یا ابوفاضل

برای رسیدن به بهار دستانت؛ آخرِ اسفند میشوم با هول و هراس و دستپاچه ساعتها را به دقیقه و دقایق را به ثانیه کاهش میدهم تا زودتر از سال کهنه به دیدن تو برسم شکوفه های نورسته ات سرمای درونم را نابود میکند من با وجود انتظار برای رسیدن به تو همانند اسفند ؛ اسپند روی آتشم بوی کندرِ متن هایم را که آب شده است نمی شنوی؟! @bavareparvanegi

وقتی زمستان، جوانه میزند بهار را، چرا من نتوانم ببینم بهار دولت یار را؟! @bavareparvanegi

بهار نارنج، عِطر غبار قدوم توست که ناگهان در بهار آمدنت؛ نافذ میشود هوای شمالِ دلها را... @bavareparvanegi

برگرد و بهار را اعتبار ببخش @bavareparvanegi

چشمانت مطلع همه‌ی ندبه‌هاست و آفتابِ حضورت پاسخ روشنِ (( أَيْنَ بَقِيَّةُ اللَّهِ  )) @bavareparvanegi

بر سر کوچه ی انتظار پاییز کولاک کرده و عمر مرا برگ به برگ میریزد به پای روزگار و بهار قدمهای تو به داد این تاراجِ من نمیرسد! @bavareparvanegi

وقتی باران می بارد تنِ رنجور برگهای ریخته بر پای زندگی، نرم میشود و تا نمناک بارانند خرد نمیشوند من چشم انتظار بارانم تا استخوانِ هیچ خسته از زندگی ایی نشکند @bavareparvanegi