آخرین بازدید تو ظرف یک هفته پیش بوده است
و
من آخرین باری که دلم هوای تو را کرده است اکنون است...
#قصار
@bavareparvanegi
دلم گرفته مانند آسمانی که ابرهای باران زا صورتش را پوشانده است و می خواهد یک دل سیر گریه کند..
#قصار
@bavareparvanegi
باور پروانگی🇵🇸🖤🇱🇧
قدر مسلم این است که پیشنهاد، ابتدا از طرف خود خدیجه بوده است. حتی ابن هشام نقل می کند که: خدیجه،شخصاً تمایلات خود را اظهار کرد و چنین گفت: عموزاده! من بر اثر خویشی که میان من و تو برقرار است و آن عظمت و عزتی که میان قوم خود داری و امانت و حسن خلق و راستگویی که از تو مشهود است؛ جداً مایلم با تو ازدواج کنم. «امین قریش» به او پاسخ داد که: لازم است عموهای خود را از اینکار آگاه سازد و با مشورت آنها این کار را انجام دهد.
بیشتر مورخان معتقدند که نفیسه، دختر «علیه» پیام خدیجه را به محمد امین به طرز زیر رساند:
«محمد! چرا شبستان زندگی خود را با چراغ همسر روشن نمی کنی؟ هرگاه من تو را به زیبایی و ثروت ، شرافت و عزت دعوت کنم می پذیری؟
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: منظورت کیست؟
و «خدیجه» را معرفی کرد.
حضرت فرمود: آیا (خدیجه) به این کار حاضر می شود؛ با اینکه وضع زندگی من با او فرق زیادی دارد؟
نفیسه گفت: اختیار او در دست من است، و من او را حاضر می کنم. تو وقتی را معین کن، که وکیل او (عمرو بن اسد) با شما و اقوامتان دور هم گرد آمده و مراسم و جشن برگزار شود.
رسول گرامی با عموهای بزرگوار خود (ابوطالب) جریان را مذاکره کرد. مجلس با شکوهی که شخصیت های بزرگ قریش را در برداشت تشکیل گردید. نخست ابوطالب خطبه ای خواند که آغاز آن حمد و ثنای خداست و برادر زاده ی خود را معرفی کرد.
#دهم_ربیع_الأول
#ازدواج_حضرت_خدیجه_و_محمدامین
#عشق_دوسویه_است
@bavareparvanegi
آشوب دلم را چگونه با تو تقسیم کنم؟
دستان تو را کم دارد دامان من تا بچیند
گلهای تاول را و بکارد بنفشه های کبودِ درد را در دلم
دستانت را کم دارد سرنوشتِ من؛ افسوس!
#قصار
@bavareparvanegi
زیر پلکهایم خستگی موج میزند اِنگار با آنها که به دل دریا زده اند رفته ام و دیگر امیدی به بازگشتم نیست...
#قصار
@bavareparvanegi
من آرامش را در کنار تو دیدم دوروبرت پرسه میزد بر بازوانت میپیچید و بالا میرفت دور سرت می چرخید و بر چشمانت بوسه میزد
انگار آرامش از روزنه های رو به تو سرریز میشد و من پیاله دلم را سمت تو گرفته ام تا قدری آرامش قرض بگیرم برای دل روزگار غریبم
#قصار
@bavareparvanegi
بر غربت خودم گریه می کنم
بر راههای صعب العبوری که به تو ختم می شود و من در راه مانده ایی غریب
در گیر و دار این حقیقت که در کوره راهِ خویش به تو خواهم رسید یا نه؟!....
#قصار
@bavareparvanegi
کهنه ام مثل گلیم نخ نمای خانه مادربزرگ. پر از خاطره و زخمی و خاک آلود
وقتی تلویزیون کوچک خانه مادربزرگ تبلیغات رنگارنگ فرش را نشان میدهد
ناخودآگاه دو قطره اشک از گوشه تار و پودم میچکد...
#قصار
@bavareparvanegi