eitaa logo
سنگر جنگ رسانه
29 دنبال‌کننده
133 عکس
67 ویدیو
1 فایل
پایگاه توزیع «مهمات جنگ رسانه‌ای» آموزش «سواد رسانه» و «تبلیغ در فضای مجازی»
مشاهده در ایتا
دانلود
استفاده از نام کاربری جنس مخالف.mp3
3.03M
استفاده از نام کاربری جنس مخالف در فضای مجازی حمیدی‌زاده
قال الباقر (ع): «بِئسَ القَوم، قَومٌ يَعيبونَ الأمرَ بالمَعروفِ وَ النَّهیَ عَنِ المُنکَر». «بدترين مردم، مردمی هستند که به امر به معروف و نهی از منکر عيب می‌گيرند». الکافی، ج ۹، ص۴۸۶
آنچه در قانون حمایت از آمرین به معروف مصوبه سال ۹۴ دیده می‌شود، «جرم انگاری امر به معروف و نهی از منکر» است و آنچه امروز در لایحه عفاف و حجاب دیده می‌شود، «تبدیل بدحجابی از جرم به تخلف» است! تعجب نکنید؛ آنچه این روزها از رفتار ضابطین انتظامی می‌بینید، همان متن قانون است که قبل از نوشته شدن به اجرا درآمده! نفوذ در دستگاه‌های سیاسی و دولتی یعنی همین. البته از اصل ۷۲ قانون اساسی غافل نشوید که مصوبات مغایر با احکام اسلام را به رسمیت نمی‌سناسد!
مجلس لایحه «عفاف و حجاب» را به صورت آزمایشی به اجرا گذاشت. https://mehrnews.com/x32Mr4 لازم به این کار نبود؛ چون اکنون ۳ سال است مفاد این لایحه بدون اینکه نوشته شده باشد، در حال اجرا است. و ۳ سال است که در هر نزاعی میان آمر به معروف و هنجار شکن، آنکه محکوم می‌شود آمر است و آنکه تبرئه شده و حق به او داده می‌شود، هنجارشکن است!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸لایحه «عفاف و حجاب» - تخلف انگاری کشف حجاب در دو نسخه پیش‌نویس و اصلاحی لایحه عفاف و حجاب! - جرم انگاری برخورد آمرین و‌ ضابطین با کشف ححاب کنندگان در لایحه! - سرکاری بودن مفاد لایحه نسبت به قانون موجود فعلی! توضیح: هاشمی گلپایگانی اولین کسی بود که طرح تبدیل بدحجابی از جرم به تخلف را از سوی ستاد امر به معروف و نهی از منکر ارائه کرد. آیت‌الله سیفی مازندرانی: «تبدیل بدحجابی از «جرم» به «تخلف» بدعت در دین است»!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📎 لحظه اعلام خبر شهادت شهید مدافع حرم «علیرضا بابایی» به دخترش!
202030_1998672632.mp3
3.05M
جتگ الفاظ، شاخه‌ای از جنگ روانی دشمن! کلمات «تنها»، «خسته»، «غمگین»، «درد»، «دل‌گرفتگی»، «خیانت»، «وحشی»، «زامبی»، «عصبانیت»، «بی‌تفاوتی»، «بی‌حوصلگی»، «سکوت» و.. که توسط دشمن در فضای مجازی موج‌افکنی می‌شوند، معادل کلمه «راعنا» در صدر اسلام هستند! توضیح بیشتر در فایل صوتی 👆
آیا تا کنون به کلیدواژه‌هایی که امام خامنه‌ای در توصیف ابعاد و مختصات نفوذ به کار برده‌اند، دقت کردید؟! تعابیری همچون «نفوذ فردی» و «نفوذ موردی» و از سویی دیگر «نفوذ جریانی»، «نفوذ شبکه‌ای»، «نفوذ گسترده» و نیز «نفوذ موریانه‌وار» و «نفوذ سیستمی»... این عناوین هر کدام چه بار معنایی دارند و آستانه نفوذ را تا چه حدی برای ما تعریف می‌کنند؟! قضیه «نفوذ» جدی است و می‌بایست درباره آن به تمام معنا «جهاد تبین» صورت گیرد.
📎 فرستاده خدا بهانه‌هاش کلافه‌م کرده بود. هرچی گفتم: آخه بابا برات خوب نیست، گوشش بدهکار نبود. مونده بودم چجوری حرفمو به این دختر ۳ ساله حالی کنم! ماجرا از اونجا شروع شد که رفتم مغازه سر کوچه براش پفک بخرم. عباس که دید پفک به دست رفتم به سمتش حساب کنم، گفت: - اینا چیه برای بچه‌ت می‌خری؟! - چطور مگه؟ پولو ازم گرفت و گفت: - بازش کن تا بگم... یکی از این پفکا رو لای انگشتات له کن و برو اون گوشه دستتو بشور. دستمو شستم و برگشتم. - هنوز که دستت پفکیه. - خوب که چی؟ - این پفک همینطوری که رو دستت با صابون هم نمیره، با معده بچه‌ت هم همین کارو می‌کنه! حرفش بهم شوک وارد کرد! - به جای این مواد نفتی که بچه‌تو عقیم می‌کنه، خوراکی سالم بگیر براش... رفیقم بودی که گفتم؛ وگرنه این همه آدم دارن ازم پفک می‌خرن! تو دلم گفتم: آخه مرتیکه نامرد تو که اینو می‌دونی، چرا این پفک لعنتی رو می‌فروشی؟ بابا وجدان هم خوب چیزیه! حالا امشب دوباره فرزانه هوس پفک کرده و من هم دیگه جرأت ندارم این ماده نفتی عقیم کننده رو بهش بدم. داشتم گاز می‌دادم به هیأت برسم که دیدم یکی گوشه خیابون منتظر ماشینه. زدم روی ترمز. سوار شد و سلام و علیک کردیم. فرزانه همچنان جیغ می‌زد. - کجا میری اخوی؟ - اگه زحمتی نیست، نرسیده به پل. حرفو عوض کردم. - بهونه‌گیری‌های این بچه دیوونم کرده! - چی می‌خواد؟ - پفک؛ منم اصلاً صلاح نمی‌دونم. - خوب یه چیز دیگه بگیر راضی بشه. - آخه چی؟ - نمی‌دونم. بچه خودته؛ علاقه‌هاشو باید بشناسی! - نمی‌دونم. رو کرد به فرزانه. - چی می‌خوای دختر جون؟ فرزانه نیم نگاهی بهش کرد و اخم کرد. بعد کوبید رو شونه من و داد زد: - باباااا میگم: پفک بخرررر. بهش گفت: - پفک می‌خوای؟ خوب چرا پفک؟ چیزای خوشمزه‌ترم هست. - نمی‌خوام. من فقط پفک می‌خوام. - باشه؛ تو پفک بخور؛ من میرم اون چیز خوشمزه‌ترو می‌خورم. - چی؟ - چکار داری که چی؟ تو گفتی: فقط پفک. - خوب تو چی می‌خوای بخوری؟ - یه چیز خوشمزه‌تر. فرزانه صداشو برد بالا: - خوب چی؟ تأملی کرد و بعد چند لحظه: - دارم میرم ایستگاهمون شربت بخورم. - منم شربت می‌خوام. - نه دیگه، من شربت می‌خورم؛ تو پفک بخور. - نهههه، منم شربت می‌خوام. - باشه، الان که رسیدیم، من شربت می‌خورم. تو هم فکراتو بکن؛ اگه پفک نمی‌خوای، شربت بهت میدیم. فرزانه آروم شد؛ آرومِ آروم. - خوب منم بهش گفتم یه چیز دیگه؛ ولی پاشو کرد تو یه کفش که فقط پفک. - من از یه تکنیک روانشاسانه استفاده کردم. - چه تکنیکی؟ آهسته دم گوشم گفت: - بهش پیشنهاد ندادم به جای پفک شربت بخوره. گفتم: من یه چیز خوشمزه‌تر می‌خورم. هم کنجکاوش کردم؛ هم حریصش! دروغی هم بهش نگفتم! - کارت درسته آقا. دمت گرم. - بچه مصلحت درک نمی‌کنه؛ فکر می‌کنه پشتش خالی شده. پدر و مادر باید تو دادن حاجت بچه، مثل خدا رفتار کنن. وقتی بنده حاجت می‌خواد، خدا ردش نمی‌کنه؛ یا همون حاجتشو میده؛ یا یه چیز بهتر... البته اگه بچه به صورت افراطی بهونه‌گیر بشه، نشونه نیاز عاطفیه. این جور موقعا یه بوسه یا یه دست رو سر کشیدن، آرومش می‌کنه. اگه این فوت کوزه‌گری همیشه رعایت بشه، هیچ وقت فرزند پدر و مادرشو با چیز دیگه عوض نمی‌کنه؛ نه پفک، نه شربت و نه حتی یه جرعه آب! رسیدیم به جایی که ایستگاه شربت زده بودن. در کنار صدای مداحی، مانیتوری هم بالای ایستگاه بود که جملات آموزنده از معصومین پخش می‌کرد. - آقا دستتون درد نکنه. این ایستگاه ماس. با اجازه‌تون زحمتو کم می‌کنم. دست کرد توی جیبش. - اخوی من مسافرکش نیستم؛ خواستم ثوابی ببرم. مجدداً تشکر کرد و کارت ویزیتی از جیبش دراورد. - لااقل اینو از بنده قبول کنید. کارت ویزیتو که گرفتم، فهمیدم این آقا مشاوره.‌ تشکر کردم و گفت: - صبر کنید من به قولی که به دخترخانمتون دادم، عمل کنم. رفت و با ۲ تا لیوان شربت زعفرون برگشت. اول به فرزانه تعارف کرد و بعد هم به من. خدا حافظی که کردیم، با خودم گفتم: اومدیم ثواب ببریم، مشکلمون حل شد! انگار این آقا رو خدا فرستاده بود! این که گفتن: حاجت دیگران رحمت خدا برای رفع نیاز خود آدمه، یعنی همین! همونجا فرزانه رو بغل کردم و سرشو بوسیدم. - الهی من فدای تو بشم بابابی! فشار کودکانه دستهای فرزانه روی کمرم، نشونه رضایتش از بوسه من بود. حرکت کردم به سمت هیأت. داخل مجلس شدیم. مداح با سوز داشت می‌خوند؛ اون هم روضه ۳ ساله کربلا رو. - دامنش آتیش گرفته بود. آتیش دامنشو که خاموش کرد، ظرف آبی بهش داد. اما این دختر ۳ ساله با اینکه تشنه لب بود، بهانه بابا گرفت. یعنی من آب نمی‌خوام؛ من بابامو می‌خوام...! حمیدی‌زاده