دل من بود پر از غصه عالم آقا چایی روضه ی تو خوردمو آرام شدم... پ ن : به سراغ من اگر آیی فلاکس چای فراموشت نشود😂

گفتم چای و فلاکس یاد یک خاطره ای افتادم، فکر میکنم یه بار گفتم🤔 البته تکرارش ضرری نداره شب عید هم هست شاید لبخندی به لب بیاره. شب هفتم محرم رفتیم مجلس روضه ، پدر بزرگم داشت روضه میخوند به من اشاره کرد که میخونی یا نه؟ منم یه سری تکون دادم که مثلا هرجور صلاح میدونی ... راجع به این مراسم باید بگم که مستمع خیلی سخت گریه میکرد یعنی جز پدر بزرگم هرکی میخوند کمتر همراهی میکردن. حاجی خوند و دو سه تا مداح دیگه هم بود اونشب من رفتم بهش گفتم بگو چراغارو کم کنن مستمع راحت باشه. ما اینو گفتیم ایشون هم اعلام کرد اون نانجیبی که قرار بود چراغو کم کنه زد از بیخ همه رو قطع کرد شد ظلمات! چشم چشمو نمیدید:) نگو تو همین حین یه بنده خدایی یه سینی چای و یه فلاکس آبجوش میاره میذاره جلوی پای ما :) از قضا فلاکس هم در نداشت:)))) شروع کردم به زمزمه و همراهی مردم و دیدم ، پیش خودم گفتم خوب بذار برم تو جمعیت الان وقت روضه س داشتم میخوندم با گام بالا احساس کردم پام به یه چیزی گیر کرد منتها حواسم به خوندن بود یدفه ناله ها زبونه کشید چه ناله های جانسوزی بود واقعا😂 پیش خودم گفتم ارباب چه عنایتی کرده این ناله ها ناله های عادی نیست به مجلس نظر کردن😂😂 نگو روشون آب جوش و چای ریخته داد و بیدادشون از اینه ؛ خلاصه که اون شب خدا بهمون رحم کرد🥹

یه بار تا روضه رو شروع کردم به خوندن یکی از بچه ها اومد در گوشم گفت: بانی پیدا شده کباب میخواد بده! همین الان اعلام کن ، گفتم چی بگم آخه گفت داداش بگو گفتم مطمئنی ××××؟ گفت : خیالت راحت طرف آشناس آقا ما اعلام کردیم چند نفر پاشدن رفتن آدم با خودشون آوردن😂 البته کبابشو من نگفتم خودشون دم در گفته بودن. تقریبا یک ربع ده بود من اشاره کردم چی شد؟ گفت ادامه بده تا غذا رو بیارن ساعت ده شد ، ده و نیم شد ده دیقه به یازده شد انقدر اینا سینه زده بودن داشتن وا میرفتن😂 اشاره کردم به اون نامرد پس چیشد؟ گفت حاجی فکر کنم سر کاری بوده🥹 اولین باری که حس کشتن یه آدم بهم دست داد همونجا بود میخواستم سیم میکروفون دور گردنش بپیچم همونجا دارش بزنم!! گفتم من الان چی بگم مرد حسابی؟ سه ساعته دارن سینه میزنن به پنجاه جا گریز زدم تا غذا برسه بعد میگی سرکاری بوده؟ موقعیت بدی بود گفتم یخورده دیگه ادامه میدیم اینا خسته شن پاشن برن فقط یدفه یه پیرمردی داد زد چیشد پس شام؟ گفتم حاج آقا شرمنده مشکلی پیش اومده سفره احسان کنسل شده!! پیرمرد نه گذاشت نه برداشت گفت: 🤬🤬🤬🤬🤬🤬 گفتم:محبت دارید😥 پاشد رفت ، نامرد با دمپایی اومده بود رفتنی به نشانه اعتراض کفش منو پوشیده بود رفته بود!!!! حتما الان میگید از کجا فهمیدی دقیقا اون برداشته؟ از دمپایی هاش فهمیدیم😂

-کامران نجف زاده: بچه ها نباید بدونند؛ + محمد رضا شریفی نیا: من بعنوان یک کارشناس معتقدم نباید به بچه ها گفت :دنیا گل و بلبلِ واقعیت دنیا رو باید به بچه ها گفت! آدم ها دارن یکی یکی بچه ها رو میکشند... تو #غزه چقدر بچه داره کشته میشه؟ #بصیرت_محور 📍 http://Eitaa.com/basirat_mehvar

خاندان پاک دست پهلوی پ ن : بمناسبت فرار شاه چمدانی دیدن این کیلیپ خالی از لطف نیست🤔 📍http://Eitaa.com/basirat_mehvar

بمناسبت سالروز وفات حضرت زینب (س) پست زیرو به اشتراک بذارید🌹

جهاد زبانی گاهی بالاتر از جهاد با جان! امروز انقلاب اسلامی برای پیشبرد اهداف خود, بیشتر از این که به مجاهدان جنگ سخت نیاز داشته باشد ، به مجاهدان زبانی نیاز دارد... #رهبر_انقلاب #حامد_کاشانی #بصیرت_محور 📍 http://Eitaa.com/basirat_mehvar

آیا نواب صفوی تروریست بود؟ #بصیرت_محور 📍 http://Eitaa.com/basirat_mehvar