هدایت شده از شهید غیرت حمیدرضا الداغی
✏️ مریم برزویی
مگه عمر ما چه قد می خواد قد بده
وابستگی به مال دنیا نداشت. پدرم پنج سال است که فوت کرده. هروقت حرف تقسیم ارث و میراث می شد، می گفت:« من نیازی ندارم. خودتون هرکاری می خواین بکنین.» چیزی هم از مال دنیا نداشت. نه خانه ای نه ماشینی. توی همان طبقه پایین خانه مادرم زندگی می کرد. گاهی خانمش می گفت این خانه قدیمی است، ازینجا برویم. ولی قبول نمی کرد. می گفت:« این خونه ویلاییه. مامانم توش راحت تره.» مادرم بهش می گفت:« حمید جان خودتو بیمه کن. تو دختر داری. آینده میخواد دخترت. تا کی میخوای نقشه کشی کنی. او هم با خونسردی در جواب مادرم می گفت:«از کجا می دونی تا کی میخوام عمر کنم. خونه زندگیمون هست. خدای آوا هم بزرگه. بیمه میخوام چیکار.» یا گاهی بهش می گفتیم حمید بیا مسکن مهر ثبت نام کن یا اسمت را توی قرعه کشی ماشین بنویس، همین حرف ها را می زد و می گفت:« مگه عمر ما چه قد میخواد قد بده.»
#تاریخ_شفاهی
#خواهر_شهید
➡️ @shahidaldaghy
هدایت شده از شهید غیرت حمیدرضا الداغی
✏️ مریم برزویی
مثل حمید
کارش نقشه کشی ساختمان بود. توی خیابان باغ ملی یک دفتر مهندسی داشت و با شهرداری کار می کرد. اهل خیابان گردی و دور زدن های بیهوده هم نبود. همان راه سرکار تا خانه را می رفت و می آمد. کلا سر و کارش با کارهای بیهوده نبود. گاهی وقتی می دید من و مادرم نشسته ایم و صحبت می کنیم، می گفت:«از خودتون بگید چرا انقد راحت مردمو قضاوت می کنید.» شاید اصلا بد کسی را هم نمی گفتیم ولی همش تذکر می داد و می گفت از خودتان حرف بزنید.خیلی با حیا و مظلوم بود. از تیپ و قیافه هم چیزی کم نداشت. گاهی دوستانم می گفتند:« داداشت چرا این جوریه. اصلا نگاه نمی کنه. تو خیابون می بینمش بهش سلام می کنیم. اصلا سرشو بالا نمیاره.»
#تاریخ_شفاهی
#خواهر_شهید
➡️ @shahidaldaghy
هدایت شده از شهید غیرت حمیدرضا الداغی
✏️ مریم برزویی
خوش غیرت
ناموس برایش خیلی مهم بود. دخترش هرجا که می خواست برود یا خودش می برد یا به ما می سپرد که مراقب آوا باشیم. نه فقط برای دخترش که همه آدم ها ی توی خیابان هم برایش مهم بودند. چندین بار بهش گفته بودم:«بابا به تو چه ربطی داره؟ تو چیکار داری هی به این و اون گیر میدی.» دوستانش بهش می گفتند:« شاید دلشون میخواد متلک بشنون تو چیکار داری؟» ولی حمید می گفت:«نه من خودم دختر دارم خواهر دارم نمی تونم بی تفاوت بگذرم.»
#تاریخ_شفاهی
#خواهر_شهید
➡️ @shahidaldaghy
هدایت شده از شهید غیرت حمیدرضا الداغی
✏️ مریم برزویی
آوای بابا
عاشق دخترش بود. از در که وارد می شد با صدای بلند می گفت:«عشق من کجاس؟ عشق من کجاس؟» آوا هم مدام توی اتاق مشغول درس خواندن بود. مدرسه تیزهوشان می رفت. حمید هم سر به سرش می گذاشت و می گفت:« بسه دیگه! چه قد درس می خونی.» همیشه برایش کلی خوراکی می خرید. بعد هم پشت در می ایستاد و می گفت:« به آوا بگید بیاد جلو در.» می خواست غافلگیرش کند. به مادرم می گفت:« اگه خدا بهم هیچی از مال دنیا نداده، عوضش یه دختر داده که جبران همه ایناس.»
مهربانی اش فقط برای من و مادر و دخترش نبود. یک عمه دارم که مجرد است. حمید یکسره بهش زنگ می زد و دنبال کارهایش بود. خریدی داشت. جایی می خواست برود. می گفت:« این کارا سنگینه عمه نمی تونه تنها انجام بده.» حتی به فکر دوستان مادرم هم بود. گاهی مامان می گفت:« حمید دوستم هندونه خریده سنگینه برو کمکش بیار.» حمید هم عصای دست مادرم بود. هم کمک حال دیگران.
#تاریخ_شفاهی
#خواهر_شهید
➡️ @shahidaldaghy
هدایت شده از شهید غیرت حمیدرضا الداغی
غیرت اگر تصویر بود ...
مدافعانِ دخترِ ایرانی؛
شهید علی خلیلی، شهید حمیدرضا الداغی، شهید محمد محمدی
➡️ @shahidaldaghy
هدایت شده از شهید غیرت حمیدرضا الداغی
✏️ مریم برزویی
حمید مادر
حمید چون طبقه پایین خانه مادرم زندگی می کرد. خیلی می آمد بالا و می رفت. چون همسرش اکثر اوقات سرکار بود، بیشتر وعده هایش را با مادرم می گذراند. صبح ها حیاط را آب و جارو می کرد. صبحانه اش را با مامان می خورد بعد هم ظرف ها را می شست و می رفت محل کار مامان می گفت صبح همان روز حادثه، حمید کولر را درست کرد. آب حوض را عوض کرد. همه خانه را جاروبرقی کشید و ظرف ها را هم شست. مادرم تازه گچ پایش را باز کرده بود. حمید نمی گذاشت از جایش تکان بخورد. شب حادثه وقتی ما به خانه رسیدیم، همه جا مثل دسته گل بود. به مادرم گفتم:«چرا این همه کار کردی؟» گفت:« کار من نیست مادر. حمید همه کارارو کرده.» خیلی هوای مادرم را داشت. گاهی حتی اگر پنج دقیقه می خواست دیر بیاید حتما خبر می داد. چون مامان عمل قلب باز کرده بود و حمید نمی خواست نگرانش کند.
#تاریخ_شفاهی
#خواهر_شهید
➡️ @shahidaldaghy
هدایت شده از شهید غیرت حمیدرضا الداغی
✏️ مریم برزویی
با هم برادریم
یک بار سر یک موضوع سیاسی با شوهرم بحثش افتاد. با این که شوهرم ده سال از حمید کوچکتر بود، آمد بغلش کرد و گفت:« آقا ابراهیم ببخشید اگه خوب حرف نزدم. درسته که ما با هم اختلاف نظر داریم ولی با هم برادریم.» شوهرم حسابی خجالت کشید و بهش گفت:« نه حمید آقا چیزی نگفتی که معذرت بخوای.»
#تاریخ_شفاهی
#خواهر_شهید
➡️ @shahidaldaghy
هدایت شده از شهید عجمیان
💠 | بزم شهادت... |
همه اطرافیان سید روح الله، از پدر، مادر و برادران و دوستانش میدانستند که روحالله عاشق شهادت بود.
بارها برای رفتن به سوریه و دفاع از حریم اهل بیت(ع)
اقدام کرده بود اما قسمت به رفتن نشده بود.
همیشه می پرسید که به نظر شما من مثل شهدا زندگی کردهام و لیاقت شهادت را دارم؟
فرماندهاش میگوید که سید روحالله برای اعزام به منطقه مرزی زاهدان و مبارزه با گروهکهای تروریستی، اشرار و قاچاقچیان دوره آموزشی دیده و در انتظار اعزام بود.
(منطقه مرزی زاهدان همانجاییست که رهبر انقلاب
آن را به تنگه اُحُد ایران تعبیر کردند)
روحالله شهادت را در تنگه اُحد و در جنگ با اشرار
جست و جو میکرد و نمیدانست در محله خودش، همانجا که بزرگ شده و شب و روزش را در آن گذرانده بود، اینطور غریبانه، به خاک و خون میغلتد!
هیچکس نمیداند این سیدِخدا چه شهادتی از خدا طلب کرد که جنایتی نماند که در حقش نکرده باشند.
شاید روح خدا(روح الله) از درگاه خداوند بزمی ویژه
برای شهادت طلب کرده بود...
#خاطرات_روح_الله
#گروه_مردمی
#شهید_روح_الله_عجمیان✨
_______
🔘 کانال شهیـد سید روحالله عجمیـان
@Seyed_Ruhollah_ajamian
هدایت شده از شهید عجمیان
🏷 #خاطره
سیّـد با همه مهربون بود.
هوای اطرافیانش رو داشت.
بارها به ساخت خونه های جهادی کمک کرده بود.
معتادها رو که میدید، بهشون کمک میکرد.
میگفت : ای کاش یک روزی اونقدر پولدار بشم
که یک استراحتگاه بزرگ، براشون درست کنم و بهشون غذا بدم.
#گروه_مردمی
#شهید_روح_الله_عجمیان
___________
🔘 کانال شهیـد سید روحالله عجمیـان
@Seyed_Ruhollah_ajamian
هدایت شده از شهید عجمیان
💚 #خاطره
وارد خانه که میشد، به رسم احترام پای مادرش را میبوسید، حتی
نوه های کوچکتر خانواده هم یاد گرفته بودند. گاهی هم به مادرش میگفت : روزی میرسد که تو به من افتخار میکنی و سرت را بالا میگیری و میگویی،
شهید روحالله پسر منه...
همان چیزی شد که میخواستی؛
حال مادرت به تو افتخار میکند.
مادری که تو مایه ی سرافرازی آن
در روز محشری...
مادری که به خاطر رشادت تو و صبر زینبیاش امسال مادر شهید است.
#روز_مادر💐
#گروه_مردمی
#شهید_روح_الله_عجمیان
🔘 کانالشهیدسیدروحاللهعجمیان
@Seyed_Ruhollah_ajamian
هدایت شده از شهید عجمیان
هر وقت حالش خوب نبود،میرفت امامزاده یا سر مزار شهدای گمنام .
شاید به همین شهدا برای شهادتش التماس کرده باشه .....
🕊🌿
#شهید_روح_الله_عجمیان
#گروه_مردمی
___________
🔘کانال شهید سید روح الله عجمیان
@seyed_ruhollah_ajamian
هدایت شده از شهید عجمیان
‹💔🕊›
هروقتمیگفتیمکجـابریمآرمان؟میگفت:
بهشتزهرامیگفت:مامانانقدرآرامشداره
آدمآروممیشههردفعههمباهممیرفتیم
میرفتسرخاکشهیدزبرجدیمینشستما میرفتیمجاهایدیگهولیآرمانبیشتراونجا
بودگریهمیکرددعامیخوندهمشمیگفت:
مامانآقاسجادخیلیحاجتمیده!
بعدازشهـادتشوقـتیپرسیدنکجـادفنش
کنـن؛منمیدونستـماونجـارودوسـتداره.
گفتمقطعه۵۰انگاراونجاروبرایآرمان
ساختـهبودنتهشمکنارشهیدزبرجدیدفـن
شد💔!
#شهید_روح_الله_عجمیان
#شهید_ارمان_علی_وری
🕊🌿
____________
🔘کانال شهید سید روح الله عجمیان
@seyed_ruhollah_ajamian