eitaa logo
بچه های مسجد
76 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
8.7هزار ویدیو
47 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
خونه قاتل و مقتول رو با هم مقایسه کنید !!! بله باورمون شد بخاطر مشکلات اقتصادی که آدم می‌کشند... دختر مامان🇮🇷 🌐 👇 ✅گیلان انقلابی ↙️ 🆔@Gilaneenglabi57_rasht114_8🇮🇷
بچه های مسجد
شرافت و غیرت مادر ایرانی اگر تصویر بود میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است حاج نا
💠در ‎ایل بختیاری وقتی کدخدایان و ریش سفیدان نمی توانستند موضوع و نزاع طایفه ای را حل کنند و ممکن بود کار به نزاع دوباره کشیده شود، یک زن طایفه مقابل را تهدید می کرد که اگر خواسته ما را قبول نکنید دستمال از سر بر میدارم و طایفه مقابل به حرمت حجاب زن از خواسته خود چشم پوشی می کردند و گاهی از خون بها گذشت می کردند تا حرمت حجاب زن حفظ شود 🔻بختیاری را با این رسوم بشناسید نه حیا دریده ای و عفریته ای مثل ماه منیر مولایی ایرانی با حیاء و عفیف است 🌐 👇 ✅گیلان انقلابی ↙️ 🆔@Gilaneenglabi57_rasht114_8🇮🇷
هدایت شده از گیلان انقلابی
10.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻چپی‌های مذهبی اوایل انقلاب تندروهای مسئله حجاب بودند 🔸دکتر مهدی جمشیدی (عضو هیات علمی دانشگاه): 🔹آقای روحانی، یک مسئله شرعی و دینی مثل حجاب را دستمایه فعالیت انتخاباتی خود کرد و در مناظره‌ها گفت رقبای من می‌خواهند در خیابان‌ها دیوار بکشند! 🔹تکه تکه جلو آمدند و طی 10 سال، این روند را تشدید کردند، در واقع یک بسته فرهنگی داشتند و در نهایت به اتفاقات سال گذشته رسیدند؛ در دنیای روایت‌ها، نماد حجاب را زدند یعنی زدن تمام حیثیت و اعتبار یک فرهنگ 🔹جمهوری اسلامی در زمینه حجاب تنگ نظری به خرج نداده و در زمینه حجاب، سهل‌گیری کرده ولی همین چپی‌های مذهبی، اوایل انقلاب تندروی می‌کردند. ⏰ «جهان آرا»؛ شنبه و دوشنبه هر هفته ساعت ٢٢ 🆔 @ofogh_tv 🆔 @jahanara_ofogh 🌐 👇 ✅گیلان انقلابی ↙️ 🆔@Gilaneenglabi57_rasht114_8🇮🇷
هدایت شده از گیلان انقلابی
22.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️🎞دوربین مخفی| آزمایش اجتماعی با موضوع حجاب 📍به نظر شما مردم به خانمی که ماشینش خراب شده چطور کمک میکنن؟ 📍ما با انجام یک آزمایش اجتماعی تاثیر حجاب یک خانم روی نحوه کمک کردن مردم بهش رو بررسی کردیم 🔍قضاوت با شما 🧕@IslamlifeStyles 🌐 👇 ✅گیلان انقلابی ↙️ 🆔@Gilaneenglabi57_rasht114_8🇮🇷
هدایت شده از کانال خبری فتح
🔴 مادورو: به زودی سردیس «سردار سلیمانی» در مقبره «سیمون بولیوار» نصب می‌شود/ در ماجرای حمله سایبری آمریکا به زیرساخت‎‌های ونزوئلا، سردار سلیمانی به کمک ما آمد ‌ رئیس جمهور ونزوئلا در مذاکرات دوجانبه با هیات ایرانی، ضمن تجلیل از سردار سلیمانی گفت: ژنرال سلیمانی مرد بزرگی بود و خیلی‌ها از خدمات او خبر ندارند. ‌ به عنوان مثال چند سال پیش که به برخی زیرساخت‌های ونزوئلا از طرف آمریکا حمله سایبری وحشیانه‌ای شده بود، ژنرال سلیمانی به کمک ما آمد و هیأتی را مامور شناسایی و برخورد با این حمله کرد. ‌ من به او ادای احترام می‌کنم و به‌زودی سردیس او را در مقبره سیمون بولیوار نصب و رونمایی می‌کنیم. 🆔 @News_Fath
هدایت شده از جهاد تبیین ✌️
15.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✴️ کشیش زاده‌ای که مسلمان شد: «همه سوالات من در طول زندگی با مطالعه قرآن پاسخ داده شد.» ┏━━ °•🖌•°━━┓ @jahad_tabein ┗━━ °•🖌•°━━┛
هدایت شده از صابرین نیــوز
⚠️پیامک مهم وزارت اطلاعات به شهروندان/ شاید این اقدام شما در عملیات تروریستی مورد بهره برداری قرار گیرد! وزارت اطلاعات: هموطن گرامی! 🔻یکی از مهمترین شگردهای موساد در انجام عملیات‌های تروریستی و جنایت در ایران، سوءاستفاده از ضعف اطلاعات و آگاهی مردم است. 🔴«در صورتی که فردی با پرداخت پول از شما درخواست خریداری وسیله نقلیه و رهاکردن آن در مکان مشخصی را کرد، به این فکر کنید که ممکن است در اقدام تروریستی موساد مورد بهره‌برداری قرار گیرد.» ـــــــــــــــــــــــ پایگاه خبری صابرین نیوز↙️ 🆘@sabreenS1_official
سلام دوستان و همراهان عزیز قصد دارم برای عزیزان خودم مطالبی عبرت آموز از اصحاب کهف رو بیان کنم خودم نیز نه عادت به نوشتن و نه به بارگذاری و نه به خواندن مطالب طولانی ندارم .... مگر اینکه حقیقتا خاص باشه 😉 که داستان اصحاب کهف رحمت الله علیهم که خیییلی هم حرف و حدیث توش هست از همین دست مطالبه خاص و جذابه پس دعوتتون میکنم به مطالعه این مطلب نه چندان طولانی 😉 👇👇👇
داستان اصحاب كهف‏ (قسمت اول) ?ماجراى اصحاب كهف در قرآن همان گونه كه در قرآن معمول است، به طور فشرده (از آيه ۹تا ۲۷ سوره كهف) آمده است، و در روايات اسلامى، و گفتار مفسران و مورخان، مختلف نقل شده، بعضى به طور مشروح و بعضى به طور خلاصه، و يا بعضى بخشى از داستان را ذكر كرده‏ اند و بخش ديگر را ذكر نكرده ‏اند، ما در اين جا بهتر ديديم كه چكيده مطلب را از مجموع روايات – با توجه به عدم مخالفت آن با قرآن – بياوريم. ?از سال ۲۴۹ تا ۲۵۱ ميلادى، طاغوتى به نام دقيانوس (دقيوس)، به عنوان امپراطور روم در كشور پهناور روم سلطنت مى ‏كرد، و شهر اُفْسوس (در نزديكى اِزمير واقع در تركيه فعلى يا در نزديك عمان پايتخت اردن) پايتخت او بود، او مغرور جاه و جلال خود شده بود و خود را (همچون فرعون) خداى مردم مى ‏دانست، و آن‏ها را به بت ‏پرستى و پرستش خود دعوت مى ‏نمود و هر كس نمى‏ پذيرفت او را اعدام مى ‏كرد. خفقان و زور و وحشت عجيبى در شهر اُفسوس و اطراف آن حكمفرما بود. ?او شش وزير داشت كه سه نفر آن‏ها در جانب راست او و سه نفرشان در اطراف چپ او مى نشستند، آن‏ها كه در جانب راست او بودند، نامشان تمليخا، مكسلمينا و ميشيلينا بود، و آن‏ها كه در جانب چپ او بودند، نامشان مرنوس، ديرنوس و شاذريوس بود، كه دقيانوس در امور كشور با آن‏ها مشورت مى‏ كرد. ?دقيانوس در سال، يك روز را عيد قرار داده بود، مردم و او در آن روز جشن مفصلى مى ‏گرفتند. ?در يكى از سال‏ها، در همان روز عيد در كاخ سلطنتى، دقيانوس، جشن و ديدار شاهانه برقرار بود، فرماندهان بزرگ لشگر در طرف راست او، و مشاوران مخصوصش در طرف چپ قرار داشتند، يكى از فرماندهان به دقيانوس چنين گزارش داد: لشگر ايران وارد مرزها شده است. ?دقيانوس از اين گزارش به قدرى وحشت كرد كه بر خود لرزيد و تاج از سرش فرو افتاد. يكى از وزيران كه تمليخا نام داشت با ديدن اين منظره، در دل گفت: اين مرد (دقيانوس) گمان مى‏ كند كه خدا است، اگر او خدا است پس چرا از يك خبر، اين گونه دگرگون و ماتم ‏زده مى ‏شود؟! ?اين وزيران شش گانه هر روز در خانه يكى از خودشان، محرمانه جمع مى‏ شدند، آن روز نوبت تمليخا بود، او غذاى خوبى براى دوستان فراهم كرد، ولى با اين حال پريشان به نظر مى ‏رسيد، همه دوستان (وزيران) آمدند، و در كنار سفره نشستند، ولى ديدند تمليخا ناراحت به نظر مى ‏رسد و تمايل به غذا ندارد، علت را از او پرسيدند. ?تمليخا چنين گفت: مطلبى در دلم افتاده كه مرا از غذا و آب و خواب انداخته است. ?آن‏ها گفتند: آن مطلب چيست؟ ?تمليخا گفت: اين آسمان بلند كه بی‏ ستون بر پا است، آن خورشيد و ماه و ستارگان و اين زمين و شگفتى ‏هاى آن، همه و همه بيانگر آن است كه آفريننده‏ اى توانا دارند، من در اين فكر فرو رفته ‏ام كه چه كسى مرا از حالت جنين به صورت انسان در آورده است؟ چه كسى مرا به شير مادر و پستان مادر در كودكى علاقمند كرد؟ چه كسى مرا پروراند؟ چه كسى چه كسى؟… از همه اين‏ها چنين نتيجه گرفته‏ ام كه اين‏ها سازنده و آفريدگار دارند. ?گفتار تمليخا كه از دل برمى‏ خاست در اعماق روح و جان آن‏ها نشست و آن چنان آن‏ها را كه آمادگى قلبى داشتند، تحت تأثير قرارداد كه برخاستند و پا و دست تمليخا را بوسيدند و گفتند: خداوند به وسيله تو ما را هدايت كرد، حق با توست، اكنون بگو چه كنيم؟
داستان اصحاب كهف‏ (قسمت دوم) ?تمليخا برخاست و مقدارى از خرماى باغ خود را به سه هزار درهم فروخت، و تصميم گرفتند محرمانه از شهر خارج شوند و سر به سوى بيابان و كوه بزنند، بلكه از زير يوغ بت ‏پرستى و طاغوت ‏پرستى نجات يابند. آن‏ها بر اسب‏ها سوار شدند و شبانه از شهر اُفسوس خارج شدند، و هنگامى كه بيش از يك فرسخ راه پيمودند، تمليخا به آن‏ها گفت: ما اكنون دل از دنيا بريده ‏ايم و دل به خدا داده‏ ايم و راه به آخرت سپرده‏ ايم، بنابراين چنين راه را با اين اسب‏هاى گران قيمت نمى‏ توان پيمود. شايسته است اسب ‏ها را رها كرده و پياده اين راه را طى كنيم تا خداوند گشايشى در كار ما ايجاد كند. ?آن‏ها پياده شدند و به راه ادامه دادند و هفت فرسخ راه رفتند، به طورى كه پاهايشان مجروح و خون‏ آلود شد، تا به چوپانى رسيدند و از او تقاضاى شير و آب كردند، چوپان از آن‏ها پذيرايى كرد، و گفت: از چهره شما چنين مى ‏يابم كه از بزرگان هستيد، گويا از ظلم دقيانوس فرار كرده ‏ايد. ?آن‏ها حقيقت را براى چوپان بازگو كردند، چوپان گفت: اتفاقا در دل من نيز كه همواره در بيابان هستم و كوه و دشت و آسمان و زمين را مى ‏نگرم همين فكر پيدا شده كه اين‏ها آفريدگار توانا دارد. آن گاه دست آن‏ها را بوسيد و گفت: آن چه در دل شما افتاده در دل من نيز افتاده است، اجازه دهيد گوسفندان مردم را به صاحبانش برسانم، و به شما بپيوندم. ?آنها مدتى توقف كردند، چوپان گوسفندان مردم را به صاحبانش سپرد، و سپس خود را به آن‏ها رسانيد در حالى كه سگش نيز همراهش بود. ?آن‏ها ديدند اگر سگ را همراه خود ببرند، ممكن است صداى او، راز آن‏ها را فاش كند، هر چه كردند كه سگ را برگردانند، سگ باز نگشت. سرانجام به قدرت خدا به زبان آمد و گفت: مرا رها كنيد تا در اين راه پاسدار شما از گزند دشمنان شوم. ?آن‏ها سگ را آزاد گذاشتند، و به حركت خود ادامه دادند تا شب فرا رسيد، كنار كوهى رسيدند. از كوه بالا رفتند، و به درون غارى پناهنده شدند. ?اصحاب كهف وقتى كه وارد غار شدند، چنين دعا كردند: رَبَّنا آتِنا مِن لَدُنكَ رَحمَةً وَ هَيِّى‏ء لَنا مِن اَمرِنا رَشَداً؛ پروردگارا! ما را از سوى خودت رحمتى عطا كن، و وسيله رشد و نجاتى فراهم ساز. (سوره كهف/آیه ۱۰) ?در كنار غار چشمه ‏ها و درختان و ميوه ديدند، از آن‏ها خوردند و نوشيدند، براى رفع خستگى به استراحت پرداختند، و سگ بر در غار دست‏هاى خود را گشود و به مراقبت پرداخت. ?در اين هنگام خداوند به فرشته مرگ دستور داد ارواح آن‏ها را قبض كند به اين ترتيب خواب عميقى شبيه مرگ بر آن‏ها مسلط شد.(بحار، ج ۱۴، ص ۴۱۴ و ۴۱۵؛ نورالثقلين، ج ۳، ص ۲۴۸ و مجمع البيان، ج ۶، ص ۴۶۰) ?و از اين رو كه در عربى به غار، كهف مى ‏گويند، آن‏ها به اصحاب كهف معروف شدند. به روايت ثعلبى، نام آن كوهى كه غار در آن قرار داشت آنجلُس بود.(بحار، ج ۱۴، ص ۴۳۱)
قسمت سوم ?عكس العمل دقيانوس‏ ?دقيانوس پس از مراجعت از جشن عيد، و با خبر شدن از ماجراى فرارِ شش نفر از وزيران، بسيار عصبانى شد، لشگرى را كه از هشتاد هزار جنگجو تشكيل مى‏ شد مجهّز كرده، و به جستجوى فراريان فرستاد، در اين جستجو، اثر پاى آن‏ها را يافتند و آن را دنبال كردند تا بالاى كوه رفتند و به كنار غار رسيدند، به درون غار نگاه كردند، وزيران را پيدا كردند و ديدند همه آن‏ها در درون غار خوابيده ‏اند. ?دقيانوس گفت: اگر تصميم بر مجازات آن‏ها داشتم، بيش از اين كه آن‏ها خودشان خود را مجازات كرده ‏اند نبود، ولى به بنّاها بگوييد بيايند و درِ غار را با سنگ و آهك بگيرند. (تا همين غار قبر آن‏ها شود) به اين دستور عمل شد، آن گاه دقيانوس از روى مسخره گفت: اكنون به آن‏ها بگوييد به خداى خود بگويند ما را از اين جا نجات بده.(بحار، ج ۱۴، ص ۴۱۶ و ۴۱۷)   قسمت چهارم   ?زنده شدن و بيدارى پس از ۳۰۹ سال‏ ?سيصد و نه سال قمرى (۳۰۰ سال شمسى) از اين حادثه عجيب گذشت، در اين مدت دقيانوس و حكومتش نابود شد و همه چيز دگرگون گرديد. ?اصحاب كهف پس از اين خواب طولانى (شبيه مرگ) به اراده خدا بيدار شدند، و از يكديگر درباره مقدار خواب خود سؤال كردند، نگاهى به خورشيد نمودند ديدند بالا آمده، گفتند: يك روز يا بخشى از يك روز را خوابيده ‏اند. ?سپس بر اثر احساس گرسنگى، يك نفر از خودشان را (كه همان تمليخا بود) مأمور كردند و به او سكه نقره ‏اى دادند كه به صورت ناشناس، با كمال احتياط وارد شهر گردد و غذايى تهيه كند. تمليخا لباس چوپان را گرفت و پوشيد تا كسى او را نشناسد. ?او با كمال احتياط وارد شهر شد، اما منظره شهر را دگرگون ديد و همه چيز را بر خلاف آن چه به خاطر داشت مشاهده كرده، جمعيت و شيوه لباس‏ها و حرف زدن‏ها همه تغيير كرده بود، در بالاى دروازه شهر، پرچمى را ديد كه در آن نوشته شده بود لا اله الا الله، عِيسى رَسُولُ الله تمليخا حيران شده بود و با خود مى ‏گفت گويا خواب مى ‏بينم تا اين كه به بازار آمد، در آن جا به نانوايى رسيد. از نانوا پرسيد: نام اين شهر چيست؟ ?نانوا گفت: اُفسوس. ?تمليخا پرسيد: نام شاه شما چيست؟ ?نانوا گفت: عبدالرحمن. ?آن گاه تمليخا گفت: اين سكه را بگير و به من نان بده. ?نانوا سكه را گرفت، دريافت كه سكه سنگين است از بزرگى و سنگينى آن، تعجب كرد، پس از اندكى درنگ گفت: تو گنجى پيدا كرده ‏اى؟ ?تمليخا گفت: اين گنج نيست، پول است كه سه روز قبل خرما فروخته ‏ام و آن را در عوض خرما گرفته ‏ام و سپس از شهر بيرون رفتم و شهرى كه كه مردمش دقيانوس را مى‏ پرستيدند. ?نانوا دست تمليخا را گرفت و او را نزد شاه آورد، شاه از نانوا پرسيد: ماجراى اين شخص چيست؟ ?نانوا گفت: اين شخص گنجى يافته است. ?پادشاه به تمليخا گفت: نترس، پيامبر ما عيسى عليه ‏السلام فرموده كسى كه گنجى يافت تنها خمس آن را از او بگيريد، خمسش را بده و برو. ?تمليخا: خوب به اين پول بنگر، من گنجى نيافته‏ ام، من اهل همين شهر هستم. ?شاه: آيا تو اهل اين شهر هستى؟ ?تمليخا: آرى. ?شاه: نامت چيست؟ ?تمليخا: نام من تمليخا است. ?شاه: اين نام‏ها، مربوط به اين عصر نيست، آيا تو در اين شهر خانه دارى؟ ?تمليخا: آرى، سوار بر مركب شو بروم تا خانه ‏ام را به تو نشان دهم. ?شاه و جمعى از مردم سوار شدند و همراه تمليخا به خانه او آمدند ، تمليخا اشاره به خانه خود كرد و گفت: اين خانه من است و كوبه در را زد، پيرمردى فرتوت از آن خانه بيرون آمد و گفت: با من چه كار داريد؟ ?شاه گفت: اين مرد تمليخا ادعا دارد كه اين خانه مال اوست؟ ?آن پيرمرد به او گفت: تو كيستى؟ ?او گفت: من تمليخا هستم. ?آن پيرمرد بر روى پاهاى تمليخا افتاد و بوسيد و گفت: به خداى كعبه، اين شخص، جدّ من است، اى شاه! اينها شش نفر بودند از ظلم دقيانوس فرار كردند. ?در اين هنگام شاه از اسبش پياده شد و تمليخا را بر دوش خود گرفت، مردم دست و پاى تمليخا را مى‏ بوسيدند. شاه به تمليخا گفت: همسفرانت كجايند. ?تمليخا گفت: آن‏ها در ميان غار هستند… ?شاه و همراهان با تمليخا به طرف غار حركت كردند، در نزديك غار تمليخا گفت: من جلوتر نزد دوستان مى ‏روم و اخبار را به آن‏ها گزارش مى ‏دهم، شما بعد بياييد، زيرا اگر بى خبر با اين همه سر وصدا حركت كنيم و آن‏ها اين صداها را بشنوند، تصور مى‏ كنند مأموران دقيانوس براى دستگيرى آن‏ها آمده ‏اند و ترسناك مى‏ شوند. ?شاه و مردم همان جا توقف كردند، تمليخا زودتر به غار رفت، دوستان با شوق و ذوق برخاستند و تمليخا را در آغوش گرفتند و گفتند: حمد و سپاس خدا را كه تو را از گزند دقيانوس حفظ كرد و به سلامتى آمدى.