بصیرت انقلابی
📍 آیا نخست وزیر لبنان استعفا خواهد داد؟ ⭕️ دشمن با تحلیل سال 98 منطقه به مصاف در سال 99 آمده و نسخه
🔴 #فوری| استعفای دولت لبنان تایید شد
🔻 حسان دیاب، نخست وزیر لبنان، در سخنانی گفت که باید کشور به سوی "شفافیت" پیش رود و اکنون زمانی است که باید "بسوی مردم برگردیم" و در همین راستا دولت لبنان استفعای خود را اعلام میکند.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
سلام دوستان😊
شبتون بخیر🌜
💠 با قسمتهای ؛
🔹صد و هفدهم
و
🔹صد و هجدهم
از مستند داستانی #جان_شیعه_اهل_سنت در خدمتتون هستیم.
امیدوارم از مطالعه لذت ببرید
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
🖋 #قسمت_صد_و_هفدهم
و چطور میتوانستم باور کنم درست در همان لحظاتی که من در کنج غربت خانه، از مصیبت مرگ مادر و اوج تنهاییام ضجه میزدم و از منتهای بیکسی به در و دیوار خانه پناه میبردم، دل او هم بیقرارِ حال آشفتهام، پَر پَر میزده و بیتاب الههاش شده بوده که دیگر در هالهای از هیجانی شیرین حرفهای عبدالله را میشنیدم: «هر چی میگفتم به الهه یه مدت مهلت بده، دیگه زیر بار نمیرفت. میگفت دیگه نمیتونه تحمل کنه و باید هر جوری شده تو رو ببینه!»
نگاهم را از پهلوی عبدالله به پهنه دریا دوخته و خیالم پیش مجید بود و همانطور که چشمم به درخشش سطح صیقلی آب زیر تابش آفتاب بود، از هجوم احساس دلتنگیام برای مجید، قلبم به درد آمد و تصویر زیبای ساحل خلیج فارس، پیش نگاهم مات شد تا بفهمم که چشمانم به هوای مجید، هوای باریدن کرده که عبدالله خم شد و زیر گوشم زمزمه کرد: «الهه جان! مجید اومده تو رو ببینه!» باورم نمیشد چه میگوید که لبخندی زد و در برابر چشمان متحیرم، ادامه داد: «ازم خواست بیارمت اینجا تا باهات حرف بزنه!» و با اشاره نگاهش، ناگزیرم کرد که سرم را بچرخانم و ببینم با چند متر فاصله، مجید پشت نیمکت ایستاده و فقط نگاهم میکند و همان نگاه غریبانه و عاشقانهاش بود که قلبم را به آتش کشید و عبدالله خواهش کرد: «الهه! اجازه بده باهات حرف بزنه!»
همانطور که محو قامت غمزده و شانههای شکستهاش بودم، دیدم که قدمهای بیرمقش را روی ماسههای ساحل میکشد و به سمتم میآید که دیگر نتوانستم تحمل کنم، به سمت عبدالله برگشتم و به قد ایستادم که عبدالله التماسم کرد: «الهه! باهاش حرف بزن!» و تنها خدا میدانست که چه غم غریبی به سینهام چنگ انداخته که نمیدانستم پس از هفتهها باید چه بگویم و از کدام سرِ قصه، ماجرای دلتنگیام را شرح دهم! نه میخواستم بار دیگر به تازیانههای گلایه و شِکوه عذابش دهم و نه میتوانستم از دلم که برایش سخت تنگ شده بود، چیزی بگویم و باز میان برزخی از عشق و کینه حیران شدم که بیاعتنا به اصرارهای عبدالله برای ماندن، راهم را کج کردم و از کنار مجید که دیگر به چند قدمیام رسیده بود، گذشتم و چقدر این گذشتن سخت بود که پس از روزها بار دیگر گرمای عشقش را از نزدیک احساس میکردم و شنیدم که با حرارتی عاشقانه صدایم زد: «الهه...»
ای کاش میتوانستم لحظهای کنارش بمانم و برایش بگویم که تا لحظهای که خبر مرگ مادر را شنیدم، کتاب مفاتیح از دستانم جدا نشد و مادرم چه راحت از من جدا شد و این همان جراحت عمیقی بود که بر دلم مانده و اجازه نمیداد که حتی در این لحظات پاک عاشقی، پاسخ نفسهای بریده و جان بر لب آمدهاش را بدهم. دستش را به سمتم دراز کرد تا مانع رفتنم شود و من برای لمس احساسش هنوز آماده نبودم که گوشه چادرم را از میان انگشتانش کشیدم و با قدمهایی لرزان که چندان هم مشتاق رفتن نبودند، از معرکه عشقش گریختم که عبدالله خودش را به کنارم رساند، دستم را کشید و آهسته تشر زد: «الهه! همینجا تمومش کن! بسه دیگه!»
ردّ نگاهم از چهره منتظر عبدالله عبور کرد و به صورت در هم شکسته مجید ختم شد و دیدم سرخی چشمانش که در برابر بارش اشکهایش مردانه مقاومت میکرد، چقدر شبیه سینه خلیج فارس در این لحظات دلتنگ غروب شده و باز هم دلِ سنگ از مصیبتم، پیش نگاه دریاییاش زانو نزد و همچون همیشه حرف قلبم را خواند و فهمید که هنوز توان همراهیاش را ندارم که قدمی را که به سمتم برداشته بود، پس کشید و با سکوت ساده و صادقانهاش، رخصت رفتن داد که گویی به همین مقدار قلبش قدری قرار گرفته و آتشی که ساعاتی پیش از پس فاصلهای طولانی و در پی نالههای بیکسیام به جانش افتاده بود، خاکستر شده و آرام گرفته بود که دیگر تقاضای ماندن نکرد و من چه سخت از نگاه زیبایش دل کَندم و رفتم.
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
🖋 #قسمت_صد_و_هجدهم
سینی چای را که مقابل پدر گرفتم، بدون آنکه رشته کلامش را لحظه ای از دست بدهد، یک فنجان برداشت و همچنان به تعریف پُر شور و هیجانش برای عبدالله ادامه میداد: «میگفت تا الآن بیست درصد برج تکمیل شده و تا یه سال دیگه آماده میشه.» سپس چشمان گود رفتهاش از شادی درخشید و با لحنی پیروزمندانه ادامه داد: «هر سال این موقع باید با کارگر و انباردار و بازاری سر و کله میزدم که چندرغاز سود بکنم یا نکنم! حالا امسال هنوز هیچی نشده کلی سود کردم و پولم چند برابر شده! میگفت وقتی برج تکمیل شه، سرمایهام ده برابر میشه! میگفت الآن پول تو قطر ریخته، فقط باید زرنگ باشی و عُرضه داشته باشی جمع کنی!» و در مقابل سکوت سنگین من و عبدالله، سری جنباند و با صدایی گرفته گفت: «خدا بیامرزه مادرتون رو! بیخودی چقدر حرص میخورد. حالا کجاس که ببینه چه معامله پُر سودی کردم!»
از اینکه با این حالت از مادر یاد کرد، دلم شکست و دیدم که ابروان عبدالله هم در هم کشیده شد و در جواب سرمستی پدر که از معامله پرمنفعتش حسابی سر کِیف آمده بود، چیزی نگفت. فنجانهای خالی را جمع کردم و به آشپزخانه رفتم که بیش از این حوصله شنیدن حرفهای پدر را نداشتم. چهل روز از رفتن مادر گذشته بود و هر چند من و عبدالله همچنان غمگین و مصیبت زده بودیم، ولی پدر مثل اینکه هرگز مادرم در زندگیاش نبوده باشد، هر روز سرِ حالتر از روز گذشته به خانه میآمد. فنجانها را شستم و به بهانه استراحت به اتاقم رفتم که بعد از روزها نگاهم در آیینه به صورت افسردهام افتاد. هنوز سیاهی پای چشمانم از بین نرفته و رنگ غم از صفحه صورتم پاک نشده بود که اندوه از دست دادن مادر به این سادگیها از دلم رفتنی نبود.
همانجا کنار دیوار روی زمین نشستم و بنا به عادت این مدت، مشغول قرائت قرآن برای هدیه به روح مادر شدم که همدم این روزهای تنهایی و غریبیام، کلام خدا بود و دلجوییهای عبدالله و چقدر جای مجید در این روزهای بیکسیام خالی بود که گرچه آتش کینه و تنفرش در دلم سرد شده بود، اما هنوز دلم صاف نشده و آمادگی دیدارش را نداشتم و شاید هر چه این دوری بیشتر به درازا میکشید، همراهی دوبارهاش برایم سختتر میشد. من در طول چند ماه زندگی مشترکمان با تمام وجودم تلاش کرده بودم که او را به سمت مذهب اهل تسنن بکشانم و توفیقی نمییافتم و او به بهانه شفای مادرم، چه راحت مرا به سویی بُرد که همچون یک شیعه دست به دعا و توسل زده و به دامن پیشوایان تشیع دست نیاز دراز کنم و این همان عقده تلخی بود که در دلم مانده و آزارم میداد. ولی در هر حال دوره چهل روزه هم تمام شده و دیگر نمیتوانستم به بهانه خط و نشانهای پدر هم که شده از دیدارش بگریزم.
چند آیهای خوانده بودم که کسی به در اتاق زد و آهسته در را گشود. عبدالله با لبخند کمرنگی که روی صورتش نشسته بود، قدم به اتاق گذاشت و آهسته خبر داد: «الهه! مجید اومده!» با شنیدن نام مجید، قلبم به لرزه افتاد و شاید عبدالله تلاطم نگاهم را دید که به آرامی خندید و گفت: «میدونی از صبح چند بار اومده دمِ در و بابا اجازه نداده؟ حالا که بابا راضی شده و راهش داده، تو دیگه ناز نکن!» چین به پیشانی انداختم و با درماندگی گفتم: «عبدالله! من چهل روزه که باهاش حرف نزدم! الآن آمادگی شو ندارم...» که به میان حرفم آمد و قاطعانه نصیحت کرد: «الهه جان! هر چی بگذره بدتره! بلاخره باید یه روزی این کارو بکنی، پس چه فرصتی بهتر از همین امشب؟» سپس قرآن را از دستم گرفت و بوسید و روی میز کنار اتاق گذاشت و با نگاه منتظرش، وادارم کرد تا از جا برخیزم. لحظهای مکث کردم و آهسته گفتم: «تو برو، من الآن میام.» و او با گفتن «منتظرم!» از اتاق بیرون رفت.
حالا میخواستم پس از چهل روز با کسی ملاقات کنم که روزی عاشقش بودم و امشب خودم هم نمیدانستم چه آشوبی در دلم به پا شده که اینچنین دست و پایم را گم کردهام. برای چندمین بار خودم را در آیینه بررسی کردم، خوب میدانستم صورتم طراوت روزهای شاد گذشته را ندارد و در نگاهم هیچ خبری از شورِ زندگی نیست، ولی ناگزیر بودم با همین حالت اندوهگین، در برابر چشمان مشتاق و نگاه عاشقش ظاهر شوم. با گام هایی سست و لبریز از تردید از اتاق خارج شدم و همین که قدم به اتاق نشیمن گذاشتم، نگاهم برای نشستن در چشمانش بیقراری کرد و بیآنکه بخواهم برای چند لحظه محو چشمانی شدم که انگار سالها پیر شده و دیگر حالی برایشان نمانده بود.
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🔺برای دو لقمه بیشتر؛ علی فروش نشویم !
💠 حضرت علی (ع) بعد از درگذشت #ابوذر غفاری نزد اصحاب خود فرمودند:
من دلم خیلی به حال ابوذر می سوزد خدا رحمتش کند. اصحاب پرسیدند چطور؟
مولا فرمودند:
آن شبی که به دستور عثمان ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با عثمان بیعت کند.
ابوذر خشمگین شد و به مامورین گفت:
شما دو توهین به من کردید; اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید.
دوم، بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟ شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من علی فروش شوم؟
تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی علی عوض نمی کنم.
آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست.
✖️مولا گریه کردند و فرمودند:
به خدایی که جان علی در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان عثمان محکم بست سه شبانه روز بود او و خانواده اش هیچ نخورده بودند.
🔺مواظب باشیم برای دو لقمه بیشتر؛ در این زمان..دین فروش، وطن فروش و علی فروش نشویم..
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
♦️ گل بانو سوری بانوی ۷۵ ساله و مادر شهید اهل نهاوند برای اثبات عشق به فرزندش به نهضت سواد آموزی رفت سواد آموخت و وصیت نامه فرزند ۱۷ ساله اش را بر فرش بافت
هنرمند واقعی تویی نه آنها که نه حب دین دارند نه حب وطن و هنر را در لااُبالی گری و نُنُرمسلکیهای مبتذلانه و عیاشانه می دانند
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سکانسهای فتنه در لبنان
۱. انفجار بندر اقتصادی لبنان
۲. تشویش اذهان که موشکهای حزبالله باعث انفجار شدا
۳. شعلهور شدن فتنه با ورود مکرون و طرح اقتصادی
۴. لیدرها هم امروز به میدان میآیند و شعارهای ضد حزب الله لبنان و حکومت فعلی را سر میدهند
به همین سادگی کشور را مرز لیبی شدن میبرند
#بیروت
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
♦پرونده واردات گندم سعید حجاریان به صحن مجلس رفت
🔹آزادیخواه، نماینده مجلس: یک ردیف قانون درباره خرید گندم وجود داشت که از سال ۹۳ حذف و باعث واردات چندبرابری گندم شد. از سال ۹۴ حدود ۳ میلیون تن سالانه واردات گندم داشتیم؛ یعنی تا الان حدود ۱۵ میلیون تُن.
🔸در این سالها یک شرکت توسط سعید حجاریان و پسرش ۳ تا ۴ میلیون تن گندم وارد کرده است.
🔹خضریان در کمیسیون در این باره سوالی از وزیر کشاورزی پرسید اما درنهایت از پاسخهای او قانع نشد و سوال به صحن مجلس ارسال شد.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
فاجعه بندر بیروت و دامنه های آن
👈 رسانه های معاند جبهه مقاومت از ساعات اولیه انفجار بندر، خط متهم سازی حزب الله لبنان را دنبال کردند و برخی رسانههای دیگر، آن را مشکوک دانسته و دست اسرائیل و آمریکا را در پس ماجرا دیدند.
اما دولت لبنان همچنان در حال جمع آوری داده ها و تحقیق میدانی است و بر اساس مستندات اولیه این فاجعه بزرگ را معلول یک حادثه می داند، لذا به نظر می رسد برای دانستن حقیقت ماجرا نباید عجله کرد.
از طرفی فاجعه آنقدر بزرگ و پیچیده است که دشمنان مقاومت و بدخواهان مردم لبنان (چه در آن دست داشته باشند یا نه) آن را یک فرصت کم نظیر برای پیگیری اهداف خود بدانند و با عملیات فریب و اغوای رسانهای در پی تضعیف مقاومت باشند، لذا چند پرده را بعد از این فاجعه دنبال می کنند:
📌 پرده اول؛ ایجاد ترس و وحشت
امپراطوری رسانه های غربی، عربی و عبری به گونهای این فاجعه را پردازش می کنند که جبهه مقاومت، از متهم شدن در این فاجعه بزرگ دچار ترس و وحشت شده و ابتکار عمل مقابل نقش آفرینی مثلث شوم ذکر شده را از دست بدهد و دچار خطاهای محاسباتی و عملیاتی گردد.
📌 پرده دوم؛ تحقیر نظام سیاسی لبنان
سفر ماکرون به لبنان و اظهارات عجیب و مداخلهجویانه او در کنار فضاسازیهای رسانهای، نمونه روشنی از تحقیر طرف مقابل می باشد. در پس این تحقیر آنها انتظار دارند مردم و مسئولان لبنانی قدرت تحرک و پویایی خود را در مواجهه با این مشکل بزرگ از دست بدهند و مقابل غربی ها و اسرائیل تسلیم شوند.
📌پرده سوم؛ بهره گیری از خشونت
سازماندهی و جهت دهی به اعتراضات مردمی که ناشی از کم کاری های انباشته شده توسط دولتهای پیشین بوده است و تحریک مردم به خشونت مرحله سوم سوء استفاده از این فاجعه می باشد که نمونههای آنرا در اخبار اعتراضات لبنان مشاهده میکنیم.
📌 پرده چهارم؛ دخالت خارجی
به میزانی که آنها بتوانند اعتراضات مردمی را گسترش داده و ادارات دولتی را مختل نمایند و قوه تصمیمگیری در این کشور را فلج کنند، زمینه برای دخالت های خارجی فراهم می شود و از آنجا که قبلاً به صراحت از خلع سلاح مقاومت سخن گفتند، هدف غایی این دخالت از هم اکنون مشخص است.
📌 پرده آخر
ظاهر پرده آخر به نفع اهداف مثلث شوم غربی، عبری و ارتجاع عربی است، اما در پس آن و با روشن شدن حقایق، کنار رفتن پرده های تزویر ، فریب و ریا خواهد بود و به موازات دخالت های سیاسی یا نظامی آنها، امکان باز شدن درهای مقابله به مثل جریان مقاومت، فراهم می شود و نباید فراموش کرد که تحولات شگرف از دل بحران های عمیق پدیدار می شود ولی با این اطمینان که خداوند فرمود: "و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم وارثین" ( ما میخواهیم بر مستضعفان زمین منت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم) و اینها طلیعه پیش بینی حکیمانه رهبر معظم انقلاب اسلامی است که چند سال قبل فرمود: اسرائیل قطعاً ۲۵ سال آینده را نخواهد دید.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
✅ذوقزدگی غربزدههای داخلی از مستعمره شدن لبنان!
پس از انفجار بیروت، غربیها تلاش کردند تا با نقشآفرینی در تحولات داخلی لبنان، تغییرات سیاسی ایجاد کنند. در همین راستا گروههای نزدیک به فرانسه پس از سفر مکرون به لبنان در تلاشاند با جمعآوری یک طومار بهاصطلاح مردمی، اینگونه نشان دهند که لبنانیها خواستار اداره کشورشان توسط فرانسه هستند؛ در کشورمان نیز برخی کانالهای غربگرا با استناد به همین امضاهای اندک مجازی و در برخی موارد، ساختگی یک سایت اینترنتی، بدون اشاره به جمعیت هفتمیلیونی لبنان، آرزوهای وطنفروشانه خود را در این حرکت مجازی دیده و درخواست مستعمره شدن لبنان را با ذوقزدگی منتشر کردهاند. در همین حال، خبرگزاری آمریکایی «آسوشيتدپرس» نوشت: «انگار مكرون فراموش كرده كه ديگر لبنان تحتالحمایه فرانسه نيست. منتقدان وي رفتار او را نواستعمارگري فرانسه در قبال لبنان ميدانند و اظهار ميكنند، مكرون ميخواهد توجه افكار عمومي را از انبوه مشكلات فرانسه، منحرف كند. فرانسه در لبنان شبكهاي از مدارس و ... داشته و روابطی نزديک با افراد در قدرت دارد که بعضي از آنها متهم به ايجاد بحرانهاي سياسي و اقتصادي در لبنان هستند. طوماري در فضاي مجازي پخش شده كه لبنان براي ده سال آينده زير نظر فرانسه قرار گيرد؛ اما تاكنون حتي نتوانسته ۷۵ هزار امضاي حداقلي موردنیاز در ميان بيش از ۷ ميليون لبناني را جمع كند.»
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110