eitaa logo
بصیرت محور
4.8هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
250 فایل
•| بصیرت محور |• محتواهای قبلی تو کانال تلگراممونه🌹 اینجا جای تماشاچیان بظاهر دغدغه مند نیست. لینک پیام ناشناس👇 https://daigo.ir/secret/83087392
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دکتر سعید جلیلی
9.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️عزای حسین(ع) با برنج انگلیسی! 🔹چرا حرکت رئیسعلی دلواری در تاریخ ماندگار شد؟ 🔹بازنشر به مناسبت سالروز شهادت رئیسعلی دلواری ✅ @saeedjalily
هدایت شده از بصیرت محور
9.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام رضا علیه السلام جنازشو بغل کرد😔 📍 http://Eitaa.com/basirat_mehvar
چند شب پیش احوالشو جویا شدم و همین سوالو پرسیدم. ظاهرا بنا ندارن سعید دسترسی داشته باشه ، تا الان پیگیری خاصی برای فعالیت مجدد سعید از سمت کسی نشده! با سعیدی که مخاطب داره اینکارو کنن وای بحال بقیه! بقیه کلاهشون پس معرکه س. میدونید چی برای من جالبه؟ اونایی که ادعاشون میشه خیلی انقلابی اند و خیلی از اسلام میفهمن و دائم حضرت آقا آقا میکنن ، یک خط اعتراض نکردن که چرا همه کانال هاشو بستید؟ اصلا برای چی بستید؟ اصلا بستید ،کانال قرآنیش چرا مسدود کردید؟ از دیوار صدا در اومد از اینا نه! البته تعدادی شون اظهار خوشحالی کردن! اگر همه این کانال ها یک خط اعتراض میکردن به این کار ، میشد امیدی به برگشتش داشت اما امان از حسادت امان از نامردی...
نه تنها مسولین بلکه عرف هم دارد تحمیل "انقلاب جنسی" در ایران را می پذیرد. بی عملی مطلق همه ما، معنایش همین است. دیگر مساله حجاب زنان نیست. از حجاب عبور کردند. مساله دیگر دینی یا شرعی نیست. مساله حلال و حرام بودن یک فعل و رابطه نیست. تجربه ای که مدرنیته برای انسان غربی به ارمغان آورده و در پیمودن آن تجربه، چند قله را فتح کرد، عینا در جامعه ما در حال تکرار است. فمینیسم و نسل بعد نحله‌های منتقد فمینیسم نتیجه همان تجربه است. تجربه ظلم غرب به زن، نتیجه اش شد شکل گیری فمینیسم، افراط در قله بعدی یعنی شعارهای فمینیستی نتیجه اش شد بازگشت به حالت پیشین، اما روند عادی پیشین شکل نگرفت. غرب همین تجربه را در همجنس بازی داشت. افراط در همجنس بازی نتیجه اش در امروز شد شکل گیری نهادهای مدافع خانواده در غرب، ولی روند عادی نشد. چون غرب خدا (وحی) را کنار گذاشت تا خودش همه چیز را تجربه کند. هزینه تجربه های تکراری نابودی جامعه است. ما همان مسیر را می رویم. نشانه‌ها این را میگویند. جامعه ایرانی به قله تجربه جنسی در سال‌های آینده نزدیک و دوباره بازمیگردد اما روند عادی نخواهد شد مگر اینکه پایه های سنت ایرانی_اسلامی زنده بمانند. https://eitaa.com/Politicalhistory
بصیرت محور
نه تنها مسولین بلکه عرف هم دارد تحمیل "انقلاب جنسی" در ایران را می پذیرد. بی عملی مطلق همه ما، معنای
با مسائل فرهنگی شوخی نمی‌شود کرد، بی‌ملاحظگی نمی‌شود کرد؛ اگر چنانچه یک رخنه‌ی فرهنگی به‌وجود آمد، مثل رخنه‌های اقتصادی نیست که بشود [آن را] جمع کرد، پول جمع کرد یا سبد کالا داد یا یارانه‌ی نقدی داد؛ این‌جوری نیست، به این آسانی دیگر قابل ترمیم نخواهد بود. رهبر انقلاب
نمیدونم.
ربطشو خودتون پیدا کنید☝️
بصیرت محور
ربطشو خودتون پیدا کنید☝️
جوکر ۲ بدون مجوز پخش شد اما جلوی پخش قسمت سومش گرفته شد همین توقیف باعث شد احسان علیخانی یک چهره قهرمان بگیره که داره حق زن هارو از جمهوری اسلامی میگیره و خط شکنی میکنه! عموم مردم فکر میکنن که این جماعت با نظام قرابتی ندارن و دارن علیه نظام شجاعانه شمشیر میزنن بنده خداها اگر یک نگاه به اسپانسر این برنامه پر زرق و برق بکنن میفهمن اینا با نظام قرابت دارن یا نه. مسئولامون بنده خداها میگفتنا چاره کار ،کار فرهنگیه! بنده خداها اینجوری دارن از کار فرهنگی حمایت و پشتیبانی میکنن و ما چقدر آدمای قدرنشناسی بودیم😂
مشکل کجاست؟ یک پادگان رو در نظر بگیرید نیروهای کادر و مسئولین، و سربازهارو مردم تصور کنید. من تو چنین شرایطی شدم دفتردار! همه سربازها کارشون به من مربوط میشد پست شون و من میچیدم... غیبتشونو من ثبت میکردم... تخلف میکردن من باید گزارششو رد میکردم... هر چیزی که مربوط به اون قسمت بود با من بود. تو پادگان اولین چیزی که برای من ثابت شد این بود که اگر سربازها نترسن و پشت هم وایسن همه کار میتونن بکنن. مثلا شما اگر پونزده روز غیبت کنی نامه فرار از غیبتتو میزنن و میدن دست دژبانی در صورتی که یک بنده خدایی چهل روز نیومد من حتی یک روز هم غیبت براش نزدم. بهم زنگ میزدن از بالا میگفتن فلانی رو پستشو جابجا کن میگفتم باشه ولی اگر صلاح نمیدیدم،اینکارو نمیکردم. سربازهایی که چموش بودن تو بخش های دیگه رو با پست هایی که میذاشتم براشون ،وادار میکردم با ما راه بیان ، هوای بقیه رو داشته باشن. شما تو خدمت برای اینکه یک روز تشویقی بگیری باید بری دم یک سرداری رو ببینی بلکه یک روز بهت تشویقی بده! با سه تا برگه تشویقی یک ماه پایان دوره میفرستادم بدون این که کسی متوجه بشه. من سرباز میتونستم جوری کار سربازهارو راه بندازم که سردارش هم نتونه. چرا؟ چون کار دست من بود. دلم نمیومد کسی تو لباس سربازی اذیت بشه . من عمدا مثال پادگان و زدم چون حکومت هم عین پادگان سلسله مراتبیه اگر بنا داریم گیر و گرفتاری هارو رفع کنیم باید بیاییم حلقه های وصل مردمی رو ببریم زیر ذره بین . سیاستمدار تراز و زرنگ اونی که سیاست هاشو بیاد از طریق این حلقه دنبال کنه. اونی که کار دستشه از اون بالا دستی مهم تره شما اگر این بخش و ببری زیر ذره بین خیلی راحت میتونی متوجه بشی سیاستی که شما بعنوان مسئول سرلوحه قرار دادی توسط این حلقه اجرایی میشه یا نه؟ بودجه ای که برای اینکار درنظر گرفتی به دستشون رسیده یا نه؟ و.....
بصیرت محور
مشکل کجاست؟ یک پادگان رو در نظر بگیرید نیروهای کادر و مسئولین، و سربازهارو مردم تصور کنید. من تو چنی
الان که این متنو داشتم مینوشتم مرغ روحم پر کشید رفت به اون روزا... چقدددددر زود گذشت! اون ایام روزشماری میکردیم زودتر تموم شه ، امروز حسرت میخوریم که ایکاش میشد برگشت و یکبار دیگه تجربه ش کرد. خیلی دوست داشتم تو سپاه بمونم، سپاه برای من ارگان یا سازمانی که بهترین انسانهارو در خودش جا داده و به سعادت رسونده. روز آخر مسئول نیرو انسانیمون که یک سرهنگ سیدی بود با حسرت بهم گفت :اینجا جای امثال توعه امید ، حیف که ...... با ناراحتی امضا کرد و خداحافظی کردیم . با توحید رفتیم کل پادگان و چرخیدیم و حلالیت گرفتیم و شیرینی پخش کردیم! یه پسره بود قیافه ش خیلی غلط انداز بود یکبار اومد گفت داش امید من اون هفته پست بودم این هفته هم باز منو انداختی که هرچی قسم و آیه خورد گفتم تو خالی بندی اسمتو تو لوح گذاشتم باید پست بدی بعدها فهمیدم راست میگفت بنده خدا البته سعی کردم جبران کنم... خیلی روز عجیبی بود هم تلخ بود هم شیرین،داشتم در و دیوار پادگان و برای آخرین بار تو ذهنم ثبت میکردم چون میدونستم دیگه اینجارو نمیبینم💔 وداع عجیبی بود دست روزگار داشت منو از اونجا میکند و به خاطره ها میسپرد! رفتیم سوار ماشین سمند بابای توحید شدیم ، دو تا سرباز دیدم کنار خیابون گفتم بچه ها ما تا فلان جا داریم میریم مسیرتون میخوره بیایید... اومدن راه افتادیم تو ماشین تا فهمیدن ما خدمتمون تموم شده شروع کردن از پشت لباس مارو پاره کردن ، رسم بود خدمت که تموم میشد جیباشو سردوشی هاشو پاره میکردن، حواس ما رفت به این بنده خداها که ماشین متمایل به چپ شد و یک تریلی گرفت رو ما، بوقش هنوز تو گوشمه یک دفعه فرمون چرخوندیم به سمت راست تا پرس نشیم ، عین هشدار برای کبری یازده ماشین خورد به جدول و رفت رو هوا به پهلو افتاد تو جوب ! کلا صد متر هم از پادگان دور نشده بودیم! به طرز معجزه آسایی هیچی مون نشد! حتی یک خراش هم نیوفتاد در صورتی که شیشه ها ترکید و تو صورتمون پاچید! از ماشین در اومدیم اون دوتا که از ترسشون فرار کردن من برگشتم پادگان گفتم زنگ بزن اجازه بگیر میخوام هفت هشتا سرباز ببرم بیرون! گفت امید نرفته اومدی ؟ سرباز میخوای چیکار؟ گفتم چپ کردیم؟ تعجب کرد! بدو بدو اومدن دیدن اوه ماشین به فنا رفته آقای کرمی گفت شما الان رفتید کی وقت کردید اینجوری پشتک بزنید؟ هرچی زور زدیم نشد دربیارم از تو جوب‌ ماشینو ،پراید بود میشد درش آورد اما سمند خیلی لشه، نشد که نشد؛ به یکی از سربازهای قدیمی زنگ زدیم که جرثقیل داشت بیاد در بیاره ماشینو گفت فلان تومن میگیرم میام! گفتم نامرد من اونهمه هواتو داشتم حالا که کارمون بهت افتاده نرخ تعیین میکنی؟ نخواستیم.قطع کردم. تو آفتاب نشستیم تا ببینیم چکار میتونیم کنیم؟ تو همین حین یک تریلی اون دست خیابون اشتباهی افتاده بود تو اصلی شاگردش پیاده شده بود داشت فرمون میداد، دنده عقب بیاد تو فرعی همین که داشت میگفت بیا بیا پاش گیر کرد افتاد تریلی از روش رد شد! مُرد . خیلی بد مُرد😔 زمین و خون برداشت! انگار حضرت عزرائیل تو اون قسمت بنا داشت یک خونی بریزه و آخر سر هم ریخت. همون لحظه مادرم زنگ زد به دلش افتاده بود یه اتفاقی افتاده گفتم چیزی نشده و میام. اون روز یکی از عجیب ترین روزهای زندگی من بود که فریم به فریم تصاویرش یک گوشه ذهنم بایگانی شده. روز آخر خدمت نزدیک بود به روز آخر عمر تبدیل بشه اما بقول ترک ها ساخلیان ساخلادی. تا حالا چند بار تا دم مرگ رفتیم و سالم برگشتیم ،کی فرصت آخره خدا میدونه!