروش رساند، با قیمتهای فعلی ارز سنا و نفت سنگین ایران، حدود ۱۹۰ هزار میلیارد تومان تامین مالی میشود. در این اوراق، ریسک نوسان قیمت دلار و نفت وجود دارد، اما دولت در این مورد تضمین میدهد که سرمایهگذاران در هیچ شرایطی متضرر نمیشوند و حداقل به میزان سقف سود سپرده بانکی نفع میبرند.
🔹 همچنین اوراق سلف موازی این امکان را به خریداران میدهد که در صورت نیاز، آن را در بازار ثانویه به فروش برسانند. در شرایط فعلی، حتی اگر دولت به میزان نصف حجم پیشبینیشده، موفق به تامین مالی از این محل شود، میتواند سایه کسری بودجه را از متغیرهای پولی بردارد.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
📍 آیا نخست وزیر لبنان استعفا خواهد داد؟
⭕️ دشمن با تحلیل سال 98 منطقه به مصاف در سال 99 آمده و نسخهای که برای جریانسازی چیده است، مبتنی بر نهضت گرسنگان میباشد.
⭕️ رویکرد جدید نیاز به اندیشه جدید در علم مبارزه با ساختارهای عرصه جنگ اجتماعی دارد و این مطالبه بیشتر از اینکه مسئلهای عمومی باشد، نیاز به ریشهشناسی قوی دارد.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
⛔️حاجی دلیگانی:روحانی میخواهد به دولت بعدی زمین سوخته تحویل دهد
عضو هیئت رئیسه مجلس:
🔹طرح گشایش اقتصادی دولت در واقع به نوعی قرض گرفتن از جامعه است.
🔹آقای روحانی بنا دارد برای دولت بعدی زمین سوخته تحویل دهد چرا که این طرح در حدود ۱۰۰ هزار میلیارد تومان برای دولت درآمد دارد که دولت بعد باید این مبلغ را علاوه بر سود سر رسید آن در سالهای آینده پرداخت کند.
🔹اینها پیشخور کردن منابع کشور است که هر دولتی بعدا بیاید نمیتواند تا چندین سال این پیش خور کردن های دولت فعلی را جبران کند.
🔹این پیشنهاد باید به عنوان لایحه به مجلس ارائه شود؛ اینکه چنین پیشنهادی در جلسه شورای اقتصادی سران قوا مصوب شود کار صحیحی نیست.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
⛔️دادگاهی در آمریکا «بنسلمان» را احضار کرد!
🔹دادگاهی در واشنگتن، ولیعهد و ۱۳ شخصیت سعودی دیگر را در ماجرای تلاش برای ترور «سعد الجابری» رئیس سازمان اطلاعات پیشین این کشور، احضار کرد.
🔹در بین احضارشدگان سه شخصیت بسیار نزدیک به بنسلمان یعنی «احمد العسیری»، «بدرالعساکر» و «سعود القحطانی» حضور دارند.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
📍 آیا نخست وزیر لبنان استعفا خواهد داد؟ ⭕️ دشمن با تحلیل سال 98 منطقه به مصاف در سال 99 آمده و نسخه
🔴 #فوری| استعفای دولت لبنان تایید شد
🔻 حسان دیاب، نخست وزیر لبنان، در سخنانی گفت که باید کشور به سوی "شفافیت" پیش رود و اکنون زمانی است که باید "بسوی مردم برگردیم" و در همین راستا دولت لبنان استفعای خود را اعلام میکند.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
سلام دوستان😊
شبتون بخیر🌜
💠 با قسمتهای ؛
🔹صد و هفدهم
و
🔹صد و هجدهم
از مستند داستانی #جان_شیعه_اهل_سنت در خدمتتون هستیم.
امیدوارم از مطالعه لذت ببرید
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
🖋 #قسمت_صد_و_هفدهم
و چطور میتوانستم باور کنم درست در همان لحظاتی که من در کنج غربت خانه، از مصیبت مرگ مادر و اوج تنهاییام ضجه میزدم و از منتهای بیکسی به در و دیوار خانه پناه میبردم، دل او هم بیقرارِ حال آشفتهام، پَر پَر میزده و بیتاب الههاش شده بوده که دیگر در هالهای از هیجانی شیرین حرفهای عبدالله را میشنیدم: «هر چی میگفتم به الهه یه مدت مهلت بده، دیگه زیر بار نمیرفت. میگفت دیگه نمیتونه تحمل کنه و باید هر جوری شده تو رو ببینه!»
نگاهم را از پهلوی عبدالله به پهنه دریا دوخته و خیالم پیش مجید بود و همانطور که چشمم به درخشش سطح صیقلی آب زیر تابش آفتاب بود، از هجوم احساس دلتنگیام برای مجید، قلبم به درد آمد و تصویر زیبای ساحل خلیج فارس، پیش نگاهم مات شد تا بفهمم که چشمانم به هوای مجید، هوای باریدن کرده که عبدالله خم شد و زیر گوشم زمزمه کرد: «الهه جان! مجید اومده تو رو ببینه!» باورم نمیشد چه میگوید که لبخندی زد و در برابر چشمان متحیرم، ادامه داد: «ازم خواست بیارمت اینجا تا باهات حرف بزنه!» و با اشاره نگاهش، ناگزیرم کرد که سرم را بچرخانم و ببینم با چند متر فاصله، مجید پشت نیمکت ایستاده و فقط نگاهم میکند و همان نگاه غریبانه و عاشقانهاش بود که قلبم را به آتش کشید و عبدالله خواهش کرد: «الهه! اجازه بده باهات حرف بزنه!»
همانطور که محو قامت غمزده و شانههای شکستهاش بودم، دیدم که قدمهای بیرمقش را روی ماسههای ساحل میکشد و به سمتم میآید که دیگر نتوانستم تحمل کنم، به سمت عبدالله برگشتم و به قد ایستادم که عبدالله التماسم کرد: «الهه! باهاش حرف بزن!» و تنها خدا میدانست که چه غم غریبی به سینهام چنگ انداخته که نمیدانستم پس از هفتهها باید چه بگویم و از کدام سرِ قصه، ماجرای دلتنگیام را شرح دهم! نه میخواستم بار دیگر به تازیانههای گلایه و شِکوه عذابش دهم و نه میتوانستم از دلم که برایش سخت تنگ شده بود، چیزی بگویم و باز میان برزخی از عشق و کینه حیران شدم که بیاعتنا به اصرارهای عبدالله برای ماندن، راهم را کج کردم و از کنار مجید که دیگر به چند قدمیام رسیده بود، گذشتم و چقدر این گذشتن سخت بود که پس از روزها بار دیگر گرمای عشقش را از نزدیک احساس میکردم و شنیدم که با حرارتی عاشقانه صدایم زد: «الهه...»
ای کاش میتوانستم لحظهای کنارش بمانم و برایش بگویم که تا لحظهای که خبر مرگ مادر را شنیدم، کتاب مفاتیح از دستانم جدا نشد و مادرم چه راحت از من جدا شد و این همان جراحت عمیقی بود که بر دلم مانده و اجازه نمیداد که حتی در این لحظات پاک عاشقی، پاسخ نفسهای بریده و جان بر لب آمدهاش را بدهم. دستش را به سمتم دراز کرد تا مانع رفتنم شود و من برای لمس احساسش هنوز آماده نبودم که گوشه چادرم را از میان انگشتانش کشیدم و با قدمهایی لرزان که چندان هم مشتاق رفتن نبودند، از معرکه عشقش گریختم که عبدالله خودش را به کنارم رساند، دستم را کشید و آهسته تشر زد: «الهه! همینجا تمومش کن! بسه دیگه!»
ردّ نگاهم از چهره منتظر عبدالله عبور کرد و به صورت در هم شکسته مجید ختم شد و دیدم سرخی چشمانش که در برابر بارش اشکهایش مردانه مقاومت میکرد، چقدر شبیه سینه خلیج فارس در این لحظات دلتنگ غروب شده و باز هم دلِ سنگ از مصیبتم، پیش نگاه دریاییاش زانو نزد و همچون همیشه حرف قلبم را خواند و فهمید که هنوز توان همراهیاش را ندارم که قدمی را که به سمتم برداشته بود، پس کشید و با سکوت ساده و صادقانهاش، رخصت رفتن داد که گویی به همین مقدار قلبش قدری قرار گرفته و آتشی که ساعاتی پیش از پس فاصلهای طولانی و در پی نالههای بیکسیام به جانش افتاده بود، خاکستر شده و آرام گرفته بود که دیگر تقاضای ماندن نکرد و من چه سخت از نگاه زیبایش دل کَندم و رفتم.
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
🖋 #قسمت_صد_و_هجدهم
سینی چای را که مقابل پدر گرفتم، بدون آنکه رشته کلامش را لحظه ای از دست بدهد، یک فنجان برداشت و همچنان به تعریف پُر شور و هیجانش برای عبدالله ادامه میداد: «میگفت تا الآن بیست درصد برج تکمیل شده و تا یه سال دیگه آماده میشه.» سپس چشمان گود رفتهاش از شادی درخشید و با لحنی پیروزمندانه ادامه داد: «هر سال این موقع باید با کارگر و انباردار و بازاری سر و کله میزدم که چندرغاز سود بکنم یا نکنم! حالا امسال هنوز هیچی نشده کلی سود کردم و پولم چند برابر شده! میگفت وقتی برج تکمیل شه، سرمایهام ده برابر میشه! میگفت الآن پول تو قطر ریخته، فقط باید زرنگ باشی و عُرضه داشته باشی جمع کنی!» و در مقابل سکوت سنگین من و عبدالله، سری جنباند و با صدایی گرفته گفت: «خدا بیامرزه مادرتون رو! بیخودی چقدر حرص میخورد. حالا کجاس که ببینه چه معامله پُر سودی کردم!»
از اینکه با این حالت از مادر یاد کرد، دلم شکست و دیدم که ابروان عبدالله هم در هم کشیده شد و در جواب سرمستی پدر که از معامله پرمنفعتش حسابی سر کِیف آمده بود، چیزی نگفت. فنجانهای خالی را جمع کردم و به آشپزخانه رفتم که بیش از این حوصله شنیدن حرفهای پدر را نداشتم. چهل روز از رفتن مادر گذشته بود و هر چند من و عبدالله همچنان غمگین و مصیبت زده بودیم، ولی پدر مثل اینکه هرگز مادرم در زندگیاش نبوده باشد، هر روز سرِ حالتر از روز گذشته به خانه میآمد. فنجانها را شستم و به بهانه استراحت به اتاقم رفتم که بعد از روزها نگاهم در آیینه به صورت افسردهام افتاد. هنوز سیاهی پای چشمانم از بین نرفته و رنگ غم از صفحه صورتم پاک نشده بود که اندوه از دست دادن مادر به این سادگیها از دلم رفتنی نبود.
همانجا کنار دیوار روی زمین نشستم و بنا به عادت این مدت، مشغول قرائت قرآن برای هدیه به روح مادر شدم که همدم این روزهای تنهایی و غریبیام، کلام خدا بود و دلجوییهای عبدالله و چقدر جای مجید در این روزهای بیکسیام خالی بود که گرچه آتش کینه و تنفرش در دلم سرد شده بود، اما هنوز دلم صاف نشده و آمادگی دیدارش را نداشتم و شاید هر چه این دوری بیشتر به درازا میکشید، همراهی دوبارهاش برایم سختتر میشد. من در طول چند ماه زندگی مشترکمان با تمام وجودم تلاش کرده بودم که او را به سمت مذهب اهل تسنن بکشانم و توفیقی نمییافتم و او به بهانه شفای مادرم، چه راحت مرا به سویی بُرد که همچون یک شیعه دست به دعا و توسل زده و به دامن پیشوایان تشیع دست نیاز دراز کنم و این همان عقده تلخی بود که در دلم مانده و آزارم میداد. ولی در هر حال دوره چهل روزه هم تمام شده و دیگر نمیتوانستم به بهانه خط و نشانهای پدر هم که شده از دیدارش بگریزم.
چند آیهای خوانده بودم که کسی به در اتاق زد و آهسته در را گشود. عبدالله با لبخند کمرنگی که روی صورتش نشسته بود، قدم به اتاق گذاشت و آهسته خبر داد: «الهه! مجید اومده!» با شنیدن نام مجید، قلبم به لرزه افتاد و شاید عبدالله تلاطم نگاهم را دید که به آرامی خندید و گفت: «میدونی از صبح چند بار اومده دمِ در و بابا اجازه نداده؟ حالا که بابا راضی شده و راهش داده، تو دیگه ناز نکن!» چین به پیشانی انداختم و با درماندگی گفتم: «عبدالله! من چهل روزه که باهاش حرف نزدم! الآن آمادگی شو ندارم...» که به میان حرفم آمد و قاطعانه نصیحت کرد: «الهه جان! هر چی بگذره بدتره! بلاخره باید یه روزی این کارو بکنی، پس چه فرصتی بهتر از همین امشب؟» سپس قرآن را از دستم گرفت و بوسید و روی میز کنار اتاق گذاشت و با نگاه منتظرش، وادارم کرد تا از جا برخیزم. لحظهای مکث کردم و آهسته گفتم: «تو برو، من الآن میام.» و او با گفتن «منتظرم!» از اتاق بیرون رفت.
حالا میخواستم پس از چهل روز با کسی ملاقات کنم که روزی عاشقش بودم و امشب خودم هم نمیدانستم چه آشوبی در دلم به پا شده که اینچنین دست و پایم را گم کردهام. برای چندمین بار خودم را در آیینه بررسی کردم، خوب میدانستم صورتم طراوت روزهای شاد گذشته را ندارد و در نگاهم هیچ خبری از شورِ زندگی نیست، ولی ناگزیر بودم با همین حالت اندوهگین، در برابر چشمان مشتاق و نگاه عاشقش ظاهر شوم. با گام هایی سست و لبریز از تردید از اتاق خارج شدم و همین که قدم به اتاق نشیمن گذاشتم، نگاهم برای نشستن در چشمانش بیقراری کرد و بیآنکه بخواهم برای چند لحظه محو چشمانی شدم که انگار سالها پیر شده و دیگر حالی برایشان نمانده بود.
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110