🎈🎈ارتباط گروهگ فرقان و #موسوی_خوئینی_ها
اما درباره ی ارتباط «اكبر گودرزي» - سرکرده ی گروهک فرقان- با موسوي خوئيني ها، نيز شواهد متعددي وجود دارد. بر اساس آنچه گفته شده، گودرزي پس از آن كه به دلیل ناهنجاری های رفتاری و انحرافات فکری، از چند حوزه ی علميه در تهران اخراج ميشود، به سراغ موسوي خوئيني ها در مسجد جوزستان ميرود. موسوي خوئيني ها كه ميان تفكر خود و تفكر او، شباهت ها و اشتراكات بسيار زيادي را مشاهده مي كند، او را ميپ ذيرد و از اين پس، روابط نزديكي با او پيدا مي كند. حجت الاسلام والمسلمین شجونی، می گوید:
«گودرزي بعد از آنكه از طرف علماي محترم و شناخته شده و حوزه هاي علميه ی مهم تهران طرد شد، به سراغ آقاي موسوي خوئيني ها در مسجد جوزستان رفت و او هم گودرزي را پذيرفت و اين هم امر غيرمنتظره اي نبود. آقاي خوئيني ها قبل از انقلاب در آن مسجد در مقام تفسير قرآن، حرفهاي عجيب و غريبي مي زد[...] آقاي موسوي خوئيني ها هم به گفتن تفاسير ماركسيستي، معروف بود. آقاي مطهري چندباري به او هشدار داده بودند، ولي او كار خودش را مي كرد[...] آقاي موسوي خوئيني ها هم او [گودرزي] را به مسجد خمسه فرستاد.[...] اين مسجد از همان زمان تبديل به يكي از پايگاه هاي ترويج افكار گودرزي شد.»(همان)
هم چنان که گفته شد، گودرزي در جلسات تفسيري موسوي خوئيني ها شركت ميكرد (نقاشیان، 1389: 99) و بسيار زياد از محتواي آن تأثير مي پذيرفت (شجونی، 1389: 93). حتی گفته می شود:
[موسوي خوئيني ها] در يكي از منبرهايش، در حالي كه گودرزي و يكي ديگر ازاعضاي اصلي گروه فرقان به شدّت، مجذوب و محو سخنان او شده بودند، آيه ی «و يصدون عن سبيل الله» را بر استاد مطهري تطبيق مي كرد و مدعي مي شد كه وي با رژيم همكاري مي كند.»(همان)
🎈🎈چرخش 180 درجه ای!
با پیروزی انقلاب اسلامی، موسوی خوئینی ها در شرایط سیاسی جدید، تصمیم به یک «چرخش ایدئولوژیکِ صدوهشتاد درجه ای» گرفت؛ به این معنا که او از یک «مارکسیست تمام عیار» به یک «خط امامی دو آتشه»، تبدیل شد. در طول سال های 58 تا 60 که بسیاری از چهره های کلیدی انقلاب از طریق ترور به شهادت رسیدند، موسوی خوئینی ها توانست از کم اطلاعی شخصیت های سیاسی دیگر نسبت به پیشینه ی فکری خود، بهره برداری کند و به درون ساختار سیاسی «نفوذ» نماید. در اینجا، دیگر شخصیت متنفّذ و باریک اندیشی چون استاد شهید مطهری در میان نبود که امام خمینی را از هویت ایدئولوژیک وی آگاه گرداند و اجازه ی «نفوذ» و «مهره چینی» را به او ندهد. به این ترتیب، موسوی خوئینی ها در روندی خزنده، توانست موقعیت و جایگاه سیاسی خود را به صورت کامل، تثبیت کند و به مدیریت ها و سمت های مهمی در نظام دست یابد. نایب رئیسی دوره ی اول مجلس شورای اسلامی، عضویت در شورای سرپرستی صداوسیما، دادستانی کل کشور، ریاست سازمان حج ایران، نمایندگی دوره ی اول مجلس خبرگان رهبری، نمایندگی مجلس خبرگان قانون اساسی و عضویت در شورای بازنگری قانون اساسی از این جمله است.
نکته:
آنچه از اقدامات و فعالیت های سیاسی موسوی خوئینی ها در این دهه، اهمیت جدّی و درخور دارد، چند موضوع است:
✡️ نقش موسوی خوئینی ها در تسخیر سفارت آمریکا به عنوان رهبر معنوی دانشجویان مسلمان پیرو خط امام.
او توانست به صورت پنهان، دانشجویان پیرو خط امام را تحریک و تشویق به حمله به سفارت آمریکا و اشغال آن کند. بعد از تسخیر سفارت نیز وی به عنوان امام جماعت دانشجویان محسوب می شد و همین طور رابط بین دانشجویان و امام بوده است. برخی از بررسی ها نیز نشان می دهد که بسیاری از اسناد لانه جاسوسی توسط موسوی خوئینی ها به بیرون از سفارت انتقال داده شد. اسنادی که تا به امروز خبری از آنها نیست.
در واقعه ی هشت شهریور سال 60، شهید رجایی در مقام رئیس جمهور و شهید باهنر در جایگاه نخست وزیر، به صورت کاملاً مشکوکی ترور شدند. بخش هایی از حقیقت ماجرای این ترور که تا امروز نمایان شده این است که فردی به نام «کشمیری» – که خود را بسیار متدیّن و انقلابی نشان می داد- به واسطه ی برخی از اعضای «سازمان مجاهدین انقلاب» به ویژه «بهزاد نبوی»، در حلقه ی یاران شهید رجایی نفوذ داده شد و پس از انجام عملیات ترور، از سوی خود همین افراد، از کشور متواری گردید. تنها کسی که توانست به لایه ی زیرین این داستان پی ببرد، شهید مظلوم، «سید اسدالله لاجوردی» بود که به سبب مسؤولیت خود در قوّه ی قضائیه، این پرونده را در اختیار گرفت. اما نفوذ سیاسی سازمان مجاهدین انقلاب در قوه ی قضائیه موجب شد این پرونده به سرانجام نرسد، تا آن جا که موسوی خوئینی ها موفق شد این پروند را «خاتمه یافته» اعلام کند و بهزاد نبوی و سایر نقش آفرینان این واقعه را از زیر تیغ عدالت شهید لاجوردی برهاند. به این ترتیب، موسوی خوئینی ها، خوش خدمتی بسیار بزرگی به هسته ی مرکزی سازمان مجاهدین انقلاب کرد.
در این دوره، وی به شدّت از نگرش «سوسیالیستی» در اقتصاد و «ضدّامپریالیستی» در سیاست خارجی دفاع می کرد و هیچ گونه نقد و مخالفتی را در این حوزه، برنمی تابید. اما «تظاهر سیاسی»، جامه ای بود که او در تعویض و جایگزینی آن، مهارت خاصی داشت؛ چراکه وی با رحلت امام، با شخصیت دهه ی شصتی خود وداع کرد و در قالب و قامتی نو، جلوه گر شد. با رحلت امام، خودسانسوری سیاسی و ایدئولوژیک موسوی خوئینی ها، تا اندازه ای پایان یافت؛ چنان که او دیگر در به نمایش نهادن پاره هایی از افکار و اندیشه های ضدّانقلابی خود، چندان پروا و هراسی نداشت، زیرا تصور می کرد که دیگر سدّ آهنینی چون امام در مقابلش قرار ندارد و به راحتی می تواند از خطوط قرمز عبور کند.
این فصل از زندگانی فکری و سیاسی موسوی خوئینی ها، شنیدنی و عبرت آموز است. در واقع، در این مقطع است که آخرین نسخه از شخصیت وی بروز می کند و به رقم خوردن دو فتنه ی بزرگ می انجامد: فتنه ی سال 78 و فتنه ی سال 88. در هر یک از این فتنه ها، موسوی خوئینی ها، نقش کلیدی و محوری، اما پنهان و ناپیدا، بر عهده داشت. تحلیل و بازخوانی عملکرد و سیاست های او در «مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری»، روزنامه ی «سلام» و حزب «مجمع روحانیون مبارز»، این ادعا را به روشنی اثبات می کند. البته ناگفته نماند که چهره ی پردهنشین اصلاحات، همواره ترجیح داده در پشت صحنه ی سیاست، ایفای نقش و بازی گردانی کند تا ردپا و اثری از خود به جا نگذارد.