فَاذْکُرُونی اَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُوا لی وَ لا تَکْفُرُون
بنابراین به یاد من باشید، من هم به یاد شما هستم.مرا شکر کنید و نا سپاسی ام نکنید.
آیه ی ۱۵۲ سوره ی بقره
#الله♥️
💌و از پروردگارتان آمرزش طلبید همانا او توبه پذیر و آمرزنده است
✍فضائل استغفار
روایت شده که شخصی خدمتِ امام رضا علیه السلام آمد و از «خشکسالی» شکایت کرد. حضرت در بیان راهِ چاره فرمودند: «استغفار کن».
شخص دیگری به پیشگاه حضرت آمد و از «فقر و نداری» شکایت کرد. حضرتش فرمودند: «استغفار کن»
فرد سومی به محضرش شرفیاب شد و از حضرت خواست تا دعایی فرماید که خداوند پسری به او عطا فرماید. حضرت، به او فرمودند: «استغفار کن».
حاضران باتعجّب پرسیدند: سه نفر با سه خواسته متفاوت، خدمتِ شما آمدند و شما همه را به «استغفار» توصیه فرمودید؟!
💕 فرمود: من این توصیه را از خود نگفتم. همانا در این توصیه از کلامِ خداوند الهام گرفتم و آن گاه آیات ۱٠-۱۲ سوره نوح را تلاوت فرمودند.
مجمع البیان، ذیل تفسیر آیه ۱٠-۱۲سوره نوح
فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ♥️
💌حضرت مهدی علیه السلام؛
براي زود فرارسيدن فرج (و ظهور ما) زياد دعا کنيد، که آن همان فرج و گشايش شماست.⚘
#یا_ابا_صالح_المهدی_ادرکنی ⚘
#اَلّلهُمَّصَلِّعَلیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدوعجلفرجهم 🌸
خدایا عیدی ما را ظهور نور چشم مصطفی مهدی سلام الله علیه قرار بده⚘
💌امام مهدی علیه السلام؛
کارها را به ما واگذاريد، برماست که شما را از سرچشمه سيراب برگردانيم، چنان که بردن شما به سرچشمه از ما بود، در پي کشف آنچه از شما پوشيده شده نرويد و مقصد خود را با دوستي ما بر اساس راهي که روشن است به طرف ما قرار دهيد. (بحارالأنوار، ج 53، ص 179)
32. ظهوري نيست مگر به اجازه خداوند متعال، و آن هم پس از زمان طولاني و قساوت دلها و فراگير شدن زمين از جور و ستم. (الإحتجاج للطبرسي، ج 2، ص 478)
33. آگاه باشيد به زودي کساني ادعاي مشاهده مرا خواهند کرد. آگاه باشيد هر کس قبل از "خروج سفياني" و شنيدن صداي آسماني، ادعاي مشاهده مرا کند دروغگو و افترا زننده است حرکت و نيرويي جز به خداي بزرگ نيست. (الإحتجاج للطبرسي، ج 2، ص 478)
34. اگر شيعيان ما - که خداوند آنها را به طاعت و بندگي خويش موفق بدارد - در وفاي به عهد و پيمان الهي اتحاد و اتفاق ميداشتند و عهد و پيمان را محترم ميشمردند، سعادت ديدار ما به تأخير نميافتاد و زودتر به سعادت ديدار ما نائل ميشدند. (الإحتجاج للطبرسي، ج 2، ص 499)
35. فضيلت دعا و تسبيح بعد از نمازهاي واجب در مقايسه با دعا و تسبيح پس از نمازهاي مستحبي، مانند فضيلت واجبات بر مستحبات است. (الإحتجاج للطبرسي، ج 2، ص 487)
36. سجده بر قبر جايز نيست. (الإحتجاج للطبرسي، ج 2، ص 490)
37. وجود من براي اهل زمين سبب امان و آسايش است، همچنان که ستارگان سبب امان اهل آسمانند. (بحارالأنوار، ج 78، ص380)
38. زمين خالي از محبت خدا نيست، يا آشکار است و يا نهان. (کمالالدين للصدوق، ج 2، ص 511)
39. هرگاه علم و نشانهاي پنهان شود، علم ديگري آشکار گردد، و هر زمان که ستارهاي افول کند، ستارهاي ديگر طلوع نمايد. (بحارالأنوار، ج 53، ص 185)
40. بار الها! توفيق بندگي و دوري از گناه و نيت پاک و شناخت حرام را به ما عطا فرما، و با هدايت و استقامت در راهت گراميمان بدار. (المصباح للکفعمي، ص 281)
✳️منتظران ظهور
⛅️داستان ظهور☀️
🏳قسمت اول (امام به سوی کعبه می رود)
حتماً بارها شنیدهای که وعده خدا بسیار نزدیک است. پس برخیز و همراه من به مکّه بیا...
امروز، بیستم «ذیالحجّه» است.
من و تو الآن در شهر مکّه، کنار کعبه هستیم.
بیست روز دیگر تا ظهور باقی مانده است. امام زمان روز دهم «مُحرّم» کنار کعبه ظهور میکند.
نگاه کن!
ببین که کعبه چقدر زیبا، جلوه نمایی میکند!
آیا موافقی با هم طوافی گرد کعبه بنماییم؟
به راستی چرا «مسجدالحرام» این قدر خلوت است؟!
شنیده بودم که خانه خدا بسیار شلوغ است و هیچ وقت دور خانه خدا خلوت نمیشود.
چرا امروز اینجا این قدر خلوت است؟
آیا عشق و علاقه مردم به کعبه کم شده است؟
مکّه حرم امن خدا است؛ امّا امروز سپاهیان «سُفیانی» این شهر را محاصره کردهاند و به همین علّت است که شهر این قدر خلوت است.
همسفرم! آیا «سُفیانی» را میشناسی؟
آیا میخواهی کمی درباره او برایت سخن بگویم؟
«سفیانی» یکی از دشمنان امام زمان است و قیام او از علامتهای ظهور معرّفی شده است.
تقریباً پنج ماه قبل، او در سوریه دست به کودتای نظامی زد و حکومت این کشور را به دست گرفت، سپس به عراق حمله کرد و شهر کوفه را به تصرّف خود درآورد ودر این شهر جنایات زیادی انجام داد و تعداد زیادی از شیعیان این شهر را قتلعام کرد.
سفیانی سپاهی را به مدینه فرستاد و توانست این شهر را هم تصرّف کند.
اکنون، سفیانی در اندیشه تصرّف شهر مکّه است؛ زیرا شنیده است امام زمان در این شهر ظهور میکند.
او دستور داده تا تعدادی از سربازانش به مکّه بروند و این شهر را محاصره کنند.
اکنون شهر مکّه در تصرّف سپاهیان سفیانی است.
سؤالی ذهن مرا به خود مشغول کرده است:
امام زمان و یاران او چگونه این حلقه محاصره را خواهند شکست؟
سپاهیان سفیانی با دقّت همه راههای ورودی شهر را کنترل میکنند.
آماده شو!
ما باید به بیرون شهر برویم، همان جایی که قرار است جوانی ماهرو وارد شهر شود.
آنجا را نگاه کن!
آیا آن جوان سی ساله را میبینی که به شکل و شمایل یک چوپان است؟
او در دست خود یک چوبدستی دارد و آرام آرام از میان سپاه سفیانی عبور میکند.
خیلی عجیب است!
سپاه سفیانی که نمیگذارند هیچکس وارد شهر شود، چرا مانع ورود این جوان نمیشوند؟
نمیدانم او را شناختی یا نه؟
جان من فدای او!
این جوان، همان مولای من و توست که به امر خدا به شکل یک چوپان، وارد شهر میشود.
او از راه دوری آمده است. او از «یَمَن» به «مدینه» رفته و مدّتی در شهر پیامبر منزل کرده است و با حمله سپاه سفیانی به مدینه، از آنجا خارج شده و اکنون به مکّه رسیده است.
صورت نورانیش چون ماه شب چهارده میدرخشد.
به گونه راستش نگاه کن!
آن خال زیبا را میبینی که چون ستارهای میدرخشد؟
این جوان، فرزند پیامبر است و میآید تا دین جَدّش را زنده کند...
امام زمان وارد شهر میشود، و در کنار کوه های این شهر منزل میکند.
شهر مکّه، شهر خدا و کعبه، محور خداپرستی است و چون هدف امام، ریشهکن کردن کفر است، حرکت خود را از مکّه شروع میکند.
هنوز تا زمان ظهور، فرصت باقی است. امام زودتر به مکّه آمده است تا برای انجام کارهای مقدماتی رسیدگی کند.
ادامه دارد....
📚داستان ظهور/خدامیان آرانی(برگرفته از روایات)
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
✳️منتظران ظهور
⛅️داستان ظهور☀️
🏳قسمت دوم (شهادت سیّد محمّد)
امروز، روز بیست و پنجم «ذی الحجّه» است.
ما تا زمان ظهور، پانزده روز فرصت داریم.
همسفر خوبم!
آیا موافقی که با هم به اطراف کوه «ذیطُوی» برویم؟
حتما در دعای ندبه، این جمله را بسیار خواندهای:
«أبِرَضْوی أم غیرها أم ذی طُوی».
اکنون برخیز و با من به کوه «ذیطُوی» بیا.
وقتی از کعبه به سوی مدینه حرکت کنیم، حدود پنج کیلومتر که برویم به آن کوه میرسیم.
نگاه کن! ده نفر از یاران امام، در بالای این کوه جمع شدهاند.
شاید بگویی:
مگر امام سیصد و سیزده یار ندارد، پس چرا آنها فقط ده نفرند؟
این ده نفر یاران مخصوص او هستند که زودتر از همه خدمت امام رسیدهاند؛ امّا آن سیصد و سیزده نفر، حدود چهارده روز دیگر به مکّه خواهند آمد.
امام زمان بر فراز کوه ذی طُوی ایستاده است و منتظر است تا خدا به او اجازه ظهور بدهد.
آیا میدانی آن عبایی که بر دوش امام زمان علیه السلام است، عبای پیامبر صلوات الله علیه میباشد؟
آن عمامه زرد رنگی را که بر سر دارد، میبینی؟
این، همان عمامه رسول خداست.
گوش کن!
امام به یاران خود میگوید:
«میخواهم یک نفر را به سوی مردم مکّه بفرستم».
این یک مأموریّت مهم است.
چه کسی به عنوان نماینده امام به سوی مردم مکّه خواهد رفت؟
اکنون امام یکی از پسر عموهای خود را برای این کار مهم انتخاب میکند.
نام او «سیّد محمّد» است.
امام به او دستور میدهد که به سوی مردم مکّه برود و پیامی را به آنها برساند.
آیا میخواهی این پیام را بشنوی؟
گوش کن!
پیام امام این است:
«من از خاندانی مهربان و از نسل پیامبر هستم و شما را به یاری دین خدا دعوت میکنم.
ای مردم مکّه، مرا یاری کنید».
تو خود میدانی که امام زمان، نیازی به کمک مردم مکّه ندارد؛
زیرا روزگار ظهور نزدیک است، و به زودی وعده خدا فرا میرسد و هزاران فرشته به یاری او میآیند.
پس چرا امام از مردم مکّه تقاضای کمک میکند؟
امام آنان را دعوت میکند تا به راه راست هدایت شوند و در این صورت، در این شهر هیچ خونی ریخته نخواهد شد.
آری، او امام مهربانیهاست و برای همین با تمام صداقت، مردم مکّه را به یاری دعوت میکند.
نگاه کن!
سیّد محمّد آماده حرکت شده و از خوشحالی در پوست خود نمیگنجد؛
زیرا مأموریّتی مهم به او داده شده است.
او با مولای خود و دیگر دوستانش خداحافظی میکند و به سمت مسجد الحرام رهسپار میشود.
من کمی نگران هستم،
مردم مکّه با این جوان چگونه برخورد خواهند کرد؟
ساعتی میگذرد، خبری از سیّد محمّد نمیشود، کمکم به نگرانی من افزوده میشود،
خدایا! چرا سیّد محمّد این قدر دیر کرد؟
و لحظاتی بعد یک نفر در حالی که خیلی پریشان است نزد امام میآید.
او به امام خبر میدهد که سیّد محمّد وارد مسجد الحرام شد و پیام شما را به مردم مکّه رساند؛ امّا مردم مکّه به او حمله کردند و او را کنار کعبه شهید کردند.
آخر به چه جرمی به قتل رسید؟
مگر این شهر، حرم امن الهی نیست؟
مگر حتّی حیوانات هم اینجا در امن و امان نیستند؟
مگر نماینده امام چه گفت که مردم مکّه چنین خروشیدند و او را مظلومانه کشتند؟
او همان شهیدی است که در احادیث ما به عنوان «نفس زَکیِّه» از او نام برده شده است.
حتماً میخواهی بدانی معنای آن چیست؟
نفس زَکیِّه یعنی: فردی بیگناه و پاک که مظلومانه کشته میشود.
📚داستان ظهور/خدامیان آرانی(برگرفته از روایات)
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
✳️منتظران ظهور
⛅️داستان ظهور☀️
🏳قسمت سوم (حکم ظهور در بیت المعمور یا خانه آباد)
اینجا مکّه است، شب نهم «محرّم»، شب تاسوعا.
جهان تشیّع عزادار امام حسین(ع) و برادر با وفایش عباس است.
قرار است اجازه ظهور ازطرف خداوند داده شود؛
امّا این کار با تشریفات خاصّی صورت میگیرد.
با اجازه ظهور دیگر حکومت سیاهیها غروب میکند و هنگام طلوع روشنایی است.
امشب انتظار به سر میآید و خداوند فرمان ظهور را صادر میکند.
اگر چه ما هماکنون در مکّه و کنار خانه خدا هستیم؛ امّا باید امشب سفری به آسمان چهارم داشته باشیم.
مگر در آسمان چهارم چه خبر است؟
صبر کن، برایت میگویم.
ما باید به کنار «بیتُ المَعمُور» برویم.
حتما میگویی: «بیتُ المَعمُور» دیگر کجاست؟
همانطور که ما کعبه را به عنوان خانه خدا میشناسیم و گرد آن طواف میکنیم، خداوند بالای این کعبه، در آسمان چهارم، خانهای ساخته تا فرشتگان گرد آن طواف کنند.
«بیت المعمور» به معنای «خانه آباد» است و اجازه ظهور امام زمان کنار این خانه صادر میشود و همه دنیا آباد میشود.
آری، در دوران غیبت، دنیا خراب و ویران است. وقتی که ظهور امام فرا برسد دنیا آباد میشود، برای همین، آبادیِ دنیا از کنار خانه آباد (بیتُ المَعمُور) آغاز میشود.
باید امشب با من به آسمان چهارم بیایی.
حتماً میدانی که قرآن از آسمانهای هفت گانه سخن گفته است.
ما اکنون میخواهیم به طبقه چهارم آن برویم.
خوب نگاه کن!
چه میبینی؟
تمام پیامبران اینجا جمع شدهاند. اینجا میتوانی آدم و نوح و عیسی و موسی و ابراهیم(ع) را ببینی.
گروهی از مؤمنان هم در اینجا هستند.
همه منتظرند و نگاهشان به سویی خیره شده است.
آن طرف را نگاه کن، چه میبینی؟
فرشتگان دارند چند منبر نورانی را به سوی «بیتُ المَعمُور» میآورند.
خوب دقّت کن، آیا میتوانی تعداد آن منبرها را بشماری؟
درست است، چهار منبر نورانی!
رسول خدا و حضرت علی و امام حسن و امام حسین(ع) را نگاه کن که با چه شکوهی به سوی این منبرها میروند و بالای آنها مینشینند.
چه شوری در میان این فرشتگان و انبیاء و مؤمنان برپا شده است...
در این هنگام، همه درهای آسمان باز میشوند.
پیامبر میخواهد دعا کند و با خدای خویش نجوا کند.
همه فرشتگان و پیامبران نیز آمادهاند تا با پیامبر اسلام همنوا شوند.
گوش فرا بده تا تو هم سخن پیامبر را بشنوی!
پیامبر چنین عرضه میدارد:
«بار خدایا!
تو وعده دادی که بندگان خوبت را فرمانروای زمین گردانی.
لحظه عمل به آن وعده فرا رسیده است».
همه فرشتگان و پیامبران نیز همین سخن را زمزمه میکنند.
نگاه کن!
پیامبر و حضرت علی و امام حسن و امام حسین(ع) در بالای آن منبرها به سجده رفتهاند.
آنان در سجده چنین میگویند:
«بار خدایا!
بر ستمکاران خشم گیر؛
زیرا حریم تو شکسته شد.
دوستانت کشته و بندگان خوبت ذلیل شدند».
همسفر خوبم!
تو خوب میدانی که منظور آنها از این سخنان چیست.
وقتی که خانه وحی به آتش کشیده شد و دُرّ یگانه عصمت، فاطمه(س) شهید شد، همان روز، حریم خدا شکسته شد!
آن روزی که امام حسین(ع) با لب تشنه شهید شد، ذلّت اهل ایمان شروع شد.
و به راستی، پیامبر خوب میداند چگونه از خداوند اذن ظهور را بگیرد.
جالب است بدانی قبل از اینکه پیامبر بالای منبر برود، خداوند فرشتهای را به آسمان دنیا میفرستد.
من مدّت زیادی در این فکر بودم تا علّت این کار را بفهمم.
آری، پیامبر از این منبر پایین نمیآید تا اجازه ظهور امام زمان را بگیرد و خداوند برای شادی دل پیامبر، این فرشته را قبلاً به آسمان دنیا فرستاده است تا وقتی دعای پیامبر تمام شد، این فرشته هر چه سریعتر حکم ظهور را در دستان مبارک امام قرار دهد.
پیامبر در این سجده، چنان با خدا سخن گفت و از سوز دل خود پرده برداشت که اکنون دیگر هر گونه تأخیر در امر ظهور امام، مقبول درگاه خداوند نیست.
📚داستان ظهور/خدامیان آرانی(برگرفته از روایات)
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
✳️منتظران ظهور
⛅️داستان ظهور☀️
🏳قسمت چهارم (سیصد و سیزده نفر از راه میرسند)
اگر دقّت کنی میبینی که تمام مردم مکّه در مورد مطلب مهمّی با هم سخن میگویند.
آیا میخواهی تو هم از سخن آنها باخبر شوی؟
دیشب، سیصد و سیزده جوانمرد وارد شهر مکّه شدهاند و تا صبح مشغول عبادت بودهاند.
آنها در مسجد الحرام گرد هم آمدهاند، وهمه نگاهها را متوجّه خود کردهاند.
مردم مکّه تعجّب کردهاند. آنها نمیدانند این جوانان از کجا آمدهاند و چطور توانستهاند خود را به مکّه برسانند؛ زیرا شهر مکّه در محاصره سپاه سفیانی است.
عجیب است که لباس همه این جوانان یکشکل است.
همه، هم قد و هم اندازه، مثل یک دسته نظامی، بسیار مرتّب هستند؛ هر کس آنها را ببیند، مبهوت آنان میشود.
آمدن این جوانان به شهر مکّه، یک راز است که کسی از آن خبر ندارد.
هر کدام از جوانان در گوشهای از دنیا بودند. چگونه شد که آنها در یک لحظه خود را در مکّه یافتند؟
آنها به امر خدا با «طَیّالارض» به مکّه آمدهاند.
شاید بپرسی که «طَیّالارض» یعنی چه؟
اگر بتوانی در یک لحظه، بدون استفاده از هیچ وسیله نقلیّهای، کیلومترها راه را پشتسر بگذاری و خود را به مکّه یا هر جای دیگر برسانی، تو «طَیّالارض» نمودهای.
آری، یاران امام معجزهوار و بسیار شگفتانگیز کنار کعبه جمع شدهاند.
آری ظهور امام زمان وابسته به حضور این سیصد و سیزده نفر است، اراده خدا بر این بوده است که آنها را در یک لحظه در مکّه جمع کند.
هر کس اسم بزرگ یا همان اسم اعظم خدا را بداند، دعایش مستجاب میشود. وقتی امام زمان خدا را به آن اسم قسم میدهد، سیصد و سیزده یار او، در یک چشم به هم زدن، در مکّه حاضر میشوند.
اکنون تو از این راز آگاه شدهای؛ امّا مردم مکّه، همچنان در تعجّب هستند.
آنان در مسجد الحرام دور هم جمع شدهاند و درباره این مطلب با هم سخن میگویند:
به راستی این جوانان چگونه وارد مکّه شدهاند؟
آن طرف را نگاه کن!
آن مرد را میبینی که به سمت بزرگان مکّه میرود.
او کیست و چرا چنین سراسیمه و مضطرب، جمعیّت را میشکافد؟
او مستقیم نزد فرماندار مکّه میرود. سلام میکند و میگوید: «دیشب خواب عجیبی دیدم و برای همین خیلی ترسیدهام».
فرماندار مکّه نگاهی به او کرده و میگوید: «خوابت را برایم تعریف کن».
و آن مرد چنین میگوید: «خواب دیدم که ابری در آسمان ظاهر شد و آرام آرام به سمت زمین آمد تا اینکه به کعبه رسید. در آن ابر، ملخهایی دیدم که بالهای سبزی داشتند و مدّت زیادی دور کعبه طواف کردند و سپس به شرق و غرب عالم پرواز کردند».
هر کس که این سخن را میشنود به فکر فرو میرود.
آیا بینِ این خواب و آن گروه سیصد وسیزده نفری، ارتباطی وجود دارد؟
در شهر مکّه شخصی هست که خواب را خیلی خوب تعبیر میکند. از او میخواهند تا این خواب را تعبیر کند.
او قدری فکر میکند و سپس میگوید: «لشکری از لشکریان خدا وارد این شهر شده است و شما هرگز نمیتوانید در مقابل آن مقاومت کنید».
همه مردم مکّه به فکر فرو میروند.
آری، آن لشکر، همان جوانهایی هستند که دیشب وارد مکّه شدند.
طبیعی است که مردم مکّه از دست این جوانان عصبانی باشند؛ زیرا اینان میخواهند اهل بیت(ع) و شیعیانشان را در همه دنیا عزیز کنند.
شما فکر میکنید اوّلین تصمیم مردم مکّه چه میباشد؟
درست حدس زدهاید، آنها میخواهند این سیصد و سیزده نفر را دستگیر کنند؛ امّا خدا ترسی بزرگ بر دل آن مردم میاندازد.
من به حال این مردم سادهلوح میخندم، مردمی که هنوز هم در فکر دشمنی با شیعه هستند.
آنها نمیدانند که دیگر روزگار غربت شیعه تمام شده است.
یکی از بزرگان مکّه که میبیند همه در ترس و اضطراب هستند میگوید: این جوانانی که من دیدهام، چهرههایی نورانی دارند و اهل عبادت هستند، آنها که تا به حال کار خلافی انجام ندادهاند، چرا از آنها میترسید؟
مردم مکّه تا غروب آفتاب در مورد این جوانان سخن میگویند و آن چنان ترس و وحشتی در دل دارند که نمیتوانند هیچ کاری بکنند.
شب فرا میرسد و مردم به خانههای خود باز میگردند و به خواب سنگینی فرو میروند.
📚داستان ظهور/خدامیان آرانی(برگرفته از روایات)
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
💚خواسته ی امام زمان(عج) از شیعیان:
🍃مرحوم آیت الله مجتهدی:
یک روز در نجف اشرف، پس از اقامه نماز پشت سر آیت الله مدنی، دیدم که ایشان به شدت گریه می کنند. وقتی علت را از ایشان سؤال کردم،
فرمودند: «یک لحظه امام زمان (عج) را دیدم که به پشت سر من اشاره کرده و فرمودند: آقای مدنی! نگاه کن! شیعیان من بعد از نماز سریع می روند دنبال کار خودشان و هیچکدام برای فرج من دعا نمی کنند. انگار نه انگار که امام زمانشان غایب است! و من از گلایه حضرت به گریه افتادم»🍃
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
❤داستان زندگی مادر امام زمان عجل الله❤
🌸ملیکا (نرگس خاتون) از طرف پدر، دختر ((یشوعا)) فرزند امپراطور روم شرقی بود، و از طرف مادر، نوه ((شمعون)) بود.شمعون از یاران مخصوص حضرت عیسی علیه السلام و وصی او بود.
ملیکا با اینکه در کاخ و با خاندان امپراطوری زندگی می کرد، اما آنچنان پاک و باعفت بود که گویی نسبتی با این خاندان نداشت، بلکه به مادر و خانواده مادری خود رفته و زندگیش از صفا و معنویت و پاکی خاصی برخوردار بود. از این رو نمیخواست با خاندان امپراطوری دنیاپرست ازدواج کند بلکه دوست داشت در یک خانواده پاک و خداپرست، زندگی کند. خداوند او را در این هدف کمک کرد و او را به طور عجیب به خواسته اش رساند.🌸
❤مراسم ازدواج بانو ملیکا در قصر❤
🍃وقتی که ملیکا به سن ازدواج رسید، جدش امپراطور روم خواست او را به همسری برادرزاده اش در آورد. با توجه به اینکه کسی نمیتوانست از فرمان امپراطور سرپیچی نماید،امپراطور از طرف برادرزاده اش، از ملیکا خواستگاری کرد و سپس مجلس عقد بسیار با شکوهی ترتیب داد که در آن مجلس،سیصد نفر از برگزیدگان روحانیون و کشیشان مسیحی و هفتصد نفر از افسران و فرماندهان ارتش و چهار هزار نفر از اشراف و معتمدین و ثروتمندان شرکت داشتند.
🍃تشریفات مراسم عقد فراهم شد، روحانیون برجسته مسیحی، کنار تخت با لباس مخصوص، شمعدان به دست، در دوطرف به صف ایستادن و کتاب مقدس انجیل در دست داشتند، همین که انجیل را گشودند که آیات آن را تلاوت کنند، ناگهان زلزله آمد، کاخ لرزید، و هرکسی که روی تخت نشسته بود بر زمین افتاد، خود امپراطور و برادرزاده اش نیز بر زمین افتادند.
🍃ترس و لرز حاضران را فراگرفت، یکی از کشیشان بزرگ به حضور امپراطور آمد و عرض کرد: «این حادثه عجیب، نشانه خشم خدا و علامت پایان یافتن آیین و مراسم است، ما را مرخص فرمایید برویم». امپراطور اعلام ختم مجلس کرد، و همه رفتند.
🍃مدتی گذشت و امپراطور تصمیم گرفت مراسم ازدواج ملیکا را دوباره برگزار کند. دستور داد مجلس را در کاخ، مثل مجلس سابق آراستند، همین که مراسم عقد شروع شد، و کشیشان خواستند عقد را بخوانند، بار دیگر حادثه زلزله رخ داد و همه حاضران پریشان شدند و رنگها پرید و مجلس به هم ریخت و تختها واژگون شد، امپراطور و برادرزاده، از تخت بر زمین افتادند و همه وحشت زده از کاخ بیرون آمدند و به خانههای خود رفتند. امپراطور، بسیار ناراحت شد، در اندوه و فکر فرو رفت و لحظه ای این دو حادثه عجیب را فراموش نمیکرد.