eitaa logo
باور
4.2هزار دنبال‌کننده
386 عکس
39 ویدیو
7 فایل
🏠 خانه کنشگران #تربیت_اسلامی 🔴 راه ارتباطی با ما 👇 @adminbavar. 💢 لطفا مطالب کانال را با ذکر منبع انتشار دهید.
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️ برای دسترسی بهتر به مطالب کانال به صورت موضوع‌بندی شده، از هشتگ‌های زیر استفاده کنید: #️⃣ موضوعات: 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 #️⃣ محورهای مطالب: 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 #️⃣ اندیشمندان اسلامی: 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 ••──────✧──────•• 🌱 برای ارتباط با ما، اینجا هستیم: 🤝 : @adminbavar 🔰 باور؛ خانه کنشگران تربیتِ اسلامی.
. 🔹 داستان يكى از اقوام نزديك من كه با هم همكلاسى و هم دوره بوديم براى من درسى شده است: 🔸 او در دوره‏هاى پايين به قدرى سنّتى و مذهبى و مقيّد بود كه مادرم بارها مرا به او سرزنش مى‏كرد كه فلانى پدرش بهمان بوده و امروز دارد چه‏ها مى‏كند، نماز شب مى‏خواند، قرآن را از حفظ مى‏داند، حتى در مجالسى كه مى‏خواهند روضه مى‏خواند و به سبك فلسفى سخنرانى مى‏كند، اما تو چى؟ 🔹 امّا همين شخص در دوره دبيرستان نماز شبش آب رفت و نمازهاى روزانه‏اش هم به حال رقص در آمد. در ميان نمازش چه كارها كه نمى‏كرد! 🔸 وقتى بزرگ‏تر شد و موفقيت‏هايى به دست آورد و شخصيّتى به هم زد، تمام حرف‏ها تمام شد و نمازش كنار رفت و حالت ضد مذهب هم در او اوج گرفت و بعدها از آمريكا براى من مى‏نوشت كه مى‏دانى! عيب من همين است كه به خرافات معتقد نيستم، به جن و ملك اعتقادى ندارم و جوشن صغير و جوشن كبير نمى‏خوانم و ... 🔹 اما ياد گذشته‏ها به خير كه چه كارها كه نمى‏كرد! و ياد شب‏هاى احيا بخير كه خودش الغوث مى‏كشيد و پشت بلندگو هم مى‏نشست و ياد دوره بچگى بخير كه بر سر تكبير گفتن با هم دعوا داشتيم. 🔸 خودش در نامه‏اى برايم نوشت كه اگر من از زادگاه خودم بيرون نيامده بودم حتماً الآن يك ته ريشِ حنايى داشتم و پشتِ سرِ ملّاىِ ده، نماز جماعتم ترك نمى‏شد و اذان را هم به عهده مى‏گرفتم. و راست مى‏گفت كه اگر آن جور مى‏ماند و مى‏ماندم حتماً از من متعصب‏تر و پَر و پا قرص‏تر مى‏بود. 🌱 1⃣ ✍ | تربیت کودک، صفحات ۴۱ الی ۴۳. 🔰 باور خانه کنشگرانِ تربیت اسلامی. 🆔 @Bavar_tarbiat
💢سر انگشت تدبیر💢 ✨چندی پیش لوله‌های آب منزل ما پوسیده بود و از آب، استخری ساخته بود. با چند نفر از دوستان می‌خواستیم یک تکه راه را که با سیمان محکم شده بود بشکافیم. کلنگی آوردند. در ضربه اول دسته‌اش شکست. 🧊در فاصله‌ای که برای دسته کردن لازم بود، دوستانم که قوی و نیرومند هم بودند مدت‌ها با تیشه‌ای سبک، با چوب، با دست، به سیمان‌ها ور میرفتند، اما سیمان‌ها به روی خود نمی‌آوردند و تکان نمی‌خوردند و حتی تیشه را شکستند... تا این که کلنگ با دسته‌اش آمد و با چند ضربه، کار یک ساعت آنها انجام شد. ✨من از این صحنه به این فکر افتادم که هنگام ضربه زدن‌ها باید وسیله، وزنه‌ای باشد و مهم‌تر همراه دسته‌ای و مهم‌تر بر جای مناسب و سر بزنگاهی و آن‌هم با دست کارگر آگاهی؛ وگرنه ضربه‌ها وقت را می‌کشند و کلنگ‌ها شست پایت را می‌برند و سرت را می‌شکنند... 🧊 این است که روحیه‌های مغرور را باید ضربه زد؛ اما این ضربه باید از کسی باشد که وزنه‌ای باشد و دسته‌ای و بینشی که سر بزنگاه را بشناسد. | آیه های سبز، صفحه ۲۳. 📝 2⃣ 🔰 باور؛ خانه کنشگرانِ تربیت اسلامی. 🆔 @Bavar_tarbiat
. 🟣 یکی از برادران فیلمبردار در جماران می‌گوید وقتی امام از بیمارستان قلب به منزلشان آمدند، برای فیلمبرداری به اتاقشان رفتم. آن روز پسر کوچکم همراهم آمده بود. قبلاً به او گفته بودم که توی اتاق باید ساکت باشی و شلوغ نکنی. من مشغول فیلم‌برداری شدم و پسرم هم مشغول بازی شد. دیدم خیلی سر و صدا راه انداخته. او را صدا زدم و با عصبانیت گفتم مگر قرار نبود سر و صدا نکنی؟ مگر نمی‌دانی امام مریض هستند؟ 🔵 امام که حرف‌های مرا شنیدند، به آرامی به من گفتند به بچه کاری نداشته باش بچه‌ها آرامش قلب من هستند...از حرف امام شرمنده شدم. دیدم امام چه علاقه ای به بچه ها دارند و نمی‌توانند ناراحتی بچه ها را ببینند. 📝 3️⃣ 💎 📔شرحی بر جلوه های رفتاری امام خمینی با کودکان و نوجوانان | صفحه ۳۷. 🔰 باور؛ خانه کنشگرانِ تربیت اسلامی. 🆔 @Bavar_tarbiat
💢 بگذارید صحبت کند. 🔹روزی که امام به ایران آمدند بعد از بهشت زهرا به منزل پدر من آمدند وقتی آقا نماز را خواندند گفتند غذای خیلی ساده‌ای بیاورید من خسته هستم و مدتی است چیزی نخوردم. پسر من که آن موقع شش ساله بود این طرف و آن طرف می دوید، امام گفتند: این کیست؟ مادرم گفتند: آقا نوه من است. امام به او گفتند: پسر جان شما چه کردید؟ او نیز شروع کرد به صحبت کردن. 🔸پس از مدتی بزرگترها به او گفتند که برود. آقا فرمودند: بگذارید این بچه اینجا بایستد و برای من صحبت کند. آن وقت او بازوی چپ خودش را که "انتظاماتِ ورودِ امام خمینی" بر پارچه‌ای نوشته شده و به دستش بسته بود را به طرف آقا تکان می‌داد. 🔹آقا گفتند این بچه چه کار میکند؟ چرا بازوی خودش را به طرف من تکان می‌دهد؟ مادرم گفتند که آقا شما روی دست او را بخوانید، دستش را برای شما تکان می‌دهد. 🔸آقا نگاه کردند و گفتند: بَه بَه شما انتظامات من هستید؟ این بچه ذوق کرد و گفت: بله آقا من از صبح در خانه پاس می‌دادم، دشمنان حمله نکنند. بزرگترها می‌گفتند که آقا شما خسته هستید و استراحت کنید. ایشان می‌گفتند که صحبت‌های این بچه برای من‌جالب‌تر است از این که من بخواهم استراحت بکنم. ✍ مریم کشاورز، نوه آیت‌الله پسندیده 💎 4⃣1⃣ 📝 4⃣ 🌐 منبع: پرتال 🔰 باور؛ خانه کنشگرانِ تربیت اسلامی. 🆔 @Bavar_tarbiat
. 🔸خدا رحمت کند پدر ما را، اول ماه محرم که می‌رسید، می‌آمد بالای بسترمان و قبل از اینکه چیزی خورده باشیم، می‌گفت: دهانت را باز کن و یک ذره تربت می‌ریخت توی دهانمان. 🔹یادم هست کلاس اول یا دوم ابتدایی بودم، معلم گفت: بروید سرهایتان را اصلاح کنید. من آمدم و به پدرم گفتم: معلم گفته سرتان را اصلاح کنید. پدرم گفت: الآن دهه‌ی عاشوراست. بگذار بعد از دهه اصلاح کن. 🔸رفتم سر کلاس. معلم به من گفت: حائری! چرا سرت را نتراشیده‌ای؟ گفتم: الآن دهه‌ی محرم است و بی‌اختیار اشکم جاری شد. معلم گفت: خُب بگو دهه‌ی محرم است، چرا گریه می‌کنی؟! این به خاطر آن تربت بود. «والاِیمان مُخَالِطٌ لَحْمَک وَ دَمَک». این تربت را می‌دهند تا ایمان با گوشت و خونتان مخلوط شود. | راه رشد، جلد چهارم، صفحه ۴۹. 📝 5⃣ 🌱 7⃣ 🔰 باور؛ خانه کنشگرانِ تربیت اسلامی. 🆔 @Bavar_tarbiat
. 🔸عمل به قول 🔹نوجوان دوازده ساله‌ای در هامبورگ به مسجد رفت و آمد می کرد. یک روز خدمت آقای بهشتی گفت معلم ما در کلاس درس گفته که از شما درباره اسلام سؤالاتی بکنم. کی خدمت شما برسم؟ آقای بهشتی پرسید کی از مدرسه می‌آیی؟ او گفت ساعت ۴:۱۵ بعدازظهر. پرسیدند می‌توانی ساعت ۴:۳۰ بیایی؟ گفت بله. گفتند فردا ساعت ۴:۳۰ منتظر شما هستم. او هم رفت. 🔸روز بعد به اتفاق خانواده از منزل خارج شدیم، متأسفانه ماشین خراب شد. هرکاری کردیم درست نشد. به راننده گفتم مشکل تا کی حل خواهد شد؟ او گفت نمی‌دانم. آقای بهشتی گفتند من ساعت ۴:۳۰ بعد از ظهر در مسجد قرار دارم و باید در این ساعت در مسجد باشم. 🔹راننده گفت اگر منتظر نوجوان دوازده‌ساله هستید، او سر ساعت می‌آید. اما اگر شما نباشید شروع می‌کند به بازی کردن. اگر شما ساعت ۵:۳۰ هم برسید برای او مسئله‌ای نیست. شهید بهشتی فرمودند نه من با این نوجوان ساعت ۴:۳۰ قرار گذاشته ام و ۴:۳۰ هم باید مسجد باشم. چه او بیاید و چه نیاید. بالاخره آقای بهشتی تاکسی گرفت تا خودش را به وعده‌اش در مسجد برساند. 🔸به نقل از آقای کاظم سلامتی، کتاب الگوی حضور، صفحه ۱۶۵. 🏷 📝 6⃣ 🔰 باور؛ خانه کنشگرانِ تربیت اسلامی. 🆔 @Bavar_tarbiat
. 🔰 حفظ آبروی دانش‌آموز 🔹یک روز شهید بهشتی در کلاس به یک نفر از از دانش آموزان گفتند بیا و انشایت را بخوان؛ ولی او که انشای خود را ننوشته بود، خجالت کشیده بود که بگوید ننوشته‌ام و دفترچه سفید خود را برداشته و از حفظ انشای خود را خوانده بود. 🔸شهید بهشتی که متوجه این امر شده بوده تا پایان زنگ کلاس چیزی به او نگفت؛ حتی به او نمره ۲۰ هم داد. در پایان کلاس به او گفت در زنگ تفریح به دفتر بیا؛ با تو کار دارم. در دفتر به او گفت تو که از روی دفتر سفید این قدر خوب می‌خوانی، حیف نیست شب ننشینی و مطالعه و فکر نکنی و انشای خوبی ننویسی؟ 🔹بعد ادامه داد: این‌ها که نویسنده هستند و با نوشته ها و کتابهای خود دنیا را تغییر می‌دهند، مگر چه کسانی هستند؟ تو هم که به این خوبی خواندی. من متوجه بودم که چیزی ننوشته‌ای و از روی دفتر سفید می‌خوانی. اگر مقداری بیشتر دقت و مطالعه کنی، مسلماً یکی از آن افراد خوش قلم خواهی بود. 🔸آن دانش آموز بعدها به من که ناظم دبیرستان کمال بودم گفت حرف‌های آقای بهشتی چنان در من اثر کرد که بعد از آن دیگر از مطالعه و خواندن و نوشتن جدا نشدم. 🔹به نقل از آقای عباس صاحب‌الزمانی، کتاب الگوی حضور، صفحه ۱۶۶ و ۱۶۷. 🏷 📝 7⃣ 🔰 باور؛ خانه کنشگرانِ تربیت اسلامی. 🆔 @Bavar_tarbiat
. 💢 امر و نهی نکنید. 🔸امام خمینی(ره) مقید به این بودند که بچه را زیاد امر و نهی‏ ‏نکنید. می‌گفتند که: به بچه، وقتی زیاد بکن و نکن بگویید، اعتماد به نفسش را از‏‎ ‎‏دست می‌دهد و فکر می‌کند که همیشه دارد اشتباه می‌کند و وقتی مکرر «نه» گفته‏‎ ‎‏شود، فکر می‌کند هر کاری که می‌کند اشتباه است و این روی روحیۀ او اثر‏‎ ‎‏می‌گذارد. اگر چیزی برای بچه خطر دارد، جلوی دست او نگذارید‏؛‎ ‎‏نه اینکه بگذارید و بگویید دست نزن. 🔹وقتی بچه های ما پیش ایشان می رفتند، عینکشان و قرآن و‏‎ ‎‏مفاتیح که جلوی دستشان بود را به طاقچه منتقل می‌کردند که در دسترس بچه‏‎ ‎‏نباشد.‏.. 🔸روزی به امام خمینی عرض کردم:‏‎ ‎‏اگر اجازه بفرمایید، می‌خواهم این رادیو را راه بیندازم و مشغول شدم. بعد از چند‏‎ ‎‏لحظه، حضرت امام از سر سجاده صدا زدند: آقای رحیمیان! ‎‏رادیو را کجا می‌گذارید؟ عرض کردم: روی میز، کنار دستتان. 🔹فرمودند: نه. باید‏‎ ‎‏جایی باشد که دست علی نرسد. آن بالا بگذارید. اشاره کردند به طاقچۀ نقابی‏‎ ‎‏شکل بالای تختشان... 🔸حضرت امام برای آنکه‏‎ ‎‏هم رادیو محفوظ باشد و هم مجبور نباشند که جلوی تحرک کودکانۀ علی را که‏ ‏هنوز معنای امر و نهی را درک نمی کرد، محدود و سلب نماید و او را آزرده خاطر‏‎ ‎‏کند، به جای دعوا نمودن او، امر فرمودند که رادیو دور از دسترس او باشد. 📚 برگرفته از کتاب پدر مهربان، صفحات ۹۲ و ۱۰۲، به نقل از خانم فرشته اعرابی و حجت‌الاسلام و المسلمین رحیمیان 🏷 📝 8⃣ 🔰 باور؛ خانه کنشگرانِ تربیت اسلامی. 🆔 @Bavar_tarbiat
. 🔸 با هم غذا می‌خوریم 🔹 شب ۱۲ بهمن که آقا به تهران آمدند، چون خیلی خسته بودند و غذایی هم‏‎ ‎‏نخورده بودند، گفتند که یک غذای خیلی ساده‌ای به من بدهید. از این‌رو غذایی‏‎ ‎‏ساده حاضر شد. آقا از قبل فرموده بودند که در آن چند ساعتی که آنجا هستند،‏‎ ‎‏یک عده‌ای از خانواده حتماً بیایند تا ایشان آنها را ببینند... 🔸 پسر من هم پنج ساله بود و تمام‏‎ ‎‏مدت دور آقا راه می‌رفت. آقا فرمودند: این بچه چه می خواهد؟ گفتم که آقا‏‎ ‎‏می‌خواهد نزدیک شما بنشیند. اما ممکن است آبی یا غذایی به لباس شما بریزد‏‎ ‎‏و باعث مزاحمت یا خستگی شما بشود. تا این صحبت را شنیدند این بچه را بلند‏‎ ‎‏کردند و نشاندند در بغل خودشان و گفتند: حالا ما با هم دوتایی غذا می‌خوریم‏‎ ‎‏و قبل از اینکه خودشان غذا بخورند، او را سیر کردند. 📚 برگرفته از کتاب پدر مهربان، صفحه‌ ۱۲۵. 🏷 📝 9⃣ 🔰 باور؛ خانه کنشگرانِ تربیت اسلامی. 🆔 @Bavar_tarbiat
. 💌روزی، یک خانم ایتالیایی که شغلش معلمی و دینش مسیحیت بود، نامه‌ای‏‎ ‎‏آکنده از ابراز محبت و علاقه نسبت به امام و راه ایشان، همراه با یک گردنبند طلا‏‎ ‎‏برای ایشان فرستاده بود و گفته بود این گردنبند را که یادگار آغاز‏‎ ‎‏ازدواجم است و به همین جهت آن را بسیار دوست دارم، به نشان علاقه و‏‎ ‎‏اشتیاقم نسبت به شما و راهتان تقدیم می‌کنم. 🏷مدتی آن را نگه داشتیم و بالاخره با تردید از اینکه امام آن را می پذیرند یا نه،‏‎ ‎‏همراه با ترجمۀ نامه خدمتشان بردیم. نامه به عرض ایشان رسید؛ گردنبند را نیز‏‎ ‎‏گرفتند و روی میزی که در کنارشان قرار داشت، گذاشتند.‏ 🏷دو سه روز بعد، دختر بچۀ دو یا سه ساله‌ای را آوردند که پدرش در جبهه‏‎ ‎‏مفقودالاثر شده بود. امام او را روی زانوان خود نشاندند و صورت مبارکشان را به صورت بچه‏‎ ‎‏چسبانیده و دست بر سر او کشیدند. حالتی که نسبت به فرزندان خودشان هم از‏‎ ‎‏ایشان دیده نشده بود. مدتی به همین حالت، آهسته با آن دختربچه سخن‏‎ ‎‏گفتند. با آنکه فاصلۀ ما با ایشان کمتر از یک و نیم متر بود، شنیدن حرف‌های‏‎ ‎‏ایشان برای ما دشوار بود. بچه که افسرده بود، بالاخره در آغوش امام خندید و به‏‎ ‎‏دنبال آن، انگار امام هم احساس سبکی و انبساط خاطر کردند. 🏷آنگاه دیدیم که‏‎ ‎‏ایشان، همان گردنبندی را که آن خانم ایتالیایی فرستاده بود، برداشتند و بر‏‎ ‎‏گردن دختر بچه انداختند. دختر بچه در حالی که از خوشحالی در پوست خود‏ نمی‌گنجید، از خدمت امام بیرون رفت.‏‎ 📚حجت‌الاسلام رحیمیان؛ کتاب در سایه آفتاب، ص۱۴۹. 🏷 📝 🔟 🔰 باور؛ خانه کنشگرانِ تربیت اسلامی. 🆔 @Bavar_tarbiat
. 🔸پیاز تند🔸 🔷 با یکی از دوستان خوبم بر سر سفره نشسته بودیم، او به پیاز علاقه داشت و به خوردن آن مشغول بود. کودکی که در آنجا بود مقداری از آن پیاز را در دهان گذاشت، اشکش سرازیر شد و زبانش سوخت و آن را رها کرد. دوستم خندید، خنده‌ای پربار و پر از برداشت؛ که عده‌ای به خاطر جهتی از چیزهایی می‌گذرند اما عده دیگر، همان چیز را به همان خاطر می‌خواهند. آن تیزی و تندی که کودک را فراری کرده، مرا به سوی خود کشانده است. و سپس ادامه داد: در برابر سختی‌ها و ناراحتی‌ها عده‌ای به همان خاطر که ما فرار می‌کنیم به استقبال می‌روند و از سختی‌ها بهره می‌گیرند. همان دردها و فشارها که ما را از پای در می آورد، همان‌ها به عنوان پا، عامل حرکت و پیشرفت و ورزیدگی عده‌ای می‌شود... 🔷 هر تصادف و هر صحنه‏اى پيامى دارد و حرفى دارد و مغزى و تو نمى‏توانى از اين پيام و از اين حرف و از اين مغز به زودى بگذرى بلكه آن را زير و رو مى‏كنى و در آن تدبر مى‏كنى و آن را ارزيابى مى‏نمايى. و اين ارزيابى‏هاى وسيع و مرتب به سازمان فكرى وسيعى منتهى مى‏شود و در درون تو چشمه‏هايى را مى‏كارد. ✍ | مسئولیت و سازندگی، صفحات ۱۰۹ الی ۱۱۱ 📝 1⃣1⃣ 💡 7⃣2⃣ 🔰 باور؛ خانه کنشگرانِ تربیت اسلامی. 🆔 @Bavar_tarbiat
. 🔹ضرورت انتخاب، ضرورت طرح سؤال را توضيح مى‌دهد؛ چون انتخاب، بدون ارزيابى و شناخت ممكن نيست و شناخت، از تفكر مايه مى‌گيرد. و سؤال فكر را به جريان مى‌اندازد. 🔸مادام كه سؤال‌هايى در تو طرح نشده باشند، نه از مطالعات خودت بهره مى‌گيرى و نه از تفكرات ديگران؛ چون كسى كه اشتهايى ندارد، غذا را خوب جذب نخواهد كرد. 🔹به دوستى كه سؤالش را فراموش كرده بود گفتم: اگر خواستى فقط يك مسأله را بپرسى، از اينجا شروع كن كه چگونه سؤال كنم... 🔸آن روزها که...در نزديكى زمستان، مادرم لباس‌هاى ما را آماده مى‌كرد و آنها را مى‌شكافت و دوباره مى‌بافت؛ گاهى براى شكافتن از خود ما كمك مى‌گرفت. 🔹براى شكافتن لباس، ما مدت‌ها سَرِ هر نخى را مى‌كشيديم، امّا به جايى نمى‌رسيديم تا اين كه سرِ نخ اصلى پيدا مى‌شد و يا اين كه به دستمان مى‌دادند... در اين لحظه باز شدن هر گره، گره‌هاى ديگر را هم، باز مى‌كرد... و چقدر راحت و شيرين، صدا مى‌داد. 🔸من از آن روزها اين تجربه را به يادگار دارم كه اگر سؤال‌ها درست مطرح بشوند و از سر نخ شروع بشوند، با حل هر سؤال و باز شدن هر مشكل، سؤال‌ها و گره‌هاى ديگر هم باز مى‌شوند. 🔹ما در طرح سؤال از آخر شروع كرده‌ايم، درست مثل كسى كه مى‌خواست لباس را از آن طرف بشكافد... پيداست كه گره گره، يك عمر صرف مى‌شد و عاقبت هم، نخ‌ها تكه تكه و بريده بريده، به دست مى‌رسيد. ✍ | روش نقد، ج۱، ص۶۷ 📝 2⃣1⃣ 💡 1⃣3⃣ 🔰 باور؛ خانه کنشگرانِ تربیت اسلامی. 🆔 @Bavar_tarbiat
. 🧩 ضرورت نیروسازی 🏷 سال‌های آغازین جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بود. برخی دوستانم به خاطر احساس مسئولیت دفاع از دین و ارزش‌ها پا در جبهه گذاشته بودند. دو تن از آنها یکی علی مسیبی و دیگری محمود حسین‌زاده هر دو از شاگردان و درس‌آموختگان آقای صفائی بودند. 🏷 آنها به جبهه رفتند و دیگر هرگز بازنگشتند. در سال‌های آغازین رفتنشان به عنوان مفقود قلمداد می شدند. هر روز خبری از آنها می‌رسید. گاهی می‌گفتند: به شهادت رسیده‌اند و گاهی می‌گفتند: خبری از زنده بودن آنها رسیده است. 🏷 من بین بیم و امید و دودلی و تردید بودم که یک روز با آقای صفایی از سمت مسجد امام حسن عسکری علیه‌السلام به سمت خانه‌شان می‌رفتیم. 🏷 حالم را جویا شد. گفتم: خیلی نگران هستم. نگران دوستانم آقای علی مسیبی و آقای محمود حسین زاده. نگران جایگاهی که در چشم و دل بچه‌های مسجد مهدی موعود پیروز آبادان داشتند. با رفتن آنها احساس می‌کنم کمبود بزرگی در بین بچه‌ها ایجاد شده است. انگار کسی نیست که جای آنها را پر کند. 🏷 شیخ به نگرانی هایم گوش داد و گفت: جامعه اسلامی آنقدر باید به تربیت نیرو و کادر بپردازد که با رفتن حتی هزار نفر از آنها کمبودی احساس نشود. ✅ اکنون پس از گذشتن بیش از چهار دهه از انقلاب تا چه حد توانسته‌ایم در زمینه‌های گوناگون کادرسازی کنیم؟ ✍ به نقل از حجت‌الاسلام و المسلمین مرتضی دانشمند ✴️ 🌱 📝 3⃣1⃣ 🔰 باور؛ خانه کنشگرانِ تربیت اسلامی. 🆔 @Bavar_tarbiat
. 🏷 چه‌بسا روحيه‏هايى كه با طعنه و كنايه، زودتر ادب شوند. مى‏گويند يكى از شاگردان، هميشه ديرتر از وقت به كلاس مى‏آمد. يك روز استاد، همين كه ديد به كلاس قدم مى‏گذارد، خودنويس زيبايى را به عنوان جايزه به او داد. 🏷 دانش‏آموز كه جهتى براى دريافت جايزه نمى‏ديد، منتظر توضيح بود. استاد آرام گفت: اين جايزه فقط به خاطر اين است كه شما هميشه سر وقت حاضر مى‏شويد. دانش‏آموز تكانى خورد و منفعل شد و ديگر دير به سر كلاس نيامد... ✅ مربى آگاه تمام عوامل يك عمل ناپسنديده و ناشايست را، مطالعه مى‏كند، ارزيابى مى‏كند و پس از توضيحات لازم و تذكرات لازم، از بهترين عوامل تربيتى؛ از تقليد و ترس و محبت، احسان و پاداش به نيكوكار و يا طعنه و كنايه، استفاده مى‏كند و اين استفاده پس از بررسى و شناخت طبايع و روحيه افراد است. | تربیت کودک، صفحه ۶۲ و ۶۳ 🛑 1⃣1⃣ 📝 4⃣1⃣ 🔰 باور؛ خانه کنشگرانِ تربیت اسلامی. 🆔 @Bavar_tarbiat
. 🏷 جذبه امام 🔸‏روش تربیتی امام خیلی قاطعانه بود. اگر از روی بچگی یا شیطنت، کاری خلاف‏‎ ‎‏انجام می دادیم، اینگونه نبود که صدایمان کنند و بگویند: من به شما نگفتم این‏‎ ‎‏کار را نکنید؟ چرا کردید؟ و ما را تنبیه کنند و ما هم بگوییم: آقا ببخشید.‏‎ ‎‏حضرت امام، آنچنان جذبه‌ای داشتند که ما از ایشان حساب می‌بردیم و مواظب‏‎ ‎‏رفتارمان بودیم. در صورتی که ایشان تغیُّر نداشتند و کتک خاصی نمی‌زدند.‏‎ 🔹‏گاهی اوقات یک تشر می زدند یا تندی می کردند و همان برای چندین روز کافی‏‎ ‎‏بود. اگر کار خلافی می‌کردیم و می‌دانستیم چنانچه ما را ببینند ناراحت می شوند،‏‎ ‎‏دو سه روز خودمان را از ایشان مخفی می‌کردیم که مبادا ما را ببینند و دعوا‏‎ ‎‏کنند. 📚 به نقل از خانم فریده مصطفوی، کتاب پدر مهربان، صفحه ۱۱۵ 🏷 🛑 5⃣1⃣ 📝 5⃣1⃣ 🔰 باور؛ خانه کنشگرانِ تربیت اسلامی. 🆔 @Bavar_tarbiat
. 🏷 «تنبیه مادر» 🔹ما دو تا پسر بودیم و شش تا دختر. کارهای خانه را دخترها می‌کردند و مادر ما جارو کردن و ظرف شستن و جمع‌آوری کردن و غذا پختن و ... را بین آنها تقسیم کرده بود. مادر ما اگر از هر کدام از خواهرهایم مثلاً بی‌ادبی می‌دید، سهم کارهایش را قطع می‌کرد و کارها را خودش انجام می‌داد. من بارها دیدم که خواهرهایم روی دست و پای مادرم می‌افتادند و گریه و التماس می‌کردند که بگذار من برنج را پاک کنم، بگذار من سهم کارم را انجام بدهم و این‌طور عاشق کارشان می‌شدند و با جان و دل کار می‌کردند... 🔸اگر گفتید: «هر کس خلاف کرد و وظایفش را انجام نداد، امروز پلو را او بپزد»، این کمک کردن برای پختن پلو، برای او می‌شود جریمه! در حالی که کمک کردن، جزء کمالات انسان است!... 🔻این نوع رفتار مادرم، در شرایطی بود که آموزش و پرورش، بچه‌های متخلف را این‌طور جریمه می‌کرد که از این کتاب، یک صفحه یا ده صفحه بنویس! به همین دلیل، خط آن بچه بد می‌شد. بسیاری از بدخطی‌ها به خاطر جریمه‌هاست؛ چون بدون حوصله و با عجله می‌نوشت تا بتواند زودتر صفحه را تمام کند و جریمه‌ها را نشان معلمش بدهد. چیزی را که یک خانم خانه‌دار می‌فهمید، یک وزارت‌خانه به این عریض و طویلی متوجه نمی‌شد. آگاهی یعنی این. | راه رشد، جلد سوم، صفحه ۱۱۶ و ۱۱۷ 🛑 2⃣2⃣ 📝 6⃣1⃣ 🔰 باور؛ خانه کنشگرانِ تربیت اسلامی. 🆔 @Bavar_tarbiat